🌺🌸🌺🌸🌺🌸فقيه عابد سعيد بن جبير از زهاد و بزرگان شيعه🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
طورى كه معلوم است حجاج بن يوسف پيوسته با اهل حق و مخصوصا با شيعيان اميرالمؤ منين عناد مى ورزید.
روزى صحبت از سعيد بن جبير كوفى كه از حوارى حضرت سجاد بود بميان آمد: حجاج چند نفر از اصحاب مخصوص خود را گماشت تا سعيد را پيدا كرده و در مجلس او حاضر كنند.
ماءمورين حركت كرده و او را جستجو مى كردند تا بصومعه اى رسيدند كه راهبى در آنجا سكنى داشت از راهب تقاضا كردند كه آنان را بجاى سعيد راهنمائى نمايد.
راهب چون از اوصاف و علامات سعيد پرسيد: ايشان را بسوى سعيد رهنمائى نمود.
ماءمورين بنزديكى سعيد رسيده و او را بحالت سجده يافتند كه مشغول مناجات با خداى خود بود، ماءمورين سلام كردند! سعيد نماز خود را تمام كرده جواب ايشان را رد كرد، ماءمورين اظهار داشتند كه ماءموريت ما اينستكه شما را بسوى حجاج دعوت كنيم .
سعيد فرمود: اگر پذيرفتن من واجب است ، كه موافقت نمايم ؟ گفتند: بلى ناچار بايد اجابت كنيد.
سعيد حمد و ثناى خداى را بجاى آورده و صلوات بر پيغمبر اكرم فرستاده و از جاى خود حركت نموده با ايشان براه افتاده و رفتند، تا بهمان صومعه راهب رسيدند.
راهب پرسيد: آنرا كه طلب ميكردند پيدا نموديد؟ گفتند بلى .
راهب تقاضا نمود: داخل صومعه شوند تا شب را از شر درندگان و مخصوصا دو شير ماده و نر كه هر شب در اطراف صومعه پناهنده مى شوند ايمن گردند؟ ماءمورين اجابت كرده و داخل صومعه شدند ولى سعيدبن جبير اظهار داشت من هرگز بصومعه يك شخص مشرك و غير مسلمان پناهنده نميشوم شب را در بيرون صومعه هستم .
ماءمورين گفتند: شما در نظر گرفته ايد كه فرار كنيد و يا ميخواهيد خودتان را بمعرض هلاكت بيندازيد!
سعيد فرمود: من فرار نميكنم و خداى من همراه من است و مرا از هرگونه پيش آمدهاى سوء نگاهدارى فرموده و همان حيوانات درنده را نگاهدار و پاسبان من قرار ميدهد، انشاءالله .
گفتند مگر شما از جمله پيغامبران خدا هستيد،
سعيد پاسخ ميدهد: من يك بنده گناهكار و خطا پيشه هستم از بندگان خدا، ماءمورين اظهار كردند: پس قسم ياد كن كه از اينجا فرار نكنى ! سعيد قسم خورد كه شب را از آنجا حركت نكند.
راهب گفت : شما بطرف صومعه بالا آئيد و اين بنده صالح كه سخت قوى دل است تنها بماند كه خودش مايل نيست بداخل صومعه آيد.
ماءمورين داخل صومعه شدند و باطراف مى نگريستند كه ناگاه از دور يك شير ماده نمايان شده و بسوى صومعه ميآيد، اين شير ماده نزديك سعيد رسيده و خود را ببدن سعيد ميمالد و سپس در نزديكى او خوابيد و پس از اين شير نرى باز همانطور از بيابان آمده و خود را بسعيد مس كرده و در نزديكى او خوابيد.
شب بپايان رسيده و هوا روشن شد، راهب از صومعه بپائين آمده و از محضر سعيد تقاضا نمود كه شريعت اسلام و تعاليم دينى را براى او توضيح بدهد: و در آن ساعت اسلام آورده و از روى خلوص و صفاء نيت بوظائف دينى خود عمل كرد.
ماءمورين چون از اين منزلت و مقام سعيد آگاهى يافتند شروع كردند بمعذرت طلبيدن و دست و پاهاى او را مى بوسيدند و از خاك پاهايش براى تبرك برداشته و براى او صلوات مى فرستادند.
سپس گفتند: ما در حضور حجاج قسم خورده ايم كه اگر شما را پيدا كرده و بعد رها كنيم زنهاى خودمان را طلاق داده و بندگان خود را آزاد بسازيم ، ولى با اينحال فرمان شما را هر چه بفرمائيد اطاعت خواهيم كرد؟
سعيد بن جبير فرمود: شما وظيفه خودتان را انجام دهيد، من بآفريننده خود پناهنده هستم و قضاء و حكم او را كسى نتواند برگرداند.
پس براه افتادند تا بشهر واسط رسيدند، نزديك شب شده است و مدت عمرم سپرى گشته ، از شما تقاضا دارم امشب مرا آزاد بگذاريد تا توشه اى براى مرگ و رحلت خود بگيرم و مهياى نكير و منكر و شكنجه هاى قبر باشم ، نزديك شده است كه خاك تيره بر روى جسدم بريزند، و البته صبحگاه هر مكانى را كه تعيين ميكند حاضر آمده و بعهدم وفا كنم ؟
ماءمورين اختلاف نمودند: يكى گفت اگر از خود اوست دست برداريم چطور ميتوانم اثر شرا پيدا كنيم ، دومى گفت تا اينجا زحمت كشيده و نزديك است كه از امير بگرفتن جائزه نائل باشيم و هم بجائى رسيده ايم كه اميدواريم ايمن گرديم و در آخر كار نبايد سستى و مسامحه را روا بداريم ، ديگرى بصدا درآمد كه من ضامن او هستم و فردا صبح پيش شما حاضر مى كنم انشاءالله .
در اين هنگام بسوى سعيد بن جبيره متوجه شده ديدند: اشك از چشمهاى او سرازير بود و سيمايش دگرگون شده بود زيرا از آن ساعتى كه او را دستگير كرده بودند پيوسته دلتنگ و گرفته حال و با گرسنگى و تشنگى بسر برده بود.
ماءمورين از ديدار اين رخسار افسرده بيشتر متاءثر شده و يكبارگى گفتند: اى بهترين مردان روى زمين اى كاش ما تو را نميديديم و چنين ماءموريتى را نميداشتم ! واى بر ما چگونه بواسطه اين عمل گرفتار گشتيم ! تقاضا ميكنيم در روز قيامت و هنگام بازخواست در پيشگاه آفريننده ما عذر ما را بخواهى تا ما را معذور بدارد! البته خداوند جهان بزرگترين حكم كننده و بهترين دادخواه است كه هيچگونه ستم و ظلم نخواهد كرد.
بهمگى گريه ميكردند تا يكى از ماءمورين كه ضمانت او را نمود روى بسعيد كرده و عرض نمود: از حضرت تو مسئلت ميكنم كه بخاطر خدا امشب ما را از دعاى خير بى نصيب نكنى ؟ ما آدمى را مانند تو ديگر باره نخواهيم يافت .
سعيد بن جبير آنان را بدعاى خير ياد كرده و بطرف ديگر روان شد: سعيد نزديك آب آمده عباء و پيراهن بلنديكه داشت از تن خود كنده و شستشو داد و هم سرش را پاك و تميز كرده و براى مناجات مهيا شد.
آرى سعيد آن شب را تا صبح بيدار بود و با خداى خود بر از و نياز اشتغال داشته و با كمال خضوع قلب در مقام بندگى آمده و خود را مهياى يك سفر روحانى كرد.
روشنائى آفتاب از مشرق دميد، و سعيد بموجب عهدى كه كرده بود از جاى برخواسته بسوى جايگاه ماءمورين حركت كرده و در را زد.
ماءمورين صداى در را شنيده بهم ديگر گفتند: قسم بخداى كعبه سعيد است كه بعهد خويش وفا نمود.
و چون در را باز كرده و بسيماى روحانى سعيد برخوردند؛ همگى مى گريستند.
سپس با همديگر حركت نموده و بسوى خانه حجاج بن يوسف روان شدند: دربان بنزد حجاج شتافت و از قدوم سعيد مژده داد و براى ورود و اجازت گرفت .
سعيد بن جبير داخل اطاق حجاج شده و در مقابل او ايستاد.
حجاج پرسيد اسم شما چيست ؟
سعيد: نامم سعيد بن جبير است .
حجاج : اسم تو شقى بن كسير است .
