eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
8.6هزار ویدیو
234 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
enc_17079540381685935367393.mp3
4.59M
دستم‌دخیلِ‌تو‌حضرت‌دریا ، که میشه چشمم رو روی هر کس غیر از حسین ـﷺ میبندم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥💠اتفاق عجیبی که بعد از گریه رهبرانقلاب در نماز شهید سلیمانی رخ داد! 🔹یک‌ روزنامه‌نگار انگلیسی می‌گوید یک‌ جوان انگلیسی شراب‌خوار و غیر مسلمان‌ با گریه به من زنگ زد و ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دعای زیبای ندبه 🔷 صـوتـی و تـصویـرے 💠با ترجمه فارسی و انگلیسی التماس دعای فرج 💐اللهم عجل لولیک الفرج 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللّهمَّ عَجَّل لِوَلیّکَ الفَرَج اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) اهتمام به اعمال ماه رمضان (تلاوت و دعا و مناجات و. ...) ، امیرالمؤمنین علیه السلام در طول 40 روز
🌹 مــادر شهیدان هـادی و رضـا قنـبـری: پسرها هر دو بسیجی وارد جبهه شدند و بعدها رضا پاسدار شد. یادم هست یکبار با بچه‌‌ها سر سفره غذا بودیم که رادیو اعلام کرد به جبهه‌ها بروید. بچه‌ها تازه از منطقه برگشته بودند. تا اعلام کردند؛ همانطور که قاشق به دست بودند، گفتم: «پاشـید ننه! حرکت کنید؛ برگردید جبـهه. غذا هم نخـورید؛ بــروید.» 👈 چون امام اعلام کرده بود، باید زود اطاعت می‌کردند... وسط غذا خوردن گفتم بلند شوید و بروید. سفره را در زیر زمین پهن می‌کردیم معمولاً. فکر کنم آبگوشت داشتیم آن روز... 🔸 هــادی بارها به من گفته بود که: «چون تو راضی نیستی، من شهید نمی‌شوم؛ واِلا تا حالا باید بارها شهید می‌شدم.» آنقدر این حرف را تکرار کرده بود که دست‌هایم را بالا بردم و گفتم: «خدایا! اینها مال تو هستند؛ آرامش ندارند. اگر می‌خواهی آنها را ببری خودت می‌دانی.» 🌹 یک هفته بعد، هــادی شهید شد. 🔸 رضــا هم بارها شوخی و جدی عنوان میکرد که: «دوست دارم روز شهادتِ من یا اربعین باشد یا شهادت امام حسن مجتبی ع.» شهادت هــادی/ عاشورای 61 شهادت رضــا/ بیست و هشت صفر 64 🔻 مزار متبرک شهیدان: قطعه 26 ردیف 35 بالای مزار شهید پلارک 📝 وصیت شهید رضا قنبری : بترسید از اینکه هر هفته نامه اعمال ما دو مرتبه پیش امام زمان(عج) باز می شود. نکند خدای ناکرده امام زمان(عج) از دست ما ناراحت و شرمنده شود…
قبل از انقلاب از تهران به قم رفتیم. بعدها که انقلاب به پیروزی نزدیک میشد، پسرها گفتند اگر امام تهران برود، برمیگردیم تهران و اگر قم ماندند، قم بمانیم! سال 57 بود. پسرها می خواستند در یک شهر بزرگتر که فعالیتهای انقلابی بیشتر است باشند. سر پرشور و ارادت عجیبی به حضرت امام داشتند. قرار شد به تهران برگردیم. از هفته های آخر انقلاب به این خانه آمدیم. *قنبریهای جبهه گواهینامه پایه یکم داشتم. ماشینهای سبک و سنگین را به من میسپاردند از آمبولانس، کامیون و... با پسرها در دوکوهه با هم بودیم و آنجا هر کس به محل اعزام و مأموریت خود میرفت. به قنبریها مشهور شده بودیم در جبهه، پدر و پسران قنبری...
از ابتدای جنگ پسرها به جبهه رفتند. پدر، هادی و رضا. سال 61 در عملیات فتح المبین پدر را به بهانه اینکه هردو پسر در خط مقدم هستند به تهران بازگرداندند. در همان عملیات رضا از ناحیه دو دست و دو پا مجروح و در بیمارستان شرکت نفت بستری شد. جراحت پاهایش تا شهادت همراهش بود و آن پا کوتاهتر ماند.  آن روزها مردم دسته دسته برای ملاقات با مجروحین جنگ به بیمارستانها میرفتند. رضا هم مانند بقیه، مراجعه کنندگان زیادی داشت، اما بسیار نگران هادی بودیم چراکه هیچ خبری از او نداشتیم. حتی با اینکه دیدن رضا در وضعیت بیماری و خصوصاً مشکل پاهایش خوشایند نبود، اما بی خبری از هادی بسیار آزاردهنده تر بود. یکی از روزهایی که همه به ملاقات رضا رفته بودیم یک دفعه هادی به آنجا آمد. واقعاً انگار دنیا را به ما دادند. بعد از آن همه بی خبری تنها منتظر خبر شهادت هادی بودیم. حالا برای ما مثل آن بود که هادی را دوباره به ما  داده اند.
