eitaa logo
بر پا
6.8هزار دنبال‌کننده
642 عکس
373 ویدیو
74 فایل
یادداشتهای علی مهدیان طلبه عصر انقلاب قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فرادی.... https://zil.ink/alimahdiyan ارتباط با ادمین @admin_barpa
مشاهده در ایتا
دانلود
منطقه قرمز ۸ 🌱همه دنبال آمار مرده هان، هیچ کس آمار ترخیصی ها رو نمیپرسه. مثلا از چه سن و سالین؟ چه حالی دارن؟ چقدر میمونن؟ 🌱خبرهای خوب برای مردم عادیه. تا وقتی اینطوریه من خوشحالم چون معلومه وضعمون خوبه. کلا همیشه همینه. اونجایی که از شنیدن خبر بد مردم دردشون میگیره یعنی وضع جامعه خوبه. من از عادی بودن خیلی بدیها بین خارجی ها بیشتر از خود بدی اذیت میشم. مثل همین وضع فروشگاهها و خرید ماسکهاشون. یا نسبتشون با رفتارهای حاکمهاشون. 🌱وقتی یه بیمار مرخص میشه برای خودش هم یه اتفاق عادیه. من این همه ترخیصی دیدم، ولی ندیدم هیچ کدومشون یه لبخندی یه خوشحالی خاصی داشته باشن؟ ابدا. 🌱یکی ترخیص شده بود کلا همه دغدغه خودش و دخترش این بود، دفترچه بیمه اش رو کجا گذاشته. ناراحت و نگران دفتر چه بود. ایشالا پیدا شده باشه تا حالا. 🌱وقتی بیمارها ترخیص میشن، مثل یه مامان، تختشون رو ضدعفونی میکنیم ملحفه ها رو عوض میکنیم، آماده که بیمار دیگه ای بیاد. بعضی وقتها یه دفعه میبینی تمام تختهای یک اتاق خالی میشن به جز یکی دلم برای اون یکی میسوزه. 🌱جالبه که پیرمرد پیرزنهای سن بالا هم مرخص میشن. یه بار یه پیرمرد رو قرار بود مرخص بشه. رفتم دیدم دور خودش میچرخه، میخواست لباسهاش رو بپوشه، اما خیلی پیر بود نیاز به کمک داشت. 🌱کلا پیرترها رو که دیدید قلق دارن. یکی باید حواسش بهشون باشه پرستارها و نیروهای خدماتی نمیرسن. بعضی شون بهونه گیرن و بدخلقی میکنن. باید تو نخشون بری ببینی تو همون بدخلقی چقدر پدری میکنن و باحالن. بعضیشون خجالتی اند یکی بود چند ساعت بود تشنه اش بود، روش نمیشد بگه آب بدید. 🌱اما مهمترین خصلت همشون عزت نفسشونه. یکیشون حال ندار و پیر هم بود ولی میخواست بره دستشویی ناراحت میشد کمکش کنی. سخته به خدا. 🌱حالا این پیرمرد میخواست مرخص بشه، رفتم پیرهنش رو تنش کردم. با اینکه دیگه سرفه نمیکرد و تنگی نفسش خوب شده بود ولی ضعیف بود به خاطر سنش. نمیتونست دکمه هاشو حتی ببنده براش بستم . شلوارش رو خواستم بپوشم پاشو کرد داخل شلوار گفت خدا هیچ کسی رو محتاج فرزند نکنه. فکر کردم لابد بچه هاش هواشو ندارن. زیپ شلوارش رو هم بالا کشیدم. هیچی همراش نبود به جز دفترچه ای پر از شماره بچه ها و نوه هاش. 🌱سوار ویلچرش کردم تا دم در. دیدم پسرش که اون هم موهاش سفید بود با یه حال اضطرابی دوید خوشحالی رو میتونستم ببینم تو وجودش. مثل پروانه دور باباش میچرخید. عجب ! پیرمرد دعا میکرد محتاج همچین بچه ای نباشه؟ 🌱کلا خدا آدمو محتاج هیچ کس نکنه. پدر رو بردیم تا دم ماشین. زیر بغلهای پیرمرد رو گرفتیم مثل سلاطین سوار ماشین شد. در ماشین رو بستیم. پسر گفت ممنون. بعدهم سوار شد و رفتند. @ali_mahdiyan
دعای هفتم ❤️این جمله را حتما از معصومین شنیده اید که الدعا مخ العباده. یعنی مغزای رفتارهای درست دعا است. امام خمینی در کتاب آداب الصلوه اولین و مهمترین ادب نماز_ این عباده مهم_ را توجه به ذلت و ناچیزی ما و عزت و ربوبیت خداوند میداند. ❤️دیده اید بعضی ها میگویند من نبودم دستم بود، تقصیر آستینم بود؟ در نگاه مومن ماجرا بر عکس است نه توجه به آستین دارد و نه دست، بلکه متوجه است که این تو بودی ای خدا. تویی که گره میاندازی و تویی که باز میکنی. لافاتح لما اغلقت و لامغلق لما فتحت دردم از یار است و درمان نیز هم ❤️بلایا و گرفتاریها فرصت فراهم میکنند که انسانها پشت سر همه امور و دردها و بلکه درمانها و کادر پزشکی و مدیران و همه و همه، او را ببینند و او را بیابند. این توجه خودش اساس فتح و گشایش است. این حالت در شرایط عادی کمتر رخ میدهد. ولو میدانیم ولی حواسمان نیست.شاید این، آن لطافت و رحمت مخفی پشت همه مشکلات باشد. خدا رحمت کند سردار شهید رحمتی که در بلایا بود بیشتر از رحمت در آسایشها میدانست. چرا ؟ دلیل اصلی اش این است. لذا حضرت امام مصیبتها و بلایا را مظهر رحمت میداند. یا من یلتمس منه المخرج الی روح الفرج.... ❤️دعای هفتم صحیفه سجادیه را که رهبری به خواندنش توصیه کردند، بببینید. همه اش فریاد این نکته است که این تویی که همه کاره ای در عالم. یقین دارم اگر این حال عمومی ما شود رویین تن میشویم. زمانه شکل گیری چنین حالی است. این حال اساس قیام انسانها است یعنی زمانه خیزش مردم عالم است. ❤️وقتی مصیبتهای فراگیر در عالم رخ میدهد یعنی زمانه اتصال عمیق و حقیقی مردم به اراده او رخ داده است. ظهور و فرج در عالم وابسته به این اتصال است. یعنی بنا است یک گام اساسی در کل عالم به سمت ظهور برداشته شود. ❤️آنانکه در پی هستند باید این واقعه روحی را سریعتر کنند. دعاهای ماثوره از امامان به تنظیم این نگاه کمک میکنند. حالا دعای هفتم را بیایید بخوانیم. ❤️بسم الله الرحمن الرحیم یا من تحل به عقد المکاره.... @ali_mahdiyan
منطقه قرمز ۹ 🔺ساعت ۱۲ و نیم شب بود، میخواستم برم تو بخش، چند بار زنگ زدم به مسوول هماهنگیمون که از پرستارها بود، گوشی رو برنداشت. با خودم گفتم یه ماسک میزنم میرم تو بخش لباس میپوشم. 🔺به سرباز دم در گفتم، ماسک هست؟ گفت آره زیاده. گفتم یکی برام پیدا میکنی؟ گفت چشم. رفت این ور و اون ور کلی گشت آخرش گفت. برو از فلان جا بگیر. ببخشید نمیتونم تا آنجا برم برات بگیرم. خندم گرفت. یعنی چی «ببخشید»؟ 🔺اومدم برم بالا توی بخش، نگهبان جلوم رو گرفته، آقا کجا؟ هیچی میخوام برم توی بخش کمک. صبر کن. رفت پیش یه مسوول بالاتر. من هم دنبالش رفتم. طرف دو تا گوشی دستش بود. با یه حال نگرانی داشت چیزی رو پیگیری میکرد. صحبتش که تموم شد. گفت خانوم بارداره مبتلا شده. ایشالا که چیزی نمیشه. 🔺وقتی متوجه شد از طلبه هام. یه دست لباس داد با لبخند و گفت بپوش. نگهبان گفت بگذار کمکت کنم. همینطور که بندهای پشت لباسم رو میبست گفت ببخشید معطلت کردم. پیش خودم گفتم: چه جالب! چرا میگه «ببخشید»؟! 