eitaa logo
بر پا
6.8هزار دنبال‌کننده
639 عکس
368 ویدیو
74 فایل
یادداشتهای علی مهدیان طلبه عصر انقلاب قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فرادی.... https://zil.ink/alimahdiyan ارتباط با ادمین @admin_barpa
مشاهده در ایتا
دانلود
چه کردید با خودتان 🔻ولایت یک عقیده ذهنی و قلبی صرف نیست همانطور که توحید هم صرفا مفهومی ذهنی و حتی قلبی نیست. مفاهیم دینی عینیت و خارجیت دارند و در مقام عمل خود را نشان میدهند. تمام شمایل فقه ما در صورت ولایت خود را نشان میدهد و صورت ولایت چیست؟ رابطه امام و امت که خود را در قالب ساختارهای کلان حاکمیت متبلور میکند. که به آن «نظام» میگویند. نظام آن ویرایش کلانی است که جامعه توحیدی به خود میزند. نظام همان رخسار عقیده ای است به نام ولایت. 🔻حالا انسان های مختلف در نسبت با ساختارهای حاکمیت حالتهای متفاوت دارند. برخی عاشق نظامند. چقدر عاشق؟ آنقدر عاشقند که حاضرند برای آن جان بدهند. وصیتنامه حاج ق ا س م را بخوانید، ببینید چگونه همین نظام را تبلور و وارث تمام قداستهای عالم میداند. به علما و غیر علما چطور مراقبت از آن را توصیه میکند. معتقد است هزاران جان پاک فدای همین نظام شود، میارزد. برخی برای نظام هزینه میکنند البته نه در اندازه جان. خیلی ها به نظام اعتماد دارند. ولو مخالف نظام باشند ولی به آن اعتماد دارند. مثل آنانکه رای میدهند. 🔻کسانی که این اعتماد به نظام را نابود میکنند در واقع دارند چه میکنند؟ اینها ولایت الله را در خارج نابود میکنند. از دو حال هم خارج نیست وقتی تبر به ریشه ولایت زدید، دارید ولایت طاغوت را تقویت میکنید. ببینید دوتایی ترسیم شده در آیت الکرسی را. ولایت طاغوت و ولایت الله. هر کس باید تکلیف خود را در این دوگانه روشن کند. 🔻من در این داستان «اعدام نکنید» یک نکته برایم مهم بود، همان نکته ای که در پذیرفتن نوع روایت آشوبهای آبان نیز خود را نشان میداد. نقطه های شروع آن نیز در اتکا به اخبار آن ور آبی یا این ور آبی دیده میشود. یعنی اعتماد به نظام. 🔻از این منظر میفهمیم رفتار سردار حاج ی زاده چه ارزشی داشت و گناه امثال طبری چقدر بزرگ است. 🔻حالا یک سوال دارم کسانی که در میان انقلابیون گفتمان اعدام نکنید را تقویت کردند چه کردند؟ آنها که روایت حاکمیت از جریان آبان را زیر سوال بردند چه کردند؟ آنانکه ناامیدی از دستگاه حاکمیت را به هزار زبان و رسانه در مردم ترویج کردند چه کردند. زبانی که خروجی نهایی اش بی اعتمادی به نظام باشد مقابل ولایت است و مدد دهنده طاغوت. 🔻لزومی نداشت ترامپ و اسراییل هم با شما همنوا شوند تا بفهمید در خطایید. چه مثل علیزاده به نام عدالت فریاد بزنیم عدالتمان طاغوتی است یعنی عین ظلم خواهی است چه مثل تاجزاده به نام آزادی فریاد بزنیم آزادیمان طاغوتی است یعنی عین استبداد طلبی است چه مثل مهدی نصیری به نام انقلابی گری فریاد بزنیم انقلابی گریمان طاغوتی است یعنی عین ضدانقلابی گری است. ولو تمام فضای دهانمان پر از شعار مرگ بر آمریکا باشد. @ali_mahdiyan
رد خون 🌱«رد خون» را دوست داشتم. مهدویان مساله دشواری را انتخاب کرده. او در دل یک جنگ سخت و نفس گیر و پیچیده، نبردی به غایت دشوارتر را انتخاب کرده و به تماشا کشیده. نبرد امروز ما. 🌱اگر ماجرای نیم روز جنگ عقیده بود، عقیده ای که هویت ساز است و باعث میشود خواهر و برادر و رفیق و همسر از تو جدا بیفتند و با تو مرز پیدا کنند، اما رد خون ماجرای جنگ دیگری است جنگ قوت روح و نفوذ بصیرت، ضعف های ما، مثل ظاهرگرایی، عاطفی و احساسی بودن و عدم عقلانیت، از همه مهمتر ضعف ناشی از غرور یا درد جاه طلبی و قدرت طلبی تحت نام تکلیف، درد بی عرضگی و نالایقی مدیرهایی که آدمهای خوبی اند اما توانمند نیستند، همگی چطور به جبهه ما ضربه میزند. 🌱اما از این دشوارتر و مهمتر اینکه او دشمن را هم تحلیل میکند. انگار میخواهد از وسط خون و آتش جنگی واضح، راهی باز کند که پاره های جان ایران را برگرداند. در میان دشمن نقش بدنه جاهل و احساساتی منافقین با همه خطاهایی که کرده اند جدا میشود از رووس خبیث و نانجیب آنها. کسانی که از جهل و کوچکیشان، دستان و بازوان دشمنند، اینها را پیدا میکند و رابطه حقیقی ما با آنها را نشانمان میدهد. چرا؟ 🌱 چون این بیماری و درد امروز ما است. ما نه ضعفهای خودمان را میبینیم و نه متوجه بدنه جاهلی هستیم که در جبهه دشمنند اما پیوستگی حقیقی با ما دارند. اگر شرایط واقعی زندگی آنها و جهل آنها را ملاحظه کنیم به این راحتی شلیک نمیکنیم و تیغ نمیکشیم. این یعنی مهدویان با نگاهی واقع بینانه تلاش میکند جنگ را کمی عمیقتر روایت کند. 🌱حالا مثلا با این رویکرد هشتک «اعدام نکنید» را بازخوانی کنیم. شناخت دشمن آسان نیست، اینها چه کسانی بودند؟ بازیخوردگان جاهل یا خبیثهای دانا. اگر دو چشممان با دقت به هر دو طیف نباشد، چه بسا مقابل دشمن خبیث سادگی کنیم یا اینکه پاره جانمان که جاهل و بازیچه بوده را به خطا بیش از اندازه تنبیه کنیم. باید قبول کنیم بدون رشد روحی و رشد بصیرتی چه بسا پشت ظاهر معصوم و ظاهر بیگناه یک جوان، وجود خبیث و جنایتکار او را تشخیص ندهیم یا با بهانه های ظاهرا درست، بخشی از انسانهای بیگناه و آماده تغییر را که پاره جان ما هستند در دستان کثیف دشمن رها کنیم. @ali_mahdiyan
روایت کرونا-شب عملیات.mp3
6.32M
📻 📻 صدای خانه طلاب جوان 🔘 روایت کرونا - قسمت اول 🔘 شب عملیات 💠 اكنون در قرن پانزدهم هجری قمری، همانطور كه نبی اكرم‌(ص) پیشگویی فرموده بودند، قوم سلمان فارسی _ ایرانیان _ علم قیام انبیا را بر دوش گرفته‌اند و وجودشان همچون شمسی تازه در خلأ ظلمانی جاهلیت ثانی تولد یافته است... 🌐 برنامه های رادیو روایت را از طریق لینک زیر دنبال کنید: https://shenoto.com/channel/radiorevayat 💠💠 خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
اقتصاد هم روح دارد ✅ این حکایت از گلستان سعدی را یادتان هست؟ دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی. باری این توانگر گفت درویش را که: چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟ گفت: تو چرا کار نکنی تا از مذلّت خدمت رهایی یابی که خردمندان گفته‌اند نان خود خوردن و نشستن به که کمر شمشیر زرّین به خدمت بستن. به دست آهن تفته کردن خمیر به از دست بر سینه پیش امیر ✅ به نظرم در تحلیل وضعیت اقتصاد یک انسان یا یک جامعه قبل از بررسی میزان فقر و فلاکت و سرمایه و کار و هر نکته دیگری باید شاخصهای مهمتری را در نظر گرفت که اساسا سیاسی اند. محاسبه اقتصاد بدون این ویژگی محاسبه یک جسد بدون روح است. ✅ همیشه فکر میکردم چطور کشورهایی که خیلی هم دارا هستند و سرعت رشد داراییهایشان از ایران بیشتر است به اینجا رسیده اند؟ اما ⚡️اولا اراده این کشورها در چه وضعیتی نسبت به اجزا دیگر عالم است؟ چه میزان فشارهای کشورها و شرکتهای بزرگ خرپول دنیا روی آنها بوده؟ اگر نبوده چرا؟ ⚡️ثانیا چه میزان از زور بازو و‌ دانش مردمشان نان میخورند و درون زایند؟ چه میزان علم بنیاد و مردم بنیادند؟ چه میزان با فشار بیرونی حاکمیت ها و با اجبار رشد کرده اند؟ ✅ نگویید فقر ذلت میآورد. چون این جمله ناقص است. هر فقری ذلت آور نیست و هر پول و درآمدی عزت آور نیست. فقر ناشی از ایستادن بر هویت و عزت، خودش تشدید کننده عزت است و عزت همان منبع سرشار و سرمایه اصلی است که موتور تولید و باعث در کشور است. اساسا «مقاومتی بودن اقتصاد» اشاره به روح اقتصاد دارد. ✅ شنیده اید این روایت امام صادق ع را که به آن فرد فقیر گفت تو پولداری. بعد توضیح داد که «ولایتت را چند میفروشی؟» ولایت صرفا یک عقیده نیست بلکه اتصال به هویت الهی و برتر خودمان و مبارزه با سلطان و طاغوت عالم است. این روح اقتصاد است. و الا چه بسا در کربلا کسی با شاخص اقتصادی محاسبه کند و کم شدن آب و خوراک و امنیت لشکر را ببیند و بگوید شکست اقتصادی خوردند و این یعنی مبارزه را در جان اقتصاد درنیابیم. ✅ اقتصاد آویزان یا بی تفاوت به اراده سلاطین عالم یا اقتصاد غیر متکی به علم و بازوی مردم، یک شبه فرومیپاشد. و وای بر کشوری که خودش را بفروشد. ✅ به این پرسش با دقت فکر کنیم که چرا عده ای برای معاملات با شرکتهای غربی چشم بسته، سوت و کف میزنند و برای معامله با شرق چشم بسته، تف و لعن میفرستند. پای نکته ای فرا اقتصادی در میان است؟ ✅ از خود بپرسیم علت تحریم اقتصادی ایران چیست؟ تغییر اراده ؟ اراده چه کسی؟ همانکه فشار تحریم بر گرده او است؟ او کیست؟ مردم محروم و مستضعف؟ خوب مگر اراده اینها چیست که باید تغییر کند؟ و آیا این اراده مگر به لحاظ اقتصادی چقدر میارزد؟ @ali_mahdiyan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساختارهای نظام اسلامی مهم است اما به شرط آنکه حاوی روح خود باشد که انقلاب است. نقش پیشروان و رهبران یک نقش حقیقی است نه صرفا حقوقی. این نقش حقیقی، روح نظام یعنی انقلاب را در جان امت پمپاژ میکند. ما انقلاب را مدیون امامان انقلاب و شهداییم. سلوک بر بستر نظام را مدیون این قله هاییم. رفقا! از کنار جملات حاج قاسم ساده نگذرید. این جملات را باید به دقت گوش کنیم و مباحثه کنیم. جانم فدای راه و مکتبش. @ali_mahdiyan
