خاطره
از برادر ایروانیان
درباره
#شهید_سید_احمد_حسینی
▫️دو کوهه بودیم، بعد از عملیات کربلای پنج بود، قبل تکمیلی، صدایم کردند که اتاق گروهان کارَت دارند..😳
▫️رفتم، آقا #ناصر_توحيدي بود فکر کنم یا کسی دیگه، که گفتند: سریع حاضر شو باید برین خط..😟
▫️منم حاضر شدم رفتم کنار تویوتا.. دیدم #شهید_سید_احمد_حسینی هم اونجا هست.. چند نفر دیگر هم بودند. آقا #رضا_یزدی و #سید_محمود_حسینی هم بودند.خلاصه راه افتادیم رفتیم.. توو راه متوجه شدیم داریم میریم خط تا توجیه بشیم برای پدافند، تا بعد بچه ها بیایند و کار را تقسیم کنیم..
▫️ما عقب تویوتا بودیم؛ آقا #رضا_یزدی پشت فرمان، #سید_محمود_حسینی هم کنار آقا رضا.. توو راه خیلی حرفها زدیم.. خیلی خندیدیم..🤪 خاطره گفتیم از شهدا.. گاهی اشک هم میریختیم..😢 حال خوبی بود.. هم اشک بود هم شادی...
▫️نزدیک خط که رسیدیم، صدای انفجار بگوش میرسید💥 و کمی آرام شدیم و خنده ها کم شد..🤫 کمی هم کمحرف شدیم..🤭
▫️یکدفعه #شهید_سید_احمد_حسینی گفت: همه دستهایتان را بیارید بالا..🤲 میخوام دعا کنم.. [الانم شماها که دارید میخونید همین کارو بکنید, تا با یاد شهید که گفتهی خودش هست بگم، شما هم در این حال شریک بشین] گفت: بیارید بالاتر.. بالا بالا بالاتر..🤲 🤲خلاصه حسابی که دستامون بالا بود، آماده بودیم... سید شروع کرد بشکن زدن و خواندن نازی نازدار.. اره نازداره.. بابا نازداره..!😃😜
▫️خلاصه کلی بعد از اون سکوت سنگین که از صدای انفجارات و نزدیک شدن به خط حاکم شده بود، خندیدیم و روحیه گرفتیم..😂🤣😂
▫️روحش شاد.