eitaa logo
بر پا
6.8هزار دنبال‌کننده
593 عکس
328 ویدیو
74 فایل
یادداشتهای علی مهدیان طلبه عصر انقلاب قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فرادی.... https://zil.ink/alimahdiyan ارتباط با ادمین @admin_barpa
مشاهده در ایتا
دانلود
منطقه قرمز ۹ 🔺ساعت ۱۲ و نیم شب بود، میخواستم برم تو بخش، چند بار زنگ زدم به مسوول هماهنگیمون که از پرستارها بود، گوشی رو برنداشت. با خودم گفتم یه ماسک میزنم میرم تو بخش لباس میپوشم. 🔺به سرباز دم در گفتم، ماسک هست؟ گفت آره زیاده. گفتم یکی برام پیدا میکنی؟ گفت چشم. رفت این ور و اون ور کلی گشت آخرش گفت. برو از فلان جا بگیر. ببخشید نمیتونم تا آنجا برم برات بگیرم. خندم گرفت. یعنی چی «ببخشید»؟ 🔺اومدم برم بالا توی بخش، نگهبان جلوم رو گرفته، آقا کجا؟ هیچی میخوام برم توی بخش کمک. صبر کن. رفت پیش یه مسوول بالاتر. من هم دنبالش رفتم. طرف دو تا گوشی دستش بود. با یه حال نگرانی داشت چیزی رو پیگیری میکرد. صحبتش که تموم شد. گفت خانوم بارداره مبتلا شده. ایشالا که چیزی نمیشه. 🔺وقتی متوجه شد از طلبه هام. یه دست لباس داد با لبخند و گفت بپوش. نگهبان گفت بگذار کمکت کنم. همینطور که بندهای پشت لباسم رو میبست گفت ببخشید معطلت کردم. پیش خودم گفتم: چه جالب! چرا میگه «ببخشید»؟! 🔺صبح کارم تموم شد دیدم مسوولی که دیشب بهش زنگ زده بودم، زنگ زد. پشت تلفن میگفت. آقا شرمنده دیشب استراحت میکردم جواب ندادم. خجالت کشیدم بد موقع زنگ زده بودم الان او داشت معذرت خواهی میکرد. 🔺رفتم فروشگاه بیمارستان آب میوه بخرم کارت کشیدم بعد یادم افتاد چند چیز دیگه هم باید بخرم اومدم کارت بکشم فروشنده گفت آقا ببخشید دوباره مجبور شدید کارت بکشید. 🔺یه دفعه احساس کردم کلا قراره امروزه یه درس تازه از محیط بگیرم، یه درس طلبگی جدید برای من آخوند. شما شاید بخندید ولی این روزها توی این بیمارستان درسهای طلبگی میگیرم که به جانم مینشینه. 🔺فهمیدم وقتی فضا پر از احساس «تعهد» و «مسوولیت» میشه همه بیشتر خودشون رو بدهکار هم میبینن تا طلبکار. این معذرت خواهی ها یعنی محیط رشد کرده. پر از تعهد و مسوولیت شده. و این یعنی صحنه پر از مقاومت شده. یا اینکه بهتره بگم مقاومت نهفته در جان این امت، داره خودش رو نشون میده. @ali_mahdiyan
مردن چه شکلیه؟ 🌱از وقتی این داستان کرونا راه افتاده خیلی ها تو خونه به مرگ و مرض و قرنطینه و اینها فکر میکنند. تو خونه ما هم همین فضا بود.اولش گفتم با شوخی و مسخره بازی و پرت کردن حواس بچه ها که دو تاشون الان نوجوون هستند، ذهنشون رو منحرف کنم. 🌱دیشب به ذهنم رسید، این چه کاریه؟ تو آخوندی مثلا! الان اتفاقا بهترین وقته حرفهای جدی رو یادشون بدم. 🌱گفتم من وقتی کوچیک بودم فکر میکردم اگر بمیرم زیر خاک چیکار میکنم تک و تنها، سخت تر از یک سلول انفرادی. بعد که طلبه شدم فهمیدم این نگاه توهمی به مرگه. مرگ یعنی روح تعلقش رو از دنیا و جسم از دست بده. خدای مهربان اگر حال بهتری برای جسم ما سراغ داشت میگفت جسم رو بعد مرگ اونطور قرار دهند. 🌱پسرم گفت پس چرا میگن از مرگ نگران باشیم؟ گفتم بترسیم و نگران باشیم. اما نه نگرانی توهمی. نگرانی واقعی. امروز ما پشت جسم و رفتارهامون پنهانیم. فردا که بمیریم صورت واقعیمون معلوم میشه. اون روز من یک میوه رسیده ام یا یک میوه کرمو؟ از این بترسیم. ترس مرگ ما رو حرکت میده و زندگی سازه. 🌱دخترم گفت پس اینکه میگن آدما سخت جون میدن چی میشه؟ گفتم سخت جان دادن رو با سختی جسم اشتباه نگیر، این رو که امروز مریضها هم دارن. سختی روح موقع مرگ دل کندنه. کسی که همه چیز رو برای خودش میخواسته حالا همه اش رو میخواد از دست بده. اگه همه چیز رو برای خدا بخواد و خرج کنه موقع مرگ سختی نداره. من اگر خونه و زندگی رو برای کمک به راه خدا میخواستم زمان مرگ چه دردی دارم؟ این رو شنیدید که مرگ برای مومن راحت تر از بوییدن گله؟ 🌱پسرم گفت چطور میشه هم خدا رو دوست داشت هم پدر و مادر رو؟ گفتم دیدی چهره رفیقت توی یک عکس یا آینه میافته؟ واقعا اون عکس یا آینه رو دوست داری اما به خاطر او. 🌱دخترم گفت یعنی همین لذتها رو میبریم؟ گفتم به نظرم محبتها و لذتها وقتی برای خدا باشه خیلی شدید تر هم میشه. 🌱 پسرم گفت بعد مرگ کجا میریم اگر زیر خاک نمیریم؟ گفتم میریم توی یک عالم دیگه. مثل وقتی که خواب میبینی. میری توی یه عالم دیگه. فقط خیلی شفافتر خیلی واقعی تر. اینکه بزرگان هم میگفتند شب اول قبر به یاد ما باشید برای اون ارتباطی است که دیگه با دنیا ندارن. میخوان این ارتباط هنوز حفظ بشه. توی عالم جدید. 🌱بچه های من خیلی تحت تاثیر سردار قدس بودند. بهشون گفتم شنیدید سردار شهید میگفت اگر میخواهید شهید بشید، شهید باشید؟ گفتند آره. گفتم این یه قاعده است مرگ خوب نتیجه زندگی خوبه. همه باید یه بار بمیرند اما نگران زندگیتون باشید. به محض تصمیم گیری توی بهشتید. فقط تصمیمتون رو حفظ کنید. 🌱بچه ها! وقتشه به بهانه این بیماری تصمیمات جدیدی برای زندگیمون بگیریم. یاد مرگ زندگی سازه. 🌱خلاصه یه منبر خونگی بود. برای خودم هم جذاب بود. احساس میکردم موثره. خدا عاقبت هممون رو ختم به خیر کنه. @ali_mahdiyan
