فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ | انقلابیون
♦️ آهای بَچه مذهبـے! یَقہی ما گیره!
Banifatemeh-MiladImamJavad1397[02].mp3
6.35M
°•🌱
•° ماھ اومد
شاه اومد
گل پسر ثارالله اومد🥳🍃
#مولودی🎼
#شادمانهولادتحضرتعلیاصغر 🤍
#سیدمجیدبنیفاطمه 🎤
💥
#حضرت_علی_اصغر💥
باز هم شهر نبی معدن اسرار شده
غنچه ای با برکت هدیه به گلزار شده
باز هم نام #علی بر لب آقا گل کرد
باز هم حضرت #ارباب پسر دار شده
غنچۀ ناز رباب است به قدری زیباست
چقدر گل که به پاس قدمش خار شده
بسکه نورانیت از چهره او می بارد
بی سبب نیست که هر آینه ای تار شده
پسر #حیدری یوسف زهرا آمد
آخرین حیدر #ارباب به دنیا آمد
#دخیلک
#یارضیع_الصغیر_علیه_السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویر ماکتی از کعبه که به مناسبت ولادت مولا امیرالمومنین ع در بین الحرمین الشریفین قرار گرفته است.
📅رجب المرجب ۱۴۴۲
|عشق به حیدر چه بی نظیره |
🎤با نوای حسن کاتب الکربلایی
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
#استوری_استاتوس
#سلام_ودرود_برشهیدان
#پایان_مأموریت_هیئتی_شهادت_است
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
https://eitaa.com/oshaghalhosein_313
مداحی آنلاین - میره از کاظمین تا مشهد - حسین طاهری.mp3
5.01M
🎊
🎶 دلـــــم از دستــــــــــ غـــــم آزاده🌿🎊
#حـــــسین_طاهـــــرے 🎙🎊
{میـــــلاد امـــــــام جـــــواد علیـــــہ الســـــلام}🎊
سلام
شما می توانیددر قسمت ثبت نام نورالهدی حرم مطهر رضوی، فرزندان 7 تا 19 سال خود رو ثبت نام کنید .
بعدش براشون به صورت رایگان از حرم امام رضا علیه السلام به صورت رایگان مجله و گاهی اوقات کتاب ارسال میشود
وقتی از حرم بسته پستی به دستتون میرسه خیلی لذت بخشه در ضمن مطالب خیلی مفیدی دارد.
راستی برای هر بچه به طور جداگانه ثبت نام کنید چون نسبت به سنشون مجله میفرستند.
https://nooralhoda.razavi.ir/register/f?p=110:13::::::
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞🌿
📷حال و هوای حرم سلطان در شب میلاد ابن الرضا جوادالائمه علیه السلام
📅دقایقی پیش ۳ اسفند ۱۳۹۹
4_5981121020608644820.mp3
2.73M
💫🌺🍃
🌺
حاج سید مجید بنی فاطمه
#میلاد_امام_جواد علیه السلام
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَي عَلَمِ التُّقَي وَ نُورِ الْهُدَي وَ مَعْدِنِ الْوَفَاءِ وَ فَرْعِ الأَْزْكِيَاءِ وَ خَلِيفَهِ الأَْوْصِيَاءِ وَ أَمِينِكَ عَلَي وَحْيِكَ
اَللَّهُمَّ فَكَمَا هَدَيْتَ بِهِ مِنَ الضَّلاَلَهِ وَ اسْتَنْقَذْتَ بِهِ مِنَ الْحَيْرَهِ وَ أَرْشَدْتَ بِهِ مَنِ اهْتَدَي وَ زَكَّيْتَ بِهِ مَنْ تَزَكَّي فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَي أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ بَقِيَّهِ أَوْصِيَائِكَ إِنَّكَ عَزِيزٌحَكِيمٌ
هدایت شده از الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#چله_سلامت_بوقت_اذان
✅ بعداز اذان صبح 👈 تلاوت سوره فجر از طرف شهید آنروز هدیه به روح مطهر امام خمینی (رحمت الله علیه ) و صلوات خاصه حضرت زهرا سلام الله علیها
✅ بعداز اذان ظهر 👈خواندن دعای نور حضرت زهرا سلاماللهعلیها
✅ بعداز اذان مغرب👈 تلاوت سوره حجرات از طرف ائمه روز هدیه به امام زمان عج
و روز جمعه از طرف بقیه الله الاعظم عج هدیه شود به به روح مطهر پیامبر ختمی مرتبه
✅ مناجات مسجد کوفه امیرالمؤمنین علیه السلام در هر ساعت از شبانه روزکه می توانید.
# مراقبت _ عملی👇
✅ تبیین بخش هایی از توحید مفضل
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#چله_سلامت_بوقت_اذان ✅ بعداز اذان صبح 👈 تلاوت سوره فجر از طرف شهید آنروز هدیه به روح مطهر امام خمی
بیست و سومین روز از 🌟💫چله ( بیست و هشتم ) 🌟💫 مهمان سفره پزشک شهید 🌷امیرحسین اطاری🌷 هستیم.
پای پیاده تا حرم، به شکرانه پوشیدن روپوش پزشکی
«از همان اول، عشق پزشکی در سرش بود. هر وقت هم میپرسیدیم چرا میخواهی دکتر شوی؟ جوابش یک کلام بود: "میخوام به مردم کمک کنم." آنقدر هم برای این هدف درس خواند که موفق شد با معدل 19.5 دیپلم بگیرد. شب قبولیاش در رشته پزشکی را هیچوقت یادم نمیرود. تا خبر را شنید، گفت: "بریم حرم." بعد، بند کفشهایش را به هم گره زد و انداخت دور گردنش! سوار ماشین شدیم و به سمت حرم امام رضا (ع) رفتیم. میدان شهدا که پیاده شدیم، امیرحسین پای برهنه راه افتاد. گفتم: چرا اینجوری؟ گفت: "کار دارم. باید همینجوری بیام!" نشان به آن نشان که تا پای ضریح امام رضا (ع) همانطور پای برهنه رفت. آنجا بود که فهمیدم نذر کردهبود اگر پزشکی قبول شود، پای برهنه تا حرم برود».
و این انگار شروع یک قول و قرار خودمانی میان دکتر جوان داستان ما بود با صاحب آن گنبد طلایی که از همه دل میبرَد. کسی چه میداند، امیرحسین انگار از همان روز به آقا قول داد به شکرانه این هدیه، تا عمر دارد، خادم زائرانش باشد. خواهر چشمهایش را میبندد و سفری میکند از 26 سال قبل تا امروز و در ادامه میگوید: «امیرحسین، ورودی 73 بود و تحصیلاتش در رشته پزشکی را تا سطح رزیدنت جراحی عمومی ادامه داد. داشت برای گرفتن تخصص آماده میشد که کرونا مجال نداد... شرایط تحصیل و کار او در طول زمان هرچقدر تغییر داشت، یک موضوع برایش ثابت بود. هر سال در روز شهادت امام رضا (ع)، داوطلبانه به محلی که در جاده منتهی به مشهد در مسیر حرکت زائران پیاده امام رضا (ع) ایجاد شده بود، میرفت و به این زائران ویژه خدمات پزشکی ارائه میداد. اگر پاهایشان در این مسیر طولانی زخم شده و تاول زدهبود، رویش مرهم میگذاشت. اگر در سرما و گرما، بیمار شده بودند، معاینهشان میکرد و دارو برایشان تجویز میکرد و... وقتی هم برمیگشت، با اینکه از خستگی روی پا بند نبود، کارش را تمامشده نمیدانست. تازه آماده میشد و خودش را برای مراسم شام غریبان شهادت امام رضا (ع) کنار همان زائران خسته به حرم میرساند».
روایت خواهر از برادر مردمداری که نهفقط مال و وقت و دانشش را بلکه حتی جانش را هم در راه خدمت به خلق خدا فدا کرد، قصه پرآبچشمی بود که از عشق به علیبنموسیالرضا (ع) شروع شد و به عشق بیپایان به سید و سالار شهیدان رسید؛ به جای خالی برادر در عاشورای امسال، پای دیگ نذری، میان زیارت عاشورا و سینهزنی....
این روزها از دوستانش چیزهایی میشنوم که تا قبل از رفتن امیرحسین روحم هم از آنها خبر نداشت.» خواهر هنوز مبهوت است. هرکدام از دوستان و همکاران که میآیند، انگار تصویر جدیدی از امیرحسین پیش چشمش قرار میدهند. حرفهایشان را با خود مرور میکند و میگوید: «از خوبی و دلسوزیاش میگویند؛ از اینکه چقدر بیماران را رایگان ویزیت میکرد، چقدر به فکر اهالی جنوب شهر بود و به نیازمندان کمک میکرد... ما از این چیزها هیچوقت خبردار نشدیم...»
چیزی که در گوش خواهر زنگ میزند، جملهاش را ناتمام میگذارد. مکثی میکند و با لبخند کمرنگی که از یک کشف شیرین حکایت دارد، میگوید: «فقط یادم میآید یک سال ماه رمضان، دیدم یک وانت دم در خانهمان نگهداشته و پشتش پر است از کیسههای بزرگ. وقتی امیرحسین را دیدم که دارد آن کیسهها را داخل پارکینگ میبرد، از سر کنجکاوی سراغش رفتم و گفتم: چی کار میکنی؟ اینها چیه؟ انتظار حضور مرا نداشت. گفت: "هیچی..." و بعد انگار بخواهد هم مرا راضی کند و هم خیال خودش را راحت، گفت: "نمیخوام کسی از این ماجرا خبردار بشه. من این بستههای ارزاق رو به خاطر شروع ماه رمضان میبرم برای خانوادههای کمبضاعت جنوب شهر. اما خواهر! به کسی چیزی نگویی ها...".