هادی بارها به مادر گفته بود که «چون تو راضی نیستی، من شهید نمیشوم و الا تا حالا باید بارها شهید میشدم.» آنقدر این حرف را تکرار کرده بود که یادم هست یکبار مامان دستهایش را بالا برد و گفت «خدایا اینها مال تو هستند، آرامش ندارند. اگر میخواهی آنها را ببری خودت میدانی.» یک هفته بعد هادی شهید شد.
رضا چند ماه مجروح بود تا 6 ماه بعد که هادی در همان سال در سومار به شهادت رسید. 6 آبان سال 61 مصادف با ظهر عاشورا. در وصیتنامهاش نوشته بود «دلم میخواهد زمانی که امام حسین(ع) به شهادت میرسد آن زمان شهید شوم.» در خانواده ما مرسوم نیست کسی روز عاشورا در خانه پختوپز داشته باشد. خوب به خاطر دارم، عدس پلوی نذری برایمان آوردند، مادر تا قاشق به دست گرفت، قاشق از دستش افتاد! یکباره حالی به او دست داد که حتی من هم ترسیدم. مادر دلش شور افتاد. انگار که ته دلش خالی شده باشد، یکدفعه با حسرتی گفت «ای داد و بیداد...» گویا آن لحظه هادی شهید شده بود. مادر است دیگر. ضربان قلبش هم با بچههایش تنظیم میشود.
پدر میگوید «در خیابان بودم که خبر شهادت هادی را به من دادند. یک پیراهن سفید پوشیدم و برای مراسم هادی به مسجد رفتم. همه تعجب کردند. به آنها گفتم «این شهدا زندهاند. این وصیت هادی بود که میخواست در مراسم او لباس مشکی نپوشیم.» خواهر در تکمیل حرفهای پدر ادامه میدهد «به خاطر وصیت هادی، همه اقوام درجه اول در شب هفتم هادی، از مغازههای اطراف روسریهای رنگی خریدند و به خانه ما آمدند. هر کس ما را میدید شروع به گریه میکرد. البته مهمانها که میآمدند لباس مشکی به تن داشتند.» *مراسم عاشورا بعد از شهادت هادی، هر سال در روز عاشورا برای هادی در خانه مراسم برگزار میکردیم، البته تا 3 سال!
در آخرین مراسم به یاد ماندنی روز عاشورا، که رضا طبق معمول مشغول سیاهپوش کردن خانه و سیمکشی های بلندگو بود، برای اولین بار به من گفت: «منصوره بیا اینها را یاد بگیر. بعد از این خودت باید این کارها را انجام بدهی. من دیگر نیستم! بیا سیمکشی میکروفن و سیاهپوش کردنها را یاد بگیر.» آنقدر شوخ طبع بود که وقتی از شهادت حرف میزد، زیاد جدی نمیگرفتیم. این حرفهایش را هم به حساب شوخی میگذاشتم! *نباید کم از ما یاد کنید! همان روز، رضا که با آن وضعیت پاهای کوتاه و بلندش، پاچههای شلوارش را بالا زده و در حیاط مشغول شستشو بود، یکدفعه با سرحالی و نشاط گفت «من دلم میخواهد یا اربعین شهید شوم یا شهادت امام حسن!» بعد ادامه داد «اگر عاشورا شهید شوم، کم کار میشوید!» میخندید و سر به سر ما میگذاشت. میگفت «در این صورت فقط یک مراسم برگزار میکنید و کارهایتان کم و راحت است! باید همیشه به یاد ما باشید.» ظاهراً حرفهایش شوخی و خنده بود اما همین هم شد. اربعین مجروح شد و شهادت امام حسن (ع) به شهادت رسید. همان سال 64!
تابلوی بالاسر قبر هادی را رضا آماده کرده بود. به من گفت «تابلو را دو طبقه میسازم. چون یک طبقه آن مال من است!» همانجا عکسی از او گرفتم. جالب است که رضا همانجا دفن شد! کنار قبر هادی، قبر دیگری بود و فضا برای قبر جدید وجود نداشت. وسط دو قبر در حد یک موزاییک فضا بود. یادم هست که خودش لبه پاهایش را در آن نقطه روی زمین زد و گفت «همینجا من را دفن کنید همینجا!» همین هم شد! رضا آنجا دفن شد. منصوره ادامه میدهد «اصلاً وقتی رضا شهید شد، گویا این قبر دقیقاً برای او ساخته شده بود. کاملاً اندازهاش بود.» قطعه 26، ردیف 35
لبخند ماندگار مداح ازدواج رضا در ذی الحجه بود. حدوداً 2 ماه بعد از آن در روز اربعین مجروح شد و 9 روز در بیمارستان اهواز در کما بود. مادر خواب دید رضا بعد از اینکه  کوچک و کوچکتر شد، ناگهان پر میزند و میرود! همه اقوام بخاطر وضعیت رضا به اهواز آمدند. روز 28 صفر رضا به شهادت رسید. وقتی او را به تهران آوردند پیکرش 2 روز هم در معراج شهدا ماند. بعد این همه مدت، وقتی پیکر برای تدفین به بهشت زهرا منتقل شد ناگهان دیدیم رضا میخندند... البته گویا قبل از ما، افراد حاضر در معراج هم متوجه این صحنه شدند و از چهره رضا عکس گرفتند... همان عکس معروف شهید رضا.
همسایه عراقی داشتیم که ایام شهادت رضا به خانه ما آمد و گفت «حاج خانم چرا گریه میکنی؟ ناراحت نباش، پسرت الآن کربلا دفن شده!» تعجب کردم گفتم «یعنی چی؟» گفت «دیشب برادرم از کربلا تماس گرفت، مشخصاتی داد و گفت این فرد را میشناسی؟ گفتم بله. همسایه ما است. گفت من دیشب خواب دیدم یک هیأت این شهید را به اینجا آورده، سبزپوش کردند و می خواهند در حرم امام حسین علیه السلام دفن کنند. در خواب به من گفتند این شهید رضا قنبری است که همسایه خواهر شماست!» رضا همیشه به من میگفت «مامان من دوست دارم پایین ضریح امام حسین(ع) بروم، قفل ضریح را بگیرم و شهید شوم! میگفت این تنها آرزوی من است!» مداح تیربارچی در 16 آبان 64 در منطقه جنوب آسمانی شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مادرعزیز شهیدان قنبری سال 94 و پدر بزرگوارشان سال 99 به رحمت خدا رفتند و به فرزندان شهیدشان پیوستند هدیه به روحشان فاتحه مع الصلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹 📝 امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) (از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین علیه السلام) 🌹 اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ جَرَى بِهِ عِلْمُكَ فِيَّ وَ عَلَيَّ إِلَى آخِرِ عُمُرِي بِجَمِيعِ ذُنُوبِي لِأَوَّلِهَا وَ آخِرِهَا وَ عَمْدِهَا وَ خَطَائِهَا وَ قَلِيلِهَا وَ كَثِيرِهَا وَ دَقِيقِهَا وَ جَلِيلِهَا وَ قَدِيمِهَا وَ حَدِيثِهَا وَ سِرِّهَا وَ عَلَانِيَتِهَا وَ جَمِيعِ مَا أَنَا مُذْنِبُهُ وَ أَتُوبُ إِلَيْكَ وَ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَغْفِرَ لِي جَمِيعَ مَا أَحْصَيْتَ مِنْ مَظَالِمِ الْعِبَادِ قِبَلِي فَإِنَّ لِعِبَادِكَ عَلَيَّ حُقُوقاً أَنَا مُرْتَهَنٌ بِهَا تَغْفِرُهَا لِي كَيْفَ شِئْتَ وَ أَنَّى شِئْتَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين.  بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که در علم تو درباره ی من و علیه من تا آخر عمرم ثبت گردیده، همه گناهانم از اول و آخرش، و عمدی و سهوی، و کم و زیاد، ظریف و باریک و یا جلیل و بزرگش، قدیم و جدیدش، پنهان و آشکارش، و همه ی آن گناهانی که من مرتکب آن می شوم و به سوی تو توبه میکنم. و میخواهم که بر محمد و آل محمد درود فرستی و همه ی مظالم بندگان را که بر ذمه ی من آمده و تو آن ها را به شماره آورده ای ببخشی؛ زیرا بندگانت برگردنم حقوقی دارند که من در گرو آنها هستم، پس هرگونه و هر زمان که خواستی آن ها را بیامرز ای مهربانترین مهربانان 🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴 ‌