eitaa logo
▬๑۩ محمد علیدادی ۩๑▬
164 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
480 ویدیو
117 فایل
خوشبختی یعنی دعای خیر حضرت زهرا(س)همراهت باشه ✅ترویج سبک زندگی علمایی و شهدایی ✅نکاتی پیرامون همسرداری و فرزندپروری +همه مطالب هدیه به حضرت زهرا ست... +فوروارد کردی دمت گرم میتونید با ما در ارتباط باشید 😊👇 🆔 @mohammad_alidadi110
مشاهده در ایتا
دانلود
انقدر سینه میزد بهش گفتن کم خودتُ اذیت ڪن ‌گفت: این سینه نمۍ‌سوزه.. موقع شهادٺ همه‌جاش ٺرڪش بود جز سینه‌اش... 🌹شهیدحمید سیاهکالے‌مرادی🌹 ╔═🦋🌿════╗      @Alidadi110 ╚════🌿🦋═╝
  رفتار محمد با سایر هم سن و سالانش متفاوت بود. او به جای اینکه اوقات فراغتش را با آنها در محله بگذراند، ترجیح می‌داد در باشد. با شور و شعف خاصی منتظر وقت نماز می‌شد و به محض اینکه وقت اذان فرا می‌رسید در صف نماز جماعت در کنار بزرگترهای محله حاضر می‌شد و از اینکه می‌توانست در مسجد باشد خیلی لذت می‌برد. او از کودکی عاشق مسجد بود و اکثر مواقع بهترین لحظات عمرش را در مسجد می‌گذراند. 🌹شهید محمد کیهانی🌹 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃@Alidadi110 ┗╯\╲
🚨 پیام_شهید🔻🔻 🍃می رویم به پیشواز گلوله هایی که سینه هایمان را سرد میکند از داغ هایتان... و شما می مانید و دو چیز . اولی : خون ما و پیروی از دومی ؛ دنیا و هوای نفستان یادتان باشد؛ باید در چشمان تک تک زل بزنید و جواب بدهید.. 🌹🕊 شهید مدافع حرم عارف کاید خورده {•🍃🥀•} @Alidadi110
زخم هایتان یادمان رفت و آرمان هایتان را قاب گرفتیم و سالے یڪ هفتہ هم برایتان یادواره مے گیریم این تمام سهم شماست .. دنیارا باتمـام خوبےهایش براے دنیایےهـا گذاشتید .. هفته دفاع مقدس و یاد و خاطره و گرامی باد . [•❣🍃•] @Alidadi110
آخر هم مزد خود را از سه ‌ساله ابا‌عبدالله گرفت. شب شهادتش به زیارت می‌رود، در عزاداری حرم شرکت می‌کند، غذای نذری هم می‌خورد و بعد هم در جلسه شرکت می‌کند و آخرش هم... راستی آن شب، شب شهادت رقیه بود. بسیار پایبند مستحبات به‌خصوص زیارت عاشورا بود و آن را می‌خواند. علاقه‌ی خاصی هم به «علیه‌السلام» و حضرت رقیه «سلام‌الله‌علیها» داشت و هرگاه که سوریه می‌رفت، حتما به زیارت ایشان می‌شتافت. 🌹🌹 《🍃🖤》@Alidadi110
آمده بود بیمارستان، کپسول اکسیژن می‌خواست؛ امانت، برای مادر مریضش. سرباز بخش را صدا زدم، کپسول را ببرد؛ نگذاشت! هر چه گفتم: «امیر، شما اجازه بفرمایید.؛ قبول نکرد! خودش برداشت...» گفت: «نه!خودم می برم، برای مادرمه.» 🌹شهید صیاد شیرازی🌹 [°•💓•°] @Alidadi110
عصر بود که از شناسایی اومد. انگار با خاک حمام کرده بود! از غذا پرسید؛ نداشتیم! یکی از بچه‌ها تندی رفت از شهر چند سیخ کوبیده گرفت. کوبیده‌ها رو که دید، گفت: "این چیه؟" بشقاب رو زد کنار و گفت: "هر چی بسیجی‌ها خوردن از همون بیار. نیست؟ نون خشک بیار!" 🌹شهید حسن باقری🌹 [°•💓•°] @Alidadi110
درد و رنج مردم اذیتش میڪرد، هرگز بی تفاوت نبود همیشه درحال جهیزیه دادن به یڪ خانواده بود مخصوصاً دخـــــتران شـــهدا... به فقرا و مستمندان می‌رسید، به سـاخت مسجد ڪمڪ می‌ڪرد، برای بچه‌های بی‌سرپرست مڪانی رو درست ڪرده بود ڪه مدت‌ها بعد از ، ڪسی خبر نداشت اگر می‌خواست پولشو جمع ڪنه یکی از ثروتمندترین افراد می‌شد؛ ولی همین ڪه شد، مغـازه‌اش را ڪرد تعاونی وحــدت اسلامـی از جیبش می‌گذاشت تا اجناس ارزان‌تر به دست مردم برسد... 🌹🌹 @Alidadi110 ─┅🍃🖤🍃┅─
می‌گفت: نمی‌روم شهید شوم، می‌روم که بکشم ،آن‌قدر می‌جنگم تا ریشه تکفیری را بخشکانم.. یک آرم ۳۱۳ روی لباس آقاحسین بود که برایش مهم بود. یکی از آرم‌های حزب‌الله عراق است که عدد ۳۱۳ را نشان می‌دهد همراه با یک اسلحه. آن آرم را به هیچ کس نمی‌داد و می‌گفت: "من یکی از ۳۱۳ یار امام زمان(عج) هستم. این را با قاطعیت می‌گفت و اعتقاد داشت. 🌹شهید مرتضی حسین‌پور(حسین قمی)🌹 ••🍃🌸°↻
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊 خاص بودن یعنی: با بودن در مسیر بودن عطر را داشتن رنگ را داشتن اخلاص را داشتن مورد عنایت بودن تا در دام 🕊 افتادن
‍ ❌خواب سردار پس از شهادت سردار "" زین‌الدین"" : هیجان‌زده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو نشدی؟ همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ی سردشت...» حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم ڪوتاهی ڪرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. ❣بعد باخنده گفت: «من توی جلسه‌هاتون میام. مثل اینڪه هنوز باور نڪردی زنده‌ن.» عجله داشت. می‌خواست برود. ❣ یك دیگر چهره‌ی درخشانش را ڪاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا ڪه می‌خوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمنده‌ها برسونم.» رویم را زمین نزد. ❣ ـ ، من خیلی ڪار دارم، باید برم. هرچی می‌گم زود بنویس. هول‌هولڪی گشتم دنبال ڪاغذ. یك برگه‌‌ی ڪوچك پیدا كردم. فوری خودڪارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.». ـ بنویس: «سلام، ‌من در جمع شما هستم» ❣ همین چند ڪلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی ڪه چاشنیِ التماس داشت، گفتم:‌ «بی‌زحمت زیر نوشته رو امضا ڪن.» برگه را گرفت و امضا كرد. ڪنارش نوشت: 🔺«سیدمهدی زین‌الدین» 🔺😳 نگاهی بهت‌زده به امضا و نوشته‌ی زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی ؟ تو ڪه سید نبودی!» ـ 👈👈(اینجا بهم مقام دادن. )🦋 از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در شما هستم»😭 برشی از کتاب "تنها؛ زیر باران
.. شما که در جَلوتِ دوست، خلوت انس یافته‌اید؛ دستی بر دل های پیر ما برآورید ..💚