علمدار، بابالحوائج جوانان
اگر کسی بر سر مزار او برود احساس میکند اینجا امامزادهای دفن است، در تمام روزهای سال حتی در روزهای تعطیل نیز این اولاد پیامبر(ص) زائران خاص خودش را دارد.
سیدمجتبی علمدار، بابالحوائج جوانان است، هر حاجتی دارند به او میگویند، گویی بیواسطه به خدا میرسد و حاجتروا میشوند.
از نقاط دور کشور نیز سید زائر دارد، باید گفت که اینجا دارالشفای دردهایی است که بیمارانش فقط جوانان هستند.
👈قطعه شهدا آرمگاه ملامجدالدین ساری
alamdar_book.pdf
4.87M
#کرامات شهید علمدار
کرامات این شهید بزرگوار بسیار زیبا و خواندنی است👆👆👆
#پیشنهاددانلود
از دست ندهید
1_34532266.mp3
178.3K
مناجات با امام زمان عجل الله فرجه الشریف
#شهیدسیدمجتبی_علمدار
هدایت شده از مهدیاران | mahdiaran
📄 جدول نهایی؛ محل های برگزاری اجتماع عظیم مردمی #عید_بیعت
📆 وعده ما: فردا شنبه ۲۶ آبان، در سراسر ایران
👥 باحضور با شکوه دراجتماع بزرگ مردمی #بیعت با امام زمان
✅ @mahdiaran
✅ #غیبت
🔴《حجت خدا》 خواه ظاهر باشد و خواه #غایب، شاهد است
۱_قول اول #امام_سجاد_ع
🔸مردمانی که در زمان #غیبت مهدی (عجل الله تعالی فرجه) به سرمی برند و معتقد به امامت او و منتظر ظهور وی هستند ، ازمردمان همه زمانها برترند.
📒بحار الانوار
۲_ قلم دوم #امام_خمینی_ره
🔸قضیه #غیبت حضرت صاحب، قضیه مهمیست كه به مامسائلی میفهماند من جمله اینكه برای همچوكار بزرگی كه درتمام دنیاعدالت به معنی واقعی اجرا بشود درتمام بشرنبوده كسی الامهدی موعود
۳_قلم سوم #علامه_حسن_زاده_املی
🔸«حجت خدا» خواه ظاهر باشد و خواه #غایب، شاهد است شاهد قائمی که هیچ گاه قعود ندارد.
بدان که فایده وجود امام، منحصر به جواب دادن سؤالهای مردم نیست
بلکه موجودات و حتی کمالات موجود به وجود آنها وابستهاند و در حال #غیبت افاضه و استفاضه او استمرار دارد، همچون خورشیدی که از پس ابرها، نور، گرما و حرارت خود را به موجودات میرساند.
🔸الهی، به حق انانی که از دیده مردم #غایبند، این غایب را در حضور بمیران!
📒الهی نامه
۴_قلم چهارم #آیـــت_الله_بهجت
🔸بیدار نیستیم، بیدار نمیشویم، که در خواب غفلت به سر میبریم. معلوم میشود لایق نیستیم که رئیس و رهبر و امام ما #غیبت نموده است.
📒در محضر بهجت
۵_ قلم پنجم #آیت_الله_انصاری_همدانی
🔸از ایشان پرسیدند که چطور می توان خدمت حضرت ولیّ عصر عجّ الله تعالی فرجه الشریف رسید؟ گفتند : وقتی حضور و #غیبت شان برای شما فرق نکند!
📒سوخته
۶_قلم ششم #حاج_سید_هاشم_حداد
🔸ظهور و #غیبت امام نباید برای تو تفاوتی کند. این توحید است ، این عرفان است
📒دلشده
۷_قلم هفتم #شهید_چمران
اگر امام زمان #غیبت کرده است، این غیبت ماست نه غیبت او...این ما هستیم که چشمان خود را بسته ایم، این ما هستیم که آمادگی نداریم
۸_قلم هشتم #شهید_مهدی_زین_الدین
🔸در زمان #غیبت کبری به کسی منتظر گفته میشود و کسی میتواند زندگی کند که منتظر باشد،منتظر شهادت،منتظر ظهور امام زمان(عج).........
🎀💞🌸🎀💞🌸🎀💞🌸
💞🌸🎀💞🌸🎀
🌸🎀💞
#غدیردوم است امروز
این ولایت گوارایت باد ای #فرزندعلی❤️
🎀بیعتمان را این بار #عاشقانه_تر تجدید خواهیم کرد.میان رکن محبت و مقام #اطاعت.
💞دست به دامنت می شویم که دلهایمانـ❤️ را پر از #عدل و داد کنی ،که پر از ظلم و جور شده است.
🎀ای #مولای_من!
نشسته ایم،
نه❌!ایستاده ایم؛در انتظار «جاء الحق» تا در دشت #نامهربانی ها قیامتی به پا کنی👊 .
💞لحظه ها را می شماریم⌛️ در انتظار روزگار #انالمـهــــــــــدی
🌸تا چند پی نام و نشانی باشیم
❣یا در طلب #جهان_فانی باشیم
🌸حالا که رسیده وقت #بیعت با عشق❤️
❣عشق است که #صاحب_الزمانی باشیم
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
﷽
سلام علیکم
شانزدهمین روز از🌷چله نهم🌷
اعمال مستحبی امروزمان را به #نیابت از
شهید با کرامت از ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها
❣️سید محمد شکری❣️
#هدیه می کنیم
محضر نورانی
☀️ حضرت جوادالائمه علیه السلام☀️
و از حضرتش #تقاضا می نماییم تا با نگاه کریمانه خود؛
✅ما و تمام جوانان ایران اسلامی را #عاقبت_بخیر گردانند و
✅زندگی ما را به سمتی سوق دهند که #زمینه_سازظهورموعودعالم_هستی ، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه گردیم
ان شاء الله
#سال_نمای_زندگی
#شهید_سید_محمد_شکری
🔸۱۳۴۱؛ (۱۸آبان) ولادت در محله باب الخان کربلای معلی
🔸۱۳۵۰؛ اخرج توسط رژیم بعث از عراق به ایران به همراه سایر ایرانی های ساکن عراق
🔸۱۳۵۰؛ استقرار به همراه خانواده در یکی از کمپ های استان فارس و سپس انتقال به تهران
🔸۱۳۵۷؛ پیوستن به صف انقلابیون و تبدیل منزل به یکی از پناه گاه های مردم در روز خونین ۱۷ شهریور
🔸۱۳۵۹؛ اخذ مدرک دپیلم و اعزام به خدمت سربازی
🔸۱۳۶۰؛ شهادت برادرش سید علی
🔸۱۳۶۵؛ تسویه از گردان بهداری به دلیل توصیه اساتید دانشگاه به فرمانده گردان به اینکه سید محمد آینده درخشانی در رشته پزشکی خواهد داشت.
🔸۱۳۶۵؛ انتقال به گردان عمار لشکر در پی تسویه فرمانده گردان بهداری با این تفکر که کشور امروز به خون من بیشتر احتیاج دارد تا درس خواندنم.
🔸۱۳۶۵؛ (۱۸ فروردین) بازگشت از عملیات والفجر ۸ به پادگان دو کوهه.
۱۳۶۵؛ (۶ تیر) اعزام به همراه گردان به منطقه مهران.
۱۳۶۵؛ (۱۲ اسفند) شهادت در عملیات کربلای ۵
🔸۱۳۶۶؛ تدفین با نماز آیت الله ضیاء آبادی و به خاک سپاری اش توسط هم سنگرش شهید پلارک.
مزار: گلزار بهشت زهرا(سلام الله علیه) تهران، قطعه ۲۶ ردیف ۲۸ شماره ۲۱٫
نوشته هایش از جبهه شد کتاب « خط فکه ». نوشته هایش آنقدر شیرین بود که رهبر معظم انقلاب در حاشیه آن نوشت باید به زبان های زنده دنیا ترجمه شود. راستی ، شده است؟
کربلای پنج انتظار او را می کشید. رفته بود به کمک بچه هایی که محاصره شده بودند و خیلی هایشان هم زخمی. گفته بود می خواهم معنای ارباً اربا را بدانم. همینطور هم شد. این هم یک روایت از مادرش .
به روایت مادر
شهید محمد شکری به دبستان تشویق می رفت که بعداً اسمش به شهید فهمیده تغیر یافت. پدر ایشان کربلا که بودند کارخانه داشتند؛ اینجا که آمدیم دفتردار بودند. از صبح می رفت و شب برمی گشت. من در تمام سالهای درس خواندن فرزندانم به مدرسه سر می زدم و از درس خواندن آنها جویا می شدم. مدیر مدرسه آنها آقای اسکویی همیشه می گفت من از تنها مادری که راضی هستم ایشان است 4 تا از پسرهایش اینجا درس می خوانند. همیشه سرمی زنند و من از درس و رفتار او و فرزندانش راضی هستم.
وقتی آمدیم ایران بچه ها زبان فارسی بلد نبودند. عربی فقط می توانستند حرف بزنند. دبیرستان آنها توی خیابان صاحب الزمان بود. وقتی رفتم کارنامهاش را بگیرم مدیر مدرسه چقدر از من تشکر کرد و گفت پسر خوبی تربیت کردید. چقدر از محمد تعریف کرد. از اخلاقش، از نمراتش و ... که من خودم خجالت کشیدم و گفتم نه این بچه ها خودشان خوبند.
اخلاقی که خودم داشتم این بود که با بچه ها از شکیات نماز و احکام دینی و مسائل شرعی ... زیاد صحبت می کردم، می گفتم بخوانند و جمعه ها از آنها می پرسیدم. قبل از اینکه جنگ بشود این آیه از سوره انفال را برایشان می خواندم « یا ایها النبی حرض المومنین علی القتال ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مئتین وان یکن منکم مئه یغلبوا الفا من الذین کفروا بانهم قوم لا یفقهون» (انفال 65) که اگر صدام حمله کرد نترسید اگر حمله شد قرآن گفته که شما پیروزید. یک شب با پدرش آمدیم منزل دیدیدم که بچه ها نیستند. گفتم حاجی بچه ها نیستند گفت هیچی نگو؛ خودت گفتی و بهشون درس دادی همه جبهه بودند. کوچکترین پسرم حسن بود که رفتم صحبت کردم که پدرش مریض است و من هم تنها هستم. از رفتن حسن جلوگیری کردم. همان سالی که امتحان می دادند قبول شدند. محمد دانشگاه تهران. رتبهاش در کنکور 6 شده بود.
از نمازش و تقوایش هم که بخواهم بگم خیلی خوب بود. ما می دیدیم این بچه شبها می رود بیرون با بیسیم نصف شب برمی گردد. نگرانش شده بودم. بدون اینکه ما بدانیم در گشت ثارالله شرکت می کرد. قبل از نماز صبح بیدارشان می کردم برای درس خواندن و صبحانه و آماده شدن برای رفتن به دانشگاه اتاق بچه ها پائین بود. اتاق ما بالا.
می دیدم شبها توی برف و بارون توی حیاط برای نماز شب وضو می گیرد. نماز شبش ترک نمی شد.
با همه بچه های محل دوست بود. با آنها طرح رفاقت میریخت. خانه هایشان می رفت و همه بچه های محل را اهل بسیج کرده بود. مسئول بسیج محل بود. همه افراد را خودش جمع می کرد.
خیلی احترام به پدر و مادر می گذاشت. هر بار که من وارد اتاق می شدم جلو پایم بلند می شد. بهش می گفتم این کار را نکند می گفت دوست دارم.
من هنوز در حیرتم او چهطور درس می خواند. من گونی گونی کتاب از کتابخانه محمد به جاهای مختلف فرستادم تعجبم چطور درس می خواند چطور این همه کتاب را خواند، چطور جبهه می رفت، چطور کتاب های دیگر می خواند.
