♥️
خودم را در کوفه تصور میکنم
در کوچه های کوفه!
به سمت مسجدی که آرام جانم آنجاست میروم
علی نشسته و قرآن میخواند...
چند دقیقه ای خیره نگاهش میکنم و لذت دنیا و اخرت را از صدای صوت قرآن و چشم های زیبایش میبرم...
صدق الله العلی العظیم را که میگوید میروم سمتش
سلام گرمی میدهم و جواب گرم تری میگیرم
زیر لب برایش لا حول و لا قوه الا بالله میخوانم...
اگر مخالفت خودش نبود دوست داشتم تا شب دور سرش بگردم...
علی نگاهم میکند
یعنی که کاری اگر داری بگو
و بعد به سمت دیگر مسجد میرود
پشت سرش راه می افتم و با صدای بلند میگویم
انت امامی
انت قلبی روحی نور عینی
روحی قلبی لدیک
صلی الله علیک
میدانم از این حرف ها زیاد خوشش نمی آید ولی خودش میفهمد بالاخره رابطه امام و مامومی داریم و این حرف ها از دلم بیرون میریزد نه از زبانم...
ادامه میدهم
سیدی و مولای
اگر قرار باشد "علی" به کسی بگوید خوش بحالش
به که میگوید؟
صدای زیبای علی به گوش میرسد :
_هرکه به یاد معاد باشد
میپرسم و دیگر؟
_هرکه برای معادش کار و تلاش کند
و باز؟
_و هرکه با قناعت زندگی کند
و از خدا راضی باشد...
علی میگوید و میرود اما مرا در دریای علم خویش غرق میکند!
تا خود صبح در مسجد ماندم و فکر کردم
خدایا!
علی کیست؟
کجاست؟
اصلا در این عالم سیر نمیکند
چقدر این دنیا در نظرش حقیر است...
این عالم را فقط و فقط در حد وسیله ای میداند برای روز معاد!
روز معاد
خدایا به من بفهمان که در عالم قیامت چه چیزی وجود دارد که انقدر با ارزش است که وجود نازنینی مثل علی دنیارا وسیله رسیدن به آن قرار داده...
علی ثروت زیادی دارد
اما قناعت را دوست دارد
چه لذتی داری خدایا!
چه عشق شیرینی هستی که علی همه چیز را اینجا برای تو فدا میکند...
♥️
{این داستان
بر مبنای حکمت ۴۴ نهج البلاغه
نوشته شده}
اَبوتُرآب
. هر روز #لباسعزا بپوشید و گوشه اتاقی مسجدی حسینیه ای جایی یک مجلس روضه ابی عبدالله برای خودتان به
دائمالمحرمها را زهرا جور دیگری میخرد...
♥️📜
هر وقت رفتم سراغ خاطراتش
احساس کردم آدم نیستم!
شرایطش سخت تر از من
امکاناتش کمتر از من
همت و اراده اش هزار برابر من
تلاشش در حد مرگ
ایمانش قوی مثل صخره
کم کم که با او مانوس شدم شبیهش شدم!
با اراده شدم
تلاش کردم
شب بیداری کشیدم
زحمت کشیدم...
هرگاه در زندگی کم می اوردم به خواندن خاطرات و گوش کردن صدایش پناه میبرم...
به قول شاعر
مثل یک مرده که یک مرتبه جان میگیرد
دلم از بردن نامش هیجان میگیرد
من هم همینطور بودم
احیا میشدم...
زندگی آغاز میشد وقتی تلاش هایش را کلمه به کلمه میخواندم و انرژی میگرفتم...
اگر راست بگویند آدم ها شبیه کسی میشوند که دوستش دارند
پس خدا بخواهد آدم خواهم شد...
"شهید" "حسن" "باقری"
شبیه تو خواهم شد...
♥️📜
اَبوتُرآب
@ali_abutorab
مکالمه شهید باقری
با شهید باکری که وسط محاصره هست
و مجروح شده
هدایت شده از | بیتالزهرا |
| همهی اصحاب عاشورا اهل سجده بودند، حتی در آخرین لحظات و در اوج سجدهها، آن سجدهی طولانی گودال... |
.جایخالیعباس.
اَبوتُرآب
چہقَـدَر غِیـرَتِعَـبّاسِعَلے(ع) هُـوِیْـداشُدهدرچَشـمانَٺ! اےخـوشـا! شاهِشهـیدانآمَـدهاس
تو به آرزوت رسیدی
تو امام حسینو دیدی...
#سالگردشهادتت....
#ارسالی_شما
🌙
حیفم می آید شب ها بخوابم!
شب باید بیدار ماند ...
گاهی به سلامتی ستاره های خدا
شرابِ حافظِ شیراز نوشید...
با خدا در مورد حسینش حرف زد و
حرف زد و گریه کرد...
بلکه گریه شوق بخاطر دادنش و داشتنش...
شب باید جامعه خواند و عشق بازی کرد...
شب باید سر ب سجده عاشورا گذاشت
و برای مقام محمود اشک ریخت...
شب باید عاشق شد ...
بهتر بگویم...
شب باید جادوانه زندگی کرد...
زندگی کرد...