سعيد: مادر من داناتر بود بنام من از تو.
حجاج : تو شقى هستى و هم مادرت .
سعيد: غيب را كس ديگر ميداند كه او غير از تو باشد.
حجاج : زندگانى دنيوى تو را بيك آتش سوزان عوض خواهم كرد.
سعيد: اگر ميدانستم كه اين عمل از قدرت تو برآيد البته تو را براى خودم خدا مى گرفتم .
حجاج : عقيده تو درباره حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم ) چيست ؟
سعيد: آنحضرت پيغمبر رحمت است .
حجاج بخيال تو آيا ابوبكر و عمر در بهشت هستند يا در جهنم .
سعيد: اگر داخل بهشت و جهنم شده بودم اهل آنها را ميشناختم .
حجاج : اعتقاد تو درباره خلفاء چيست ؟
سعيد من وكيل آنها نيستم .
حجاج : كدامين يك از خلفاء پيش تو محبوبتر است .
سعيد: آنيكه بيشتر در مقام و قضاى خداوند تسليم و راضى باشد.
حجاج : كدام يكى از آنها بيشتر در مقام رضا بود؟
سعيد: خداى من از حال ايشان آگاه بود كه داناتر است بظاهر و باطن آنان و عالم است بقلوب ايشان .
حجاج : از تصديق و موافقت من خوددارى ميكنى ؟
سعيد: بلكه دوست نميدارم تا تو را تكذيب كنم .
حجاج : عقيده تو درباره من چيست :
سعيد: تو قاسط و عادل هستى .
حاضرين : چه جواب موافق و خوبى داد (خيال كردند منظور سعيد معناى عدالت و انصاف و داد است ).
حجاج متوجه بحاضرين شده گفت : شما منظور او را نميفهميد، سعيد اشاره ميكند بظالم بودن و مشرك بودن من ، ميخواهد بآيه (و امّا القاسطون فكانوا الجهنّم حطبا) و آيه (ثم الذين كفروا بربّهم يعدلون ) اشاره كند.
حجاج باز خطاب بسعيد كرد: چرا نميخندى ؟
سعيد: چطور بخندد آن مخلوقيكه از خاك و گل آفريده شده و ممكن است آنرا آتش نابود كند.
حجاج ، پس ما چرا خنده ميكنيم ؟
سعيد: قلوب و دلهاى انسان متفاوت است و متساوى نيست .
حجاج فرمان داد: قدرى ياقوت و لوءلوء و زبرجد بياورند و در پيشروى سعيد بگذارند.
سعيد: اگر اين جواهر را جمع آورى ، تا روز قيامت در مقابل گرفتاريهاى وحشت انگيز و ناله هاى جانسوز آن روز بخشيده و از آنها خلاص شوى ، البته بسيار خوب است ، اگر چنين معامله اى صورت بگيرد، ولى فشارى از گرفتاريهاى قيامت كه بانسان روى آورد چنان سخت ميشود كه علاقه و مهر فرزندى را از دل مادر مهربان براندازد، پس در متاع دنيوى خيرى نباشد مگر آنچه پاك و خالص باشد.
حجاج : فرمان داد آلات لهو و عيش را بياورند!
سعيد: حالش منقلب شد و بگريه در آمد.
حجاج : چه رقم از قتل را اختيار مى كنى كه آن طور كشته شوى ؟
سعيد: بهر طوريكه خواستى باكى نباشد، قسم بخدايم بهر طوريكه مرا بقتل برسانى خداوند تو را در روز قيامت بمانند آن جزاء خواهد داد.
حجاج : ميخواهى كه تو را عفو كنم ؟
سعيد: اگر عفوى باشد از جانب خدا است ، و از تو نميخواهم .
حجاج : تو را قطعه قطعه ميكنم و اعضاى تو را از هم جدا ميسازم .
سعيد: در اينصورت تو دنياى مرا از من گرفتى ولى من حيات اخروى تو را دگرگون خواهم كرد.
حجاج : واى باد بر تو.
سعيد واى بر آن كسى باشد كه از بهشت دور و بجهنم نزديك باشد.
حجاج : ببريد اين شخص را و بقتل برسانيد.
سعيد: هنگامى كه بيرون ميرفت بخنده در آمد.