می گفت من دوست دارم پزشک بشوم و به این حاشیه نشینها و خانه به دوشها کمک کنم. می گفتم خوب شما که جبهه می روی اگر شهید شدی چطور می خواهی به آنها کمک کنی. می گفت مادرجان من می روم جلو اگر کسی زخمی شد بتوانم کمک کنم. به مجروحها کمک می کنم. می گفتم اگر این طور هست برو، خدا ازت راضی باشد.
زیاد جبهه ماند. آخرین باری که آمده بود پایش گلوله خورده بود و مجروح بود. عمل جراحی نکرد. می گفت اگر عمل کنم نمی توانم توی حمله بعدی بجنگم. با همان پای زخمی رفت و شهید شد.
20 روزی بود که رفته بود و شهید شده بود و ما نفهمیده بودیم. جایی که محمد بوده را می زدند چند نفر دیگری که با او بودند به بیرون پرتاب می شوند و محمد در گودالی که ایجاد شده بود به عمق سه متری می افتد شهید وفایی آنوقت مجروح شده بود. وقتی می رسند کنار ایشان، شهید وفایی فقط نشان می ده محلی را که محمد شهید شده بود و می گوید محمد شکری شهید شد و خودش هم به شهادت می رسد. چند روز طول می کشد تا جسد محمد را از گودال دربیاورند. وقتی هم که بیرون می آوردند هم جسد پودر شده بوده و فقط قسمتی از سرش باقی مانده بود. وقتی جسد را آوردند جمعه بود. نگذاشتم تشییع کنند. گفتم مردم از نماز جمعه می آیند. شنبه همزمان با ولادت حضرت علی (ع) تشییع شد.
قبل از رسیدن خبر شهادت چند روزی بود مردم می آمدند خانه ما. پدرش ناراحت شد گفت یعنی چه؟ چیزی شده که مردم می آیند و می روند. می گفتند محمد مجروح شده و الان نیز بستری شده است. پدرش رفت توی اتاق محمد خوابید و بیدار شد و گفت محمد شهید شده.
گفتم چطور؟ از کجا فهمیدی؟ گفت خواب دیدم آقای خمینی در همه خانه ها را میزند و چیزی به آنها می دهد به خانه ما که رسید با سید احمد (پلارک) وارد خانه شدند و آمدند در اتاق، صندلی گذاشتند. من وسط نشستم. سید احمد (پلارک) می خواند آقای خمینی هم سینه می زد. بیدار شدم فهمیدم شهید شده است. شبها همیشه برای امام و ملت دعا می کرد.
یک خانمی آمده بود برای تشییع جنازه محمد و گریه می کرد که پسرم شهید شده است. می گفت برایم نفت و وسایل دیگر می آورده. و به من رسیدگی می کرده است. ساده
می گشت. پولی که دستش بود را خرج دیگران می کرد.
مقصود اینکه همه چیزش خوب بود از تواضعش، اخلاقش، کردارش همه چیزش ...
البته ما هم هیچ وقت تنهایشان نمی گذاشتیم. پدر و مادر در تربیت فرزند خیلی نقش دارند. ما هیچ وقت بچه ها را به حال خودشان رها نکردیم.
آمدیم ایران یک کلمه هم فارسی بلد نبودند. گریه می کردند که چرا ما را آوردی اینجا، کلمه به کلمه به آنها فارسی یاد دادم. هر 11 نفرشان اهل علم و دانش شدند.
چندبار گفتیم می فروشیم خانه را می رویم خیابان دولت. می گفت من همین جا می مانم. یک اتاقی اجاره می کنم و در همین محل می مانم. به تجملات هیچ علاقه ای نداشت. یک دست مبل دست دوم گرفته بودیم می گفت چرا گرفتید.
ازدواج نکرده بود. عاشق هم نشده بود. عاشق جهاد و جبهه و شهادت بود.
