eitaa logo
ویژه نامه حضرت امير المؤمنين امام علی عليه السلام
28 دنبال‌کننده
29 عکس
8 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حب على حضرت سيّدنا الاعظم و استادنا الاكرم علاّمه بزرگوار حاج سيد حسين طباطبائى رضوان اللّه تعالى عليه نقل فرمود: در كربلا واعظى بود به نام سيد جواد كه از اهل كربلاى معلى بود. و لذا او را سيد جواد كربلائى مى گفتند، او ساكن كربلا بود ولى در ايّام محرّم و عزا به اطراف و نواحى و قصبات دور دست جهت تبليغ و ارشاد مى رفت ، نماز جماعت مى خواند و مسئله مى گفت و سپس به كربلا مراجعت مى نمود. يك مرتبه گذرش افتاد به قصبه اى كه همه آنها سنّى مذهب بودند و در آنجا با پير مردى كه محاسن سفيد و نورانى داشت . بر خورد نمود و چون ديد سنّى مذهب است از در مذاكره و صحبت وارد شد، ديد الا ن نمى تواند تشيّع را به او بفهماند چون اين مرد ساده لوح و پاك دل چنان قلبش از محبّت افرادى كه غصب مقام خلافت را نموده اند سرشار است كه آمادگى ندارد و شايد ارائه مطلب نتيجه معكوس داشته باشد. تا اينكه يك روز كه با آن پير مرد صحبت مى كرد از او پرسيد: شيخ شما كيست ؟ (شيخ در نزد مردم عادى عرب بزرگ و رئيس قبيله را مى گويند) سيد جواد مى خواست با اين سؤ ال كم كم راه مذاكره را با او باز كند تا به تدريج ايمان در دل او پيدا شده و او را شيعه نمايد. پير مرد در پاسخ گفت : شيخ ما يك مرد قدرتمندى است كه چندين خان ضيافت دارد. (خان ضيافت به معناى مهمانسرى است كه در ميان اعراب مشهور است كه با اين خانها، از هر كس كه وارد شود خواه آشنا و خواه غريب پذيرائى مى كنند.) چقدر گوسفند دارد، چقدر عشيره و قبيله دارد. سيد جواد گفت : به به از شيخ شما چقدر مرد متمكن و قدرتمندى است . بعد از اين مذاكرات پير مرد رو كرد به سيد جواد و گفت شيخ شما كيست ؟ گفت : شيخ ما يك آقائى است كه هر كس هر حاجتى داشته باشد برآورده مى كند. اگر در مشرق عالم باشى و او در مغرب عالم و يا در مغرب عالم باشى و او در مشرق عالم ، اگر گرفتارى و پريشانى براى تو پيش آيد اسم او را ببرى و او را صدا كنى فورا به سراغ تو مى آيد و رفع مشكل از تو مى كند. پير مرد گفت : به به عجب شيخى است ، شيخ خوبى است اگر اينطور باشد، اسمش چيست ؟ سيد جواد گفت : اسمش شيخ على است . ديگر در اين باره سخنى به ميان نيامد مجلس متفرق شد و از هم جدا شدند. و سيّد جواد هم به كربلا آمد. امّا آن پير مرد از شيخ على خوشش آمده بود و بسيار در انديشه او بود. تا پس از مدت زمانى كه سيّد جواد به آن قريه آمد با عشق و علاقه فراوانى كه مذاكره را به پايان برساند و شيخ را شيعه كند و با خود مى گفت : ما در آن روز سنگ زير بنا را گذاشتيم و حالا بنا را تمام مى كنيم ، مادر آن روز نامى از شيخ على برديم و امروز شيخ على را معرفى مى كنيم و پير مرد روشن دل را به مقام مقدّس ولايت آقا اميرالمؤ منين على (ع ) رهبرى مى نمائيم . چون وارد قريه شد و از آن پير مرد پرسش كرد، گفتند: از دنيا رفته است خيلى متأثر شد با خود گفت : عجب پيرمردى ، ما به او دل بسته بوديم كه او را به ولايت آقا على و آل على (عليهم السلام ) آشنا كنيم ، حيف از دنيا رفت بدون ولايت ، ما مى خواستيم كارى انجام دهيم و پيرمرد را دستگيرى كنيم ، چون معلوم بود كه اهل عناد و دشمنى نيست القاآت و تبليغات سوء پيرمرد را از گرايش به ولايت محروم نموده است . بسيار فوت او در من اثر كرد و به شدّت متاءثر شدم . بديدن فرزندانش رفتم و به آنها تسليت گفتم و تقاضا كردم مرا سرقبرش ببريد. فرزندانش مرا بر سر تربت او بردند و گفتم : خدايا من در اين پير مرد اميد داشتم چرا او را از دنيا بردى ؟ خيلى به آستانه تشيّع نزديك بود، افسوس كه ناقص و محروم از دنيا رفت . از سر تربت پير مرد باز گشتم و با فرزندانش به منزل پير مرد آمديم . من شب را همانجا استراحت كردم ، چون خوابيدم در عالم رؤ يا ديدم ، درى است وارد شدم ، ديدم دالان طويلى است و در يك طرف اين دالان نيمكتى است بلند، و در روى آن دو نفر نشسته اند و آن پير مرد سنّى نيز در مقابل آنها است ، پس از ورود سلام كردم و احوالپرسى نمودم ، ديدم در انتهاى دالان درى است شيشه اى و از پشت آن باغى بزرگ ديده مى شد. من از پيرمرد پرسيدم : اينجا كجاست ؟
گفت : اينجا عالم قبر و برزخ من است . و اين باغى كه در انتهاى دالان است متعلّق به من و قيامت من است . گفتم : چرا در آن باغ نرفتى ؟ گفت : هنوز موقعش نرسيده است ، اول بايد اين دالان طىّ شود و سپس در آن باغ بروم . گفتم : چرا طىّ نمى كنى و نمى روى ؟ گفت : اين دو نفر معلّم من هستند اين دو فرشته آسمانى اند آمده اند مرا تعليم ولايت كنند، وقتى ولايتم كامل شد مى روم ، آقا سيد جواد! گفتى امّا نگفتى (يعنى گفتى كه شيخ ما كه اگر از مشرق يا مغرب عالم او را صدا زنند جواب مى دهد و به فرياد مى رسد اسمش شيخ على است امّا نگفتى اين شيخ على ، آقا على بن ابيطالب (ع ) است ) به خدا قسم همين كه صدا زدم شيخ على بفريادم رس ، همين جا حاضر شد. گفتم : داستان چيست ؟ گفت : چون از دنيا رفتم مرا آوردند در قبر گذاردند و نكير و منكر به سراغ من آمدند و از من سؤ ال كردند. مَنْ رَبُك وَ مَن نَبيُّك وَمَنْ اِمامُك ؟ من دچار وحشت و اضطراب سختى شدم و هر چه مى خواستم پاسخ دهم به زبانم چيزى نمى آمد، با آنكه من اهل اسلام هستم ، هر چه خواستم خداى خود را بگويم و پيغمبر را بگويم به زبانم جارى نمى شد. نكير و منكر آمدند كه اطراف مرا بگيرند و مرا در حيطه غلبه و سيطره خود در آورده و عذاب كنند، من بيچاره شدم ، بيچاره به تمام معنى ، و ديدم هيچ راه گريز و فرارى نيست ، گرفتار شده ام ، ناگهان به ذهنم آمد كه تو گفتى : ما يك شيخى داريم كه اگر كسى گرفتار باشد و او را صدا زند اگر او در مشرق عالم باشد يا در مغرب آن فورا حاضر مى شود و رفع گرفتارى از او مى كند. من هم صدا زدم : اى علىّ به فريادم رس . فورا على بن ابيطالب اميرالمؤ منين (ع ) حاضر شدند اينجا و به آن دو ملك نكير و منكر فرمودند: از اين مرد دست برداريد، او معاند نيست او از دشمنان ما نيست ، اين طور تربيت شده ، عقايدش كامل نيست چون سِعِه نداشته است . حضرت آن دو ملك را ردّ كردند و دستور دادند دو فرشته ديگر بيايند و عقايد مرا كامل كنند اين دو نفرى كه روى نيمكت نشسته اند دو فرشته اى هستند كه به امر آن حضرت آمده اند و مرا تعليم عقايد مى كنند، وقتى عقايدم صحيح شد من اجازه دارم اين دالان را طىّ كنم و از آن وارد باغ گردم . (كرامات العلويه جلد اول)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰عمر بن عبدالعزیز و ممنوعیت سبّ امام علی(ع) 👈دو حادثه به ظاهر كوچك در دوران كودكى اتفاق افتاد كه مسير فكر او را كه تحت تاثير افكار عمومى قرار گرفته بود، تغيير داد و به شدت دگرگون ساخت. در واقع از آن روز بود كه اين حادثه بزرگ زمان خلافت او پايه ريزى شد. حادثه نخست زمانى رخ داد كه وى نزد خود «عبيدالله» كه مردى و با ايمان و آگاه بود، تحصيل مى كرد. يك روز عمر با ساير كودكان همسال خود كه از بنى اميه و منسوبين آنان بودند، بازى مى كرد. كودكان، در حالى كه سرگرم بازى بودند، طبق معمول به هر بهانه كوچك على(علیه السلام) را مى كردند. عمر نيز در عالم كودكى با آن ها هم صدا مى شد. اتفاقاً در همان هنگام وى كه از كنار آنها مى گذشت، شنيد كه شاگردش نيز مثل ساير كودكان، على(علیه السلام) را لعن مى كند. استاد فرزانه چيزى نگفت و به مسجد رفت. هنگام درس شد و عمر براى فراگرفتن درس، به مسجد رفت. استاد تا او را ديد، مشغول نماز شد. عمر مدتى نشست و منتظر شد تا استاد از نماز فارغ شود، اما استاد نماز را بيش از حد معمول طول داد. شاگرد خردسال احساس كرد كه استاد از او رنجيده است و نماز بهانه است. آموزگار، پس از فراغت از نماز، نگاه خشم آلودى به وى افكنده گفت: - از كجا مى دانى كه خداوند پس از آنكه از اهل «بدر» و «بيعت رضوان» راضى شده بود، بر آنها غضب كرده و آن ها مستحق لعن شده اند؟(1) - من چيزى در اين باره نشينده ام. - پس به چه علت على(علیه السلام) را لعن مى كنى؟ - از عمل خود عذر مى خواهم و در پيشگاه الهى توبه مى كنم و قول مى دهم كه ديگر اين عمل را تكرار نكنم. سخنان منطقى و موثر استاد، كار خود را كرد و او را سخت تحت تاثير قرار داد. پسر عبدالعزيز از آن روز تصميم گرفت ديگر نام على(علیه السلام) را به زشتى نبرد. اما باز در كوچه و بازار و هنگام بازى با كودكان، همه جا مى شنيد مردم بى پروا على(علیه السلام) را لعن مى كنند تا آنكه حادثه دوم اتفاق افتاد و او را در تصميم خود استوار ساخت. 👈حادثه از اين قرار بود كه پدر عمر از طرف حكومت مركزى شام، حاكم مدينه بود و در روزهاى جمعه طبق معمول، ضمن خطبه نماز جمعه، على(علیه السلام) را لعن مى كرد و خطبه را با سب آن حضرت به پايان مى رسانيد. روزى پسرش عمر به وى گفت: - پدر! تو هر وقت خطبه مى خوانى، در هر موضوعى كه وارد بحث مى شوى داد سخن مى دهى و با كمال فصاحت و بلاغت از عهده بيان مطلب بر مى آيى، ولى همينكه نوبت به لعن على مى رسد، زبانت يك نوع لكنت پيدا مى كند، علت اين امر چيست؟ - فرزندم! آيا تو متوجه اين مطلب شده اى؟ - بلى پدر! - فرزندم! اين مردم كه پيرامون ما جمع شده اند و پاى منبر ما مى نشينند، اگر آن چه من از فضايل على (ع) مى دانم بدانند، از اطراف ما پراكنده شده دنبال فرزندان او خواهند رفت! عمر بن عبدالعزيز كه هنوز سخنان استاد در گوشش طنين انداز بود، چون اين اعتراف را از پدر خود شنيد، سخت تكان خورد و با خود عهد كرد كه اگر روزى به قدرت برسد، اين بدعت را از ميان بردارد. لذا به مجرد آنكه در سال 99 هجرى به خلافت رسيد، به آرزوى ديرينه خود جامه عمل پوشانيد و طى بخشنامه اى دستور داد كه در منابر به جاى لعن على(علیه السلام) آيه: «انّ اللّه يأمر بالعدل و الاحسان و ايتأ ذى القربى و ينهى عن الفحشأ و المنكر و البغى يعظكم لعلكم تذكرون»(2)؛ (خداوند به عدالت و نيكوكارى و بخشش به خويشان فرمان مى دهد و از كارهاى بد و ناروا و ستمگرى منع مى كند، شما را پند مى دهد تا اندرز الهى را بپذيريد) تلاوت شود. اين اقدام با استقبال مردم روبرو شد و شعرا و گويندگان اين عمل را مورد ستايش قرار دادند.(3)، (4) پی نوشت: (1). على(علیه السلام) يكى از شركت كنندگان در جنگ بدر و بيعت رضوان بود بلكه در صدر همه آنان قرار داشت. (2). سوره نحل، آیه 90. (3). ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 5، ص 42 و ر.ك به: مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 184؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، الطبعه الثانيه، قم، منشورات مكتبه آيه الله العظمى مرعشى النجفى، ج 3، ص 59. (4). گردآوری از کتاب: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، موسسه امام صادق(علیه السلام)، قم، 1390 ش، چاپ بیست و سوم، ص 318. https://eitaa.com/aliasgharnameh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علم امام علی (ع) ✅لابد داستان حضرت سلیمان و زنی که دعوت شد به در بارش رو شنیدید 🔹قبل از رسیدنِ میهمان، حضرت سلیمان از اطرافیانش خواست تخت بلقیس را به قصر سلیمان بیارن. 🔸یکی از جِنّ ها که ظاهرا مقامی هم داشته «قال عفریت من الجن» گفت من قبل از اینکه از جات بلند شی تخت رو می آرم. 🔹آصَف برخیا (وزیر سلیمان نبی) که قرآن میگه مقداری از کتاب را علم داشت «له علم من الکتاب» گفت: من قبل از پلک زدن میارمش، ✍️انگار کار خارق العاده ای بوده و کسی نتونسته بود انجامش بده ،این ثمره علم به مقداری از کتابه ♨️صحبتم اینجاست آصف مقداری از کتاب را علم داشت و همه رو متعجب کرد،کار خارق العاده ای کرد کسی دیگری هم هست که خدا میگه: کفی بالله شهیدا بینی و بینکم ومن عنده علم الکتاب کسی که تمام علم کتاب را داراست 🔰روایات میگن این شخص امیرالمومنینه در عجبم که چنین مولایی که تمام علم الکتاب رو داره چه کارها که از دستش نیاد آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بُود که گوشه ی چشمی به ماکنند؟ https://eitaa.com/aliasgharnameh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅تاريخ و سبب شهادت: 21 رمضان سال 40 هجري، بر اثر ضربت شمشير مسمومي كه عبدالرحمن بن ملجم مرادي (از بازماندگان خوارج نهروان) در شب 19 رمضان بر فرقش فرود آورده بود. https://eitaa.com/aliasgharnameh
هدایت شده از  نهج البلاغه 🇮🇷
💕فضایل حضرت مولا امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام ┄┄┅═✧❁🍁🌸🍁❁✧═┅┄ 🌸پیامبر صل علی محمد و آل محمد فرمود: 💠من گنجینه علم هستم و علی علیه‌السلام کلید این گنجینه است پس هر کس گنج بخواهد باید اول کلید را داشته باشد 📘بحارالانوار جلد ۴۰،صفحه۲۰۱ ┄┄┅═✧❁🍁🌸🍁❁✧═┅┄ @nahjol_balagheh
هدایت شده از نهج البلاغه ایها
کجای از گفته است🤔‼️ ♦️روزی معاویه «لعنة‌الله‌علیه» وارد مکه شد، گروهی بر معاویه وارد شدند و گفتند : 📢آیا می دانی که ابن عباس تفسیر قرآن می کند؟‼️ ♦️معاویه گفت: خب ابن عباس پسر عمه ی پیغمبر بوده، او از هاشمیان است! اگر او نکند که تفسیر کند؟! ♦️گفتند: آیات را به نفع بن ابیطالب تفسیر می کند و ما از این قضیه شاکی هستیم!‼️ ♦️معاویه گفت: خودم رسما وارد مجلس می شوم و جمع شان را بر هم می زنم. ♦️ معاویه وارد مجلس تفسیر ابن عباس می شود، ابن عباس با چنان کیفیتی تفسیر آیات می کرد که معاویه هیچ جای اعتراضی برخود ندید! بعد از مجلس معاویه رو به ابن عباس کرد و گفت: ♦️ابن عباس تو می کنی یا بن ابیطالب را بازگو می کنی؟! ابن عباس گفت: معاویه به من بگو کجای است که بن ابیطالب نیست؟ از خودت هم سوال می کنم جواب می دهی؟ "انَّما اَنتَ مُنذِرُ و َلِکُلِ قَومِ هاد" این آیه برای کیست معاویه؟ معاویه گفت: رسول خدا فرمود ؛ منذر این امت منم و هادی وجود بن ابیطالب است! ولی ابن عباس حتما باید این آیه را بخوانی؟! ابن عباس گفت: "اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیرا" بگو این آیه برای کیست معاویه؟ معاویه گفت: این هم قصه ی طهارت و بن ابیطالب و اهل بیتش است، درست! ولی حتما باید این را بخوانی؟ ابن عباس گفت: "اِنَّما وَلیُّکُمُ اللهُ وَ رَسولُه وَالَّذینَ یُقیمونَ الصَّلوهَ وَ یُوتونَ الزَّکوةَ وَ هُم رکِعون" معاویه این آیه برای کیست؟ معاویه گفت: زمانی که بن ابیطالب در راه خدا داد این آیه_بر_حق_علی_نازل شد، قبول دارم! ولی حتما این را باید بخوانی؟ ابن عباس گفت: "عَمَّ یَتَساءَلون عَنِ النَّبَاِ العَظیم" معاویه بگو این آیه در حق کیست؟ معاویه گفت: رسول خدا فرمود ؛ بن ابیطالب است که هم مردم ازش می پرسند و هم من از خواهم پرسید، ولی ابن عباس حتما باید این را بخوانی؟ ابن عباس گفت: "وَاعتَصِموا بِحَبلِ اللهِ جَمیعا وَ لا تَفَرَّقوا" بگو ببینم این آیه برای کیست؟ معاویه گفت: پیغمبر فرمود ؛ است دست به دامن بزنید و جای دیگر نروید که گمراه میشوید. ولی باید همین را تفسیر کنی؟ ابن عباس گفت: "کَفی بِاللهِ شَهیدا بَینی وَ بَینَکُم" این آیه برای چیست معاویه؟ معاویه گفت: این قصه قصه ی بن ابیطالب است که خدا همه ی علم جاری رو در سیره ی او تعریف میکند، ولی لازم است حتما این را بخوانی؟ ابن عباس گفت: "قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا و َأَبْنَاءَکُمْ و َنِسَاءَنَا و َنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ" بگو به من که این آیه برای کیست؟ معاویه گفت: این هم با اهل نجران است که خدا در این آیه بن ابیطالب را نفس پیغمبر میخواند، ولی برای مردم حتما باید همین را بخوانی؟ ابن عباس گفت: "ساَلَ سائِلٌ بِعَذابِ واقِع" این آیه برای چیست معاویه؟ معاویه گفت: روز غدیر شخصی نزد رسول خدا آمد و گفت این سخنان از خودت بود یا از خدا؟ پیغمبر فرمود امر رسالت بود ، شخص رو به پیغمبر کرد و گفت ؛ به خدا بگو بر من عذاب وارد کند که تحمل را ندارم و خداوند جلوی همگان را هلاک کرد، ابن عباس قبول دارم ! آیا باید فقط همین آیه را بخوانی؟ ابن عباس گفت: "یا اَیُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیک" این آیه دیگر برای چیست معاویه؟ معاویه گفت: این هم است قبول دارم! ولی این را حتما باید بازگو کنی؟ ابن عباس گفت: "اَلیومَ اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم" معاویه به من بگو این دگر برای کیست؟ معاویه گفت: این آیه هم در پرتوی است ولی آیه ای دیگر بخوان نه این را ! ابن عباس از جا بلند شد و گفت: معاویه به من بگو کجای قرآن را بخوانم که نباشد؟! کجا را بخوانم که از بیان نشده باشد؟! معاویه گفت: اصلا ابن عباس بخوان "اِذا زُلزِلَتِ الارض زلزالها ابن عباس: این آیه هم بن ابیطالب است! معاویه گفت: در این آیه دگر چه می کند ابن عباس؟!😄 ابن عباس گفت: نشنیدی بعد از رسول خدا یک سال نگذشته بود که زلزله ای بر مدینه آمد که همه ی مردم از شدت وحشت از خانه به در شده بودند و در میانشان حاضر شد و خواند این آیه را و پایش را بر زمین کوبید و فرمود: 📢زمین ! بر تو امر می کند آرام گیر! معاویه که از غضب بر خود می پیچید گفت: ابن عباس راحت بگو ، ... 📚بحار الانوار ج ۴۴ اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج 🌿 🌹🌿