بسم الله رو گفتم، با خودم عهد بستم سر قرارم با امام زمان بمونم؛
چند هفته سهشنبه اومدم #جمکران - اون موقع دوچرخه داشتم - از خونه با #دوچرخه میومدم جمکران، سعی میکردم با داداشم و چندتا از دوستام بیاییم که تنها نباشیم؛ ولی خب بعضی از هفتهها هم بچهها نمیومدن، من تنهایی میومدم.
خلاصه چند هفته که گذشت یکی از رفیقام گفت من یه #موتور_مارال دارم میخوام بفروشم؛ منم که خیلی موتور دوست داشتم به هر زحمتی بود بابامو راضی کردم که موتور رو بخرم؛ رفتم گوشیمو که قبلا با وام گرفتن خریده بودم فروختم، از بابام هم یه مقداری پول گرفتم، دیگه بعد از اون با موتور میومدم جمکران🛵 (۱۸ سالم نشده بود، موتور مارال هم گواهینامه نمیخواست)
یادم نمیره این موتوره چقدر دخل منو درآورد؛🥲 سیستم باک بنزینش یه طوری بود که اگه در باکو محکم میبستی نمیتونست نفس بکشه، سریع خفه میشد بنزین نمیرسید به موتور، موتور خاموش میشد، باید در باک رو شل میذاشتم که بنزین برسه، در باک رو که شل میذاشتم بعد وسط راه یه دفه میدیدم در باک نیست! افتاده بود باید میرفتم دنبال در باک میچرخیدم تو خیابون👨🦯
جونم براتون بگه که حقیقتش چراغ درست و حسابی هم نداشت و میشه گفت ترمزش هم خیلی تعریفی نداشت، خلاصه خیلی موتور خوبی بود خدا بیامرز🤌😂
کانال علی طیبیان (پدر ۲۸ ساله با ۵ فرزند)