دیشب بهشت بودم.
بهشت كوچكي در همين حوالي
بهشتي كه #مجيد دعوتم كرد
بهشتي كنار خودش و #مادرش
دیشب مهمان خلوت دونفره شان شدم.
آخ كه چقدر دلم برايش تنگ شده
نه اينكه بود و برايم كاري ميكرد
كه صد البته اگر بود، كارها ميكرد.
دلم برايش تنگ شده كه بود و براي مادرش كاري ميكرد
براي خستگي هايش
براي غصه هايش
براي تنهايي هايش
و براي كاسه صبرش كه مبادا ترك بردارد.
كاش مجيد بود
تا خاله آن پيراهن خاكي را قاب نمي كرد
كاش بود تا مادرش به من نميگفت ؛
حسين جان بيشتر به من سر بزن.
كاش بود
و اصلا مادرش نياز به سر زدن چون مني نداشت.
كاش و صد كاش... .
بگذريم.
دیشب بهشت بودم
از آن بهشت هايي كه دور و برمان زياد است و ازشان غافليم.
دیشب در ميان لطافت و اندوه اين بهشت و نگاه هاي مادرانه ي خاله، فكري در جانم پر و خالي شد:
نكند آنقدر دير بجنبيم
كه ديگر كليدداري نباشد
تا در اين بهشت ها را برايمان باز كند
برايمان چاي بريزد
و برايمان درد دل كند.
نكند روزي حسرت جانمان را آتش بزند
نكند... .
بگذريم.
#شهید_مجید_صنعتی_کوپایی
♨️ حاضر نشده پدر و مادرشو بیدار کنه...
🌼برف شدیدی باریده بود. وقتی قطار🚉 دوکوهه وارد ایستگاه تهران شد، ساعت دو #نصف_شب بود.
🍃با چند نفر از رفقا حرکت کردیم. #علی_اصغر را جلوی خانه شان پیاده کردیم. هنوز پایش مجروح💔 بود.
🌼فردا رفتیم بهش سر بزنیم. وقتی وارد خانه شدیم #مادرش جلو آمد و بی مقدمه گفت: آقا سید شما یه چیزی بگو! دیشب دو ساعت با پای مجروح پشت در خونه، تو برف🌨 نشسته ولی حاضر نشده در بزنه و ما رو صدا کنه. صبح که #پدرش میخواسته بره مسجد، اصغر رو پشت در دیده.
#شهید_علی_اصغر_ارسنجانی🌷