امید صادق.pdf
143.5K
علت امیدوار بودنم به اوضاع را در این متن توضیح داده ام. @ali_mahdiyan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدانید چه چیزی اتصال زمین به آسمان را محکم کرده در جامعه ما انتظار مادرانه شهدا یکیشه نگاه کنید @ali_mahdiyan
دماوند 🌱من اهل تهرانم اما از وقتی طلبه شدم در قم زندگی میکنم. برای همین زیاد به تهران رفت و آمد دارم. یک روز در راه قم به تهران، رفیقم که کنار دستم نشسته بود، قله دماوند را نشانم داد و گفت ، علی دماوند را دیده بودی؟ چقدر زیبا است! 🌱قله پر صلابت که از وسط همه آلودگیها و سیاهیها سر به فلک کشیده بود و قد راست کرده بود و همه سیاهیهای اطرافش تاب مقابله با قامت رعنا و با اقتدارش را نداشتند و اتفاقا در نشان دادن هیبتش بیشتر کمکش میکردند. 🌱شاید خنده دار باشد اما من از آن روز هر وقت تصویر دماوند را میدیدم یاد رفیقم میافتادم. رفیقی که مرا متوجه اقتدار دماوند کرد در مسیر پر غفلت روزمره ام. 🌱آن رفیقم را نمیشناسید. شبها وقتی همه بچه های جهادی خسته از کار روزانه خواب بودند، دیرتر از همه و خسته تر از همه از سر کار بر میگشت، گاهی میدیدیم پتویی پیدا نکرده و جایی نیافته، روی خاک خودش را جمع کرده از سرما و خوابیده. 🌱آن رفیقم را نمیشناسید، آقا زاده ای که پدرش مدیر شناخته شده نظام بود و مسوول یک مجتمع غیرانتفاعی معروف، اما این رفیقم بچه هایش را در مدرسه ای دولتی گذاشته بود که مثل بقیه درس بخوانند و زندگی کنند مثل همه ندارهای شهر. 🌱رفیقم را نمیشناسید کسی که اگر خم به ابروی رهبرش میآمد بی تاب میشد و ما برای سلامتی اش میترسیدیم. همان که آه... در راه بازگشت از اربعین، با همسرش و سه دخترش پر کشید تا بهشت و همه ما را واله و حیران مردانگیش رها کرد و رفت. 🌱امروز شنیدم بی بی سی و اذناب داخلی اش و ش، غصه یک یازدهم این قله دلفریب را میخورند که دست اوقاف جمهوری اسلامی افتاده. 🌱دروغ میگویند مثل همیشه اما هدفشان معلوم است بنا است نمادهای اقتدار مردم را در این همه فشار و سختی این روزها ، جلوی چشمان پر از اشک این مردم بیاورند که بگویند نظام همه چیزتان را نابود کرد. 🌱نمیدانند یک یازدهم و دوازدهم که سهل است شش دانگ هزار هزار قله دماوند مان را که جانهای پاک حاج ق ا س م ها است، فدای نظاممان کردیم و فدا میکنیم و همه سیاهی های تبلیغاتتان مثل ابرهای سیاهی است حول قله های ما که فقط صلابتشان را بیشتر نشان میدهد. 🌱قله های دماوند برای من جان هزاران است که اطرافم در کوره چهل ساله این انقلاب آب دیده اند و قد کشیده اند و پر صلابت ایستاده اند و هزار هزار بار بکشید و زنده شان کنید جانشان را برای نظام ( تاکید میکنم همین نظام) جمهوری اسلامی میدهند. @ali_mahdiyan
شکافنده حرفهای درست 🌱خدا رحمت کند حضرت حافظ را که میگفت: به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها. یعنی ظاهرگرا نباش. رفتار را با روح و عمقش که عشق و مستی است به جا بیاور. و الا دچار تحجر میشوی. 🌱خیلی ها فکر میکنند ظاهرگرایی و تحجر اکتفا کردن به رفتارهای خشک و بی روح است. این هست ولی به نظرم کسانی که صرفا روحیه علمی دارند یعنی فقط در پی راست و‌ دروغ حرفها هستند هم مبتلای به ظاهرگراییند. 🌱شکافنده علم یعنی کسی که پشت سر دانش، اراده ها را هم میبیند و تشخیص میدهد. فقط صدق و کذب اخبار را دنبال نمیکند. برای همین، فلان بحث فکری پر سر و‌ صدای علمی را میگوید بی خیال شوید کلا سرکاری است و آن بحث دیگری را ورود علمی میکند. چرا؟ چون میداند این بحث مثلا برای تئوریزه کردن طاغوت مطرح شده. 🌱این همه توجه در روایات امام باقر علیه السلام به «منبع اخذ دانش» و این حجم روایات ایشان در بحث حاکمیت الهی و حاکمیت طاغوت، برای توجه دادن به همین روح علم یعنی اراده و جهت گیری های پشت سر حرفها و دانشها است. 🌱در دوران زندگی در فضای مجازی مثل نان شب محتاج هستیم. بله درست و غلط یک خبر ربطی ندارد که از زبان چه کسی بیرون میآید ولی مهمتر از درستی و غلطی خود حرف این مهم است که پروژه چه کسی دارد پیش میرود چه بسا کلمه حقی باشد که اراده باطلی پشت سر آن است. 🌱با این حساب مهم است که ببینیم مثلا فلان خبر در خراب کردن دولت که در جمع حزب اللهی ها هم عادتا مقبول میافتد، کدام پروژه را پیش میبرد. فلان دعوا درباره فلان تصمیم مجلس کدام پازل را تکمیل میکند. مطالبه گری و نهی از منکر ما با توجه به این نکته قطعا متفاوت خواهد شد و ارتقای باقرالعلومی میابد. @ali_mahdiyan
