🔆 #پندانه
🔻بی ارزشترین نوعِ افتخار، افتخار به داشتن ویژگیهایی است که خودِ انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد
مثل چهره، قد، رنگ چشم، ملیت، ثروت خانوادگی و خیلی چیزهای دیگر.
🔹از چیزایی که خودتان به دست آوردهاید حرف بزنید ...
🔺مثل انسانیت، شعور، مهربانی، گذشت،صداقت و ...
✅ کانال استاد علی اکبر رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔆 #پندانه
نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند
🔹یه "فلج قطع نخاعى" از خواب كه بيدار میشه منتظره تا یک نفر بيدار بشه، با خجالت ببردش دستشويى و حمام و كاراى ديگهشو انجام بده...
میدونى آرزوش چيه؟ فقط يکبار ديگه خودش بتونه راه بره و كاراشو انجام بده...
🔸يه "نابينا" از خواب كه بيدار میشه، روشنايى رو نمیبينه، خورشيد رو نمیبينه، صبح رو نمیبينه.
میدونى آرزوش چيه؟ فقط يكبار و فقط يک روز بتونه نزديكان، عزيزان، آسمون و زندگى رو با چشماش ببينه...
🔹يه بيمار "سرطانى" دلش میخواد خوب بشه و بدون شيمىدرمانى و مسكنهاى قوى زندگى كنه و درد نكشه...
🔸يه "كر و لال" آرزوش هست بشنوه و بتونه با زبونش حرف بزنه...
🔹يه "بيمار تنفسى" دلش میخواد امروز رو بتونه بدون كپسول اكسيژن نفس بكشه...
🔸يه معتاد در عذابه و آرزوى ۲۴ ساعت پاكى رو داره...
🔹الآن مشكلت چيه دوست من؟
🔸دستتو ببر بالا و از ته قلبت شكرگزارى كن.
🔹با تمام وجودت از نعمتايى كه خدا بهت داده استفاده كن. تو خيلى خيلى خوشبختى، غر نزن و ناشكرى نكن.
🔻ﺧﺪﺍﯾﺎ!
ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺗﺸﮑﺮ!
ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺩﯼ ﺗﻔﮑﺮ!
ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﺗﺬﮐﺮ!
🔻ﮐﻪ
ﺩﺍﺩﻩﺍﺕ ﻧﻌﻤﺖ!
ﻧﺪﺍﺩﻩﺍﺕ ﺣﮑﻤﺖ!
ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪﺍﺕ ﻋﺒﺮﺕ ﺍﺳﺖ!
✅ کانال استاد علی اکبر رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔆 #پندانه
داشتن ذهن پاک، نعمتی است بس بزرگ
🔹شخصی تنها کفشی را که داشت برای تعمیر نزد پینهدوز برد ...
🔸از آنجا که پینهدوز در صدد تعطیل کردن دکانش بود، به او گفت: فردا برای تحویل کفشهایت بیا...
🔹با ناراحتی گفت: اما من کفش دیگری ندارم که تا فردا بپوشم!
🔸پینهدوز شانه بالا انداخت و گفت: به من ربطی ندارد اما می توانم یک جفت کفش مستعمل تا فردا به تو قرض بدهم.
🔹فریاد کشید: چی؟! تو از من میخواهی کفشی را بپوشم که قبلا پای کس دیگری بوده؟!
🔸پینه دوز با خونسردی جواب داد: حمل افکار و باورهای دیگران تو را ناراحت نمیکند ولی پوشیدن یک جفت کفش دیگری تو را میآزارد؟!
✅ کانال استاد علی اکبر رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
#پندانه
نون سنگک
🔹مامان صدا زد: امیرجان، مامان بپر سه تا سنگک بگیر.
🔸اصلاً حوصله نداشتم، گفتم: من که پریروز نون گرفتم.
🔹مامان گفت: خب، دیروز مهمون داشتیم زود تموم شد. الان نون نداریم.
🔸گفتم: چرا سنگک، مگه لواش چه عیبی داره؟
🔹مامان گفت: میدونی که بابا نون لواش دوست نداره.
🔸گفتم: صف سنگک شلوغه. اگه نون میخواید لواش میخرم.
🔹مامان اصرار کرد سنگک بخرم. قبول نکردم. مامان عصبانی شد و گفت: بس کن، تنبلی نکن مامان، حالا نیم ساعت بیشتر تو صف وایسا.
🔸این حرف خیلی عصبانیم کرد. آخه همین یه ساعت پیش حیاط رو شسته بودم، داد زدم: من اصلاً نونوایی نمیرم. هر کاری میخوای بکن!
🔹داشتم فکر میکردم خواهرم بدون این که کار کنه توی خونه عزیز و محترمه اما من که این همه کمک میکنم باز هم باید این حرف و کنایهها رو بشنوم. دیگه به هیچ قیمتی حاضر نبودم برم نونوایی. حالا مامان مجبور میشه به جای نون، برنج درسته کنه. اینطوری بهترم هست.
🔸با خودم فکر کردم وقتی مامان دوباره بیاد سراغم به کلی میافتم رو دنده لج و اصلا قبول نمیکنم اما یک دفعه صدای در خونه رو شنیدم. اصلاً انتظارش رو نداشتم که مامان خودش بره نونوایی. آخه از صبح ۱۰ کیلو سبزی پاک کرده بود و خیلی کارهای خونه خستهاش کرده بود. اصلاً حقش نبود بعد از این همه کار حالا بره نونوایی.
🔹راستش پشیمون شدم. هنوز فرصت بود که برم و توی راه پول رو ازش بگیرم و خودم برم نونوایی اما غرورم قبول نمیکرد. سعی کردم خودم رو بزنم به بیخیالی و مشغول کارهای خودم بشم اما بدجوری اعصابم خرد بود.
🔸یک ساعت گذشت و از مامان خبری نشد. به موبایلش زنگ زدم، صدای زنگش از تو آشپزخونه شنیده شد. مثل همیشه موبایلش رو جا گذاشته بود.
🔹دیر کردن مامان اعصابمو بیشتر خرد میکرد.
نیم ساعت بعد خواهرم از مدرسه رسید و گفت: تو راه که میاومدم تصادف شده و مردم میگفتند به یه خانم ماشین زده. خیابون خیلی شلوغ بود. فکر کنم خانمه کارش تموم شده بود.
🔸گفتم: نفهمیدی کی بود؟
🔹گفت: من اصلاً جلو نرفتم.
🔸دیگه خیلی نگران شدم. رفتم تا نونوایی سنگکی نزدیک خونه اما مامان اونجا نبود. یه نونوایی سنگکی دیگه هم سراغ داشتم رفتم اونجا هم تعطیل بود.
🔹دلم نمیخواست قبول کنم تصادفی که خواهرم میگفت به مامان ربط داره. تو راه برگشت هزار جور به خودم قول دادم که دیگه تکرار نشه کارم.
🔸وقتی رسیدم خونه انگشتم رو گذاشتم روی زنگ و منتظر بودم خواهرم در رو باز کنه اما صدای مامانم رو شنیدم که میگفت: بلد نیستی درست زنگ بزنی؟
🔹تازه متوجه شدم صدای مامانم چقدر قشنگه!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: الهی شکر و با خودم گفتم: قولهایی که به خودت دادی یادت نره!
🔰پدر و مادر از جمله اون نعمتهایی هستند كه دومی ندارند پس تا هستند قدرشون رو بدونيم!
افسوسِ بعد از اونها هيچ دردی رو دوا نمیكنه؛
نه برای ما، نه برای اونها...
✅ کانال استاد علی اکبر رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔆 #پندانه
زندگی یک خط فاصله است
🔻به تاريخهای روی سنگ قبر نگاه کنید:
تاريخ تولد- تاريخ مرگ
🔹آنها فقط با يک خط فاصله از هم جدا شدهاند،
همين خط فاصله كوچک نشاندهنده تمام مدتی است كه ما روی كره زمين زندگی كردهايم،
ما فقط به اندازه يک "خط فاصله" زندگی میكنيم!
🔸و ارزش اين خط كوچک را تنها كسانی میدانند كه به ما عشق ورزيدهاند.
🔹آنچه در زمان مرگ مهم است پول و خانه و ثروتی نیست كه باقی میگذاريم بلكه چگونه گذراندن اين خط فاصله است.
🔰بياييد به چرايى خلقتمان بينديشيم
بياييد بيشتر يكديگر را دوست داشته باشيم
ديرتر عصبانی شويم
بيشتر قدردانی كنيم
كمتر كينهتوزی كنيم
بيشتر احترام بگذاريم
بيشتر لبخند بزنيم
💢 و به ياد داشته باشيم كه
اين "خط فاصله" خيلی كوتاه است!
✅ کانال استاد علی اکبر رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔆#پندانه
🔹میگویند ملا نصرالدین از همسایهاش دیگی قرض گرفت. پس از چند روز دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد.
🔸وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید ملا گفت: دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد.
🔹چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوشخیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود.
🔸تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه او رفت و سراغ دیگ خود را گرفت.
🔹ملا گفت: دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد.
🔸همسایه گفت: مگر دیگ هم میمیرد؟ چرا مزخرف میگویی!!!
🔹جواب شنید: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمیزاید. دیگی که میزاید حتما مردن هم دارد.
🔻این حکایت برخی از ماست که هر جا به نفعمان باشد عجیبترین دروغها و داستانها را باور میکنیم اما کوچکترین ضرر را بر نخواهیم تابید.
✅ کانال استاد علی اکبر رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔆#پندانه
🔹میگویند ملا نصرالدین از همسایهاش دیگی قرض گرفت. پس از چند روز دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد.
🔸وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید ملا گفت: دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد.
🔹چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوشخیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود.
🔸تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه او رفت و سراغ دیگ خود را گرفت.
🔹ملا گفت: دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد.
🔸همسایه گفت: مگر دیگ هم میمیرد؟ چرا مزخرف میگویی!!!
🔹جواب شنید: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمیزاید. دیگی که میزاید حتما مردن هم دارد.
🔻این حکایت برخی از ماست که هر جا به نفعمان باشد عجیبترین دروغها و داستانها را باور میکنیم اما کوچکترین ضرر را بر نخواهیم تابید.
✅ کانال استاد علی اکبر رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔆 #پندانه
صــــرفا برای عبرت
ولی دیر شده بود
🔹بعد از واقعه عاشورا حدوداً ۳۵ هزار نفر در یاری اهل بیت کشته شدند ولی اصلا ارزش کار اون ۷۲ نفر رو نداشت.
🔸گروه اوّل توابیّن بودند؛
🔻همونهایی که روز عاشورا سکوت کردند، بعد از شهادت همگی قیام کردند، حدود ۵۰۰۰ نفر و تقریباً همه کشته شدند.
ولی دیر شده بود
🔹گروه دوّم مردم مدینه بودند؛
🔻بعد از عاشورا قیام کردند و همگی کشته شدند، حدود ۱۰ هزار نفر. یزید گفت: لشکری که به مدینه حمله کنه، سه روز جان و مال و ناموس مردم مدینه برايش حلاله.
ولی دیر شده بود
🔹گروه سـوّم مختار بود که بعد از جنگهای فراوان و کشته شدن حدود ۲۲ هزار نفر، گر چه قاتلان امام مظلوم (علیه السلام) را قصاص کرد.
ولی دیر شده بود
1️⃣ مردمی که در مدینه هنگام خروج امام حسین (علیه السلام) همراهیش نکردند.
2️⃣ مردمی که هنگام ورود امام حسین (علیه السلام) به کوفه کمکش نکردند.
👈 همه بعدها به کمک امام رفتند...
ولی دیر شده بود
امام سجاد (علیه السلام) هم استقبال خاصّی از این حرکتها نمیکردند.
چون دیر شده بود
🔻حدود ۳۵ هزار نفر کشته شدند امّا دیر شده بود.
👌خیلی فرق است بین اون ۷۲ نفری که به موقع به یاری امامشون رفتند.
⚠️ ما هم باید مراقب باشیم که از امام خودمون عقب نیفتیم.
☝🏼الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ، وَالْمُتَاَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ وَاللّازِمُ لَهُمْ لاحِقٌ؛
🔻هر که بر ایشان تقدم جوید از دین بیرون رفته و کسى که از ایشان عقب ماند به نابودى گراید.
✅ کانال استاد علی اکبر رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔆 #پندانه
عقرب توی آبگوشت
🔹یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه. دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن.
🔸سفره ناهار چیده شد: ماست، سبزی و نون.
🔹دو تا از دوستان رفتن دیگ آبگوشت رو بیارن که یه کلاغی روی سر این دیگ رسید و یه فضله انداخت تو دیگ آبگوشت.
🔸اون روز اردو برای ما زهرمار شد، تو کوه گشنه بودیم، همه ماست و سبزی خوردیم.
🔹خیلی سخت گذشت و خیلی هم رفقا تف و لعن به کلاغ کردن. گاهی هم میخندیدن ولی در اصل ناراحت بودن.
🔸وقت رفتن دو تا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن. دیگ رو که خالی کردن، دیدیم یه عقرب سیاه ته دیگ هست!
🔹اگر خدا این کلاغ رو نرسونده بود ما این آبگوشت رو میخوردیم و همهمون میمردیم کسی هم نمیفهمید!
🔸و اگر اون عقرب را ندیده بودن، هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمون رو گرفت. در حالیکه حالت رو نگرفت، جونت رو نجات داد!
🔹خدا میدونه این بلاهایی که تو زندگی ما هست پشت پردهشون چیه.
💠 امام حسن عسکری علیهالسلام فرمودند:
هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آنکه نعمتی از خداوند، آن را در بر گرفته است.
✅ کانال استاد علی اکبر رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔆 #پندانه
عصبانی نشوید
🔹ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺣﺎﺩﺛﻪ ریزش یک برج بزرگ اداری،
ﻋﺪﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮐﻨﺎﻥ ﺑرجها ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ.
🔸ﯾﮑﯽ از آنها ﺧﺎﻧﻤﯽ ﺑﻮﺩ که اون روز
ﺑﺎطرﯼ ﺳﺎﻋﺘﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ
ﻭ ﺯﻧﮓ ﻧﺰﺩﻩ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺩﯾﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ،
🔹یه ﻧﻔﺮ دیگه ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻬﻮﻩ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ
ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻋﻮض ﮐﺮﺩﻥ
ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺩﯾﺮﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ،
🔸اتومبیل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ آنها
ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺘﺎﺭﺕ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ
ﺭﻭﺷﻦ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ،
🔹و ﻧﻔﺮ بعدی
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺩﯾﺮ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ
ﯾﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﻧﻮ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﭘﺎﯾﺶ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﻧﻮ ﺑﻮﺩن
ﮐﻔﺶ ﺗﺎﻭﻝ میزند و ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ
ﻣﺠﺒﻮﺭ میشود، ﺑﻪ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ
ﻭ ﭼﺴﺐ ﺯﺧﻢ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ
ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮ ﺑﺎﻋﺚ میشود
ﺩﯾﺮ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﺵ ﺑﺮﺳﺪ
ﻭ این ﺑﺎﻋﺚ میشود ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎﻧﺪ.
🔸ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﺗﺮﺍﻓﯿﮏ ﮔﯿﺮ میکنید،
آﺳﺎﻧﺴﻮﺭﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ میدهید،
ﻓﺮﺯﻧﺪﺗﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﺩﯾﺮ ﺁﻣﺎﺩﻩ میشود،
ﺳﭙﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻋﻘﺒﯽ ﺑﻪ ﺳﭙﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﻤﺎ
ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ میکند ﻭ یا ﻣﺠﺒﻮﺭ میشوید ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﻮﯾﺪ،
🔻ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻧﺸﻮﯾﺪ
آﺭﺍﻡ ﺑﺎﺷﯿﺪ
ﻭ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎﺳﺖ،
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ میخواهد
ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩﻩ
ﻭ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ،
❤️ و ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﺳﺖ
🔹اين همان حكمت خداوند
است كه در تک تک ذرات هستى جاريست...
🔰 سعی کن در همه حال اجازه افکار منفی و ناراحتی و عصبانیت رو به خودت راه ندی چون با داشتن افسوس و عصبانیت هیچ چیزی درست که نمیشه تازه بدترم میشه!
شاد باش و همیشه چیزای مثبت و نقاط قوت اطرافتون رو ببینید و جذب کنید بعد از مدتی شادابی به عادتهای خوبتون تبدیل میشه ...
😊 لبخند فراموش نشه ...
✅ کانال استاد علی اکبر رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔆 #پندانه
دوربینهای فیلمبرداری زندگی
🔹هیچ میدانید که در هر لحظه و هر زمان چهار دوربین زنده در حال فیلمبرداری از زندگی ما هستند که قرار است روزی در قیامت تمام زندگی ما را به نمایش بگذارند؟
🎥 دوربین اول: خدا
أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَری؛
آیا انسان نمیداند که خدا او را نگاه میکند؟
(علق:۱۴)
🎥 دوربین دوم: ملائک مقرب خدا
مايَلْفِظُمِنْقَوْلٍ إِلاَّلَدَيْهِرَقيبٌعَتيد؛
از شما حرکتی سرنمیزند مگر اینکه دو مأمور در حال نوشتن آن هستند.
(قاف:۱۸)
🎥 دوربین سوم: زمین
يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها؛
در آن روز زمین هر چیزی که دیده را بیان میکند.
(زلزال:۴)
🎥 دوربین چهارم: اعضا و جوارح ما
تُكَلِّمُناأَيْدِيهِمَْتَشْهَدُأَرْجُلُهُمْكانُوايَكْسِبُون؛
در آن روز دستها و پاها شهادت میدهند که چه کاری کردهاند.
(یس: ۶۵)
✅ کانال استاد علی اکبر رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔆 #پندانه
🌊 هیچکس تو یه دریای آروم تبدیل به ملوان ماهری نمیشه
✅ کانال استاد علی اکبر رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔆 #پندانه
گاهی رفتار دشمنان میتواند به نفعمان باشد
🔻مردی ثروتمند وارد رستورانی شد. نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت و دید زنی سیاهپوست در گوشهای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را درآورد و خطاب به گارسون فریاد زد: «برای همه کسانی که اینجا هستند غذا میخرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است!»
🔹گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز آن زن سياهپوست.
🔹زن به جای آنکه مکدر شود و چین بر جبین آشکار کند، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده، با لبخندی گفت: «تشکّر میکنم.»
🔹مرد ثروتمند خشمگین شد. بار دیگر نزد گارسون رفت و کیف پولش را درآورد و به صدای بلند گفت: «این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن سياه که در آن گوشه نشسته است.»
🔹دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن سياه را مستثنی کرد.
🔹وقتی کارش تمام شد و غذا به همه داده شد، زن لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت: «سپاسگزارم»
🔹مرد از شدت خشم دیوانه شد. به سوی گارسون خم شد و از او پرسید: «این زن سیاهپوست دیوانه است؟ من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آنکه عصبانی شود از من تشکر میکند و لبخند میزند و از جای خود تکان نمیخورد.»
🔸گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت: «خیر قربان. او دیوانه نیست. او صاحب این رستوران است.»
🔺شاید کارهایی که دشمنان ما در حق ما میکنند نادانسته به نفع ما باشد...
✅ کانال استاد علی اکبر رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔆 #پندانه
✍ اثر میخ عصبانیت روی دیوار دل دوستان
🔹بچه كوچک بداخلاقی بود که پدرش به او يک كيسه پر از ميخ و يک چكش داد و گفت: هر وقت عصبانی شدی، يک ميخ به ديوار روبرو بكوب.
🔸روز اول پسرک مجبور شد ۳۷ ميخ به ديوار روبرو بكوبد.
🔹در روزها و هفتههای بعد كه پسرک توانست خلق و خوی خود را كنترل كند و كمتر عصبانی شود، تعداد ميخهايی كه به ديوار كوفته بود، رفته رفته كمتر شد.
🔸پسرک متوجه شد كه آسانتر آنست كه عصبانی شدن خودش را كنترل كند تا آنكه ميخها را در ديوار سخت بكوبد.
🔹به اين ترتيب روزی رسيد كه پسرک ديگر عادت عصبانی شدن را ترک كرده و موضوع را به پدرش يادآوری كرد.
🔸پدر به او پيشنهاد كرد كه حالا به ازای هر روزی كه عصبانی نشود، يكی از ميخهايی را كه در طول مدت گذشته به ديوار كوبيده بوده است را از ديوار بيرون بكشد.
🔹روزها گذشت تا بالأخره يک روز پسر جوان به پدرش رو كرد و گفت: همه ميخها را از ديوار درآورده است.
🔸پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف ديواری كه ميخها روی آن كوبيده شده و سپس درآورده بود، برد.
🔹سپس رو به پسر كرد و گفت: دستت درد نكند، كار خوبی انجام دادی ولی به سوراخهايی كه در ديوار به وجود آوردهای نگاه كن! اين ديوار ديگر هيچوقت ديوار قبلی نخواهد شد.
🔸پسرم وقتی تو در حال عصبانيت چيزی را میگویی مانند ميخی است كه بر ديوار دل طرف مقابل میكوبی.
🔹تو میتوانی چاقویی را به شخصی بزنی و آن را درآوری، مهم نيست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهی گفت معذرت میخواهم كه آن كار را كردهام اما زخم چاقو كماكان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. يک زخم فيزیكی به همان بدی يک زخم شفاهی است.
🔸دوستها واقعاً جواهرهای كميابی هستند، آنها میتوانند تو را بخندانند و تو را تشويق به دستيابی به موفقيت کنند. آنها گوش جان به تو میسپارند و انتظار احترام متقابل دارند و هميشه مايل هستند قلبشان را به روی تو بگشايند.
✅ کانال استاد علی اکبر رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔆 #پندانه
✍گذشتهات رو فراموش نکن
🔹چوپانى به مقام وزارت رسید.
🔸هر روز بامداد برمىخاست و كلید برمىداشت و درب خانه پیشین خود باز مىكرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مىگذراند. سپس از آنجا بیرون مىآمد و به نزد امیر مىرفت.
🔹شاه را خبر دادند كه وزیر هر روز صبح به خلوتى مىرود و هیچكس را از كار او آگاهى نیست.
🔸امیر را میل بر آن شد تا بداند كه در آن خانه چیست.
🔹روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه در آمد. وزیر را دید كه پوستین چوپانى بر تن كرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مىخواند.
🔸امیر گفت: اى وزیر! این چیست كه مىبینم؟
🔹وزیر گفت: هر روز بدین جا مىآیم تا ابتداى خویش را فراموش نكنم و به غلط نیفتم، كه هر كه روزگار ضعف به یاد آرد، در وقت توانگرى به غرور نغلتد.
🔸امیر، انگشترى خود از انگشت بیرون كرد و گفت: بگیر و در انگشت كن؛ تاكنون وزیر بودى، اكنون امیرى!
🔹زندگی دنیا شما را نفریبد و اگر به جایگاهی رسیدید اصل خود را فراموش نکنید.
✅ کانال استاد علی اکبر رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔆 #پندانه
✍ مراقب اصالتت باش
🔹مادامى که سيب با چوب باريکش به درخت متصل است، همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند.
🔸باد باعث طراوتش میشود،
آب باعث رشدش میشود،
و آفتاب به آن پختگی و کمال میبخشد،
اما...
🔹به محض منقطع شدن از درخت و جدايى از "اصل"؛
🔸آب باعث گندیدگی
باد باعث پلاسیدگی
و آفتاب باعث پوسیدگی و از بين رفتن طراوتش میشود.
🔹مراقب وصل بودن به "اصالتمان" باشیم که انسانیتمان از بین نرود.
✅ کانال استاد علی اکبر رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔆 #پندانه
✍ فقیر و ثروتمند کیست
🔹برای اثبات ثروتمند بودنتان همه چيزهایی كه نمیتوانيد با پول بخريد را در يک ليست بنويسيد:
▫️ایمان
▫️فرهنگ
▫️ادب
▫️شعور
▫️درک
▫️پدر و مادر
▫️شادی
▫️آرامش
▫️محبت
▫️صبر
▫️قناعت
▫️و سجایای اخلاقی
✔️ حال جلوی دارايیهايتان علامت بزنيد.
💠 اگر همه اينها را با يک وضع مالی متوسط داريد، ثروتمند هستيد.
🔻و اگر هيچيک را نداريد ولی در بهترين نقطه شهر خانه داريد و يک ماشين آخرين مدل و معتبرترين حساب بانكی را داريد، متاسفم؛
▪️شما فقيرترين انسان كره زمين هستيد.
✅ کانال استاد علی اکبر رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔆 #پندانه
✍ بزرگترین حسرتهای آدمها در حال مرگ
🔹نخستین حسرت:
کاش به خانوادهام بيشتر محبت مىكردم.
🔹حسرت دوم:
کاش اینقدر سخت کار نمیکردم.
🔹حسرت سوم:
کاش شجاعتش را داشتم که احساساتم را با صدای بلند بگویم.
🔹حسرت چهارم:
کاش رابطههایم با دوستانم را حفظ میکردم.
🔹حسرت پنجم:
کاش شادتر میبودم و لحظات بيشترى میخنديدم.
🔻اين را به كسانى كه دوستشان دارید بفرستید تا قدر تک تک لحظههاى زندگيشان را بدانند.
💢 عمر ما کوتاهتر از آن است که فکرش را میکنیم...
✅ کانال استاد علی اکبر رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔆 #پندانه
✍ قلعه زنان وفادار
🔹در شهری قلعهای وجود داشت بهنام "زنان وفادار" که داستان جالبی دارد و مردم آنجا با افتخار آن را تعريف میکنند.
🔸شاه ظالم شهر را تسخير میکند و مردم به اين قلعه پناه میبرند.
🔹فرمانده دشمن پيام میدهد که حاضر است اجازه بدهد فقط زنان و بچهها از قلعه خارج شوند و به رسم جوانمردی با ارزشترين دارايی خودشان را هم بردارند و بروند، بهشرطی که بهتنهايی قادر به حمل آن باشند.
🔸قيافه فرمانده ديدنی بود وقتی ديد هر زنی شوهر خودش را کول کرده و دارد از قلعه خارج میشود.
🔹زنان مجرد هم پدر يا برادرشان را حمل میکردند.
🔸شاه خندهاش میگيرد اما خلف وعده نمیکند و اجازه میدهد بروند.
🔹و اين قلعه از آن زمان تا به امروز بهنام "قلعه زنان وفادار" شناخته میشود.
🔸اينکه با ارزشترين چيز زندگی مردم آنجا پول و چيزهای مادی نبود و اينکه اينقدر باهوش بودند که زندگی عزيزان خود را نجات دادند تحسينبرانگيز است.
🔰دعا کنيم در اين روزگار نيز با ارزشترين دارايیهای دنیوی ما خانواده و عزيزانمان باشند؛ نه پول، ثروت، خانه و مقام.
✅ کانال استاد علی اکبر رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔆 #پندانه
✍ بندگی خدا کن
🔹پادشاهی را وزیری عاقل بود که از وزارت دست برداشت.
🔸پادشاه از دگر وزیران پرسید:
وزیر عاقل کجاست؟
🔹گفتند:
از وزارت دست برداشته و به عبادت خدا مشغول شده است.
🔸پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید:
از من چه خطا دیدهای که وزارت را ترک کردهای؟
🔹گفت:
از پنج سبب؛
اول: آنکه تو نشسته میبودی و من به حضور تو ایستاده میماندم، اکنون بندگی خدایی میکنم که مرا در وقت نماز هم، حکم به نشستن میکند.
دوم: آنکه طعام میخوردی و من نگاه میکردم، اکنون رزاقی پیدا کردهام که او نمیخورد و مرا میخوراند.
سوم: آنکه تو خواب میکردی و من پاسبانی میکردم، اکنون خدای چنان است که هرگز نمیخوابد و مرا پاسبانی میکند.
چهارم: آنکه میترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد، اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید.
پنجم: آنکه میترسیدم اگر گناهی از من سر زند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که گناهانم را میبخشاید.
✅کانال استاد علی اکبر رائفی پور👇
@aliakbareraefipour
🔆 #پندانه
✍ مثل تختی باشیم
🔸تختی يک ماشين بنز ۱۷۰ سبزرنگ داشت. هميشه برای تعمير به تعمیرگاه نادر میآمد که مالکانش دو شريک بودند. مردمی که گرفتاری يا مشکلی داشتند، برای تختی نامه مینوشتند و به صاحبان این تعمیرگاه میدادند تا به دست تختی برسانند.
🔹يک روز در اين تعمیرگاه نشسته بوديم که تختی بدون ماشینش آمد.
🔸گفتيم:
ماشين کو؟
🔹آقا تختی گفت:
ديشب ماشين را دزديدند.
🔸آوانس با شنيدن اين حرف گفت:
آقا موقع رفتن ماشين منو ببر تا ببينم چه خواهد شد.
🔹يک هفته بعد، در تعمیرگاه نادر بوديم که چند نامه به تختی دادند. پهلوان در حالی که یکی از نامهها را میخواند، يک دفعه خنده بلندی کرد و گفت:
نامه آقا دزده است! نوشته ماشينت مقابل شير پاستوريزه پارک شده و شرمندهام که ماشینت رو دزدیدم.
🔸به همراه تختی به محلی که سارق گفته بود، رفتيم. ماشین آنجا بود، تختی دور ماشين چرخيد و گفت:
لاستيکها، تودوزی، ضبط و همه چيز ماشین نو شده!
🔹سارق بعد از اینکه فهمیده بود ماشین جهان پهلوان تختی را دزدیده از کارش پشیمان شده و برای عذرخواهی همه چیز ماشین را نو کرده بود.
🔸بعد که سوار ماشین شدیم، تختی گفت:
عمو حيدر! بيا مبلغی که برای ماشين من خرج شده رو به خيريه بديم.
🔹در واقع تختی هر وقت میتوانست به مردم خدمت میکرد. حتی زمانی که چنين اتفاقی برای او افتاد. در يک کلمه بگويم تختی قهرمانی مردمی بود.
✅ کانال هواداری استاد رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔅#پندانه
✍ قضاوت، قضاوت، قضاوت
🔹وارد اتوبوس شدم. جایی برای نشستن نبود.
همان جا روبهروی در، دستم را به میله گرفتم.
🔸پیرمردی با کُتی کهنه، پشت به من، دستش را به ردیف آخر صندلیهای آقایان گره کرده بود. میشد گفت تقریبا در قسمت خانمها بود.
🔹خانم دیگری وارد اتوبوس شد. کنار دست من ایستاد.
🔸چپ چپ نگاهی به پیردمرد انداخت و شروع کرد به غر زدن:
برای چی اومده تو قسمت زنونه؟ مگه مردونه جا نداره؟ این همه صندلی خالی!
🔹گفتم:
خانم جان این طوری نگو، حتما نمیتونسته بره!
🔸گفت:
دستش کجه، نمیتونه بشینه یا پاش خم نمیشه؟
🔹گفتم:
خب پیرمرده! شاید پاش درد میکنه نمیتونه بره بشینه.
🔸باز گفت:
آدم چشم داره میبینه! نگاه کن پاش تکون میخوره، این روزها حیا کجا رفته؟!
🔹سکوت کردم، گفتم اگر همین طور ادامه دهم بازی را به بازار میکشاند. فقط خدا خدا میکردم پیرمرد صحبتها را نشنیده باشد.
🔸بیخیال شدم، صورتم را طرف پنجره کردم تا بارش برف را تماشا کنم.
🔹به ایستگاه نزدیک میشدیم، پیرمرد میخواست پیاده شود. دستش را داخل جیبش برد. ۵۰تومنی پارهای را جلوی صورتم گرفت و گفت:
دخترم، این چند تومنیه؟
🔸بغض گلویم را گرفت، پیرمرد نابینا بود. خانم بغلدستی هم خجالتزده سرش را پایین انداخت و سرخ شد.
✅ کانال هواداری استاد رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔅 #پندانه
✍ پاداش صبر اجری بیحساب است
🔹پارسایی از بازار میگذشت که دو نفر در حال مشاجره دید و مشتری در حال ناسزا به صاحب مغازه.
🔸پس پا پیش گذاشت. مشتری از سمت صاحب مغازه بهسمت پارسا برگشت و ناسزاها نثار او کرد.
🔹اهل بازار را بر این جسارت مشتری بر پارسا سنگینی آمد و قصد حمله به آن مرد بداخلاق کردند.
🔸پارسا گفت:
هرگز کسی جلو نرود. وقتی او ناسزایی به من میگوید هم حال او خوش میشود، و هم حال من!
🔹حال او خوش میشود که بر عادت آزاردهنده نفس خویش پیش میرود و نفس درون را طعام میدهد، و حال من خوش میشود که عنایت خدا و صبرش در حق خویش میبینم و مزدی که از این صبرم بر من خواهد بخشید. من هم نفس خود با سکوت و صبرم طعام میدهم.
🔸پس در وسط بازار، من هم که مالی برای خرید متاعی یا کالایی برای فروش و کسب مالی نداشتم خدا را شاکرم که مرا با خودش تجارتی سودمند بخشید و تجارتی سودمندتر از همه که خود فرموده است: «پاداش صبر را اجری بیحساب میبخشد.»
🔹پس شرط انصاف نیست کسی مرا از این تجارت عظیم بازدارد. تجارتی که هم فروشنده و هم خریدار هر دو بهرهمند از این تجارت میشوند.
✅ سخنرانی های استاد رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔅#پندانه
✍ از آنچه دوست دارید ببخشید تا به نیکی برسید
🔹در یک رستوران در یکی از ایالتهای آمریکا خانم گارسون منوی غذا را به یک زنوشوهر داد.
🔸قبل از اینکه آن دو به لیست غذاها نگاهی بیندازند از او خواستند که ارزانترین غذا را برایشان بیاورد، چون به حد کافی پول ندارند و بهخاطر مشکلاتی که شرکتشان با آن مواجه شده، چند ماه است حقوقشان را دریافت نکردهاند.
🔹خانم گارسون که ساره نام داشت خیلی فکر نکرد و یک غذا به آنان پیشنهاد کرد و آن دو هم که فهمیدند ارزانترین غذاست، بلافاصله پذیرفتند.
🔸او غذایشان را آورد و آنها با اشتها آن را خوردند.
🔹قبل از رفتن، فاکتور را از گارسون تقاضا کردند. او با کیف مخصوص فاکتورها که یک ورق در آن گذاشته بود، برگشت.
🔸در آن ورق نوشته بود:
«من بهخاطر وضعیت مالیتان پول غذای شما را شخصا پرداخت کردم و این ۱۰۰ دلار را هم بهعنوان هدیه به شما میدهم. این کمترین چیزی است که میتوانم برای شما انجام دهم. تشکر از لطف شما. ساره»
🔹زنوشوهر با خوشبختی زائدالوصفی از رستوران خارج شدند.
🔸جالبتوجه اینکه ساره علیرغم وضعیت مادی سختش از پرداخت پول فاکتور غذای آن زنوشوهر احساس خوشبختی زیادی میکرد.
🔹او حدود یک سال بود که برای خرید لباسشویی تماماتوماتیک رؤیاییاش پول پسانداز میکرد و هدردادن هر مبلغی زمان رسیدن به این لباسشویی رؤیایی را به تاخیر میانداخت. او لباسهایش را با یک لباسشویی قدیمی میشست.
🔸ولی چیزی که خیلی او را ناراحت کرد سرزنش دوستش بود که وقتی از ماجرا باخبر شد این کارش را رد کرد، چراکه خود و کودکش را از پولی که برای خریدن لباسشویی به آن نیاز داشتند محروم کرده بود.
🔹قبل از اینکه بهخاطر سرزنش دوستش پشیمانی در وجودش رخنه کند، مادرش به او زنگ زد و با صدای بلند گفت:
چهکار کردی ساره؟
🔸او با صدای گرفته و لرزانی جواب داد:
من کاری نکردم. چه اتفاقی افتاده؟
🔹مادرش جواب داد:
فیسبوک در تحسین تو و کاری که کردی غوغا کرده است. اون آقا و خانم که پول غذایشان را پرداخت کردی، نامه تو را در حسابشان در فیسبوک گذاشتند و تعداد زیادی آن را لایک کردند. من به تو افتخار میکنم.
🔸بلافاصله بعد از زنگ مادرش دوست زمان تحصیلش به او زنگ زد و گفت نامهاش ویروسوار در تمام سایتها و شبکههای اجتماعی در حال پخش است.
🔹بهمحض اینکه حساب فیسبوک را باز کرد با صدها نامه از مجریان تلویزیون و خبرنگاران روبهرو شد که از او تقاضای مصاحبه درباره این اقدام متمایزش میکردند.
🔸روز بعد ساره مهمان یکی از مشهورترین و پربینندهترین برنامههای تلویزیونی آمریکا بود. برنامه بهصورت مستقیم پخش میشد.
🔹مجری برنامه یک لباسشویی تماماتوماتیک بسیار لوکس و یک تلویزیون مدلبالا و ۱۰هزار دلار به او تقدیم کرد و از یک شرکت الکترونیکی کارت خرید مجانی به مبلغ ۵۰۰۰ دلار دریافت کرد و بهخاطر این رفتار انسانی بزرگ هدایایی بهسویش سرازیر شد که قیمتشان به ۱۰۰هزار دلار میرسید.
🔸دو پرس غذا به قیمت ۲۷ دلار بهاضافه ۱۰۰ دلار زندگیاش را تغییر داد.
💢 کرم این نیست که آنچه نیاز نداری ببخشی. کرم این است که آنچه را که خیلی به آن نیاز داری ببخشی.
🔻سخنی بلیغتر و بزرگتر و ژرفتر از سخنان خداوند متعال وجود ندارد که میفرماید:
💠 هرگز به نیکی نمیرسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید. (آلعمران:۹۲)
✅ سخنرانی های استاد رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔅#پندانه
✍ زمین گرد است یا زمان؟
▫️در ٤سالگی موفقیت یعنی کثیفنکردن شلوار؛
▫️در ٦سالگی موفقیت یعنی پیداکردن راه خانه از مدرسه؛
▫️در ١٢سالگی موفقیت یعنی داشتنِ دوست؛
▫️در ١٨سالگی موفقیت یعنی گرفتن گواهینامه رانندگی؛
▫️در ٣٥سالگی موفقیت یعنی پولداشتن؛
▫️در ٤٥سالگی موفقیت یعنی پولداشتن؛
▫️در ٥٥سالگی موفقیت یعنی پولداشتن؛
▫️در ٦٥سالگی موفقیت یعنی تمدید گواهینامه رانندگی؛
▫️در ٧٠سالگی موفقیت یعنی داشتنِ دوست؛
▫️در ٧٥سالگی موفقیت یعنی پیداکردن راه خانه؛
▫️در ٨٠سالگی موفقیت یعنی کثیفنکردن شلوار.
⁉️حالا به نظرتان زمین گرد است یا زمان؟
✅ سخنرانی های استاد رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔅#پندانه
✍ ارزشت را بالا ببر
🔹یک شمش آهن را در نظر بگیرید که ارزش آن حدود ۵ دلار است.
🔸اگر با این شمش در کوره نعل اسبی ساخته شود، تقریبا ۲۰ دلار میشود.
🔹چنانکه همین شمش آهن را به یک کارگاه سوزنسازی دهید، ارزشی حدود ۲۸۰۰ دلار به خود میگیرد.
🔸ولی اگر آن را به یک کارخانه ساعتسازی دهید که از آن چرخدنده و فنر و... بسازند که مورد استفاده قرار بگیرد، حدود ۵۰۰۰ دلار ارزش میگیرد.
💢حال شما با خود چه میکنید؟ با مطالعه و کسب مهارت و آموزش ارزشت را بالا میبری؟
✅ سخنرانی های استاد رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔅#پندانه
✍ ما به تغییر نیاز داریم
🔹خانم معلم در یکی از روزهای پاییز مادر یکی از دخترها را خواست.
🔸خانم معلم به مادر گفت:
متأسفانه باید بگم که دخترتون نیاز به داروهای آرامبخش داره. چون دخترتون بیشفعاله و مشکل حاد تمرکز داره. اصلا چیزی یاد نمیگیره.
🔹ترس به قلب مادر چنگ زد و چشمانش در غم خیس خورد. انگار داشت چنگ میزد به گلوی خودش، اما حرف خانم معلم را قبول کرد.
🔸وقتی همه چیز همان طور شد که معلم خواسته بود، دخترک گفت:
خجالت میکشم جلوی بچهها دارو بخورم.
🔹خانم معلم پیشنهاد داد وقت بیکاری که دختر باید دارو مصرف کند، به بهانه آوردن قهوه خانم معلم، به دفترش برود و قرصش را بخورد.
🔸دختر خوشحال قبول کرد. مدتها گذشت و سرمای زمستان، تن زرد پاییز را برفی کرد.
🔹خانم معلم دوباره مادرش را خواست. این بار تا جا داشت از دخترک و هوش سرشارش تعریف کرد.
🔸در راه برگشت به خانه، مادر خیلی بالاتر از ابرها سیر میکرد.
🔹لبخندزنان به دخترش گفت:
چقدر خوبه که نمرههات عالی شده، چطور تونستی تا این حد تغییر کنی؟!
🔸دختر خندید:
مامان من همه چیز رو مدیون خانم معلمم هستم.
🔹مادر گفت:
چطور؟
🔸دختر گفت:
هر روز که براش قهوه میآوردم، قرص رو داخل فنجون قهوهاش مینداختم. اینجوری رفتار خانم معلم خیلی آروم شد و تونست خوب به ما درس بده.
💢خیلی وقتها تقصیر گردن دیگران نیست. این ما هستیم که نیاز به تغییر داریم.
✅ سخنرانی های استاد رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔅#پندانه
✍️ قدر عمر و زندگی را بدانید
🔹مردی طمعکار همه عمر شب و روز کار میکرد
و بر مال خود میافزود، تا جایی که ۳۰۰هزار سـکه طلا فراهم آورد.
🔸۱۰۰هزار آن را املاک خرید و ۱۰۰هزارش را
زیرزمین پنهان کرد و ۱۰۰هزار دیگر نزد مردم شهر خود گذاشت و آسوده نشست تا باقی عمر را راحت بخوابد.
🔹چون با این خیال بر بالش تکیه کرد، ناگاه عزرائیل را پیش روی خود دید.
🔸التماس کرد و گفـت:
۱۰۰هزار دینار بگیر و مرا سه روز مهلت ده.
🔹عزرائیل این سخن نشنید و بهسویش رفت.
🔸مرد فریاد کشید و گفت:
۳۰۰هزار دینار بگیر و مرا یک روز مهلت بده.
🔹عزرائیل گفت:
در این کار مهلت نیست.
🔸مرد آزمند گفت:
پس اگر چنین است، اجازه بده تا چیزی بنویسم.
🔹عزرائیل گفت:
زودتر بنویس.
🔸مرد نوشت:
ای مردم! من هیچ مقصودی از خریدن عمر و امان و مهلتخواستن نداشتم جز آنکه شما بدانید اگر عمر به سر آید، حتی یک ساعت از آن را به ۳۰۰هزار سکه طلا نمیفروشند.
🔹پس قدر عمر و زندگی را بدانید.
✅ سخنرانی های استاد رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔅#پندانه
✍️ دنیای شیطان را به اون پس بده
🔹روزی مردی نزد عارفی آمد که بسیار عبادت میکرد و دارای کرامت بود.
🔸مرد به عارف گفت:
خستهام از این روزگار بیمعرفت که مرام سرش نمیشود. خستهام از این آدمها که هیچکدام جوانمردی ندارند.
🔹عارف از او پرسید:
چرا این حرفها را میزنی؟
🔸مرد پاسخ داد:
خب این مردم اگر روزشان را با کلاهبرداری و غیبت و تهمتزدن شروع نکنند، به شب نخواهد رسید.
🔹شیخ پیش خودمان بماند آدم نمیداند در این روزگار چه کند. دارم با طناب این مردم ته چاه میروم و شیطان هم تا میتواند خودش را آماده کرده تا مرا اغفال کند. اصلا حس میکنم ایمانم را برده و همین حوالی است که مرا با آتش خودش بسوزاند. نمیدانم از دست این ملعون چه کنم؟ راه چارهای به من نشان ده.
🔸مرد عارف لبخندی زد و گفت:
الان تو داری شکایت شیطان را پیش من میآوری؟ جالب است بدانی زودتر از تو شیطان پیش من آمده بود و از تو شکایت میکرد.
🔹مرد ماتومبهوت پرسید:
از من؟!
🔸مرد عارف پاسخ داد:
بله، او ادعا میکرد که تمام دنیا از اوست و کسی با او شریک نیست و هرکه بخواهد دنیا را صاحب شود یا باید دوستش باشد یا دشمنش.
🔹شیطان به من گفت تو مقداری از دنیایش را از او دزدیدهای و او هم به تلافی ایمان تو را خواهد دزدید.
🔸مرد زیر لب گفت:
من دزدیدهام؟ مگر میشود؟
🔹عارف ادامه داد:
شیطان گفت کسی که کار به دنیا نداشته باشد او هم کاری به کارش ندارد، پس دنیای شیطان را به او پس بده تا ایمانت را به تو برگرداند.
🔸بیخود هم همه چیز را گردن شیطان مینداز. تا خودت نخواهی بهسمت او بروی او به تو کاری نخواهد داشت.
🔹این تو هستی که با کارهایت مدام شیطان را صدا میزنی، وقتی هم که جوابت را داد شاکی میشوی که چرا جوابت را داده است. خب به طرفش نرو و صدایش نکن تا بعد ادعا نکنی ایمانت را از تو دزدیده است.
✅ سخنرانی های استاد رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour
🔅 #پندانه
✍ قرض زیاد، انسان خوشقول را بدقول میکند
🔹روزی مرد آبروداری را دیدم که گریه میکرد. از وی علت را جویا شدم.
🔸او گفت:
از مرد خسیسی مبلغی قرض گرفتهام و از پرداخت آن عاجزم. هر روز به درِب خانهام میآید و مزاحم همسرم میشود.
🔹به او گفتم:
چرا از او شکایت نمیکنی؟
🔸گفت:
به خدا اگر مسئله قرض نبود، خودم از خانه بیرون میآمدم و زیر گوشش میزدم ولی چون بدهکارم، اگر با او جروبحث کنم و بگویم مزاحم خانه من نشو، در گوشهای رفته و بلند داد میزند که بدهی خود را بده تا مرا دمِ درِ خانهات نبینی. هرکسی هم صدای دادوفریاد او را بشنود به او حق میدهد که بهدنبال بدهیاش آمده است.
🔅حضرت علی علیه السَّلام میفرمایند:
«قرض زیاد، انسان خوشقول را بدقول میکند.»
💢 همانقدر که قرضالحسنه دادن مستحب است، قرضالحسنه گرفتن مکروه است. سعی کنیم، تا حد امکان قرض نگیریم؛ زیرا بدهی، انسان را نزد همه خوار، زبانش را کوتاه و سرش را به زیر میافکند.
🆔 ✅ سخنرانی های استاد رائفی پور 👇
@aliakbareraefipour