🌷روایت خواهر بزرگوار از برادر شهید علیرضا محمدی پور
در مسجد صاحب الزمان عجل الله شیخ بهایی نماز را اقامه میکردند و هر وقت سرشان شلوغ بود ، از علیرضا درخواست میکردند که نماز را به جای ایشان برگزار کنند .
در کار های فرهنگی فعال بودند .
بچه ها را جمع کرده بودند و قرآن یاد میدادند ، اردو میبردند و جایزه و تشویق میکردند .
حتی اگر تولد کسی بود با اینکه خانمش باردار بود ، می گفت که برای آنها کادو بگیرد و کیک درست میکرد و به آنها میداد .
دو تا پسر دو قلو ، همسایه مسجد بودند و با آنها بد صحبت شده بود و دیگه مسجد نمی آمدند . اینقدر با خانواده اش صحبت کردند که بفرستیدشان مسجد ...
قبلش خواب دیده بود و به مادر آنها گفته بود :
من خواب دیدم شهید شدم و عکسم را زده اند به ماشین و پسرهای شما هم آنجا بودند ... بفرستید این دوتا را تا بیایند مسجد .
وقتی هم که ختمی گرفته بودند بچه ها یک گوشه ای نشسته بودند و لب به هیچی نمیزدند از ناراحتی ...
#کلاس_سیره_شهدا_دماوند
#استاد_نیلچی_زاده۱۴۰۳/۱/۳
#شهید_علیرضا_محمدی_پور
کانون خدمت رضوی کتاب و کتابخوانی
https://eitaa.com/joinchat/1038287006C71036f9eab