پیر مرد داغدیده و آقای جمهوری اسلامی ❤️ پیرمردی با چشمهای نافذ و قدی کشیده چهارشانه. صورتی مردانه با سبیل سفید و بلند که ویژگی همه مردان دیارش بود. آرام ولی مهربان شبیه پهلوانان داستانها. اهل روستای "زرده" بود؛ حدود 40 کیلومتر خارج از جاده اسلام آباد به سرپل ذهاب در میانه کوههای سنگی و سخت. مردم آنجا اهل حق هستند. شیعه دوازده امامی نیستند. ❤️ زلزله آمده بود و سقف خانه اش رخته بود روی نوه ها و بچه هایش. رفتیم سری بزنیم و تسلیتی بگوییم. گفتیم پدر جان اجازه میدهی وارد خانه ات شویم با رویی گشاده پذیرفت. خانه که چه عرض کنم مخروبه. رفتیم توی چادری که گوشه حیاط خانه برایش زده بودند. ❤️ پسرش با دو تا نوه اش را زیر آوار از دست داده بود. دو تا دختر کوچک ، اسم یکیشان کوثر بود دختری پنج ساله که توی بغل مادرش زیر آوار جان داده بود. وای از دل آن مادر میگفتند مادر دخترک یعنی عروس این پیرمرد میخواسته خودکشی کند جلویش را گرفته بودند. ولی عجب از این پیرمرد که مثل کوههای زرده پرابهت و مقتدر بود. ❤️ تعریف کرد که سالها قبل با بمباران شیمیایی صدام چشمه روستا مسموم میشود. برادران و پدر همین پیرمرد از آن آب میخورند. پنج برادر و پدرش شیمیایی میشوند و اینطور آنها را از دست داده بود. عجیب بود باور نکردنی بود. ❤️ بعد از جنگ پسر جوان دیگرش حین سربازی پایش روی مین میرود و شهید میشود. یعنی ده داغ که هر کدام میتواند یک مرد را از درون ویران کند. باور کنید اگر نمیدیدم باورم نمیشد. مگر امکان دارد؟ ❤️ وقتی شروع کرد به نالیدن و از کم کاری و ضعفهای مسوولین برای ما گفت و اینکه باید چگونه این همه سختی را خود تدبیر کند. ما همه آرام به صحبتهای او گوش میدادیم و فکر میکردیم چه باید کرد چه طور کمکش کنیم و دلداریش دهیم. ❤️ ناگهان گویا چیزی به ذهنش رسیده باشد. خیال کرد نکند ما از دردهایش چیز دیگری برداشت کنیم. یک لحظه سکوت کرد و بعد با همان لهجه با صلابت کردی اش گفت، بگذارید یک چیزی را به شما بگویم. ده تا داغ دیده ام اگر دهها داغ دیگر ببینم اجازه نمیدهم کسی چپ به نگاه کند مراقب یک وجب از این خاک هم هستم خودم و خانواده ام. ❤️عجب! ما اصلا حرفی نزدیم. این حرفها را وقتی میزد که نه دوربینی بود و نه ضبطی. چند تا جوان که مسوول هم نبودند. وسط این همه داغ و گرفتاری او چطور یاد جمهوری اسلامی افتاد؟ الله اکبر... ❤️ عجب کوههای زرخیزی هستند این کوههای گمنام. پیرمردی که هم مذهب ما هم نبود. چطور دلداده جمهوری اسلامی است. وسط این همه مشکلات خانوادگیش؟ این کیست مگر؟ چرا و چطور با همه سختیها و دردها اینقدر دلداده دارد؟ @ali_mahdiyan
کهنه ترین زخم مفسر همه زخمهای دیگر بود 🔻دو سه سخنرانی است که رهبری با تعابیر مختلف و به زبانهای گوناگون درخواست میکند ، توصیه میکند، دستور میدهد، که بچه هایی که موج اول را شکل دادید، نوبت موج دوم است. نمیدانم چرا اثاقلتم الی الارض شدیم، چرا نمیشنویم، مگر او با ما سخن نمیگوید؟ 🔻این فاصله معنا دار بین دستور رهبری با حرکت امثال خودم ، خیلی دردناک است. امروز با دوستانم در سخنان رهبری را مباحثه میکردیم. احساس جمع این بود که این فرمان رهبری برای ما وجوب عینی درست میکند. فرد فرد بچه ها درگیر بودند ولی صحنه حرکت جمعی و جریان سازی نیاز دارد. خیلی ها هنوز مشغول خدمت در بیمارستانها و پخش کمک های مومنانه اند اما این مقدار کافی نیست. نیاز داریم به گفتمان سازی و جریان سازی. باید بنویسیم باید بگوییم. باید همه را به حرکت درآوریم. 🔻باید بچه هایی که در غسالخانه ها مشغولند بگویند چه میبینند از نزدیک. بگویند چه جوانهایی را میشویند چه خانواده هایی داغدارند چطور در مدت یک هفته عزیزشان را از دست میدهند. شاید همه ماجرا را جدی بگیرند. 🔻باید بچه هایی که در بیمارستان ها هستند بنویسند چطور کادر درمانی نیاز به مدد رسانی دارد. چطور زیر فشار کار هستند. چطور بیماران زیادتر میشوند و میآیند و چطور درد میکشند. 🔻کرونا باید باعث یک حرکت اجتماعی و خدمت رسانی جدی شود که فشار های اقتصادی دشمن به مردم کمتر احساس شود. باید به داد هم برسیم. انقلابی گری به معنای نق زدن و ناامیدی پراکندن و سیاه نمایی و تهمت و تحریف نیست انقلابی گری یعنی خدمت یعنی در میان میدان بودن . 🔻نمیدانم کسی صدای مرا میشنود یا نه. نمیدانم لااقل آن جمع چهل نفره که پارسال خدمت آقا بودیم صدای مرا میشنوند یا نه. بچه ها! رهبر صدایمان کرده. عاقبت به خیر نمیشویم اگر بلند نشویم. 🔻من محرم را اینطور میفهمم. امسال عزاداری معنایش نصرت امام است. و نصرت امام مدد به آقا سیدعلی است. مدد به مردم است. امسال شاید بیش از هر زمان باید روضه ی کاری ترین و عمیقترین و کهنه ترین زخم اباعبدالله را بخوانیم همان زخمی که روی شانه اش مانده بود. زخم . زخمی که همه زخمهای دیگر را معنا میکرد. زخم . @ali_mahdiyan