وقتی علی شهید شد و پدرش به من خبر داد، داشتم می رفتم مسجد. از ماشین پیاده شدم و زمین را بوسیدم و خدا را شکر کردم. رفتن آقای خمینی برای من از شهادت بچه هایم سخت تر بود.
من پیش کسانی که بیشتر از من شهید دادند خجالت می کشم.
وقتی شهید نداده بودم پیش بقیه مادران شهدا خجالت می کشیدم. سه شنبه ها به خانواده شهدا سرمی زدیم و قوت قلب می دادیم. آخرین باری که دور هم همه بچه ها جمع شده بودند قبل از شهادت محمد بود که به پدرش گفتم بیا ببین بچه ها دور هم جمعند بیا لذت ببر از اینکه دور هم نشسته اند و از سیاست و امام می گفتند.
بعد از آنکه دیگر همه بچه ها دور هم جمع نشدند و محمد شهید شد.
در روز تشييع او همه جور آدمي آمده بود، دانشجويان و اهل محل همه براي بدرقه محمد آمده بودند.
در روز دفن او زماني كه من خواستم محمد را دفن كنم شهيد سيد احمد پلارك آمد و گفت اجازه بده من او را دفن كنم . گفتم چرا گفت روز دفن من تو من را در قبر بگذار كه به يك ماه نرسيده پلارك هم شهيد شد و كنار قبر محمد به خاك سپرده شد.
مادرم آمد شروع كرد به صحبت كردن، تداعي كننده روز عاشورا و افتادن امام حسين (ع)روي بدن علي اكبر(ع).
مادرم مي گفت فكر نكنيد من اين را با علي اكبر مقايسه مي كنم اين يك تار موي علي اكبر نمي شود، هزارتاي فرزندان من فداي علي اكبر حسين، پسر من نوكر علي اكبر است ...
خاطره ای از شهید دکتر سید محمد شکری
شهادت مردن نیست بلکه حیاتی دوباره است.
0
خیره شده بود به آسمون.حسابی رفته بود توی لاک خودش.بهش گفتم: « چی شده محمد؟ »انگار که بغض کرده باشه ، گفت:« بالاخره نفهمیدم ارباً اربا یعنی چی؟ میگن آدم مثل گوشت کوبیده میشه...یا باید بعد از عملیات کربلای 5 برم کتاب بخونم یا همین جا توی خط مقدم بهش برسم »...
توی بهشت زهرا که می خواستند دفنش کنن ، دیدمش جواب سوالش رو گرفته بودبا گلوله توپی که خورده بود به سنگرش ، ارباً اربا شده بود.مثل مولایش حسین علیه السلام...
هدایت شده از ستاد پشتیبانی جبهه مقاومت
اگه ازت پرسیدن:
چرا مدافعان حرم واسه جنگ رفتن سوریه؟
این عکسو نشونشون بده و بگو اونا از تمام تعلقات دنیویشون گذشتن تا این صحنه تو کشور ایران اتفاق نیفته....
@moghavematt ✊
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
💠خاطره عجیب حاج قاسم سلیمانے از شهید مهدے زین الدین
تصویر باز شود👆❤️
#سالروزشهادت💔🕊
@modafeaneharaam
﷽
سلام علیکم
هفدهمین روز از🌷چله نهم🌷
اعمال مستحبی امروزمان را به #نیابت از
شهید با کرامت از ذریه حضرت زهرا سلام الله علیها
❣️سید جواد اسدی❣️
از شهدای خانطومان
#هدیه می کنیم
محضر نورانی
☀️ حضرت جوادالائمه علیه السلام☀️
و از حضرتش #تقاضا می نماییم تا با نگاه کریمانه خود؛
✅ما و تمام جوانان ایران اسلامی را #عاقبت_بخیر گردانند و
✅زندگی ما را به سمتی سوق دهند که #زمینه_سازظهورموعودعالم_هستی ، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه گردیم
ان شاء الله
شهید اسدی یکی از شهدای مدافع حرم استان مازندران بود، که در اردیبهشت سال 1395 و در کربلای خانطومان بهمراه 12 نفر دیگر از شیرمردان این خطه دل از دنیا شست و در سوریه آسمانی شد و و پیکر مطهرش به وطن بازنگشت.