منطقه قرمز ۱۰ 🔻شیفت پرستارها عوض شده بود. پرستارها عموما با ما رفیق میشن. برخلاف من که از پشت ماسک و لباس های مخصوص کسی رو نمیشناسم و برام همه مثل همن و همه رو با «ببخشید» و «شرمنده» صدا میزنم، اونها خیلی زود اسممونو یاد میگیرن و با رفاقت برخورد میکنن. 🔻اما این بار این پرستارش فرق میکرد. رو مخ من بود. اول که من رو دید داشتم به اتاقها سر میزدم. نصف شب بود میخواستم ببینم کسی کاری نداشته باشه. 🔻بی مقدمه گفت مشکلات مردم زیاد شده. گفتم بله. گفت همه این مشکلات از وقتی شروع شد که همه چی رو به سیاست ربط دادیم. دین رو هم آوردیم تو همه چی قاطی کردیم تو سیاست تو همه چی. 🔻با خودم گفتم ای خدا نصفه شبی این کیه خورده به پست من بدبخت. گفتم یعنی چه جوری خوبه؟ گفت مثل خارجیها دینشون سر جاشه امور دیگه شون هم سر جاشه. اینجا حوزه و دین به زور میخواد همه جا باشه. به شوخی گفتم آره بابا مثل واتیکان خوبه، نه؟ یه لحظه جا خورد، مکثی کرد و بعد گفت آره آفرین. خدا رو شکر زیر ماسک خندم معلوم نمیشد. 🔻همینطور که او حرف میزد من داشتم فکر میکردم . تو دلم میگفتم الان وایسم با این بحث کنم؟ ارشادش کنم؟ براش توضیح بدم که دین اگر یه گوشه زندگی باشه دنیا یه گوشه دیگه، این شرک جدیده غربیهاس و نمیدونم از این حرفها که کلی بلدم دربارش منبر برم؟ الان آخه؟ الان باید حواس او و حواس من به بیمارها باشه. 🔻از اون طرف من طلبه ام. امیرالمومنین وسط میدون جنگ هم درس میداد به رزمنده هاش میگفت الان وقتشه. کاری که سالهاست من آخوند حوزوی برای این پرستار قمی نکردم. الان باید جبران کنم و اصلا نمیدونم من روحانی کلا چیکار کردم تا حالا که بغل گوشم یه پرستار قمی میگه حوزه واتیکان بشه بهتره، الان بیام و خطای حوزوی خودم و حوزه و همه رو جبران کنم و برای این پرستار حرف بزنم. 🔻بهش بگم انقلاب پیدا شد که بگه هم دین قرون وسطی دین نبود هم دین مدرن. دین من، سیاست رو مقدس میکنه مثل خمینی. جنگ رو مقدس میکنه مثل زین الدین و همت و باکری، شر لشکرهای سیاه و سرخ و آبی رو کم میکنه مثل سردار قدس. دین من علم رو مقدس میکنه ، همه عالم رو مسجد میکنه محل توجه به خدا محل عشق ورزی آدمها به هم. باز گفتم چه جوری میتونم این همه حرف رو تو این وضعیت براش بگم از پشت ماسک وسط بخش و بین بیمارها. شاید هم این آدم حرف زیاد شنیده. اثر نکرده. 🔻راستی این ماسک و این لباسها هم خیلی اذیت میکنه خداییش. گرمه. آدم زیرش خیس عرق میشه.... باور نمیکنید اما همه اینها ظرف چند ثانیه از ذهنم گذشت. 🔻وقتی متوجه لباسهام شدم احساس کردم؛ بودن من اینجا بهتر از زبون گشودن برای او است. یاد جمله آقا افتادم که به بچه های جهادی میگفت شما قرآن هم یاد مردم ندید صرف حضورتون آیه قرآنه برای مردم. 🔻حضور طلبه ها وسط صحنه کنار این پرستار تو این نیمه شب، باطل السحر همه افکار ویروس خورده غربیه. واکسنیه برای خودش. خودم هم از خودم تعجب کردم اولین باری بود که مقابل حرف غلط یه نفر هیچی نگفتم و عبور کردم. و احساس میکردم اینطوری موثرتره. @ali_mahdiyan
دارویی برای جهالت از روز اول که این بیماری منحوس شروع شده، چندین جریان در مقابلش در میان رفقای حوزوی یا انقلابیم مشاهده کردم که با آنها موافق نبودم ولی پیش خودم میگفتم وقت نقد این حضرات نیست. از همان ابتدا عده ای به نام طب سنتی شروع کردند به تقابل با دستگاه پزشکی موجود. جریانی در طب سنتی هست که به جز حرفهای اثباتیش، مخالفت روشن و بلکه دشمنی با علم مدرن دارد و معتقد است کتاب مرجع این جماعت را باید سوزاند. این روزها دیدم برخیشان صوتهایی پر کرده اند مملو از راست و دروغ و غلو و غیره و غیره که معناش این است که بیمارانتان را به دست بیمارستانها نسپارید. من نسبت به پزشکی سنتی و مدرن یا آنچه به نام دارو میسازند و اسم امامان معصوم را رویش میگذارند حرفی نفیی و اثباتی ندارم. اما انصافا از بی عقلی این جماعت در رنجم. چه کنم. این قدر پرسیدند که مجبورم نظرم را بگویم. اگر این جماعت عقل داشتند میفهمیدند امروز با متهم کردن بیمارستانها و روشهای آنها، انتقام از مردم میگیرند نه پزشکی. اگر عقل داشتند میفهمیدند وقتی دولت مرجعیت نداشته باشد در صحنه بحران، هیچ کس دیگر هم مرجع نخواهد بود نه شما نه هیچ کس. آن وقت صحنه بی مدیر خواهد بود. اگر عقل داشتند فکر میکردند چرا رهبری در دو سخنرانی کوتاهش به مناسبت قصه کرونا، این قدر اعتماد نسبت به دستگاه پزشکی در مردم ایجاد میکند. اگر عقل داشتند میفهمیدند دانش با انتقام کشی از مردم رشد نمیکند. میفهمیدند نگران کردن دل خانواده هایی که مریضهایشان در بیمارستان هستند چه گناه نابخشودنی است. کاش میفهمیدند که مردم اگر بیمارانشان را بیمارستان نفرستند چه آثاری در شیوع بیماری دارد؟ عقل نیست در این صحنه و الا میفهمیدند الان وقت انتقام سیاسی و اقتصادی و پزشکی از دولت نیست. نمیدانم از بین داروهایی که به نام اهل بیت مظلوم تبلیغ میکنند، دارویی برای حماقت و بی عقلی هم وجود دارد یا نه. پ ن: درباره راست و دروغ صوتهایی که این جماعت منتشر میکنند این مقدار سوال نکنید. من نه پزشکم نه پرستار. اونقدر که چشم ظاهربین من گواهی میدهد حرفها، راست و دروغ و غلو داشت و جهت دار بود. بقیه اش را هم پزشکان بگویند و دادستان عمل کند. @ali_mahdiyan
منطقه قرمز ۱۱ 🔻نیمه شبها ظاهرش اینه که همه خوابند و کاری نیست. ولی واقعیت اینه که نیمه شبها احتیاج بیماران بیشتره. شبها بیمارها خجالت میکشن کسی را صدا بزنن. میترسن شاید بقیه بیمارها بیدار شن. از کنار اتاقی عبور نمیکنی مگر اینکه کسی کاری داره باهات. شبها بیمارها یاد خانواده میافتن دلتنگ میشن. احساس بیماری هم در شب بیشتر میشه. 🔻شب از کنار اتاقی عبور میکردم دیدم مردی پنجاه و چند ساله با موهای جوگندمی روی تخت نشسته، رفتم نزدیک آهسته گفتم کاری دارید؟ گفت میتونی این پارچه رو خیس کنی ؟ تب دارم. چفیه ای بود . گرفتم و با آب ترش کردم. بهش دادم. 🔻نفس کشیدن براش سخت بود. گفت درجه اکسیژن رو بیشتر میکنی؟ انجام دادم. رفتم بیرون و چرخ زدم و برگشتم دیدم نشسته. گفتم چی کار دارید؟ گفت میخوام وضو بگیرم. بلندش کردم تلو تلو میخورد. گفت باید وضو بگیرم جبیره ای. 