بسم الله الرحمن الرحیم @ali_mahdiyan
موبایل و کرونا از مجموعه روایت های «موج دوم» ۱ 🌱از کنار یک اتاق عبور میکردم همین که به روبروی در اتاق رسیدم صدایی از درون اتاق مرا به خود متوجه کرد. مردی حدودا پنجاه ساله، روی تخت، با یک هیجان و محبتی به سختی نیم خیز شده بود که با موبایل صحبت کند. 🌱در چند لحظه سه جمله از او را شنیدم، سلام بابا .... جان بابا.... (بعد کمی مکث کرد و با حالتی بغض آلود ادامه داد) کجا بیام بابا جان.... 🌱دلم سوخت. چند روز باید روی این تخت زیر دستگاه اکسیژن باشد. دلش برای پسرش یا دخترکش تنگ میشود لابد. خانواده چه حالی دارند. نگرانند و کاری از دستشان بر نمیآید. تنها راه ارتباطشان همین موبایل است که با همین چند جمله غصه هایشان را با هم مرور کنند. جان بابا... کجا بیام بابا جان؟ 🌱این جزییات را دقت نکنیم علت رفتار بیمارها را نمیفهمیم. مثل تخت شماره یک. آن هم مردی پنجاه و چند ساله بود. نفسش به سختی بیرون میآمد. برای همین صورتش سرخ شده بود. به من اشاره کرد و گفت این دستگاه اکسیژن کار نمیکند چرا؟ آمدم چیزی بگم که بیمار تخت کناری مثلا میخواست دلداریش دهد، گفت نگران نباش اصلا نگران نباش هول نشو، من هم اول که آمدم داشتم خفه میشدم نمیمیری غصه نخور. 🌱مرد آرام نگاهش کرد و به روی خود نیاورد و ساکت شد. گفتم برادر! میخواهی کمی پشتت را ماساژ بدهم و به پشتت بزنم؟ (کاری که پرستارها یادم داده بودند) گفت زحمت میشه. گفتم نه چه زحمتی؟ کمی ضربه زدم و ماساژ دادم. بعد پرسیدم بهتری ؟ گفت ممنون 🌱رفتم و دوری زدم در اتاقهای دیگر و بر گشتم. دیدم همین آقا نگران دارد میگردد. گفتم چی شده؟ گفت موبایلم. موبایلم نیست. دیده بودمش یک موبایل ساده و مشکی و ارزان قیمت. وقتی با موبایل صحبت میکرد حالش بهتر بود. میگفت با این صفحه کلید کوچکش نمیتوانم پیامک بدم. ولی از لحنش معلوم بود دوست دارد حرف بزند نه اینکه پیامک بدهد. حالا همین موبایل را گم کرده بود. 🌱همان مرد آرام که سختی بیماری اش را به رو نمیآورد دنبال موبایل ارزان قیمت خود بود. از نیروی خدماتی پرسید او هم با بی محلی گفت چه میدانم مگه من دست میزنم. (شاید بد متوجه شد) دوباره گشت. من هم شروع کردم به گشتن. چندین دقیقه اطراف و زیر تخت و داخل پتو و همه جا را گشتم. نبود . نگران بود. معلوم بود نگران است. آخر سر از تخت به سختی پایین آمد دیدم موبایل زیرش بوده. موبایل را برداشت و در دست گرفت و آرام خوابید. 🌱دل است دیگر. دلهایی که به خانواده ای متصل است و نگران که دیگر بر نگردد. 🌱آن شب وقتی در خیابان خانواده هایی را دیدم که بدون مراعات شرایط فاصله و ماسک با هم در خیابان های شلوغ میگردند و میخندند یاد این صحنه ها میافتادم و دلم میگرفت. یاد این جمله های ساده و دردآور سلام بابا جان بابا کجا بیام بابا جان... 🌱بچه ها دعاشون کنید دعا کنید همه این بیمارهای نگران به خانواده هاشون برسند، هر چه زودتر... به حق صاحب ماه محرم @ali_mahdiyan
دو تا معتاد داغون از مجموعه روایت های «موج دوم» ۲ 🌱توی بخش کرونایی هایی که تازه واردش شده بودم، رفیقم راهنماییم میکرد. دم در یک اتاق ایستادیم گفت این اتاق ویژه ای است. اینجا دو تا مجرم زندانی را آورده اند و بستری کرده اند. هر دو شان هم معتاد تزریقی هستند. یکیشان ایدز داره. اون یکی هم یک چشمش رو باید تخلیه کنند ظاهرا. بعد سرش رو جلو آورد و گفت معلوم نیست زنده بمونن. مراقبشون باش. بیشتر مراقبشون باش. 🌱اون شب اولین یا دومین باری که بهشون سر زدم یکیشون گفت حاج آقا میشه برام قرص خواب بگیری بتونم بخوابم؟ رفتم به پرستار گفتم. او هم برای هر کدام یک قرص توی کیسه گذاشت و گفت بهشون بده. 🌱قرص ها رو بهشون دادم. اومدم برم بیرون، یک دفعه اون که ایدز داشت گفت آخ! حاج آقا! قرصم. از دستم افتاد. همین که اینو گفت حدس قوی زدم که میخواد دو تا قرص خواب بخوره، ولی به روش نیاوردم. طوری برخورد کردم که یعنی گول خورده ام. پیش خودم گفتم مثل گول خورده ها برخورد کنم بهتر از اینه که ضایعش کنم ولو با یک کنایه. 🌱شروع کردم به گشتن دنبال قرص زیر تختش. توی کیسه سوندش که کنار تختش آویزان بود. خونابه جمع شده بود. زیر تخت هم کمی خاکستر سیگار ریخته بود. لابد یواشکی کشیده بود نمیدونم. ولی احساس چندش شدیدی میکردم. حالم بد شده بود ولی باز به روی خودم نیاوردم. 