🔺صبح کارم تموم شد دیدم مسوولی که دیشب بهش زنگ زده بودم، زنگ زد. پشت تلفن میگفت. آقا شرمنده دیشب استراحت میکردم جواب ندادم. خجالت کشیدم بد موقع زنگ زده بودم الان او داشت معذرت خواهی میکرد. 🔺رفتم فروشگاه بیمارستان آب میوه بخرم کارت کشیدم بعد یادم افتاد چند چیز دیگه هم باید بخرم اومدم کارت بکشم فروشنده گفت آقا ببخشید دوباره مجبور شدید کارت بکشید. 🔺یه دفعه احساس کردم کلا قراره امروزه یه درس تازه از محیط بگیرم، یه درس طلبگی جدید برای من آخوند. شما شاید بخندید ولی این روزها توی این بیمارستان درسهای طلبگی میگیرم که به جانم مینشینه. 🔺فهمیدم وقتی فضا پر از احساس «تعهد» و «مسوولیت» میشه همه بیشتر خودشون رو بدهکار هم میبینن تا طلبکار. این معذرت خواهی ها یعنی محیط رشد کرده. پر از تعهد و مسوولیت شده. و این یعنی صحنه پر از مقاومت شده. یا اینکه بهتره بگم مقاومت نهفته در جان این امت، داره خودش رو نشون میده. @ali_mahdiyan
مردن چه شکلیه؟ 🌱از وقتی این داستان کرونا راه افتاده خیلی ها تو خونه به مرگ و مرض و قرنطینه و اینها فکر میکنند. تو خونه ما هم همین فضا بود.اولش گفتم با شوخی و مسخره بازی و پرت کردن حواس بچه ها که دو تاشون الان نوجوون هستند، ذهنشون رو منحرف کنم. 🌱دیشب به ذهنم رسید، این چه کاریه؟ تو آخوندی مثلا! الان اتفاقا بهترین وقته حرفهای جدی رو یادشون بدم. 🌱گفتم من وقتی کوچیک بودم فکر میکردم اگر بمیرم زیر خاک چیکار میکنم تک و تنها، سخت تر از یک سلول انفرادی. بعد که طلبه شدم فهمیدم این نگاه توهمی به مرگه. مرگ یعنی روح تعلقش رو از دنیا و جسم از دست بده. خدای مهربان اگر حال بهتری برای جسم ما سراغ داشت میگفت جسم رو بعد مرگ اونطور قرار دهند. 🌱پسرم گفت پس چرا میگن از مرگ نگران باشیم؟ گفتم بترسیم و نگران باشیم. اما نه نگرانی توهمی. نگرانی واقعی. امروز ما پشت جسم و رفتارهامون پنهانیم. فردا که بمیریم صورت واقعیمون معلوم میشه. اون روز من یک میوه رسیده ام یا یک میوه کرمو؟ از این بترسیم. ترس مرگ ما رو حرکت میده و زندگی سازه. 🌱دخترم گفت پس اینکه میگن آدما سخت جون میدن چی میشه؟ گفتم سخت جان دادن رو با سختی جسم اشتباه نگیر، این رو که امروز مریضها هم دارن. سختی روح موقع مرگ دل کندنه. کسی که همه چیز رو برای خودش میخواسته حالا همه اش رو میخواد از دست بده. اگه همه چیز رو برای خدا بخواد و خرج کنه موقع مرگ سختی نداره. من اگر خونه و زندگی رو برای کمک به راه خدا میخواستم زمان مرگ چه دردی دارم؟ این رو شنیدید که مرگ برای مومن راحت تر از بوییدن گله؟ 🌱پسرم گفت چطور میشه هم خدا رو دوست داشت هم پدر و مادر رو؟ گفتم دیدی چهره رفیقت توی یک عکس یا آینه میافته؟ واقعا اون عکس یا آینه رو دوست داری اما به خاطر او. 🌱دخترم گفت یعنی همین لذتها رو میبریم؟ گفتم به نظرم محبتها و لذتها وقتی برای خدا باشه خیلی شدید تر هم میشه. 🌱 پسرم گفت بعد مرگ کجا میریم اگر زیر خاک نمیریم؟ گفتم میریم توی یک عالم دیگه. مثل وقتی که خواب میبینی. میری توی یه عالم دیگه. فقط خیلی شفافتر خیلی واقعی تر. اینکه بزرگان هم میگفتند شب اول قبر به یاد ما باشید برای اون ارتباطی است که دیگه با دنیا ندارن. میخوان این ارتباط هنوز حفظ بشه. توی عالم جدید. 🌱بچه های من خیلی تحت تاثیر سردار قدس بودند. بهشون گفتم شنیدید سردار شهید میگفت اگر میخواهید شهید بشید، شهید باشید؟ گفتند آره. گفتم این یه قاعده است مرگ خوب نتیجه زندگی خوبه. همه باید یه بار بمیرند اما نگران زندگیتون باشید. به محض تصمیم گیری توی بهشتید. فقط تصمیمتون رو حفظ کنید. 🌱بچه ها! وقتشه به بهانه این بیماری تصمیمات جدیدی برای زندگیمون بگیریم. یاد مرگ زندگی سازه. 🌱خلاصه یه منبر خونگی بود. برای خودم هم جذاب بود. احساس میکردم موثره. خدا عاقبت هممون رو ختم به خیر کنه. @ali_mahdiyan
منطقه قرمز ۱۰ 🔻شیفت پرستارها عوض شده بود. پرستارها عموما با ما رفیق میشن. برخلاف من که از پشت ماسک و لباس های مخصوص کسی رو نمیشناسم و برام همه مثل همن و همه رو با «ببخشید» و «شرمنده» صدا میزنم، اونها خیلی زود اسممونو یاد میگیرن و با رفاقت برخورد میکنن. 🔻اما این بار این پرستارش فرق میکرد. رو مخ من بود. اول که من رو دید داشتم به اتاقها سر میزدم. نصف شب بود میخواستم ببینم کسی کاری نداشته باشه. 🔻بی مقدمه گفت مشکلات مردم زیاد شده. گفتم بله. گفت همه این مشکلات از وقتی شروع شد که همه چی رو به سیاست ربط دادیم. دین رو هم آوردیم تو همه چی قاطی کردیم تو سیاست تو همه چی. 🔻با خودم گفتم ای خدا نصفه شبی این کیه خورده به پست من بدبخت. گفتم یعنی چه جوری خوبه؟ گفت مثل خارجیها دینشون سر جاشه امور دیگه شون هم سر جاشه. اینجا حوزه و دین به زور میخواد همه جا باشه. به شوخی گفتم آره بابا مثل واتیکان خوبه، نه؟ یه لحظه جا خورد، مکثی کرد و بعد گفت آره آفرین. خدا رو شکر زیر ماسک خندم معلوم نمیشد. 🔻همینطور که او حرف میزد من داشتم فکر میکردم . تو دلم میگفتم الان وایسم با این بحث کنم؟ ارشادش کنم؟ براش توضیح بدم که دین اگر یه گوشه زندگی باشه دنیا یه گوشه دیگه، این شرک جدیده غربیهاس و نمیدونم از این حرفها که کلی بلدم دربارش منبر برم؟ الان آخه؟ الان باید حواس او و حواس من به بیمارها باشه. 🔻از اون طرف من طلبه ام. امیرالمومنین وسط میدون جنگ هم درس میداد به رزمنده هاش میگفت الان وقتشه. کاری که سالهاست من آخوند حوزوی برای این پرستار قمی نکردم. الان باید جبران کنم و اصلا نمیدونم من روحانی کلا چیکار کردم تا حالا که بغل گوشم یه پرستار قمی میگه حوزه واتیکان بشه بهتره، الان بیام و خطای حوزوی خودم و حوزه و همه رو جبران کنم و برای این پرستار حرف بزنم. 🔻بهش بگم انقلاب پیدا شد که بگه هم دین قرون وسطی دین نبود هم دین مدرن. دین من، سیاست رو مقدس میکنه مثل خمینی. جنگ رو مقدس میکنه مثل زین الدین و همت و باکری، شر لشکرهای سیاه و سرخ و آبی رو کم میکنه مثل سردار قدس. دین من علم رو مقدس میکنه ، همه عالم رو مسجد میکنه محل توجه به خدا محل عشق ورزی آدمها به هم. باز گفتم چه جوری میتونم این همه حرف رو تو این وضعیت براش بگم از پشت ماسک وسط بخش و بین بیمارها. شاید هم این آدم حرف زیاد شنیده. اثر نکرده. 