در گیرودار برگزاری مراسم شهدای مدافع حرم در حسینیه عاشقان شهرستان ساری در سال 1395، پسری حدود 9 یا ده ساله به همراه یکی از بستگان خویش در مراسم حضور یافت.
دیدم کاغذی در دستش است و مورد تفقد برخی از اطرافیان قرار میگیرد، در حین برنامه نیز وقتی برایش تعیین کردند که قرار بود دلنوشته خویش را برای پدرش بخواند.
پرسان پرسان به اسم سیداحمد اسدی رسیدم که فرزند شهید مدافع حرم استان مازندران در واقعه خانطومان است.
برای پدر نوشته بود که پدرم قامت تو تکیهگاهی برایم بود.
نوشته بود برای پدر که نمیدانم دلتنگیهایم را با که بگویم و دستانم را به آغوش گرم و لبخند چه کسی غیر از بابا جوادم باز کنم.
سیداحمد در ادامه بیان دلتنگی خویش از پدر شهیدش اینگونه مینویسد: تو خیلی زود من و مادرم را تنها گذاشتی.
در ادامه این نامه به راه ارزشمندی که پدر در آن پا گذاشت اشاره میکند و این گونه خودش را قانع میکند و در دلگویه خویش میآورد: من ناراحت نیستم چون تو برای دفاع از خاک مسلمانان شهید شدی.
سیداحمد نمیتواند دلتنگیهای بچهگانهاش را دوباره پنهان کند، سعی دارد در ادامه نامه با پدر عشقبازی کند با یادآوری خاطرات دورانی که سایه پدر بر سرش بود اینگونه مینویسد، بازیها من و تو فوتبال و هنری رزمی و داستانهای شبانه و داستان حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) بود.
فرزند شهید اسدی دوباره تلاش دارد از پدر دل ببرد، اینگونه مینویسد: تو تعزیه خوان حضرت علی اکبر و علی اصغر شش ماه بود، هیچ کس صدای گرم و زیبای تو را ندارد.
اوج عشق بازی فرزند شهید مدافع حرم در این بند نامه به خوبی مشخص است که تلاش دارد پدر را احساساتی کند، راستی امسال چه کسی به جای تو تعزیه خوانی میکند!
اما در این بند از دلگویه سید احمد اسدی با پدر شهیدش نشان میدهد که شهید سید جواد اسدی فرهنگ شهادت را در خانواده خویش نهادینه کرد، فرزند این مدافع حرم برای پدر نوشت:
تو قهرمان هستی که همیشه در در تاریخ و یاد مردم زنده میمانی، من به شهادتت افتخار میکنم.
سید احمد اگر چه به ظاهر کودک هشت نه ساله به نظر میرسد ولی رسم رفاقت و قدر دانی را خوب بلد است، با زبان بچهگانه ولی شیرین اما هر آنچه از دل بر میآید را به نوشته تحریر درآورد و نوشت: با تشکر از کسانی که در این مدت در کنارمان بودند.
فرزند شهید مدافع حرم در پایان نامه خودش را سرباز امام زمان (عج) میداند و میداند که این انقلاب باید به دست صاحب اصلیاش امام زمان برسد و برای واگذاری این انقلاب باید رهبر انقلاب اسلامی ایران در سلامت کامل باشند، به همین دلیل نوشت: برای ظهور امام زمان، سلامتی رهبرمان و شادی روح شهدا و باباجوادم صلوات.
هدایت شده از یا زهرا «س»
☘💚
💚🍃السلامعلیڪیااباصالحالمهدے
💚🍃یاخلیفة الرحمن
💚🍃ویاشریڪ القرآن
💚🍃ایهاالامام الانس والجان
🌷"سیدے"و"مولاے"الامانالامان🌷
#دعــــای_فـــــــــرج
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج