eitaa logo
بر پا
6.8هزار دنبال‌کننده
629 عکس
358 ویدیو
74 فایل
یادداشتهای علی مهدیان طلبه عصر انقلاب قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فرادی.... https://zil.ink/alimahdiyan ارتباط با ادمین @admin_barpa
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدانید چه چیزی اتصال زمین به آسمان را محکم کرده در جامعه ما انتظار مادرانه شهدا یکیشه نگاه کنید @ali_mahdiyan
دماوند 🌱من اهل تهرانم اما از وقتی طلبه شدم در قم زندگی میکنم. برای همین زیاد به تهران رفت و آمد دارم. یک روز در راه قم به تهران، رفیقم که کنار دستم نشسته بود، قله دماوند را نشانم داد و گفت ، علی دماوند را دیده بودی؟ چقدر زیبا است! 🌱قله پر صلابت که از وسط همه آلودگیها و سیاهیها سر به فلک کشیده بود و قد راست کرده بود و همه سیاهیهای اطرافش تاب مقابله با قامت رعنا و با اقتدارش را نداشتند و اتفاقا در نشان دادن هیبتش بیشتر کمکش میکردند. 🌱شاید خنده دار باشد اما من از آن روز هر وقت تصویر دماوند را میدیدم یاد رفیقم میافتادم. رفیقی که مرا متوجه اقتدار دماوند کرد در مسیر پر غفلت روزمره ام. 🌱آن رفیقم را نمیشناسید. شبها وقتی همه بچه های جهادی خسته از کار روزانه خواب بودند، دیرتر از همه و خسته تر از همه از سر کار بر میگشت، گاهی میدیدیم پتویی پیدا نکرده و جایی نیافته، روی خاک خودش را جمع کرده از سرما و خوابیده. 🌱آن رفیقم را نمیشناسید، آقا زاده ای که پدرش مدیر شناخته شده نظام بود و مسوول یک مجتمع غیرانتفاعی معروف، اما این رفیقم بچه هایش را در مدرسه ای دولتی گذاشته بود که مثل بقیه درس بخوانند و زندگی کنند مثل همه ندارهای شهر. 🌱رفیقم را نمیشناسید کسی که اگر خم به ابروی رهبرش میآمد بی تاب میشد و ما برای سلامتی اش میترسیدیم. همان که آه... در راه بازگشت از اربعین، با همسرش و سه دخترش پر کشید تا بهشت و همه ما را واله و حیران مردانگیش رها کرد و رفت. 🌱امروز شنیدم بی بی سی و اذناب داخلی اش و ش، غصه یک یازدهم این قله دلفریب را میخورند که دست اوقاف جمهوری اسلامی افتاده. 🌱دروغ میگویند مثل همیشه اما هدفشان معلوم است بنا است نمادهای اقتدار مردم را در این همه فشار و سختی این روزها ، جلوی چشمان پر از اشک این مردم بیاورند که بگویند نظام همه چیزتان را نابود کرد. 🌱نمیدانند یک یازدهم و دوازدهم که سهل است شش دانگ هزار هزار قله دماوند مان را که جانهای پاک حاج ق ا س م ها است، فدای نظاممان کردیم و فدا میکنیم و همه سیاهی های تبلیغاتتان مثل ابرهای سیاهی است حول قله های ما که فقط صلابتشان را بیشتر نشان میدهد. 🌱قله های دماوند برای من جان هزاران است که اطرافم در کوره چهل ساله این انقلاب آب دیده اند و قد کشیده اند و پر صلابت ایستاده اند و هزار هزار بار بکشید و زنده شان کنید جانشان را برای نظام ( تاکید میکنم همین نظام) جمهوری اسلامی میدهند. @ali_mahdiyan
شکافنده حرفهای درست 🌱خدا رحمت کند حضرت حافظ را که میگفت: به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها. یعنی ظاهرگرا نباش. رفتار را با روح و عمقش که عشق و مستی است به جا بیاور. و الا دچار تحجر میشوی. 🌱خیلی ها فکر میکنند ظاهرگرایی و تحجر اکتفا کردن به رفتارهای خشک و بی روح است. این هست ولی به نظرم کسانی که صرفا روحیه علمی دارند یعنی فقط در پی راست و‌ دروغ حرفها هستند هم مبتلای به ظاهرگراییند. 🌱شکافنده علم یعنی کسی که پشت سر دانش، اراده ها را هم میبیند و تشخیص میدهد. فقط صدق و کذب اخبار را دنبال نمیکند. برای همین، فلان بحث فکری پر سر و‌ صدای علمی را میگوید بی خیال شوید کلا سرکاری است و آن بحث دیگری را ورود علمی میکند. چرا؟ چون میداند این بحث مثلا برای تئوریزه کردن طاغوت مطرح شده. 🌱این همه توجه در روایات امام باقر علیه السلام به «منبع اخذ دانش» و این حجم روایات ایشان در بحث حاکمیت الهی و حاکمیت طاغوت، برای توجه دادن به همین روح علم یعنی اراده و جهت گیری های پشت سر حرفها و دانشها است. 🌱در دوران زندگی در فضای مجازی مثل نان شب محتاج هستیم. بله درست و غلط یک خبر ربطی ندارد که از زبان چه کسی بیرون میآید ولی مهمتر از درستی و غلطی خود حرف این مهم است که پروژه چه کسی دارد پیش میرود چه بسا کلمه حقی باشد که اراده باطلی پشت سر آن است. 🌱با این حساب مهم است که ببینیم مثلا فلان خبر در خراب کردن دولت که در جمع حزب اللهی ها هم عادتا مقبول میافتد، کدام پروژه را پیش میبرد. فلان دعوا درباره فلان تصمیم مجلس کدام پازل را تکمیل میکند. مطالبه گری و نهی از منکر ما با توجه به این نکته قطعا متفاوت خواهد شد و ارتقای باقرالعلومی میابد. @ali_mahdiyan
پیر مرد داغدیده و آقای جمهوری اسلامی ❤️ پیرمردی با چشمهای نافذ و قدی کشیده چهارشانه. صورتی مردانه با سبیل سفید و بلند که ویژگی همه مردان دیارش بود. آرام ولی مهربان شبیه پهلوانان داستانها. اهل روستای "زرده" بود؛ حدود 40 کیلومتر خارج از جاده اسلام آباد به سرپل ذهاب در میانه کوههای سنگی و سخت. مردم آنجا اهل حق هستند. شیعه دوازده امامی نیستند. ❤️ زلزله آمده بود و سقف خانه اش رخته بود روی نوه ها و بچه هایش. رفتیم سری بزنیم و تسلیتی بگوییم. گفتیم پدر جان اجازه میدهی وارد خانه ات شویم با رویی گشاده پذیرفت. خانه که چه عرض کنم مخروبه. رفتیم توی چادری که گوشه حیاط خانه برایش زده بودند. ❤️ پسرش با دو تا نوه اش را زیر آوار از دست داده بود. دو تا دختر کوچک ، اسم یکیشان کوثر بود دختری پنج ساله که توی بغل مادرش زیر آوار جان داده بود. وای از دل آن مادر میگفتند مادر دخترک یعنی عروس این پیرمرد میخواسته خودکشی کند جلویش را گرفته بودند. ولی عجب از این پیرمرد که مثل کوههای زرده پرابهت و مقتدر بود. ❤️ تعریف کرد که سالها قبل با بمباران شیمیایی صدام چشمه روستا مسموم میشود. برادران و پدر همین پیرمرد از آن آب میخورند. پنج برادر و پدرش شیمیایی میشوند و اینطور آنها را از دست داده بود. عجیب بود باور نکردنی بود. ❤️ بعد از جنگ پسر جوان دیگرش حین سربازی پایش روی مین میرود و شهید میشود. یعنی ده داغ که هر کدام میتواند یک مرد را از درون ویران کند. باور کنید اگر نمیدیدم باورم نمیشد. مگر امکان دارد؟ ❤️ وقتی شروع کرد به نالیدن و از کم کاری و ضعفهای مسوولین برای ما گفت و اینکه باید چگونه این همه سختی را خود تدبیر کند. ما همه آرام به صحبتهای او گوش میدادیم و فکر میکردیم چه باید کرد چه طور کمکش کنیم و دلداریش دهیم. ❤️ ناگهان گویا چیزی به ذهنش رسیده باشد. خیال کرد نکند ما از دردهایش چیز دیگری برداشت کنیم. یک لحظه سکوت کرد و بعد با همان لهجه با صلابت کردی اش گفت، بگذارید یک چیزی را به شما بگویم. ده تا داغ دیده ام اگر دهها داغ دیگر ببینم اجازه نمیدهم کسی چپ به نگاه کند مراقب یک وجب از این خاک هم هستم خودم و خانواده ام. ❤️عجب! ما اصلا حرفی نزدیم. این حرفها را وقتی میزد که نه دوربینی بود و نه ضبطی. چند تا جوان که مسوول هم نبودند. وسط این همه داغ و گرفتاری او چطور یاد جمهوری اسلامی افتاد؟ الله اکبر... ❤️ عجب کوههای زرخیزی هستند این کوههای گمنام. پیرمردی که هم مذهب ما هم نبود. چطور دلداده جمهوری اسلامی است. وسط این همه مشکلات خانوادگیش؟ این کیست مگر؟ چرا و چطور با همه سختیها و دردها اینقدر دلداده دارد؟ @ali_mahdiyan
کهنه ترین زخم مفسر همه زخمهای دیگر بود 🔻دو سه سخنرانی است که رهبری با تعابیر مختلف و به زبانهای گوناگون درخواست میکند ، توصیه میکند، دستور میدهد، که بچه هایی که موج اول را شکل دادید، نوبت موج دوم است. نمیدانم چرا اثاقلتم الی الارض شدیم، چرا نمیشنویم، مگر او با ما سخن نمیگوید؟ 🔻این فاصله معنا دار بین دستور رهبری با حرکت امثال خودم ، خیلی دردناک است. امروز با دوستانم در سخنان رهبری را مباحثه میکردیم. احساس جمع این بود که این فرمان رهبری برای ما وجوب عینی درست میکند. فرد فرد بچه ها درگیر بودند ولی صحنه حرکت جمعی و جریان سازی نیاز دارد. خیلی ها هنوز مشغول خدمت در بیمارستانها و پخش کمک های مومنانه اند اما این مقدار کافی نیست. نیاز داریم به گفتمان سازی و جریان سازی. باید بنویسیم باید بگوییم. باید همه را به حرکت درآوریم. 🔻باید بچه هایی که در غسالخانه ها مشغولند بگویند چه میبینند از نزدیک. بگویند چه جوانهایی را میشویند چه خانواده هایی داغدارند چطور در مدت یک هفته عزیزشان را از دست میدهند. شاید همه ماجرا را جدی بگیرند. 🔻باید بچه هایی که در بیمارستان ها هستند بنویسند چطور کادر درمانی نیاز به مدد رسانی دارد. چطور زیر فشار کار هستند. چطور بیماران زیادتر میشوند و میآیند و چطور درد میکشند. 🔻کرونا باید باعث یک حرکت اجتماعی و خدمت رسانی جدی شود که فشار های اقتصادی دشمن به مردم کمتر احساس شود. باید به داد هم برسیم. انقلابی گری به معنای نق زدن و ناامیدی پراکندن و سیاه نمایی و تهمت و تحریف نیست انقلابی گری یعنی خدمت یعنی در میان میدان بودن . 🔻نمیدانم کسی صدای مرا میشنود یا نه. نمیدانم لااقل آن جمع چهل نفره که پارسال خدمت آقا بودیم صدای مرا میشنوند یا نه. بچه ها! رهبر صدایمان کرده. عاقبت به خیر نمیشویم اگر بلند نشویم. 🔻من محرم را اینطور میفهمم. امسال عزاداری معنایش نصرت امام است. و نصرت امام مدد به آقا سیدعلی است. مدد به مردم است. امسال شاید بیش از هر زمان باید روضه ی کاری ترین و عمیقترین و کهنه ترین زخم اباعبدالله را بخوانیم همان زخمی که روی شانه اش مانده بود. زخم . زخمی که همه زخمهای دیگر را معنا میکرد. زخم . @ali_mahdiyan
بسم الله الرحمن الرحیم @ali_mahdiyan
موبایل و کرونا از مجموعه روایت های «موج دوم» ۱ 🌱از کنار یک اتاق عبور میکردم همین که به روبروی در اتاق رسیدم صدایی از درون اتاق مرا به خود متوجه کرد. مردی حدودا پنجاه ساله، روی تخت، با یک هیجان و محبتی به سختی نیم خیز شده بود که با موبایل صحبت کند. 🌱در چند لحظه سه جمله از او را شنیدم، سلام بابا .... جان بابا.... (بعد کمی مکث کرد و با حالتی بغض آلود ادامه داد) کجا بیام بابا جان.... 🌱دلم سوخت. چند روز باید روی این تخت زیر دستگاه اکسیژن باشد. دلش برای پسرش یا دخترکش تنگ میشود لابد. خانواده چه حالی دارند. نگرانند و کاری از دستشان بر نمیآید. تنها راه ارتباطشان همین موبایل است که با همین چند جمله غصه هایشان را با هم مرور کنند. جان بابا... کجا بیام بابا جان؟ 🌱این جزییات را دقت نکنیم علت رفتار بیمارها را نمیفهمیم. مثل تخت شماره یک. آن هم مردی پنجاه و چند ساله بود. نفسش به سختی بیرون میآمد. برای همین صورتش سرخ شده بود. به من اشاره کرد و گفت این دستگاه اکسیژن کار نمیکند چرا؟ آمدم چیزی بگم که بیمار تخت کناری مثلا میخواست دلداریش دهد، گفت نگران نباش اصلا نگران نباش هول نشو، من هم اول که آمدم داشتم خفه میشدم نمیمیری غصه نخور. 🌱مرد آرام نگاهش کرد و به روی خود نیاورد و ساکت شد. گفتم برادر! میخواهی کمی پشتت را ماساژ بدهم و به پشتت بزنم؟ (کاری که پرستارها یادم داده بودند) گفت زحمت میشه. گفتم نه چه زحمتی؟ کمی ضربه زدم و ماساژ دادم. بعد پرسیدم بهتری ؟ گفت ممنون 🌱رفتم و دوری زدم در اتاقهای دیگر و بر گشتم. دیدم همین آقا نگران دارد میگردد. گفتم چی شده؟ گفت موبایلم. موبایلم نیست. دیده بودمش یک موبایل ساده و مشکی و ارزان قیمت. وقتی با موبایل صحبت میکرد حالش بهتر بود. میگفت با این صفحه کلید کوچکش نمیتوانم پیامک بدم. ولی از لحنش معلوم بود دوست دارد حرف بزند نه اینکه پیامک بدهد. حالا همین موبایل را گم کرده بود. 🌱همان مرد آرام که سختی بیماری اش را به رو نمیآورد دنبال موبایل ارزان قیمت خود بود. از نیروی خدماتی پرسید او هم با بی محلی گفت چه میدانم مگه من دست میزنم. (شاید بد متوجه شد) دوباره گشت. من هم شروع کردم به گشتن. چندین دقیقه اطراف و زیر تخت و داخل پتو و همه جا را گشتم. نبود . نگران بود. معلوم بود نگران است. آخر سر از تخت به سختی پایین آمد دیدم موبایل زیرش بوده. موبایل را برداشت و در دست گرفت و آرام خوابید. 🌱دل است دیگر. دلهایی که به خانواده ای متصل است و نگران که دیگر بر نگردد. 🌱آن شب وقتی در خیابان خانواده هایی را دیدم که بدون مراعات شرایط فاصله و ماسک با هم در خیابان های شلوغ میگردند و میخندند یاد این صحنه ها میافتادم و دلم میگرفت. یاد این جمله های ساده و دردآور سلام بابا جان بابا کجا بیام بابا جان... 🌱بچه ها دعاشون کنید دعا کنید همه این بیمارهای نگران به خانواده هاشون برسند، هر چه زودتر... به حق صاحب ماه محرم @ali_mahdiyan
دو تا معتاد داغون از مجموعه روایت های «موج دوم» ۲ 🌱توی بخش کرونایی هایی که تازه واردش شده بودم، رفیقم راهنماییم میکرد. دم در یک اتاق ایستادیم گفت این اتاق ویژه ای است. اینجا دو تا مجرم زندانی را آورده اند و بستری کرده اند. هر دو شان هم معتاد تزریقی هستند. یکیشان ایدز داره. اون یکی هم یک چشمش رو باید تخلیه کنند ظاهرا. بعد سرش رو جلو آورد و گفت معلوم نیست زنده بمونن. مراقبشون باش. بیشتر مراقبشون باش. 🌱اون شب اولین یا دومین باری که بهشون سر زدم یکیشون گفت حاج آقا میشه برام قرص خواب بگیری بتونم بخوابم؟ رفتم به پرستار گفتم. او هم برای هر کدام یک قرص توی کیسه گذاشت و گفت بهشون بده. 🌱قرص ها رو بهشون دادم. اومدم برم بیرون، یک دفعه اون که ایدز داشت گفت آخ! حاج آقا! قرصم. از دستم افتاد. همین که اینو گفت حدس قوی زدم که میخواد دو تا قرص خواب بخوره، ولی به روش نیاوردم. طوری برخورد کردم که یعنی گول خورده ام. پیش خودم گفتم مثل گول خورده ها برخورد کنم بهتر از اینه که ضایعش کنم ولو با یک کنایه. 🌱شروع کردم به گشتن دنبال قرص زیر تختش. توی کیسه سوندش که کنار تختش آویزان بود. خونابه جمع شده بود. زیر تخت هم کمی خاکستر سیگار ریخته بود. لابد یواشکی کشیده بود نمیدونم. ولی احساس چندش شدیدی میکردم. حالم بد شده بود ولی باز به روی خودم نیاوردم. 🌱اون یکی رفیقش که چشمش درست نمیدید گفت آهان، اونجا است، دارم از اینجا میبینمش. توی دلم خندم گرفت خواستم بگم یه قرص کوچولو رو چطور میبینی آخه با این چشمات؟ ولی باز ضایعش نکردم. گفتم کجا؟ با دست اشاره کرد که اونجا . رفتم شروع کردم به گشتن زیر تخت. پیدا نکردم. گفت حاج آقا ! به پرستارها میگی؟ گفتم چشم. اومدم بیرون. 🌱تا به پرستار گفتم. گفت ولشون کن میخوان دو تا قرص بخورن. تو دلم گفتم میدونم. اومدم گفتم پرستار نداد. گفت عیبی نداره حاج آقا. ممنون. پشت ماسک خنده هام معلوم نمیشد. 🌱ولی احساس خوبی داشتم. احساس کردم کار خوبی کردم درسته اونها فکر کردند مرا سر کار گذاشته اند اما نگذاشتم حرمتشون جلوی خودشون و جلوی من بشکنه. بعد همون لحظه تو همون اتاق دو تا معتاد، یاد امام زمانم افتادم گفتم میدانم بارها نگذاشتی ذلیل شوم و با اینکه همه چیز را میدانستی حرمتم را حفظ کردی. باز هم آقا جان! آبروداری کن در دنیا و آخرت... @ali_mahdiyan
جمع کبوترهای حرم از مجموعه روایت های «موج دوم» ۳ ❤️سید میگفت شب عرفه دم سحر خواب دیدم با بچه های داریم پیکر حضرت علی اکبر حسین علیه السلام را دور حرم حضرت معصومه طواف میدیم. یکی از بچه های قدیمی تر هم فراز آخر زیارت عاشورا را میخواند، که "و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین علیه السلام و اصحاب الحسین...." بعد هم پیکر سالم پسر شهید ارباب را به سمت مردم بردیم و همه به سمت بدن هجوم آوردند و من از خواب بیدار شدم. ❤️یکی از تفریحات بچه ها، تعریف خوابهای باحالی است که میبینند. روح الله خوشش نمیاید میگوید «خواب چیه کارتونو بکنید.» محسن هم یک بار به شوخی بعد اینکه یکی خوابش را تعریف کرد گفت «شما ها از بس میخوابید هی خواب میبینید یه کم کار کنید» ❤️من هم بدم نمیاید خوابهای باحال بچه ها را بشنوم. اما یک چیز برایم جالب است و آن اینکه خیلی وقتها بچه ها درباره جمع خواب میبینند نه فقط شخص خودشان. شاید خیلی ها ارزش جمع را ندانند. اما کسانی که میخواهند کاری برای کمک به رهبر و کمک به حرکت انقلاب بکنند میفهمند چقدر داشتن جمع مهم است. یکی از لوازم اینکه متصل به «فتیان بنی هاشم» باشیم همین داشتن جماعت است. جمع یعنی قدرتی مقدس یداللهی که مع الجماعه است و به ما توان برداشتن بارهای ولی خدا را میدهد و به ما مدد میدهد که رابط امام و امت جامعه باشیم. ❤️مثل این بار حین مباحثه سخنرانی اخیر آقا در خانه طلاب. شاید اگر تنها بودم و سخنان آقا را میخواندم فقط دلم میسوخت که چرا هیچ غلطی نمیکنم و چقدر رهبرم غریب است که هر چه میگوید، توصیه میکند ، درخواست میکند، دستور میدهد که موج دوم را به پا کنید کسی حرکت نمیکند و من هم به تنهایی کاری ازم بر نمیاید. ❤️اما بین بچه های خانه طلاب وقتی جملات رهبر را مرور میکردیم این عزم جمعی و اینکه ما میتوانیم کاری کنیم احساس میشد. مهدی میگفت «دوباره باید بیاییم پای کار. آقا دستور داده نباید زمین بمونه.» حسین میگفت «وقتی امام دستور حفظ جزایر مجنون را داد حال فرماندهان و حتی مجروحین دیدنی بود که نگذارند دستور امام زمین بماند.» فرهاد گفت «کارهامونو به این سمت سوق میدیم.» علی گفت «باید جلسات اندیشه ورزی برای طراحی سبک اقداممان راه بیندازیم.» و همه احساس میکردند جمعی داریم یعنی قدرتی داریم که راحت میتواند خودش را هماهنگ با دستور های رهبرش سازگار کند و عملیات کند. ❤️رفاقت امروز یک لذت از لذتهای جوانی و یک طعم خوش از مزه های زندگی نیست فقط. رفاقت امروز یک وظیفه است. برای برداشتن بارهای انقلاب. باید رفیق باشیم باید تشکیلات داشته باشیم. و الا همیشه تماشاچی خواهیم بود. @ali_mahdiyan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نسبت اندیشه حضرت آقا با امام ره و مبانی عرفان نظری @ali_mahdiyan
داستان لباس و مرگ از مجموعه روایت های«موج دوم» ۴ 🔻این بار لباسهایی که پوشیده بودم متفاوت بود یک لباس سفید رنگ کامل سرتاسری که تا زیر گلو زیپش بالا میآمد. شلوار و لباس و کلاهی که روی سر میآمد. از لحظه ای که پوشیدم شروع کردم عرق کردن. تمام بدنم خیس آب شده بود. سر زیپش هم همون اول کنده شد و من از ترس اینکه دوباره نمیتونم زیپ را بالا بکشم مجبور بودم در کل مدت همونطور با زیپ بالا، بگردم. 🔻وقتی وارد اتاق بیمارها شدم شروع کردم به خوش و بش کردن. بیمارها هم که خودشان از این لباسها تنشان نبود، یکیشان به شوخی و کمی طعنه گفت: حاج آقا خیلی ممنون از شما، همین که این لباس رو پوشیدی با این وضعیت... این رو گفت و زد زیر خنده، من هم خندم گرفت. 🔻لباس بیمارها فرق میکرد و کار خدا همون شب مامور خدماتی گفت حاج آقا بیا کمک بده. مرا برد داخل دستشویی توی بخش. کنار شیرهای آب یک سطل زرد بزرگ بود که داخلش پر از لباس و رو تختی و رو بالشی و پتو بود. چند تا کیسه بزرگ بهم داد و گفت لباس ها را در یکی بریز ملحفه ها و رو بالشتی ها را در یکی و پتو ها را هم جدا کن و همه را بشمار ببین از هر کدام چند تا است. 🔻لباسها را جدا میکردم. برخی لکه های زرد روش بود برخی قرمز و خونالود بود.همینطور که میشماردم و دقت میکردم که اشتباه نکنم با خودم فکر میکردم این لباسها تن کی ها بوده، کدامشان مرخص شدند کدامشان هم ... یعنی ممکنه برخی از این پتوها یا رو بالشتی ها مال کسی باشه که از دنیا رفته؟ 🔻گوشه دستشویی بیمارستان نیم تنه بدنم را خم میکردم داخل سطلی که پوشاک کثیف و ویرووسی درش بود و آنها را بیرون میآوردم و میشمردم وسط کلی کثیفی و نجاست بودم و در همین حال داشتم به مرگ فکر میکردم و به خدایی که با مرگ قدرتنمایی میکند «یا من فی الممات قدرته». 🔻در همین حال یاد حرفهای رفیقم افتادم که ساعتی قبل داشت برای بیماران چای میریخت در فلاکسها. دیدم سر حال نیست . گفتم چی شده. گفت امروز بعد از ظهر رفتم غسالخانه برای کمک به غسل دادن اموات کرونایی. آنجا با پیکر یکی از اموات روبرو شدم که در همین بیمارستان مراقب و همراه او بودم بهش روحیه میدادم، امروز او را غسل دادم.... 🔻اِلـهي اَلْبَسَتْنِي الْخَطايا ثَوْبَ مَذَلَّتي، خدايا!گناهان بر من لباس خواري پوشانده، وَجَلَّلَنِي التَّباعُدُ مِنْكَ لِباسَ مَسْكَنَتي، و دوري از تو جامه درماندگي بر تنم پيچيده، @ali_mahdiyan
الیاس از مجموعه روایتهای «موج دوم» ۵ 🌱دویست تا جهیزیه، هر کدام چند ده ملیون تومان، هر کدام بانی یک ازدواج آسان میشد، در منطقه ای که فشار بیکاری ناشی از کرونا فشار روی خانواده های دردمند و محرومش را بیشتر کرده بود. مردمی در شرق هرمزگان، مردمی مظلوم و بی زبان که نمیتوانند دردهایشان را آن قدر بلند فریاد کنند که گوشهای سنگین ما بشنود. 🌱دویست تا جهیزیه را با خون دل تهیه کردیم، ذره ذره از این خیر و آن خیر، در صفحات مجازی و درخواست های حقیقی، که کاری کنیم اگر مراسم تجمع ناشی از جشن ها تعطیل میشود، لااقل شادی علم کردن ازدواج جوانان مان تاخیر نیفتد. مردم با نشاط ما زیر این همه فشار و درد و محرومیت، لااقل جنگاورانه و مردانه، کانونهای گرم و معنوی زندگی را بسازند که علم عشق و آرامش یعنی خانواده، نخوابد. 🌱مسیر اما دور بود، سخت بود. تا بندر عباس را با هواپیما رفتم، اما تا رسیدن به روستاهای گرهون و تیسور را نمیدانید چه کشیدم. جاده نبود. راه سنگلاخ و صعب العبور، هفت هشت ساعت. چند بار نزدیک بود دل و روده ام بالا بیاید. نمیفهمید چه میگویم. رفیقم دچار پرسش فلسفی شده بود که آخه اینها چرا اینجا زندگی میکنند، چرا اینقدر دورند. خدا را شکر عمامه سرم بود و چندین بار که سرم به سقف و در دیوار ماشین میخورد ، پارچه های پیچیده شده عمامه مراقبت میکردند که سرم درد نگیرد. میخندید؟ خنده هم دارد. 🌱میخواستم بروم خودم عقدشان را بخوانم. من عاشق محفل عقدم، احساس میکنم صدای هلهله فرشته ها را میشنوم. احساس میکنم از همیشه دستم به آسمان نزدیک تر است. عقد بخوانم برای زوجهای پر امید و پر عزم، که در این شرایط مردانه ایستاده اند تا هم زندگی را پیش ببرند و هم ایستادگیشان را ثابت کنند. بروم کنار کپرهایشان، عقد بخوانم و مدح امیرالمومنین و در آن محفل بلکه دعا کنم خدا رحمی کند به همه عالم.... 🌱در روستای تیسور اولین عروس و داماد را که قرار شد عقدشان را جاری کنم حاضر شدند. داماد را از پشت ماسک سفیدی که زده بود شناختم. الیاس بود. او چهار پنج سال پیش شاگرد خودم بود در این منطقه. نو جوانی پانزده شانزده ساله بود. آرام ولی همیشه با لبخند. کس و کاری نداشت به جز مادری پیر ، شنیدم عروس خانم هم وضعی شبیه او داشته. و هم روستایی هایشان کمکشان کرده بودند که خانه و کاشانه ای برایشان فراهم کنند. همه روستا برای همین زوج خواستنی شاد بودند. و چه حالی میداد عقد الیاس را خواندن. جای شما خالی بود. هر چند همه را دعا کردیم و الیاس و عروسش هم آمین گفتند. 🌱بچه ها! موج دوم مهر و همدلی و ولایت مومنانه را به پا کنیم. نگذاریم حرف رهبر زمین بماند. بگذارید در این میانه سختی ها،مراقب هم باشیم. لذتی دارد این پیوندهای ولایی حول محور امیرالمومنین. و شما چه میدانید مزه احساس لبخند الیاس را از پشت ماسک سفیدی که جلوی دیدنش را گرفته..... @ali_mahdiyan
سید بشیر از مجموعه روایتهای «موج دوم» ۶ بیشتر از بیست سال است که با سید بشیر حسینی رفیقم. از همان زمان هم وقتی هم سخن میشدیم، به حرفهایش فکر میکردم. خوش فکر و خوش صحبت و البته با دلی پاک و معنوی. یک رفیق خواستنی و جذاب. او را دعوت کردیم که همراه ما باشد در این منطقه فوق العاده محروم بشاگرد. با وجود سر شلوغی و دیسک کمرش قبول کرد. هدف مان این بود شاید اگر او بیاید این کار بیشتر دیده شود و بتوانیم در مدد به این موج دوم همیاری از او هم کمک بگیریم. جهیزیه هایی که به خون دل جمع شده بود و عقدهایی ساده و مراسمی گرم اما مختصر و بدون تجمع ولی با حضور سید برای عروس و دامادها هم جذاب بود. اینها بود اما وقتی کنار بچه های طلبه و جهادی نشست، آتشی به جانمان افکند. او از وسط آتش جنگ رسانه ای میآمد و حرفهای زیادی داشت. برایمان تصویر دقیقتری ایجاد میکرد از اینکه چرا روی زمین پیروزیم و اما در نهایت در صحنه ذهنیت میبازیم. چرا آرایش جنگی گرفتن مردم در فضای رسانه ای که تنگه احد انقلاب است به تعبیر رهبری یک ضرورت فراموش شده توسط ما است. از کجا داریم میخوریم. چرا هیچ کار ما و مسوولین ما در کف صحنه بعد رسانه ای ندارد. چرا این همه رهبر تاکید کرد که نیروهای انقلابی گفتمان بسازند و دست به دست دهند. روایت کنند جهادشان را. چرا رهبر گفت آوینی در صحنه کم است. چرا در جلسه با جهادی ها گفت در این حوزه ضعیفید. او جنگ روایتها را ترسیم میکرد و حقیقتا سوز دل سید بشیر ، دل مرا هم سوزاند. پ ن: پشت سرمان در عکس مسجد صاحب الزمان عج خمینی شهر بشاگرد است. @ali_mahdiyan
دختر فلج از مجموعه روایتهای«موج دوم» ۷ 🔻«ما دو ماه پیش همکار از دست دادیم.... اما ما لطفی نمیکنیم به کسی، نه این وظیفه ما است...اما ما این دو ماهه روحیه خودمان را از دست داده ایم...همکاری داشتیم که جوان بود کلی استعداد داشت آرزو داشت میخواست مادر شود....» 🔻اینها را خانم پرستار میگفت، توی بیمارستان دردکشیده و محروم بندرعباس. عکس همکار جوانشان را گذاشته بودند روی یک میز که شبیه حجله ی عزا درستش کرده بودند تا جلوی چشمشان باشد. 🔻خبرهای بیمارستان بندرعباس را چه کسی دنبال میکند در کشور، آیا خبر این شهیده جوان به گوشتان رسیده بود، آیا میدانستید دو ماه است طلبه ها و جوانان بشاگردی_ آری بشاگردی_در این بیمارستان همرزم و مددکار پرستاران شده اند؟ میفهمید در این هوای گرم و شرجی پوشیدن دوازده ساعته این لباسهای خاص ضدویروس یعنی چی؟ 🔻بیمارستان بزرگ و ویژه ای نبود، اما چقدر همه گرم بودند و با محبت. روز عیدغدیر با سیدبشیرحسینی رفتیم که کادر درمانی را روحیه بدهیم اما از خونگرمی و فرهیختگیشان روحیه گرفتیم. من کنار ایستاده بودم و فقط از این همه زیبایی لذت میبردم. 🔻در میان همه درد‌دلها و خوش و بش های سیدبشیر و کادر درمان من که عقب تر ایستاده بودم ناگهان متوجه صدای جیغ آرام و دخترانه ای از پشت سرم شدم. برگشتم نگاه کردم دیدم دختری چهارده پانزده ساله، روی تخت خوابیده. دختری فلج که قدرت حرف زدن هم نداشت. کنار تختش مادری با چادر محلی و چهره ای که روزگار با چین و چروکها آرایشش کرده بود. و او آرام و با حیا ایستاده بود. 🔻دخترک سیدبشیر را دیده بود و شناخته بود اما توان حرف زدن نداشت فقط میخندید و از ذوقش آرام جیغ میکشید. مادر خجالتی اش تنها کاری که کرد برایش این بود که بدن او را به سمت ما چرخاند که راحت تر نگاه کند. 🔻کارمان که تمام شد دیر هم شده بود اما به سید گفتم برو کنار تخت آن دختر، توی دلم گفتم خودت که میدانی خوب هم میدانی شهرت و محبوبیتی اگر خدا به تو داده باید خرج دل این مردم محروم و با عزت کنی. رفت کنار تخت دخترک... به! ... سلام..... خانوم.... چه خانوم قشنگی.... ایشالا زودتر خوب میشی.... ایشالا زودتر عروس میشی... عزیز دلم... @ali_mahdiyan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚 سلسله جلسات تدریس کتاب ((طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن)) 📚 📢 مدرس: شیخ 🖥 در 31 جلسه 📲 برای سفارش این محصول به آیدی @gohari_67 در ایتا پیام ارسال نمایید. (منظومه فکری مقام معظم رهبری) 📚📚 خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f @ali_mahdiyan
شیخ علی مهدیان. نقد جریان جهادی.mp3
2.41M
نقد جریان جهادی شیخ علی مهدیان جلسه هم اندیشی گفتمان جهادی در سالگرد دیدار جهادی ها با رهبری @ali_mahdiyan
🌀 جهاد یاری رسانی 🌀 📢 فراخوان نیروی جهادی برای در تهران 📢 📣 عرصه های خدمت: 🚑 همیار بیمار ⚰ غسالخانه 🏨 موکب سلامت 🏴 روضه های خانگی 📦 کمک مؤمنانه 📲 ثبت نام از طریق سایت 🔻🔻🔻 www.khanetolab.ir ☑️☑️ خانه طلاب جوان 🔻🔻 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
پرچم امام حسن ع و بیمارستان امام حسین ع از مجموعه روایتهای «موج دوم» ۸ 🔻ما یک هیات داریم اسمش هیات امام حسن علیه السلام. یک هیات طلبگی و با صفا. سرود آخر هیاتمون این طور شروع میشه تا که پر زدن بلد شدیم، پر زدیم و شمع ما حسن ع هر کسی کنار سفره ای است، سفره دار جمع ما حسن ع 🔻وقتی زیر پرچم امام حس ع میروی هیات، یک احساس مبهم و عجیب داری. شاید چیزی شبیه احساس قاسم بن الحسن وقتی نامه پدر را برای عمویش امام حسین ع میبرد تا اذن شهادت بگیرد. اذن چشیدن عسل. احساس خوبی است شبیه این که وسط کربلا فریاد بزنی ان تنکرونی فانا ابن الحسن... 🔻یک سال دسته جمع رفته بودیم کربلا . وارد صحن امام حسین ع شدیم و سینه میزدیم. بعد از عزاداری نگاهم به سقف بالای سر بچه ها افتاد، دیدم زیر قبه ای نشسته ایم که داخلش دور تا دور، نوشته بود یا حسن مجتبی ع و تو چه میدانی چه احساسی دارد زیر پرچم و سایه امام حسن ع بروی کربلا. 🔻امسال وقتی رهبر مان دستور داد که موج دوم کرونا را دریابید و موج دوم همدلی را دوباره ایجاد کنید، تصمیم گرفتیم هیات مان وارد بیمارستان شود. هر چقدر میتواند کمک به آن بیمارستان کند. از همراهی بیمارها تا روضه های خانگی برای خانواده هایشان تا تهیه آبمیوه و غذا و حتی کمک به مشکلات اقتصادی بیمارها. هر کاری به ذهنمان میرسد و میتوانیم، حتی تکریم دکترها و‌پرستارها و گاهی پرچم زدن و روضه خواندن برای بیمارها. 🔻طرحمان را برای حاج امیر والی، برادر مرحوم حاج عبدالله والی گفتیم. گفت من با مسوول یک بیمارستان صحبت میکنم. چه بیمارستانی؟ بیمارستان امام حسین ع در میدان امام حسین ع. 🔻حالا قرار است پرچم هیات امام حسن ع خود را در بیمارستان امام حسین ع بکوبیم. و تو چه میدانی امام حسنی هیات گرفتن در بیمارستان امام حسین ع چه مزه ای دارد. چیزی شبیه فریادهای قاسم که ان تنکرونی فانا ابن الحسن.... 🔻طرح جالبی است این طرح. این که هر هیات پشتیبان و معین یک بیمارستان شود. در تهران چندین هیات دیگر هم میشناسم که همین بنا را دارند. چه مزه ای‌ دارد امسال عزاداری ها وقتی طعم نصرت ارباب میگیرد. @ali_mahdiyan
هیاتی فعال است نه منفعل 🔻خیلی ها هیاتیها را در وضعیت انفعال و دفاع میپسندند. حال آنکه هیات و هیاتی در کانون حیات اسلام ایستاده، او همیشه همه عالم را منفعل کرده و منفعل میکند. او فریاد «ان جدی الحسین قتلوه عطشانا» را به همه عالم میرساند. هیاتی فعال است و نه منفعل. 🔻ما میفهمیم چرا رهبری فریاد زد موج دوم همدلی را ایجاد کنید. امروز بیش از هر زمان محتاج بروز قدرت واقعی مان هستیم. قدرت روابط ولایی حول پرچم اباعبدالله. این نصرت و خدمت دائمی مردم زمانیکه بروز میکند همه طرح های دشمن را به انفعال میکشد. 🔻در ایام عزای اباعبدالله باید «یا حسین» گویان ، وارد مبارزه شد. مبارزه ای از جنس «لبیک» به «هل من ناصر ینصرنی». نکند پیامبر اکرم توبیخمان کند که «اتبکونه و لاتنصرونه»... یعنی «گریه میکنید و حال آنکه یاریش نمیکنید؟». یاری او یاری مردم است یاری رهبر است و خنثی کردن نقشه دشمن. اگر نصرت امام و نصرت مردم که نصرت خدا است رخ دهد ، نتیجه اش ثبات قدم بیشتر مردم میشود و رهایی از دشمنیها. ان تنصروالله ینصرکم و یثبت اقدامکم. 🔻رفقای هیاتیم بیایید امسال هر هیات پرچم ارباب را بر سر در بیمارستانها و خانه نیازمندان بزند و عزاداری را گره بزند به خدمت و نصرت. خدمت کردن هیاتها که پرچمدارانند باعث خدمت و همدلی همه خواهد شد. و این هم شکست دشمن و هم بر ملا شدن ضعفها و نفاقها را باعث میشود. 🔻هر هیات میتواند یک خدمت الگو ساز و الهام بخش به دیگران را انتخاب کند. و چون خودش بلندگوی روایتگری اصحاب ارباب را به دست دارد همین خدمتها را ترویج هم بنماید و روایت کند. و به این ترتیب همه در «جنگ روایت» فعال تر خواهند شد تا بازوی تحریف دشمن را قطع کنند و این احساس فراگیر شود که حواس مان به هم هست. مراقب همدیگریم. این روابط ولایی به مدد ایام کربلا و شعار «همه جا کربلا است» ما را رویین تن میکند در مقابل دشمنان داخلی و خارجی. دقیقا همین زمان که میخواهند منفعل باشیم باید فعال شویم. @ali_mahdiyan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر سالکی به هیات تو پا گذاشته فهمیده راه سیر الی الله دراز نیست. بعد از هزار سال ببینید پرچمی جز پرچم حسینیه در اهتزاز نیست @ali_mahdiyan
آب هویج از مجموعه روایتهای «موج دوم» ۹ 🔻طرز تهیه آب هویج را بلدید؟ مواد مورد نیازش را میدانید که چیست؟ 🔻بیمارهای کرونایی را از نزدیک ندیده اید شاید، ولی من دیده ام. گلوهایشان خشک میشود. زود تشنه شان میشود. سنهایشان معمولا بالا است و رویشان نمیشود درخواست آب کنند. توان هم ندارند با این تنگی نفس حرکت کنند. این یعنی خیلی تشنگی میکشند. 🔻و این برای هیاتی ها خیلی معنی دارد. اسم عطش را نیاورید. مخصوصا در محرم. تشنگی که میگویید، بلور دل بچه هیاتی ها میشکند. 🔻حالا طرز تهیه آب هویج مقوی که رفع عطش میکند. اول یک روضه دسته جمعی میگیریم. گریه میکنیم. دوم اینکه در دلمان عزم میکنیم که ما پایه ایم و باید پای کار بایستیم. حتی اگر مثل آقا هادی رفیقم مادرمان بیمار باشد، باز پای کار میایستیم. یا حتی اگر پول نداشته باشیم، به هر گرفتاری که هست، آبرویمان را کف دست میگیریم مثل بچه هایی که سر چهارراه پول جمع میکنند برای هیات، پول جمع میکنیم برای بیماران کرونایی. 🔻راستی یاد محمد مداح افتادم، طلبه آذری زبانی که در موج اول کرونا، آب میوه میگرفت برای بیماران و در همان حال به او خبر فوت همسر باردار و فرزندش را به او دادند و او به روی کسی نیاورد و فقط یک گوشه بیمارستان را پیدا کرد تا غریبانه گریه کند. یک آب هویج میبینید ولی روح این عمل صالح حیات بخشش کرده. 🔻حالا با رعایت همه پروتکلهای سخت گیرانه بیمارستان هویج ها را میشوییم. ضد عفونی میکنیم. ذکر میگوییم و آب هویج میگیریم. در ظروفی پاک میریزیم، و روی شیشه هایش مینویسیم: بنوش به یاد ارباب همین. @ali_mahdiyan
1_438169065.pdf
2.85M
معرفی پویش مطالعه کنید @ali_mahdiyan
جهت مشارکت و کمک از طریق لینک زیر اقدام فرمایید. https://www.payping.ir/@jahadimohebin @ali_mahdiyan
شاعر هم شدیم از مجموعه روایتهای «موج دوم» ۱۰ 🔻یک هفته ای هست که بچه ها در بیمارستان امام حسین ع تهران مشغول به کار شده اند. هر روز صبح تا شب. اسم این بیمارستان دلهایمان را میلرزاند. 🔻با رفقا تصمیم گرفتیم از روز قبل محرم هر روز یک برنامه ویژه هیاتی هم داشته باشیم. یکی از برنامه هایمان برنامه استقبال از محرم بود که روز قبل محرم انجام شد. قرار شد با بچه های هیات وارد حیاط بیمارستان شویم. با رعایت همه پروتکلها. برنامه ای حدود نیم ساعت داشته باشیم و بر گردیم. 🔻یکی از بچه ها پیشنهاد داد یک «دو دمه» بخوانیم. دو دمه همان ذکری است که دو دسته سینه زن تکرار میکنند و جواب میدهند. خیلی گشتیم اما دو دمه ای که به دلمان بچسبد پیدا نشد. آخر سر تصمیم گرفتیم خودمان دو دمه را بسراییم. و این شد. ❤️ آمدم بهداری قرب حسین ع بن علی ع هر کس اینجا میشود حاجت روا از زینب است ❤️ مرحبا بر آن پرستاری که از دلدادگی وقت دارو دادنش گوید: شفا از زینب است 🔻یکی دیگر از طرحهای بچه ها این بود که در یک بنر هویت کاری که میکنیم را در قالب یک جمله تشریح کنیم. ما که انگار گرم شده بودیم در شعر گفتن ، تصمیم گرفتیم این دو بیت را هم به این منظور بگوییم، طوری که در بیت اولش جمله پویش مان یعنی هم تعبیه شده باشد. این دو بیتی را بر سر در ورودی بخشهای بیمارستان زدیم. ❤️ «هر» لحظه دلم هوای «هیات» دارد «یک» سینه پر از مدال «خدمت» دارد اینجا همه زیر سایه اربابیم این خیمه مدافع سلامت دارد 🔻تجربه خوبی بود. چند تن از پرستارها و نیروهای خدماتی و مدیران استقبالمان آمدند. روضه ای خواندیم و برای شفای بیماران دعا کردیم. حجله و عکس شهدای مدافع سلامت و پرچمها هم فضا را عوض کرده بود و همراه های بیماران هم به جمع هیاتیها اضافه شدند. 🔻دو دمه را همه تکرار میکردند و چه مزه ای داشت هیئت در کنار کسانی که رنج و‌ دردهایشان ارتباطشان را با امام حسین بیشتر از هر زمانی کرده و همینطور در کنار جهادگرانی با نام مدافعان سلامت... @ali_mahdiyan