🔻دوست داشتم کمکش کنم نمیدونستم چطوری. نمیدونم کی بود و چی کاره بود. اما احساس میکردم خیلی با صلابت و صبوره. شاید تو این مدت فقط یک بار شنیدم که وسط نفس نفس زدنهاش گفت «خسته شدم». 🔻گفتم چی کار کنم حاجی؟ گفت پشتم رو کمی ماساژ بده. کارهایی که پرستارها یادم داده بودند انجام دادم. دیدم زیر لب میگه شکر خدایا شکر. 🔻نمیدونم بچه هاش چه حالی دارند الان؟ نمیدونم روز پدر رو چطور قراره به باباشون تبریک بگن؟ فقط میدونم باباهای زیادی قرنطینه اند و بچه هاشون نگرانشون. باباهای با صلابتی که بودنشون توی خونه برای اون خونه احساس امنیت و آرامشه. 🔻 بچه ها! رفقا! حضرت آقا تو سخنرانیش گفت روی دعاهای شماها حساب کرده. دعا کنید برای این باباها. برای خونواده هاشون. برای دل بچه هاشون. دعا کنید این شبها به حق بابای همه مظلومین عالم علی علیه السلام. @ali_mahdiyan
یه دختر هفت هشت ساله وقت گذاشته اینو درست کرده. تو اون مدت داشته به من فکر میکرده. داشته تصویر باباشو تو ذهن معصومش میآورده. تو اون مدت میخواسته دل باباشو شاد کنه. خدایا گاهی بیشتر از همیشه احساس میکنم تو آغوش تو ام. آغوش لطافت و محبت و قدس تو. دوست دارم آروم و با ناز باهات مناجات کنم. خدایا بقیه خونه ها. خدایا بقیه بچه ها. خدایا بقیه باباها..... @ali_mahdiyan
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 💠 📢 گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین کاظم زاده (مسئول ) 📺 برنامه تلویزیونی عیدانه (پخش شده از ) 📺📺 خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
منطقه قرمز ۱۲ 🌱از انتهای راهروی بیمارستان دیدم صدای آشنایی میاد. صدای سید بود. سید محمد زین العابدین. نمیدونم چطور شنیده بود من توی این بخش مشغولم. خوشحال شدم. دیدن یه رفیق طلبه، تو بیمارستان نیمه شب ، خیلی جذابه. 🌱سید رو از وقتی میشناسم که تصمیم گرفته بود بیاد حوزه علمیه و طلبه بشه. مدرک دانشگاهیش رو گرفته بود و داشت تحقیق میکرد برای آینده اش. پیش من هم اومد مشورت بگیره. بهش گفتم برای چی میخوای بیای حوزه؟ گفت میخوام طلبه بشم برم مناطق محروم برای کمک به بچه های روستایی. اون روز با تعجب نگاهش کردم. چه هدف جالبی! یک داداش و یک خواهرش دکترن. خانوادشون همه اهل علمن. آخه این چه هدف بانمکیه انتخاب کردی!؟ 🌱سید خیلی جالبه. توی سفر اربعین یک ساک پر میکنه اسباب بازی و بادکنک و گل سر و این جور چیزها. بزرگتر از ساک خودش. بعد باید اینها رو تو اربعین بین بچه کوچولوهای عراقی که از زائرا پذیرایی میکنن تقسیم کنیم. سفر اربعین با سید خیلی خوش میگذره. 🌱خیلی دوستش دارم. حواسش به جزییات هست. زندگیش کلا کار جهادیه. حتی با خانمش به بچه های هیات طلبگیمون رسیدگی میکنه. بچه هامون دوستش دارن بهش میگن عمو سید. تو هیات شکلات میده به بچه های کوچیک 🌱 دوست داره بچه ها حافظ قرآن بشن. خودش و خانومش کلی از بچه های روستایی رو تشویق کردن به حفظ قرآن و دورادور کمکشون میکنه. بچه های ماها رو هم تشویق میکنه. 🌱شب اومد پیشم. توی بخش. گفتم سید چه میکنی؟ گفت مراقب باش برخی بیمارها کارهای کوچیکی دارن که چون کوچیکه روشون نمیشه به کسی بگن. باید خودت بفهمی . خودت بپرسی. 🌱میگفت برخی پرستارها خیلی باحالن. هم پرستارن هم همراه بیمارن. وظیفه شون نیست ولی کارهایی میکنن که همراه بیمار انجام میده. میگفت دیدن این جور پرستارها بهش روحیه میده. 🌱همسر خواهرش از شهدای مدافع حرمه. مادرش معلم قرآنه و پدرش استاد فرهیخته حوزه و مفسر قرآنه. اما از بس خاکیه دوست داری ساعتها بشینی و باهاش حرف بزنی. 🌱اما حیف که اینجا نمیشد. همین چند جمله رو راجع بیمارها و پرستارها که گفت بلند شد و گفت پاشم باید برم یه چرخ توی اتاقها بزنم. کار زیاده اینجا... 🌱خیلی از این رفقا دارم بهشون غبطه میخورم مثل من ادا در نمیآرن. بدون تریبون و بی ادعا واقعا زندگیشون پر از خدمت و جهاده... پ ن: راستی یه دختر کوچولوی خوشگل هم داره که اسمش زینبه @ali_mahdiyan
منطقه قرمز ۱۳ ☀️توی بخش ما خلاف قاعده، چند اتاق مخصوص خانمها بود. سه اتاق خانومونه بقیه اتاقها هم آقایون. ☀️روز اول که اومده بودم، مسوول پرستارها به مافوقش میگفت: آقا ما نیاز به پرستارهای خانم داریم. بعد برگشت به من گفت درسته حاج آقا؟ شما بهتر میدونید که باید پرستار خانمها، خانم باشه دیگه. ☀️آقا همین قضیه باعث اتفاقات جالبی شده بود که من از رفیق طلبه ام شنیدم و خیلی برام شیرین بود. این قضیه رو علی محمدی راد برام تعریف کرد. ☀️میگفت یه پیرمرد و یه پیر زن رو آوردن برای بستری. اولش دیدیم پیرمرده خودش داره میاد گفتیم همراه بیماره و بر میگرده. بعد دیدیم نه. این خودش هم بیماره. هر دو کرونایی. زن و شوهر بودن. جفتشون رو اوردن توی همون بخش. ☀️پیرمرده شروع کرده بود داد و بیداد که اینجا که مردونه است نباید خانمم بیاد اینجا. پرستارها براش توضیح داده بودن که اتاق خانمها جدا است. راضیش کرده بودن. ☀️یه مدت که گذشت، پیر مرد رفته بود پیش یکی از پرستارها که ببخشید میشه منو ببرید تو اتاق خانمم، کنارش باشم؟ پرستاره با تعجب نگاهش کرده بود که آخه حاجی جون! اون اتاق خانمهاس! ☀️این رفیقمون میگفت، یه بار یه پرستار اومد گفت: بیمار تخت فلان نیست. کجاست؟ دنبال کرده بودن دیده بودن یواشکی و یاالله گویان رفته بوده تو اتاق خانمها کنار تخت خانمش... ☀️خلاصه این دو تا شده بودن ضرب المثل پرستارها، میگفتن همون دو تا مرغ عاشق. پیرمرد گاهی یواشکی میآمد دم در اتاق و دید میزد خانمش رو و بهش روحیه میداد. ☀️یه چیزی بگم؟ احساس میکنم عشق زورش بیشتره. از بیماری، از بلا، از استرس و از درد. عشق عجیب چیزی است. شنیدید قیامت همه از هم فرار میکنن؟ اینها آدمهایی هستند که خودخواه بوده اند در دنیا نه عاشق. و الا عاشقها قیامت با همن. شفیع همن. رفیق همن. دستگیر همن. عشق سن و سال نمیشناسه شرایط نمیشناسه. و مردم ایران یه ویژگی مهم دارن ؛ اون هم اینکه بدجوری عاشق پیشه اند. @ali_mahdiyan
منطقه قرمز ۱۴ 🔺دو تا بیمار بودن که اون قدر که من از حرفهای پرستارها متوجه شدم هر دوشون شبیه هم بودن به لحاظ میزان پیشرفت بیماری. اما رفتارهاشون با هم متفاوت بود. 🔺یکیشون ترسیده بود. هر چقدر هم دیگران تلاش میکردن ترسش کمتر بشه فایده نداشت. از ترس کل بخش رو روی سرش گذاشته بود. خیلی عذر میخوام اما دیدم که از ترس خودش رو خیس کرد. واقعا پرستارها و همه رو کلافه کرده بود. 🔺یه بیمار دیگه بود که حال او هم بد بود. فکر میکنم از اولی بدتر هم بود اینو از نوع حرفهای پرستارها میفهمیدم. ولی یک روحیه لات منشی داشت. پیرمرد بود. دکمه های پیرهنش رو باز میکرد تا آخر که راحت تر باشه. 🔺روی تخت هر طور میخواست میخوابید. پرستارها میگفتن دستگیره کنار تخت رو نخوابونید که موقع خواب از روی تخت نیفتید. این منو که میدید میگفت بخوابونش. میخواست راحت لم بده. من هم براش میخوابوندم ولی یک سره حواسم بود که نیفته. عمده کارهاش رو خودش انجام میداد ولو به سختی. خلاصه احساس میکردم با شجاعت مقابل بیماریش ایستاده. 🔺 عقل در تقابل با بیماری، مجاهدت و شجاعت و امید رو توصیه میکنه تا ترس و انفعال. ترس عاقلانه صرفا تبدیل به احتیاط و مراقبت میشه همین. بعدا دیدم ترسهای بیهوده مخصوص بیمارها هم نیست. 🔺طرف پرستار بود وسط درگیری بود اما واقعا ماجرا براش بزرگتر از حالت عادی بود. خودش با عوض شدن شیفت اومده بود و نمیدونست من شیفت قبل هم اینجا بودم جلوی چشمم تعداد فوتی های شیفت قبل رو چند برابر بیشتر به خودم میگفت. خواستم بگم خوب من هم اینجا بودم چرا دروغ میگی. دیدم طرف واقعا ترسیده. پشت همه حرفهاش ترس رو میشد دید. 🔺 در مقابل یکی بود یک هفته به خانواده اش سر نزده بود یک سره کار میکرد. روز اول با او مقابل شدم وقتی حرف میزد آروم میشدی از بس عاقل و شجاع و امیدوار بود. بعد دیدم تقریبا اکثر پرستارها اینطورین. این حال عادیشونه. 🔺خلاصه این روزها بعضی تحلیلها و اخبار و عکس العملها رو که میبینم یاد اون بیمار میافتم که خودش رو از ترس خیس کرده بود. @ali_mahdiyan
منطقه قرمز ۱۵ 🔻روز اول از مسوولین بیمارستان پرسیدم اگر بخوام چند شیفت پشت هم کار کنم، جایی هست برای استراحت؟ گفتند بله. 🔻اون روز از صبح تا شب تو بیمارستان بودم. واقعیتش نه تونستم چیزی بخورم نه آبی بنوشم. نمیدونم به خاطر صحنه های درد و رنج بیماران بود که میل به خوردن و نوشیدن نداشتم یا اینکه ترس از مبتلا شدن به ویروسی که تاثیرش رو میدیدم یا به دلیل گرمایی که به خاطر پوشیدن لباسها تحمل میکردم. آخرش یکی از پرستارها گفت اگه به خودت نرسی نمیتونی ادامه بدی ضعیف میشی. خلاصه شب تصمیم گرفتم برم توی استراحتگاهی که قولش رو گرفته بودم. 🔻آدرس اونجا رو پرسیدم گفتند اون طرف بیمارستانه. پشت درختها و باغچه ها. شب توی تاریکی هوا از بین درختها عبور کردم. رسیدم به یه ساختمان که ظاهرا اونجا رو هم تازه ساخته بودند کلینیک برای چه بیماری یادم نیست ولی هنوز استفاده نمیکردند. 🔻رفتم پیش نگهبان اون ساختمون. درها رو باز کرد. یه سالن خالی و تاریک که کسی توش نبود. در اتاق رو برام باز کرد اتاق خواب نبود شبیه مطب دکترها بود که توش تخت گذاشته بودند. یه اتاق کوچک بدون پنجره. مثل سلول انفرادی. 🔻نگهبان رفت. من موندم و یه اتاق وسط یه ساختمان خالی. پشت بیمارستان. روز اول، بعد از صحنه هایی که همه اش توی ذهنم رژه میرفتند. صحنه لبخند بیمارهایی که سخت نفس میکشیدند. پرستارهایی که با صبر و با عشق کار میکردند. صحنه های تلخ و شیرینی که با هم تماشا میکردم دلهای بیماران که به خاطر بیماری رقیق شده بود و به خدا نزدیک و دلهای پرستاران و خدمه که به خاطر جهادشان الهی شده بود ولی بی ادعا. نشستم رو به قبله.... 🔻خدایا من اینجا چه میکنم. من باید توی کتابخونه باشم. سر کلاس باشم. پای مباحثه و کتاب و جزوه باشم. بین بیمارهای کرونایی، توی یه ساختمان خلوت و غریب خدایا این چه کلاس درسی است که مرا آورده ای؟ 🔻 شاید باور نکنید اما در اون مکان غریب، احساس خوشی داشتم از این غربت و تنهایی از این خستگی و تشنگی و گرسنگی. از این خلوت... @ali_mahdiyan
منطقه قرمز ۱۶ 🔺سلام خانم! چطور حاضر شدی همسر یک طلبه باشی؟ اون هم توی یک شهر غریب. چطور حاضر شدی با نداشته های همسرت بسازی. با فقرش که پشت چهره عزت پنهانش میکند. چطور حاضر شدی تهمتها و توهین ها و نیشخندها را تحمل کنی؟ 🔺شنیدم هنوز سالگرد ازدواجتان را ندیده بودید. همسرت میگوید عاشق امیرالمومنین است. از او یاد گرفته مثل پروانه دورت باشد کمکت کند. همسرت میگوید اسم فرزندتان را محسن گذاشته بودید به یاد محسن شهید امیرالمومنین. راستی از محسنت چه خبر. 🔺امروز مظلومانه و غریبانه گوشه بیمارستانی که شوهر طلبه ات درش مجاهدت میکرد پر کشیدی. شنیده ام مرگ زن باردار حکم شهادت را دارد. شوهرت هم رو سفیدت کرد. جلوی بیمارها و پرستارها گریه نکرد. رفت گوشه ای آرام اشک ریخت. با عمامه ای بر سر. با دستهایی که برای جهاد آستین بالا زده بود. 🔺خوش به حالتان. ولی من نگران مادرت هستم و پدرت. هوایشان را داری از بهشت؟ پدرت به بچه ها گفته بود جنگ ما با آمریکا است. نمیدانم چه کرده با جان این مردم شرابی که روح الله نوشانده به آنها. نمیدانم به خدا الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها 🔺دلم گرفته. برای همسران طلبه ها. که گمنامند خیلی گمنام. علامه طباطبایی میگفت ثواب المیزان را با همسرم شریکم. چرا؟ شاید چون همه وجودشان اخلاص است. وجودشان را خرج دین خدا میکنند و کسی هم نمیفهمد چطور همه تلاشهای یک طلبه به پشتیبانی آنها است. 🔺اما سلام خانم. خوش به حالت کنار حضرت معصومه سر به دامنش گذاشتی . و خوش به حال همسرت که امروز مزه روضه های امیرالمومنین را طور دیگری میچشید. 🔺خانم! امروز با پر کشیدنت خیلی ها از خجالت آب شدند. به خاطر همه تهمتهایی که به طلاب مظلوم و همسران گمنام آنها میزنند. 🔺خوش به حالتان خانم. بهشت گوارایتان. @ali_mahdiyan