🌱اون یکی رفیقش که چشمش درست نمیدید گفت آهان، اونجا است، دارم از اینجا میبینمش. توی دلم خندم گرفت خواستم بگم یه قرص کوچولو رو چطور میبینی آخه با این چشمات؟ ولی باز ضایعش نکردم. گفتم کجا؟ با دست اشاره کرد که اونجا . رفتم شروع کردم به گشتن زیر تخت. پیدا نکردم. گفت حاج آقا ! به پرستارها میگی؟ گفتم چشم. اومدم بیرون. 🌱تا به پرستار گفتم. گفت ولشون کن میخوان دو تا قرص بخورن. تو دلم گفتم میدونم. اومدم گفتم پرستار نداد. گفت عیبی نداره حاج آقا. ممنون. پشت ماسک خنده هام معلوم نمیشد. 🌱ولی احساس خوبی داشتم. احساس کردم کار خوبی کردم درسته اونها فکر کردند مرا سر کار گذاشته اند اما نگذاشتم حرمتشون جلوی خودشون و جلوی من بشکنه. بعد همون لحظه تو همون اتاق دو تا معتاد، یاد امام زمانم افتادم گفتم میدانم بارها نگذاشتی ذلیل شوم و با اینکه همه چیز را میدانستی حرمتم را حفظ کردی. باز هم آقا جان! آبروداری کن در دنیا و آخرت... @ali_mahdiyan
جمع کبوترهای حرم از مجموعه روایت های «موج دوم» ۳ ❤️سید میگفت شب عرفه دم سحر خواب دیدم با بچه های داریم پیکر حضرت علی اکبر حسین علیه السلام را دور حرم حضرت معصومه طواف میدیم. یکی از بچه های قدیمی تر هم فراز آخر زیارت عاشورا را میخواند، که "و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین علیه السلام و اصحاب الحسین...." بعد هم پیکر سالم پسر شهید ارباب را به سمت مردم بردیم و همه به سمت بدن هجوم آوردند و من از خواب بیدار شدم. ❤️یکی از تفریحات بچه ها، تعریف خوابهای باحالی است که میبینند. روح الله خوشش نمیاید میگوید «خواب چیه کارتونو بکنید.» محسن هم یک بار به شوخی بعد اینکه یکی خوابش را تعریف کرد گفت «شما ها از بس میخوابید هی خواب میبینید یه کم کار کنید» ❤️من هم بدم نمیاید خوابهای باحال بچه ها را بشنوم. اما یک چیز برایم جالب است و آن اینکه خیلی وقتها بچه ها درباره جمع خواب میبینند نه فقط شخص خودشان. شاید خیلی ها ارزش جمع را ندانند. اما کسانی که میخواهند کاری برای کمک به رهبر و کمک به حرکت انقلاب بکنند میفهمند چقدر داشتن جمع مهم است. یکی از لوازم اینکه متصل به «فتیان بنی هاشم» باشیم همین داشتن جماعت است. جمع یعنی قدرتی مقدس یداللهی که مع الجماعه است و به ما توان برداشتن بارهای ولی خدا را میدهد و به ما مدد میدهد که رابط امام و امت جامعه باشیم. ❤️مثل این بار حین مباحثه سخنرانی اخیر آقا در خانه طلاب. شاید اگر تنها بودم و سخنان آقا را میخواندم فقط دلم میسوخت که چرا هیچ غلطی نمیکنم و چقدر رهبرم غریب است که هر چه میگوید، توصیه میکند ، درخواست میکند، دستور میدهد که موج دوم را به پا کنید کسی حرکت نمیکند و من هم به تنهایی کاری ازم بر نمیاید. ❤️اما بین بچه های خانه طلاب وقتی جملات رهبر را مرور میکردیم این عزم جمعی و اینکه ما میتوانیم کاری کنیم احساس میشد. مهدی میگفت «دوباره باید بیاییم پای کار. آقا دستور داده نباید زمین بمونه.» حسین میگفت «وقتی امام دستور حفظ جزایر مجنون را داد حال فرماندهان و حتی مجروحین دیدنی بود که نگذارند دستور امام زمین بماند.» فرهاد گفت «کارهامونو به این سمت سوق میدیم.» علی گفت «باید جلسات اندیشه ورزی برای طراحی سبک اقداممان راه بیندازیم.» و همه احساس میکردند جمعی داریم یعنی قدرتی داریم که راحت میتواند خودش را هماهنگ با دستور های رهبرش سازگار کند و عملیات کند. ❤️رفاقت امروز یک لذت از لذتهای جوانی و یک طعم خوش از مزه های زندگی نیست فقط. رفاقت امروز یک وظیفه است. برای برداشتن بارهای انقلاب. باید رفیق باشیم باید تشکیلات داشته باشیم. و الا همیشه تماشاچی خواهیم بود. @ali_mahdiyan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نسبت اندیشه حضرت آقا با امام ره و مبانی عرفان نظری @ali_mahdiyan
داستان لباس و مرگ از مجموعه روایت های«موج دوم» ۴ 🔻این بار لباسهایی که پوشیده بودم متفاوت بود یک لباس سفید رنگ کامل سرتاسری که تا زیر گلو زیپش بالا میآمد. شلوار و لباس و کلاهی که روی سر میآمد. از لحظه ای که پوشیدم شروع کردم عرق کردن. تمام بدنم خیس آب شده بود. سر زیپش هم همون اول کنده شد و من از ترس اینکه دوباره نمیتونم زیپ را بالا بکشم مجبور بودم در کل مدت همونطور با زیپ بالا، بگردم. 🔻وقتی وارد اتاق بیمارها شدم شروع کردم به خوش و بش کردن. بیمارها هم که خودشان از این لباسها تنشان نبود، یکیشان به شوخی و کمی طعنه گفت: حاج آقا خیلی ممنون از شما، همین که این لباس رو پوشیدی با این وضعیت... این رو گفت و زد زیر خنده، من هم خندم گرفت. 🔻لباس بیمارها فرق میکرد و کار خدا همون شب مامور خدماتی گفت حاج آقا بیا کمک بده. مرا برد داخل دستشویی توی بخش. کنار شیرهای آب یک سطل زرد بزرگ بود که داخلش پر از لباس و رو تختی و رو بالشی و پتو بود. چند تا کیسه بزرگ بهم داد و گفت لباس ها را در یکی بریز ملحفه ها و رو بالشتی ها را در یکی و پتو ها را هم جدا کن و همه را بشمار ببین از هر کدام چند تا است. 🔻لباسها را جدا میکردم. برخی لکه های زرد روش بود برخی قرمز و خونالود بود.همینطور که میشماردم و دقت میکردم که اشتباه نکنم با خودم فکر میکردم این لباسها تن کی ها بوده، کدامشان مرخص شدند کدامشان هم ... یعنی ممکنه برخی از این پتوها یا رو بالشتی ها مال کسی باشه که از دنیا رفته؟ 🔻گوشه دستشویی بیمارستان نیم تنه بدنم را خم میکردم داخل سطلی که پوشاک کثیف و ویرووسی درش بود و آنها را بیرون میآوردم و میشمردم وسط کلی کثیفی و نجاست بودم و در همین حال داشتم به مرگ فکر میکردم و به خدایی که با مرگ قدرتنمایی میکند «یا من فی الممات قدرته». 🔻در همین حال یاد حرفهای رفیقم افتادم که ساعتی قبل داشت برای بیماران چای میریخت در فلاکسها. دیدم سر حال نیست . گفتم چی شده. گفت امروز بعد از ظهر رفتم غسالخانه برای کمک به غسل دادن اموات کرونایی. آنجا با پیکر یکی از اموات روبرو شدم که در همین بیمارستان مراقب و همراه او بودم بهش روحیه میدادم، امروز او را غسل دادم.... 🔻اِلـهي اَلْبَسَتْنِي الْخَطايا ثَوْبَ مَذَلَّتي، خدايا!گناهان بر من لباس خواري پوشانده، وَجَلَّلَنِي التَّباعُدُ مِنْكَ لِباسَ مَسْكَنَتي، و دوري از تو جامه درماندگي بر تنم پيچيده، @ali_mahdiyan
الیاس از مجموعه روایتهای «موج دوم» ۵ 🌱دویست تا جهیزیه، هر کدام چند ده ملیون تومان، هر کدام بانی یک ازدواج آسان میشد، در منطقه ای که فشار بیکاری ناشی از کرونا فشار روی خانواده های دردمند و محرومش را بیشتر کرده بود. مردمی در شرق هرمزگان، مردمی مظلوم و بی زبان که نمیتوانند دردهایشان را آن قدر بلند فریاد کنند که گوشهای سنگین ما بشنود. 🌱دویست تا جهیزیه را با خون دل تهیه کردیم، ذره ذره از این خیر و آن خیر، در صفحات مجازی و درخواست های حقیقی، که کاری کنیم اگر مراسم تجمع ناشی از جشن ها تعطیل میشود، لااقل شادی علم کردن ازدواج جوانان مان تاخیر نیفتد. مردم با نشاط ما زیر این همه فشار و درد و محرومیت، لااقل جنگاورانه و مردانه، کانونهای گرم و معنوی زندگی را بسازند که علم عشق و آرامش یعنی خانواده، نخوابد. 🌱مسیر اما دور بود، سخت بود. تا بندر عباس را با هواپیما رفتم، اما تا رسیدن به روستاهای گرهون و تیسور را نمیدانید چه کشیدم. جاده نبود. راه سنگلاخ و صعب العبور، هفت هشت ساعت. چند بار نزدیک بود دل و روده ام بالا بیاید. نمیفهمید چه میگویم. رفیقم دچار پرسش فلسفی شده بود که آخه اینها چرا اینجا زندگی میکنند، چرا اینقدر دورند. خدا را شکر عمامه سرم بود و چندین بار که سرم به سقف و در دیوار ماشین میخورد ، پارچه های پیچیده شده عمامه مراقبت میکردند که سرم درد نگیرد. میخندید؟ خنده هم دارد. 🌱میخواستم بروم خودم عقدشان را بخوانم. من عاشق محفل عقدم، احساس میکنم صدای هلهله فرشته ها را میشنوم. احساس میکنم از همیشه دستم به آسمان نزدیک تر است. عقد بخوانم برای زوجهای پر امید و پر عزم، که در این شرایط مردانه ایستاده اند تا هم زندگی را پیش ببرند و هم ایستادگیشان را ثابت کنند. بروم کنار کپرهایشان، عقد بخوانم و مدح امیرالمومنین و در آن محفل بلکه دعا کنم خدا رحمی کند به همه عالم.... 🌱در روستای تیسور اولین عروس و داماد را که قرار شد عقدشان را جاری کنم حاضر شدند. داماد را از پشت ماسک سفیدی که زده بود شناختم. الیاس بود. او چهار پنج سال پیش شاگرد خودم بود در این منطقه. نو جوانی پانزده شانزده ساله بود. آرام ولی همیشه با لبخند. کس و کاری نداشت به جز مادری پیر ، شنیدم عروس خانم هم وضعی شبیه او داشته. و هم روستایی هایشان کمکشان کرده بودند که خانه و کاشانه ای برایشان فراهم کنند. همه روستا برای همین زوج خواستنی شاد بودند. و چه حالی میداد عقد الیاس را خواندن. جای شما خالی بود. هر چند همه را دعا کردیم و الیاس و عروسش هم آمین گفتند. 🌱بچه ها! موج دوم مهر و همدلی و ولایت مومنانه را به پا کنیم. نگذاریم حرف رهبر زمین بماند. بگذارید در این میانه سختی ها،مراقب هم باشیم. لذتی دارد این پیوندهای ولایی حول محور امیرالمومنین. و شما چه میدانید مزه احساس لبخند الیاس را از پشت ماسک سفیدی که جلوی دیدنش را گرفته..... @ali_mahdiyan