«امیرحسین را به رقیقالقلب بودنش میشناختند. یکبار زمستان وقتی در پایان شیفتش میخواست از بیمارستان خارج شود، صدای یک نوزاد را شنیده بود. کمی که دقت کرده بود، دیده بود یک نوزاد را که هنوز بند نافش را هم قیچی نکردهاند، در پارچهای پیچیدهاند و جلوی در بیمارستان گذاشتهاند. خلاصه آن نوزاد را داخل بیمارستان برده بود، خودش تمیزش کرده و تمام کارهایش را انجام داده بود. بعد هم به پلیس 110 زنگ زده و تا آن نوزاد را تحویل بهزیستی نداده بود، آرام نگرفته بود.
آن شب امیرحسین خیلی دیر برگشت؛ با حالی بد و منقلب. رفتم پیشش. با ناراحتی زیاد ماجرا را تعریف کرد و گفت: "نمیدونی چقدر حالم بده. آخه چرا یک نوزاد باید در بدو تولدش از نعمت پدر و مادر محروم بشه؟" گفتم: داداش جان! آخه ما که خبر نداریم. شاید پدر و مادرش شرایط و توان نگهداریاش را نداشتند... عکسالعملش غافلگیرم کرد. با گریه گفت: "اگه شرایطش رو نداشتن، چرا اون طفل معصوم رو به دنیا آوردن؟" هرچه گفتم: ما نمیدونیم چه بر سر اونها اومده و چه شرایطی داشتند، آرام نشد. فقط دلنگران نوزادی بود که بیپناه پیدایش کردهبود و به بهزیستی سپرده بود»
جانش به جان پدر و مادر بسته بود. به همین خاطر، بعد از فوت پدرمان دیگر نتوانست کمر راست کند. یکبار به من گفت: "من دیگه بدون بابا نمیتونم زندگی کنم..." اصلاً انگار مقاومتش را از دست داد. اینطور بود که بعد از 5 ماه ارتباط با بیماران مبتلا به کرونا، خودش هم گرفتار این ویروس شد. وگرنه قبل از آن، همسر خودم هم مبتلا شده بود. هرچه به امیرحسین میگفتم: داداش جان برو آزمایش بده، نکند یک وقت به تو هم سرایت کرده باشه، میگفت: "نگران نباش. چیزی نمیشه. الان وظیفه من اینه که مراقب حال بیمارانم باشم."
رئیس اورژانس بیمارستان 17 شهریور مشهد بود و تمام وقتش را صرف رسیدگی به بیماران میکرد. کرونا که آمد، با اینکه فقط یک طبقه با منزل پدرم فاصله داریم، گاهی یک هفته نمیتوانستیم او را ببینیم و فقط تلفنی جویای احوالش میشدیم. اورژانس، اولین نقطه ورود بیماران به بیمارستان بود و او و همکارانش مدام در آن لباسهای محافظتی خاص، به آنها رسیدگی میکردند. گاهی که خیلی دلم برایش تنگ میشد، میگفتم: آخه چرا هیچوقت خانه پیدات نمیشه و هر وقت سراغت رو میگیریم، بیمارستان هستی؟ در جوابم میگفت: "آخه ما قسم خوردیم که به بیماران کمک کنیم. نمیتونم در این شرایط سخت نسبت به رنج بیماران بیتفاوت باشم." بعد از فوت پدر هم نتوانستم یک دل سیر ببینمش. اوایل که مدام بیمارستان بود و بعد هم کرونا بینمان جدایی انداخت...».
امیرحسین وقتی در بیمارستان بستری شد که سطح اکسیژن خونش 20 درصد بود! درحالیکه در شرایط عادی، سطح اکسیژن خون باید بین 95 تا 98 باشد. اینطور بود که بهمحض بستری شدن، به دستگاه ونتیلاتور وصل شد. 3، 4 روز بعد هم کارش به آیسییو کشید. او را به بیمارستان امام رضا (ع) که آیسییو مجهزتری دارد، منتقل کردند و بلافاصله بعد از ورود به آیسییو، به کما رفت.
از همان موقع، روایت خاطرههایش شروع شد. همکارانش میگفتند: "روزهای آخر امیرحسین آنقدر تنگی نفس داشت که دیگر نمیتوانست حرف بزند. در آن حال، با ایما و اشاره و هرطور که میتوانست به ما میگفت: "شیفتهای من چه میشود؟ یکی جای من بایستد. مراقب بیماران من باشید..." مانده بودیم متحیر که حتی در آن حال هم به فکر خودش نیست و دغدغه بیمارانش را دارد!" امیرحسین در مجموع، 13 روز در بیمارستان بود و مرحله آخر، عملیات احیا هم نتوانست نجاتش دهد. بالاخره روز 4 مرداد یعنی درست 25 روز بعد از فوت پدرمان و درحالیکه 2 ماه از تولد 45 سالگیاش میگذشت، ما را تنها گذاشت و رفت».
«از بچگی آنقدر وقت و بیوقت میرفت مسجد که همیشه به شوخی میگفتم: فکر کنم ناف تو را در مسجد بریدهاند! اما اهالی مسجد الرضا (ع) و هممحلیها هم، خوب جواب آنهمه سال خدمتش در مسجد را دادند. شب لیلهالدفن امیرحسین، یکی از اقواممان میگفت: "امشب فکر کنم در این مسجد 4 طبقه، 10هزار نفر برای امیرحسین نماز خواندند..."».