مافیا 🖤 شبکه سلامت صدا و سیما مدتی است مسابقه ای را بر اساس بازی مافیا طراحی کرده است. بازی مافیا که ظاهرا اول بار توسط یک نفر اهل شوروی به نام دیویدف ساخته شد و سپس در اروپا و آمریکا نیز با استقبال روبرو شد، ویژگیهای مهمی دارد. 🖤در این بازی که شرکت کنندگان به دو گروه مافیا و شهروند تقسیم میشوند، همه چیز در قالب یک جامعه و شهر طراحی شده است. افراد با هم تعامل میکنند و گفتگو میکنند و یک زندگی جمعی بر اساس یک نظام روابط خاص را تمرین میکنند. 🖤 قصد توضیح بازی را ندارم. اما چند نکته در این بازی برایم مهم بود. 🔺اول اینکه در این شهر همه به هم شک دارند. اصل اولیه در روابط اجتماعی بر بی اعتمادی به یکدیگر است. 🔺دوم اینکه گروه مافیا باید خوب بلد باشند پنهان کاری کنند و دروغ بگویند و فیلم بازی کنند. هر کس بهتر پنهان کاری کند موفقتر است. 🔺سوم اینکه شهروندان باید بلد باشند بر اساس ظن و گمان تصمیمهایی بگیرند که باعث نابودی یک نفر در شهر میشود. 🔺چهارم آنکه نیروی منفی در شهر خودآگاه و با چشمان باز است و با علم عمل میکند ولی نیروی خیر در جهل و نادانی و بین ظن و گمان دست و پا میزند. 🖤این یک سبک زندگی و تعامل شهری است که شما بارها و بارها با لذت تماشا میکنید و بعد خودتان یاد میگیرید و در آن بازی گری میکنید. بازی در شهری پر از سوء ظن پر از پنهانکاری پر از انفراد و جدایی و پر از دروغ. 🖤این شهر غربی است. عموما مجری به بازیگران میگوید کلمات انگلیسی به کار نبرند. چون بازی کلا وارداتی است. اما مهم نیست اگر کلمات فارسی با بسم الله و اعوذبالله هم به کار ببرند، این شهر پر از فردیت و جدایی، نماد شهر دینی ما نیست. این مسابقه دانسته و نادانسته، تلاش میکند فراگیر کند شهر غیرولایی را. شهر ولایی پر از اعتماد و فهم و کشف و اعتماد و رفاقت حقیقی عالمانه است. در شهر ولایی این جریان حق است که میفهمد و ارتباطات مردم بر اساس محبت حقیقی و اعتماد واقعی شکل میگیرد، باطل به جهل و سوء ظن آمیخته است. شب و روز هر دو محل بروز حقیقتند نه پنهانکاری و نفاق. 🖤من متاسفم برای صدا و سیما که نمیفهمد. متاسف ترم که در دوران جدایی های کرونایی باید شاهد تمرین جدایی قلوب باشم در قالب ترویج این بازی آنهم در شبکه سلامت. متاسفم از این همه خطا پشت خطا. از این همه تقلید مشمئز کننده از غربی ها. در همه حوزه ها حتی بازیهای جمعی خانوادگی و دوستانه. @ali_mahdiyan
رسم جهاد 🌹«از نظر جهادی ها مهمترین بخش سازندگی، انسان است. محور تمام توسعه ها و تمام ساخت ها انسان است. کشور عقب افتاده، آدمهایش عقب افتاده اند و کشور پیش رفته، آدمهایش پیشرفته اند. بقیه عناصر سازندگی و پیشرفت، فرع بر قضایا است. وقتی انسان را در روستا بالا میکشی، روستا توسعه پیدا میکند. ارزش انسان با چه زیاد میشود؟ با چهار چیز؛ یک ایمان، نه با موعظه بلکه با رفتار؛ دو دانش؛ سه بصیرت، که فکر نکند دنیا به همین کوچکی است که میبیند، چهار و از همه مهمتر، همت. حرف جهادی ها با یک روستایی این بود:«تو انسان و خلیفه خدا هستی. چرا فقط یک روستا را آباد کنی؟ بیا انقلاب اسلامی را پیش ببر، کشور را نجات بده، مستضعفان را نجات بده» 🌹این جملات از مرحوم حسینعلی عظیمی است. از پیش کسوتان جهاد سازندگی. روایت او از جهاد سازندگی را در کتاب «رسم جهاد» بخوانید. که به تلاش دوستان عزیزم علی آقای مشایخی و محمدرضای حسینی تحقیق و تدوین شده. 🌹دیروز شنیدم که جناب حسینعلی عظیمی هم از میان ما رفته است. چه قدر به اندیشه و تجربه و روح بلند او و نسل اول انقلاب محتاجیم. خدا رحمت کند شهید قدس را که میگفت این نسل اول انقلابی و جهادی و مبارز معلم همه نسلهای بعدی و مجاهدین و انقلابیون عالمند. حیف که قدرشان را نمیدانیم. معتقدم گام دوم انقلاب را بدون یک اتصال هوشمند و درست با نسل قبلی و گام اولی ها نمیتوانیم برداریم. 🌹خدا رحمتش کند و او را با اول جهادی عالم، امیرالمومنین علیه السلام محشور بنماید. @ali_mahdiyan
🔻درسی از قدیمی ها برای این روزها خدا رفتگان شما را رحمت کند؛ مرحومه مادربزرگ ما با یک اشتباه پزشکی، عمری زمینگیر شد که بگذریم. اما هر وقت قصه این غصه غم انگیز را تعریف می کرد، بلافاصله می گفت اما خدا را شکر. فرزندان و پسر باوفا و عروس مهربانی داشتم که ... زاهدی بر سر منبر می گفت: خواهران و برادران. مومن در نعمت شاکرست و در بلا صبور. پیرمرد رندی در مجلس این پا و آن پا کرد و بلافاصله گفت: "در بلا الحمدالله". گوئی درس زاهد برایش کسر بود. باور داشت در بلا هم شاکری است؛ فراتر از صبوری. 🔻قدیمی ها در بلا با حداقل هفت ایمان و باور اکسیری، مشقت را نعمت می دیدند. 🔸اول اینکه وقتی با بلا مواجه می شدند در کنارش پی نعمت بودند. می گفتند گرچه فلان مشقت رسید، اما خدا را شکر سقف به سر دارم و صحت به بدن. 🔸دوم اینکه بلا را تجربه می دانستند. می گفتند رنج کشیدیم اما سبب شد تجربه کنیم. مثلا اگر گرفتار شریک بد می شدند، مال باختگی را درس آدم شناسی و رفیق گزینی می دانستند. 🔸سوم اینکه اعتقاد داشتند اقتضای رحمت خدا چنین است که مشقت فزونتر از توان آنها نیست. لذا یقین داشتند راهی هست برای فائق شدن. 