🔻راستی این ماسک و این لباسها هم خیلی اذیت میکنه خداییش. گرمه. آدم زیرش خیس عرق میشه.... باور نمیکنید اما همه اینها ظرف چند ثانیه از ذهنم گذشت. 🔻وقتی متوجه لباسهام شدم احساس کردم؛ بودن من اینجا بهتر از زبون گشودن برای او است. یاد جمله آقا افتادم که به بچه های جهادی میگفت شما قرآن هم یاد مردم ندید صرف حضورتون آیه قرآنه برای مردم. 🔻حضور طلبه ها وسط صحنه کنار این پرستار تو این نیمه شب، باطل السحر همه افکار ویروس خورده غربیه. واکسنیه برای خودش. خودم هم از خودم تعجب کردم اولین باری بود که مقابل حرف غلط یه نفر هیچی نگفتم و عبور کردم. و احساس میکردم اینطوری موثرتره. @ali_mahdiyan
دارویی برای جهالت از روز اول که این بیماری منحوس شروع شده، چندین جریان در مقابلش در میان رفقای حوزوی یا انقلابیم مشاهده کردم که با آنها موافق نبودم ولی پیش خودم میگفتم وقت نقد این حضرات نیست. از همان ابتدا عده ای به نام طب سنتی شروع کردند به تقابل با دستگاه پزشکی موجود. جریانی در طب سنتی هست که به جز حرفهای اثباتیش، مخالفت روشن و بلکه دشمنی با علم مدرن دارد و معتقد است کتاب مرجع این جماعت را باید سوزاند. این روزها دیدم برخیشان صوتهایی پر کرده اند مملو از راست و دروغ و غلو و غیره و غیره که معناش این است که بیمارانتان را به دست بیمارستانها نسپارید. من نسبت به پزشکی سنتی و مدرن یا آنچه به نام دارو میسازند و اسم امامان معصوم را رویش میگذارند حرفی نفیی و اثباتی ندارم. اما انصافا از بی عقلی این جماعت در رنجم. چه کنم. این قدر پرسیدند که مجبورم نظرم را بگویم. اگر این جماعت عقل داشتند میفهمیدند امروز با متهم کردن بیمارستانها و روشهای آنها، انتقام از مردم میگیرند نه پزشکی. اگر عقل داشتند میفهمیدند وقتی دولت مرجعیت نداشته باشد در صحنه بحران، هیچ کس دیگر هم مرجع نخواهد بود نه شما نه هیچ کس. آن وقت صحنه بی مدیر خواهد بود. اگر عقل داشتند فکر میکردند چرا رهبری در دو سخنرانی کوتاهش به مناسبت قصه کرونا، این قدر اعتماد نسبت به دستگاه پزشکی در مردم ایجاد میکند. اگر عقل داشتند میفهمیدند دانش با انتقام کشی از مردم رشد نمیکند. میفهمیدند نگران کردن دل خانواده هایی که مریضهایشان در بیمارستان هستند چه گناه نابخشودنی است. کاش میفهمیدند که مردم اگر بیمارانشان را بیمارستان نفرستند چه آثاری در شیوع بیماری دارد؟ عقل نیست در این صحنه و الا میفهمیدند الان وقت انتقام سیاسی و اقتصادی و پزشکی از دولت نیست. نمیدانم از بین داروهایی که به نام اهل بیت مظلوم تبلیغ میکنند، دارویی برای حماقت و بی عقلی هم وجود دارد یا نه. پ ن: درباره راست و دروغ صوتهایی که این جماعت منتشر میکنند این مقدار سوال نکنید. من نه پزشکم نه پرستار. اونقدر که چشم ظاهربین من گواهی میدهد حرفها، راست و دروغ و غلو داشت و جهت دار بود. بقیه اش را هم پزشکان بگویند و دادستان عمل کند. @ali_mahdiyan
منطقه قرمز ۱۱ 🔻نیمه شبها ظاهرش اینه که همه خوابند و کاری نیست. ولی واقعیت اینه که نیمه شبها احتیاج بیماران بیشتره. شبها بیمارها خجالت میکشن کسی را صدا بزنن. میترسن شاید بقیه بیمارها بیدار شن. از کنار اتاقی عبور نمیکنی مگر اینکه کسی کاری داره باهات. شبها بیمارها یاد خانواده میافتن دلتنگ میشن. احساس بیماری هم در شب بیشتر میشه. 🔻شب از کنار اتاقی عبور میکردم دیدم مردی پنجاه و چند ساله با موهای جوگندمی روی تخت نشسته، رفتم نزدیک آهسته گفتم کاری دارید؟ گفت میتونی این پارچه رو خیس کنی ؟ تب دارم. چفیه ای بود . گرفتم و با آب ترش کردم. بهش دادم. 🔻نفس کشیدن براش سخت بود. گفت درجه اکسیژن رو بیشتر میکنی؟ انجام دادم. رفتم بیرون و چرخ زدم و برگشتم دیدم نشسته. گفتم چی کار دارید؟ گفت میخوام وضو بگیرم. بلندش کردم تلو تلو میخورد. گفت باید وضو بگیرم جبیره ای. 🔻دوست داشتم کمکش کنم نمیدونستم چطوری. نمیدونم کی بود و چی کاره بود. اما احساس میکردم خیلی با صلابت و صبوره. شاید تو این مدت فقط یک بار شنیدم که وسط نفس نفس زدنهاش گفت «خسته شدم». 🔻گفتم چی کار کنم حاجی؟ گفت پشتم رو کمی ماساژ بده. کارهایی که پرستارها یادم داده بودند انجام دادم. دیدم زیر لب میگه شکر خدایا شکر. 🔻نمیدونم بچه هاش چه حالی دارند الان؟ نمیدونم روز پدر رو چطور قراره به باباشون تبریک بگن؟ فقط میدونم باباهای زیادی قرنطینه اند و بچه هاشون نگرانشون. باباهای با صلابتی که بودنشون توی خونه برای اون خونه احساس امنیت و آرامشه. 🔻 بچه ها! رفقا! حضرت آقا تو سخنرانیش گفت روی دعاهای شماها حساب کرده. دعا کنید برای این باباها. برای خونواده هاشون. برای دل بچه هاشون. دعا کنید این شبها به حق بابای همه مظلومین عالم علی علیه السلام. @ali_mahdiyan
یه دختر هفت هشت ساله وقت گذاشته اینو درست کرده. تو اون مدت داشته به من فکر میکرده. داشته تصویر باباشو تو ذهن معصومش میآورده. تو اون مدت میخواسته دل باباشو شاد کنه. خدایا گاهی بیشتر از همیشه احساس میکنم تو آغوش تو ام. آغوش لطافت و محبت و قدس تو. دوست دارم آروم و با ناز باهات مناجات کنم. خدایا بقیه خونه ها. خدایا بقیه بچه ها. خدایا بقیه باباها..... @ali_mahdiyan
20.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 💠 📢 گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین کاظم زاده (مسئول ) 📺 برنامه تلویزیونی عیدانه (پخش شده از ) 📺📺 خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
منطقه قرمز ۱۲ 🌱از انتهای راهروی بیمارستان دیدم صدای آشنایی میاد. صدای سید بود. سید محمد زین العابدین. نمیدونم چطور شنیده بود من توی این بخش مشغولم. خوشحال شدم. دیدن یه رفیق طلبه، تو بیمارستان نیمه شب ، خیلی جذابه. 🌱سید رو از وقتی میشناسم که تصمیم گرفته بود بیاد حوزه علمیه و طلبه بشه. مدرک دانشگاهیش رو گرفته بود و داشت تحقیق میکرد برای آینده اش. پیش من هم اومد مشورت بگیره. بهش گفتم برای چی میخوای بیای حوزه؟ گفت میخوام طلبه بشم برم مناطق محروم برای کمک به بچه های روستایی. اون روز با تعجب نگاهش کردم. چه هدف جالبی! یک داداش و یک خواهرش دکترن. خانوادشون همه اهل علمن. آخه این چه هدف بانمکیه انتخاب کردی!؟ 🌱سید خیلی جالبه. توی سفر اربعین یک ساک پر میکنه اسباب بازی و بادکنک و گل سر و این جور چیزها. بزرگتر از ساک خودش. بعد باید اینها رو تو اربعین بین بچه کوچولوهای عراقی که از زائرا پذیرایی میکنن تقسیم کنیم. سفر اربعین با سید خیلی خوش میگذره. 🌱خیلی دوستش دارم. حواسش به جزییات هست. زندگیش کلا کار جهادیه. حتی با خانمش به بچه های هیات طلبگیمون رسیدگی میکنه. بچه هامون دوستش دارن بهش میگن عمو سید. تو هیات شکلات میده به بچه های کوچیک 🌱 دوست داره بچه ها حافظ قرآن بشن. خودش و خانومش کلی از بچه های روستایی رو تشویق کردن به حفظ قرآن و دورادور کمکشون میکنه. بچه های ماها رو هم تشویق میکنه. 🌱شب اومد پیشم. توی بخش. گفتم سید چه میکنی؟ گفت مراقب باش برخی بیمارها کارهای کوچیکی دارن که چون کوچیکه روشون نمیشه به کسی بگن. باید خودت بفهمی . خودت بپرسی. 🌱میگفت برخی پرستارها خیلی باحالن. هم پرستارن هم همراه بیمارن. وظیفه شون نیست ولی کارهایی میکنن که همراه بیمار انجام میده. میگفت دیدن این جور پرستارها بهش روحیه میده. 🌱همسر خواهرش از شهدای مدافع حرمه. مادرش معلم قرآنه و پدرش استاد فرهیخته حوزه و مفسر قرآنه. اما از بس خاکیه دوست داری ساعتها بشینی و باهاش حرف بزنی. 🌱اما حیف که اینجا نمیشد. همین چند جمله رو راجع بیمارها و پرستارها که گفت بلند شد و گفت پاشم باید برم یه چرخ توی اتاقها بزنم. کار زیاده اینجا... 🌱خیلی از این رفقا دارم بهشون غبطه میخورم مثل من ادا در نمیآرن. بدون تریبون و بی ادعا واقعا زندگیشون پر از خدمت و جهاده... پ ن: راستی یه دختر کوچولوی خوشگل هم داره که اسمش زینبه @ali_mahdiyan
منطقه قرمز ۱۳ ☀️توی بخش ما خلاف قاعده، چند اتاق مخصوص خانمها بود. سه اتاق خانومونه بقیه اتاقها هم آقایون. ☀️روز اول که اومده بودم، مسوول پرستارها به مافوقش میگفت: آقا ما نیاز به پرستارهای خانم داریم. بعد برگشت به من گفت درسته حاج آقا؟ شما بهتر میدونید که باید پرستار خانمها، خانم باشه دیگه. ☀️آقا همین قضیه باعث اتفاقات جالبی شده بود که من از رفیق طلبه ام شنیدم و خیلی برام شیرین بود. این قضیه رو علی محمدی راد برام تعریف کرد. ☀️میگفت یه پیرمرد و یه پیر زن رو آوردن برای بستری. اولش دیدیم پیرمرده خودش داره میاد گفتیم همراه بیماره و بر میگرده. بعد دیدیم نه. این خودش هم بیماره. هر دو کرونایی. زن و شوهر بودن. جفتشون رو اوردن توی همون بخش. ☀️پیرمرده شروع کرده بود داد و بیداد که اینجا که مردونه است نباید خانمم بیاد اینجا. پرستارها براش توضیح داده بودن که اتاق خانمها جدا است. راضیش کرده بودن. ☀️یه مدت که گذشت، پیر مرد رفته بود پیش یکی از پرستارها که ببخشید میشه منو ببرید تو اتاق خانمم، کنارش باشم؟ پرستاره با تعجب نگاهش کرده بود که آخه حاجی جون! اون اتاق خانمهاس! ☀️این رفیقمون میگفت، یه بار یه پرستار اومد گفت: بیمار تخت فلان نیست. کجاست؟ دنبال کرده بودن دیده بودن یواشکی و یاالله گویان رفته بوده تو اتاق خانمها کنار تخت خانمش... ☀️خلاصه این دو تا شده بودن ضرب المثل پرستارها، میگفتن همون دو تا مرغ عاشق. پیرمرد گاهی یواشکی میآمد دم در اتاق و دید میزد خانمش رو و بهش روحیه میداد. ☀️یه چیزی بگم؟ احساس میکنم عشق زورش بیشتره. از بیماری، از بلا، از استرس و از درد. عشق عجیب چیزی است. شنیدید قیامت همه از هم فرار میکنن؟ اینها آدمهایی هستند که خودخواه بوده اند در دنیا نه عاشق. و الا عاشقها قیامت با همن. شفیع همن. رفیق همن. دستگیر همن. عشق سن و سال نمیشناسه شرایط نمیشناسه. و مردم ایران یه ویژگی مهم دارن ؛ اون هم اینکه بدجوری عاشق پیشه اند. @ali_mahdiyan
منطقه قرمز ۱۴ 🔺دو تا بیمار بودن که اون قدر که من از حرفهای پرستارها متوجه شدم هر دوشون شبیه هم بودن به لحاظ میزان پیشرفت بیماری. اما رفتارهاشون با هم متفاوت بود. 🔺یکیشون ترسیده بود. هر چقدر هم دیگران تلاش میکردن ترسش کمتر بشه فایده نداشت. از ترس کل بخش رو روی سرش گذاشته بود. خیلی عذر میخوام اما دیدم که از ترس خودش رو خیس کرد. واقعا پرستارها و همه رو کلافه کرده بود. 🔺یه بیمار دیگه بود که حال او هم بد بود. فکر میکنم از اولی بدتر هم بود اینو از نوع حرفهای پرستارها میفهمیدم. ولی یک روحیه لات منشی داشت. پیرمرد بود. دکمه های پیرهنش رو باز میکرد تا آخر که راحت تر باشه. 🔺روی تخت هر طور میخواست میخوابید. پرستارها میگفتن دستگیره کنار تخت رو نخوابونید که موقع خواب از روی تخت نیفتید. این منو که میدید میگفت بخوابونش. میخواست راحت لم بده. من هم براش میخوابوندم ولی یک سره حواسم بود که نیفته. عمده کارهاش رو خودش انجام میداد ولو به سختی. خلاصه احساس میکردم با شجاعت مقابل بیماریش ایستاده. 🔺 عقل در تقابل با بیماری، مجاهدت و شجاعت و امید رو توصیه میکنه تا ترس و انفعال. ترس عاقلانه صرفا تبدیل به احتیاط و مراقبت میشه همین. بعدا دیدم ترسهای بیهوده مخصوص بیمارها هم نیست. 🔺طرف پرستار بود وسط درگیری بود اما واقعا ماجرا براش بزرگتر از حالت عادی بود. خودش با عوض شدن شیفت اومده بود و نمیدونست من شیفت قبل هم اینجا بودم جلوی چشمم تعداد فوتی های شیفت قبل رو چند برابر بیشتر به خودم میگفت. خواستم بگم خوب من هم اینجا بودم چرا دروغ میگی. دیدم طرف واقعا ترسیده. پشت همه حرفهاش ترس رو میشد دید. 🔺 در مقابل یکی بود یک هفته به خانواده اش سر نزده بود یک سره کار میکرد. روز اول با او مقابل شدم وقتی حرف میزد آروم میشدی از بس عاقل و شجاع و امیدوار بود. بعد دیدم تقریبا اکثر پرستارها اینطورین. این حال عادیشونه. 🔺خلاصه این روزها بعضی تحلیلها و اخبار و عکس العملها رو که میبینم یاد اون بیمار میافتم که خودش رو از ترس خیس کرده بود. @ali_mahdiyan