سید بشیر از مجموعه روایتهای «موج دوم» ۶ بیشتر از بیست سال است که با سید بشیر حسینی رفیقم. از همان زمان هم وقتی هم سخن میشدیم، به حرفهایش فکر میکردم. خوش فکر و خوش صحبت و البته با دلی پاک و معنوی. یک رفیق خواستنی و جذاب. او را دعوت کردیم که همراه ما باشد در این منطقه فوق العاده محروم بشاگرد. با وجود سر شلوغی و دیسک کمرش قبول کرد. هدف مان این بود شاید اگر او بیاید این کار بیشتر دیده شود و بتوانیم در مدد به این موج دوم همیاری از او هم کمک بگیریم. جهیزیه هایی که به خون دل جمع شده بود و عقدهایی ساده و مراسمی گرم اما مختصر و بدون تجمع ولی با حضور سید برای عروس و دامادها هم جذاب بود. اینها بود اما وقتی کنار بچه های طلبه و جهادی نشست، آتشی به جانمان افکند. او از وسط آتش جنگ رسانه ای میآمد و حرفهای زیادی داشت. برایمان تصویر دقیقتری ایجاد میکرد از اینکه چرا روی زمین پیروزیم و اما در نهایت در صحنه ذهنیت میبازیم. چرا آرایش جنگی گرفتن مردم در فضای رسانه ای که تنگه احد انقلاب است به تعبیر رهبری یک ضرورت فراموش شده توسط ما است. از کجا داریم میخوریم. چرا هیچ کار ما و مسوولین ما در کف صحنه بعد رسانه ای ندارد. چرا این همه رهبر تاکید کرد که نیروهای انقلابی گفتمان بسازند و دست به دست دهند. روایت کنند جهادشان را. چرا رهبر گفت آوینی در صحنه کم است. چرا در جلسه با جهادی ها گفت در این حوزه ضعیفید. او جنگ روایتها را ترسیم میکرد و حقیقتا سوز دل سید بشیر ، دل مرا هم سوزاند. پ ن: پشت سرمان در عکس مسجد صاحب الزمان عج خمینی شهر بشاگرد است. @ali_mahdiyan
دختر فلج از مجموعه روایتهای«موج دوم» ۷ 🔻«ما دو ماه پیش همکار از دست دادیم.... اما ما لطفی نمیکنیم به کسی، نه این وظیفه ما است...اما ما این دو ماهه روحیه خودمان را از دست داده ایم...همکاری داشتیم که جوان بود کلی استعداد داشت آرزو داشت میخواست مادر شود....» 🔻اینها را خانم پرستار میگفت، توی بیمارستان دردکشیده و محروم بندرعباس. عکس همکار جوانشان را گذاشته بودند روی یک میز که شبیه حجله ی عزا درستش کرده بودند تا جلوی چشمشان باشد. 🔻خبرهای بیمارستان بندرعباس را چه کسی دنبال میکند در کشور، آیا خبر این شهیده جوان به گوشتان رسیده بود، آیا میدانستید دو ماه است طلبه ها و جوانان بشاگردی_ آری بشاگردی_در این بیمارستان همرزم و مددکار پرستاران شده اند؟ میفهمید در این هوای گرم و شرجی پوشیدن دوازده ساعته این لباسهای خاص ضدویروس یعنی چی؟ 🔻بیمارستان بزرگ و ویژه ای نبود، اما چقدر همه گرم بودند و با محبت. روز عیدغدیر با سیدبشیرحسینی رفتیم که کادر درمانی را روحیه بدهیم اما از خونگرمی و فرهیختگیشان روحیه گرفتیم. من کنار ایستاده بودم و فقط از این همه زیبایی لذت میبردم. 🔻در میان همه درد‌دلها و خوش و بش های سیدبشیر و کادر درمان من که عقب تر ایستاده بودم ناگهان متوجه صدای جیغ آرام و دخترانه ای از پشت سرم شدم. برگشتم نگاه کردم دیدم دختری چهارده پانزده ساله، روی تخت خوابیده. دختری فلج که قدرت حرف زدن هم نداشت. کنار تختش مادری با چادر محلی و چهره ای که روزگار با چین و چروکها آرایشش کرده بود. و او آرام و با حیا ایستاده بود. 🔻دخترک سیدبشیر را دیده بود و شناخته بود اما توان حرف زدن نداشت فقط میخندید و از ذوقش آرام جیغ میکشید. مادر خجالتی اش تنها کاری که کرد برایش این بود که بدن او را به سمت ما چرخاند که راحت تر نگاه کند. 🔻کارمان که تمام شد دیر هم شده بود اما به سید گفتم برو کنار تخت آن دختر، توی دلم گفتم خودت که میدانی خوب هم میدانی شهرت و محبوبیتی اگر خدا به تو داده باید خرج دل این مردم محروم و با عزت کنی. رفت کنار تخت دخترک... به! ... سلام..... خانوم.... چه خانوم قشنگی.... ایشالا زودتر خوب میشی.... ایشالا زودتر عروس میشی... عزیز دلم... @ali_mahdiyan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚 سلسله جلسات تدریس کتاب ((طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن)) 📚 📢 مدرس: شیخ 🖥 در 31 جلسه 📲 برای سفارش این محصول به آیدی @gohari_67 در ایتا پیام ارسال نمایید. (منظومه فکری مقام معظم رهبری) 📚📚 خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f @ali_mahdiyan
شیخ علی مهدیان. نقد جریان جهادی.mp3
2.41M
نقد جریان جهادی شیخ علی مهدیان جلسه هم اندیشی گفتمان جهادی در سالگرد دیدار جهادی ها با رهبری @ali_mahdiyan
🌀 جهاد یاری رسانی 🌀 📢 فراخوان نیروی جهادی برای در تهران 📢 📣 عرصه های خدمت: 🚑 همیار بیمار ⚰ غسالخانه 🏨 موکب سلامت 🏴 روضه های خانگی 📦 کمک مؤمنانه 📲 ثبت نام از طریق سایت 🔻🔻🔻 www.khanetolab.ir ☑️☑️ خانه طلاب جوان 🔻🔻 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f