🔸چهارم حکیمانه می دیدند. " تا نباشد میل حق برگی نیافتد از درخت". می گفتند در این بلا خیری است و می گشتند پی حکمتش. حکمت را هم اغلب در هدایت می دانستند. بلا برایشان امتحان بود. آنهم آزمونی برای رشد و رفتن و نه ماندن. 🔸پنجم اینکه هر که در این بزم مقرب تر است/ جام بلا بیشترش می دهند. روشن است؛ با بلا فخر ایمانی داشتند. 🔸ششم اینکه مشهور بود "پایان شب سیه سپید است". پیران منبردیده و حکمت چشیده برای نوه هایشان قصه یوسف می گفتند تا انجا که خبر تلخ بنیامین به جناب یعقوب رسید و غم ایشان فزون یافت.اینجا بود که گلو صاف می کردند و از زبان حضرت یعقوب امید می دادند که "ولاتیاسوا من روح الله" و این غم را پایانی است. 🔸هفتم و آخر اینکه ورد زبان شان این بود: ان الله معنا. اینکه ورای همه چیز قدرت اوست. ایمان داشتند و کمتر از این را شرک می دانستند و از اینکه قدرت او برتر از همه اسباب عالم است آرامش می گرفتند. "چو تیر از شست او باشد خطا نیست..." بعدها که بزرگتر شدم، فهمیدم همه آن حکیمانه های پدربزرگ و مادربزرگ ها از شریعت است و منشا روائی و عرفانی دارد. خلاصه اینکه این روزها را کنار بزرگترها و اهل معنا سرکنید؛ حالا مجدد سال 98 را مرور کنید. کنار هر حادثه تلخی، معنوی تر شدن ملت ایران را خواهید یافت. @mahdian_mohsen
منطقه قرمز ۱۷ 🔺از روز اول که وارد کار شدیم، محمد هم باهامون وارد شد. محمد از دار دنیا یه مادر داره که همه زندگیشه. عاشق مادرشه. پدر محمد شهید شده. از رزمنده های بدون مرز قدس که چون از قبل شیمیایی هم بوده یک سال قبل شهید میشه. 🔺خیلی موافق نبودم بیاد. تازه مادرش براش آستین بالا زده و داره داماد میشه. خدای نکرده چیزیش بشه سخت خوب. یک بار عزمم رو جزم کردم که بهش بگم محمد تو نیا. رفتم که بگم یه دفعه بی مقدمه گفت حاج آقا من احساس میکنم امروز ماموریتی غیر از این ندارم. انقدر محکم این حرف رو زد که جا خوردم. 🔺میگفت دوست دارم همه بدونن چیزهایی که دیدم و شنیدم. جانبازی رو دیدم که سالها است به خاطر ریه هاش به قول خودش میره اون دنیا و بر میگرده کرونا گرفته بود و تو بخش کرونایی ها بستری بود اما همین جانباز با همین حالش از شر کرونا هم خلاص شد و مرخص شد و برگشت خونه. به خدا عمر دست خدا است بخواد میبره بخواد نگه میداره. 🔺میگفت سیزده رجب، توی بخش با یکی از طلبه ها شروع کردیم مناجات و ذکر مداحی برای بیمارها. اینو میخوندیم که؛ یا علی یا علی دل به عشقت منجلی روی قلبم از ازل حک نمودم یا علی.... 🔺وسط خوندنمون یک دفعه یه گوشه دیگه بخش حال بیماری بد شد و پرستارها همه بدو بدو در تکاپوی احیا و رسیدگی به بیمار، همه میخواستن ما ذکرمون رو ادامه بدیم . پرستارها کار میکردند و گریه میکردند بیمارها حال دیگه ای داشتند، کل اون بخش ذکر علی علی گرفته بود کنار بیماری که معلوم نبود میمونه یا میره. کنار پرستارهایی که با همه وجود داشتند تلاش میکردند و دلهاشون غرق محبت به بیمار و ذکر آقا بود. 🔺بعد محکم گفت میایستم پای کار. توی دلم گفتم فدای خودت و پدر شهیدت. فدای خودت و چشمهای تو که حکمت و معنویت رو رصد میکنه. فدای خودت و خمینی روح الله که نسل بعد نسل رو با نفسش تربیت میکنه. فدای تو و مردمی که بالاتر از همه پزشکی ها و مراقبتها و محبتها، اما همه عشقشون ذکر و توسل به امیرالمومنیه. مردترین مرد در سهمگین ترین طوفان بلایا. مدد ز غیر تو ننگ است یا علی مددی @ali_mahdiyan
درب خانه اهل بیت را چرا شکستیم؟ ⚡️حالا که زمین و آسمان دارند لعن و نفرینشان میکنند، حرفی درباره این جماعت نمیزنم. اینکه تشیع انگلیسی نماد این جریان باشد هم حرف درستی است مثل انجمن حجتیه در دوران امام که نمادشان بود. ⚡️اما خواهشا این فرهنگ گسترده در میان مذهبی ها و حوزوی ها را به آن نماد تقلیل ندهیم. ⚡️هر جا که اراده ولی را نبینیم در ظواهر مانده ایم و همانجا لانه تشیع انگلیسی است. ⚡️چرا اهل بیت، کسانی که مفهوم تقیه را نمیفهمند، لعن و نفرین میکنند؟ تقیه یعنی پشت سر ظواهر، اراده و مصلحت اندیشی امام جامعه توحیدی را ببینید. این از همه ظواهر شرعی مهمتر است. ⚡️ظواهر دین و شعارها مقدس است و اینها چون سنگ ظواهر را به سینه میزنند مقدس نمایی میکنند. معنی مار خوش خط و خال همین است. ⚡️آنانکه علم را در حوزه های علمیه فارغ از اراده ولی پیش میبرند و علم برای علم را فربه میکنند، در فرهنگ تشیع انگلیسی نفس میکشند. ⚡️آنانکه معنویت و رشد را مانند خواجه ربیع خراسان ، سر سفره ای جدا از ولی جامعه پی میگیرند آنها هم در فرهنگ تشیع انگلیسی تنفس میکنند. ⚡️آنانکه پروژه خود را در حوزه معنویت و علم و هنر و اندیشه و اقتصاد و سیاست و هزار حوزه دیگر پیش میبرند بدون اینکه ربط معنا دار آن را با راهبرد های امام جامعه تبیین کنند در تشیع انگلیسی نفس میکشند. بس کنیم رو دربایستی را و بگذار روشن بگوییم که همه مسوولیم. ⚡️امروز که درب خانه اهل بیت در مرکز تشیع شکست، ببینیم مسوولیتهای خودمان را . آنانکه دولت مرکزی را در این بحران تضعیف کردند و با شاه مقایسه کردند مسوولند. آنانکه دعوای زرگری طب سنتی و مدرن را راه انداختند مسوولند. آنانکه علم خود را و توصیه های معنوی را در این روزگار بروز ندادند آنها هم مسوولند. وقتی همه مان دنبال پروژه های خودمان هستیم نه رهبری، چطور انتظار دارید چهار تا جاهل و مغرض هم به نام مقدسات درب خانه اهل بیت را نشکنند. @ali_mahdiyan
منطقه قرمز ۱۸ 🔺دو تا آقا را دیدم که داشتند از کنار رفقای طلبه ام جدا میشدند. نگاهم که بهشان افتاد سلام کردم. یکی با لبخند و محبت جواب سلامم را داد اما دیگری هیچی نگفت. قیافه شان شبیه هم بود ولی آنکه جواب سلام نداد عینک داشت و قیافه اش بیشتر شبیه خارجی ها بود. 🔺واقعیتش با دیدنشان احساس کردم ازشان بدم میاید، حالم بد شد اصلا. شیطان را لعنت کردم گفتم بی خیال بابا. چته چند وقته میری بیمارستان کمک کرونایی ها مراقب باش بیخودی از این و اون بدت نیاد. خراب میکنی همه چیز رو با بد دلی. ولی چه کنم دله دیگه دست خودم که نیست. فقط یک نظر نگاه کردم سلام کردم و جواب شنیدم اما عجیب احساس تنفری ازشان در وجودم شکل گرفت. 🔺رفتم پیش بقیه طلاب. بعد از سلام و احوال پرسی گفتم کی بودند اینها؟ عبدالله گفت اون خارجیه خبرنگار رویترز و کانال چهار تلویزیون انگلیس بود. این یکی ایرانیه هم خبرنگار رکنا بود. همون جایی که اولین بار خبر دروغ تجاوز به زن فقیر در قبرستان برای چند قرص فلافل رو همه جا پخش کرده بود. این آقای خبرنگار رکنا داشت تلاش میکرد نه برای خودش بلکه بیشتر برای آن خبرنگار رویترز که اجازه بگیره از ما که باهاشون مصاحبه کنیم. 🔺پرسیدم شما چه گفتید؟ گفت هیچی محترمانه بهشون گفتیم برید گم شید. با خنده گفتم بابا خارجیها اومدن ازتون مصاحبه بگیرن چرا دکشون کردید؟ علی اخباری یعنی یکی دیگه از طلبه ها یک دفعه یه حرفی زد که از شوخی خودم هم خجالت کشیدم. اونقدر سفت و پر اعتقاد گفت که به جانم نشست گفت اینها بازوی طاغوتند بازوی رسانه ای شیطانند. با اینها در جنگیم این جنگ شوخی نداره. 🔺بچه ها گفتند باید به بقیه طلبه ها و مسوولین اطلاع بدیم که با این ها مصاحبه نکنن. به یکی از مسوولین هم تماس گرفتیم گفتند بله خبر داریم اینها تیمهای مختلف رو فرستادن قم قاطی کار طلبه ها میخوان کار اینها رو حاشیه دار کنن. 🔺نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت. خوشحال از اینکه توی کاری شرکت کردم که دشمن رو به تکاپو انداخته و برای ضربه زدن به ما نزدیکش کرده. ناراحت از اینکه چقدر غافل بودم از اینکه رفتارهای ما را این دشمنان خبیث این قدر از نزدیک رصد میکنند. @ali_mahdiyan
منطقه قرمز ۱۹ 🔻موقع سال تحویل یاد جریانی افتادم که شیخ علی اصغر محمدی رفیقم که با هم وارد بیمارستان شدیم، برام تعریف کرد. میگفت یه جوونی رو دیدم که آنقدر حالش بد بود که گفتم بعیده زنده بمونه. خیلی حرف نمیزد روحیه اش هم داغون بود. 🔻همه تلاشم رو کردم که لااقل روحیه اش رو عوض کنم. میگفت من میمیرم اما بمیرم زنم چی میشه پسر یک ساله ام چی میشه؟ اون روز بیشتر از هر بیماری کنار تخت او نشستم با او صحبت کردم. میخواستم آرومش کنم و روحیه اش رو عوض کنم. 🔻دیگه باهاش رفیق شده بودم. میگفت یه شب یکی دیگه از طلبه ها هم اومد کنارم. اون شب حالم خیلی بد بود. اون طلبه اومد قرصم رو بهم بده تا بخورم. گفتم نمیتونم بخورم. توان ندارم. من میمیرم. طلبه با محبت و با آرامش خاصی قرصم رو داد و گفت نترس آرزو کن خدا آرزوهات رو میشنوه. قرصم رو خوردم. 🔻این بار با خدا طور دیگه ای مناجات کردم گفتم من کسی نیستم، برای بچه ام هم نمیترسم ، تو خدای بچه من هم هستی. اگر میخواهی منو ببری ببر خانواده ام رو به چه کسی بسپارم بهتر از تو. آماده ام برای مرگ. میگفت احساس کردم کوهی از تکبر و غرور در درونم شکست و فرو ریخت. 🔻احساس میکردم از همیشه به خدا نزدیکترم. حال خوشی داشتم. همیشه از این همه تکبر و غرور خودم بدم میامد به نظرم قبلا رابطه ام با همه بد بود با همسرم با برادرم با همه. ولی بعد از آن احساس کردم دیگه مانع همیشگی در وجودم خرد شد. اون شب احساس کردم حالم خوب شد... 🔻اون جوون مرخص شد. حالش هم خوب شد. رفیقم میگه هنوز باهاش در تماسم بهم میگه کرونا اگر برای همه بد بود ولی برای من سوغاتی های زیادی داشت. با شما طلبه ها رفیق شدم نمیدونم چرا ولی دوست دارم با خدا حرف بزنم. رابطه ام با همه خوب شده. احساس میکنم سبک شدم از همه غرورها و تکبرها. 🔻از وقتی این ماجرا رو شنیدم تا امروز دائم یاد این داستانم. ای خدایی که پیش چشمان موسی تجلی بر کوه کردی و نابودش کردی. بر کوه غرور و تکبر ما هم تجلی کن. ای خدای مقلب القلوب به حق باب الحوائجت، حول حالنا الی احسن الحال.... @ali_mahdiyan
منطقه قرمز ۲۰ 🔻توی بیمارستان به جز رسیدگی به بیمارها، به نیروهای خدماتی هم کمک میکردم. اولین بار یکی صدایم زد و گفت حاج آقا میتونی کمک کنی؟ گفتم چه کار؟ گفت هیچی ملحفه ها رو باید عوض کنیم. هر ملحفه رو باید بر میداشتیم بعد کل تخت رو با مواد ضد عفونی تمیز میکردیم، بعد هم ملحفه جدید روی تخت و متکا و بقیه کارها. اولش بلد نبودم نگاه میکردم. او هم انگار از اینکه هیچی بلد نیستم تعجب کرده بود. گفت صبر کن یک بار انجام میدم تا یاد بگیری. 🔻موقع ضدعفونی و تغییر ملحفه ها دو تا حس متناقض داشتم که خیلی برام جالب بود. احساس خوش اینکه یکی مرخص شده و احساس نگرانی و ناراحتی از اینکه یک نفر جدید داره میاد. قبلا همچین احساسی رو تجربه نکرده بودم. 🔻یک بار یک نفر دیگر گفت این مواد ضد عفونی رو بگیر و کف همه اتاقها رو تی بکش. فکر کنم آب و وایتکس بود. بویی نمیفهمیدم بوی خاصی نداشت از روی نوشته روی ظرفش متوجه شدم. کف اتاقها رو تی میکشیدم. یک بار هم زیر یک تخت را جارو کردم که یک نفر چند دقیقه قبل رویش جان داده بود. نمیدانم چرا به من بدبخت گفتند زیر تخت را تمیز کنم. کلی هم روی تخت و زمین را مواد ضدعفونی ریخته بودند. داخل اتاق شدم روی تخت کناری هم یک نفر دیگر بود که فکر کنم او هم نفسهای آخرش بود. اتاق را جارو کردم. خیلی چیزها روی زمین ریخته بود. که باید جمع میشد. با خودم گفتم مگر من کی هستم؟ هیچ کس؟ بیش از ده سال است زن و مرد کوچه و خیابان به خاطر لباس سربازیم احترامم کرده اند. نکند خیال میکنم کسی هستم؟ 🔻بیهوده نیست حضرت مسیح پای حواریون را شست و به آنها یاد داد پای مردم را باید بشویید. این معنای اخلاقی است که امام خمینی یادمان داد. باید خاکسار باشی. خاکسار و نوکر این مردم. مخصوصا بیش از همه ما طلبه ها. 🔻بعضی خیال میکنند طلبگی یعنی فقط پژوهش و کتاب نوشتن و منبر رفتن و مشاوره دادن. خدمت عملی را خلاف زی طلبگی میدانند. اما من طلبگی را از سید علی یاد گرفتم از امام روح الله. از که امام نوشت وقتی امام میگفت طلبه های رزمنده رساله عملیه نوشتند به مجاهدتشان. با لباس جنگ و عمامه شان. 🔻خمینی یادم داد که طلبه فقط مساله گو نیست او دنبال علمش میدود تا پیاده شدن علم را در جامعه ببیند. اگر میخواهی دین در جامعه پیاده شود باید مردم بخواهند. و این معنای مردمسالاری است. و اگر میخواهی مردم حرکت کنند باید خادم آنها باشی خاکسارشان باشی. تواضع جلوه عبودیت است. باید پیشرو باشی. باید آستین بالا بزنی. باید به جز تحقیق اهل تحقق باشی. 🔻اتاقها را تی میکشیدیم و این باعث شده بود گارد اولیه پرستارها و دکترها نسبت به ما شکسته شود. دوستمان داشتند. یک بار یک پرستار اعتراض کرد که شستن دستگاه تنفس بیماری که تازه از دنیا رفته را به اینها نسپارید. خطرناک است. نمیدانم چرا اما احساس میکردم فضای بخش با ما همراه بود و رفیق. 🔻هنگام تی کشیدن دستورهای بیماران را انجام میدادم. یکی میگفت پنجره را ببند. یکی میگفت دم در دستشویی را بیشتر بکش. یکی میگفت این زیر تخت مرا نکشیدی. خدایا تو هم گناهان مرا همینطور پاک میکنی؟ ای خدای عیسای نبی و حواریینش. ای خدای پیامبر اکرم و اهل بیتش. ما را مبعوث میکنی؟ دلهای ما را زلال میکنی به نام خودت . ای خدای اقرا و ربک الاکرم @ali_mahdiyan
منطقه قرمز ۲۱ 🔻طلبه نیجریه ای زبان فارسی هم خوب بلد نبود ولی التماس میکرد اجازه دهیم بیاید خدمتگزاری بیمارها کند. ما طلبه ها وقتی خودمان یا خانواده مان کم میآوریم میرویم سراغ زندگی این طلبه های خارجی. طرف چند سال است در غربت است و نمیتوانسته به پدر و مادرش سر بزند بمیرم برای خانواده اش. اگر بپرسی چرا ایران چرا قم چرا طلبگی چرا حتی دین؟ فقط یک پاسخ میدهد؛ انقلاب. 🔻طلبه هفده هجده ساله دیشب شیفت شب بوده تا صبح. پریشب هم شیفت شب بوده تا صبح. امروز هم التماس میکند. میگوییم استراحت کن. چته ؟ چی دیدی؟ برو شب تلویزیون ببین. استراحت کن. پیش خانواده باش. نمیدانم چرا اینطور مصر است. چرا واقعا؟ 🔻شب پیر مرد خوابش نمیبرد. طلبه چند بار به او سر زد. آخرش یک راهی به ذهنش رسید. گفت حاجی میخواهی برات قصه بگویم. پیر مرد لبخند زد و گفت آره پسرم. طلبه کنارش نشست و قصه گفت. بسم الله الرحمن الرحیم یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود..... 🔻بیمار، تنگی نفس داشت. نمیخوابید. میگفت میترسم بخوابم و توی خواب نتوانم نفس بکشم. چه ترسیه آخه این ترس. طلبه گفت تا صبح کنارت مینشینم. بخواب. من بیدارم. 🔻جانباز شیمیایی با ترکشی در ریه اش. کرونا هم اضافه شده بود. طلبه کنار او مینشیند آهسته آهسته غذا در دهانش میگذارد. ناگهان با دو تا سرفه، بیمار همه را بالا میآورد. طلبه میگوید به دلم رجوع کردم دیدم احساس اذیت نمیکنم چندشم نشد با افتخار تمیز کردم. امروز من نوکر نوکران توام حسین جان.... 🔻 باور میکنید یا نه مهم نیست. اما من به چشم دیده ام و بشکند این قلم اگر ننویسد این زیباییها را تا ویروس منحوس خودحقیر پنداری ارتقا یافته که خطرناک تر از کرونا است عده ای را در ایران این خاک زرخیز مقاومت نابود نکند. @ali_mahdiyan
ویژه نامه منطقه قرمز.pdf
4.21M
زحمت رفقای انجمن اسلامی دانشگاه خوارزمی روی یادداشتهای منطقه قرمز @ali_mahdiyan
نامه خانه طلاب جوان خطاب به دکتر ظریف هو الذی خلقکم من نفس واحده(اعراف/١٨٩) بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند خدمت وزیر محترم خارجه جمهوری اسلامی ایران جناب اقای دکتر ظریف با سلام و احترام با توجه به عدم رسیدگی مناسب به سالمندان و نیازمندان مبتلا به کرونا در آمریکا و برخی کشورهای اروپایی به حکم وظیفه انسانی بر خود لازم میدانیم که به یاری این دسته از بیماران اقدام کنیم و از هرگونه کمکی در جهت نجات جان آفریدگان آفریدگار مهربان دریغ نورزیم. بدین منظور با توجه به تجربه موفق نظام سلامت کشور و گروه های جهادی مردمی در مهار و درمان بیماری کرونا از جنابعالی تقاضا داریم تا شرایط اعزام طلاب جهادی برای همراهی و کمک به بهبود این بیماران یا دعوت از این بیماران جهت مداوا در داخل کشور یا هر نوع اقدامی جهت کمک به این عزیزان را که صلاح میدانید، فراهم نمائید. پیشاپیش از زحماتتان متشکریم. @ali_mahdiyan
🌀 ترجمه عربی نامه خانه طلاب جوان به دکتر ظریف 🌀 🔅 هو الذي خلقكم من نفس واحدة. (القرآن الكريم، سورة الأعراف، آية ١٨٩) بني آدم اعضاي يك پيكرند/ كه در آفرينش ز يك گوهرند (البشر أجزاء جسم واحد/ خلقوا من جوهر واحد) 📝 سيادة وزير خارجية الجمهورية الإسلامية في إيران الدكتور محمدجواد ظريف المحترم السلام عليكم نحيطك علما بأننا نسعى للعناية بكبار السن المصابين بمرض الكورونا في أمريكا وبعض الدول الأوروبية، حسب المسؤولية الإنسانية الملقاة على عاتقنا، ونحن لا نبخل في إسداء المعونة لإنقاذ عباد الله. تحقيقا لهذه الغاية ونظرا للتجربة الناجحة للنظام الصحي في إيران والمجموعات المتطوعة لإنقاذ البلاد وعلاج العباد، نطلب من حضرتك توفير المستلزمات لإیصال الخدمات المقدمة من طلاب العلوم الدينية الى المرضى من أجل سلامتهم ورفع معنوياتهم، أو دعوتهم للعلاج في إيران، ونحن مستعدون لتقديم المساعدة الى هؤلاء الأحبة حسب ما تراه مناسبا. شكرا جزيلا لتعاونك. ✏️ مسؤول مؤسسة شباب العلوم الدينية. 🌐🌐 خانه طلاب جوان 🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f