حجاج : براى چه خنده ميكنى ؟
سعيد: از اين جراءتى كه بخدا ميكنى و خدايم براى تو حلم ميورزد.
حجاج : فرمان داد، بساط بساط را بياندازند و بقتل رسانيد.
سعيد: وجهت وجهى للذى فطر السموات والارض و ما انا من المشركين .
حجاج : بساط را بطرف غير قبله برگردانيد!
سعيد: (فاينما تولوا افثم وجه الله ).
حجاج : بر روى صورت بخوابانيد!
سعيد: (منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخرى ).
حجاج : سرشرا از تن جدا سازيد!
سعيد: (اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له و ان محمدا عبده و رسوله ، اللهم لاتسلّطه على احد بعدى ) (خدايا او را پس از من بر ديگر كس مسلط مكن ).
در اين هنگام سر سعيد بن جبير را جدا كردند، و عجب اينستكه آن سر مقدس پس از جدا شدن ميگفت : (لا اله الا الله محمد رسول الله ).
حجاج پس از اين قضيه بموجب نفرين سعيد چند روزى بيش نماند، و در حال مرضش چون بيهوش ميشد يا بخواب ميرفت ، ميگفت :
من بسعيد بن جبير چه كردم و باز بيهوش ميافتاد.(23)
مجموعه قصه هاى شيرين
آيه الله حاج شيخ حسن مصطفوى
🌺🌸🌺🌸🌺🌸نزول فرشتگان به محضر حجّت هر زمان(باتصویر کتاب)🌺🌸🌺🌸🌺🌸
امام کاظم علیهالسلام:
هیچ فرشتهای نیست که خداونـد او را در
مأموریتی فرو میفرستـد مگر اینکه او از
امـام آغاز میکند و آن امر (خداوند) را بر
وی عرضـه میکند، و آمد و شد فرشتـگان
از جانـب خداونـد تبارک و تعالی به ســوی
صاحـب این امـر است.
📚اصول کافی، ترجمهسیدعلیمرتضوی
ج۲، ص۶۷.
بیست و یکم رجب
شهادت حضرت رباب (سلاماللهعلیها)
بیست و یکم رجب سال ۶۲ هجری قمری #حضرت_رباب (سلاماللهعلیها) #شهید گشتند،
#حضرت_رباب (سلاماللهعلیها) #همسر امام حسین (علیهالسلام) و #مادر حضرت علی اصغر (علیهالسلام) است،
#حضرت_رباب (سلاماللهعلیها) فرزند امرءالقیس بن عدی #همسر جلیل القدر #امام_حسین (علیهالسلام) است، این بانو مادر بزرگوار #حضرت_سکینه (سلاماللهعلیها) و #حضرت_علی_اصغر (علیهالسلام) و از بانوان ستمدیده کاروان کربلا هستند،
ایشان از بانوان عالمه و اهل فصاحت و بلاغت بوده و همینطور در تاریخ است که #حضرت_رباب (سلاماللهعلیها) از #بهترین_بانوان و #افضل آنان در #ادب و عقل بود،
پدر ایشان #امرءالقیس کلبی از شیعیان #امیرالمومنین (علیهالسلام) و از بزرگان اهل شام بود که از فرط علاقه به اهل بیت (علیهم السلام) سه #دختر خود را به #عقد امیرالمومنین (علیهالسلام) و امام حسن (علیهالسلام) و امام حسین (علیهالسلام) در آورد،
#امام_حسین (علیهالسلام) #علاقه زیادی به #حضرت_رباب (سلاماللهعلیها) و #حضرت_سکینه (سلاماللهعلیها) داشتند که در شعری بیان میدارند:
خانهای که در آن #رباب (سلاماللهعلیها) و #سکینه (سلاماللهعلیها) باشد را #دوست میدارم،
"لَعَمْرُک اِنِّنی لَاُحِبُّ دارا
تَحُلُّ بها سکینةُ و الربابُ
اُحبِّهما وَ اَبْدُلُ جُلَّ حالی
وَ لَیْسَ لِلاَئمی فیها عِتابُ"
بعد از جریان کربلا #حضرت_رباب (سلاماللهعلیها) هر روز در #آفتاب مینشتند و بر مصائب #امام_حسین (علیهالسلام) #گریه و زاری میکردند، در تمام روزها #مجلس_عزا برقرار نموده و با بقیه مخدرات نقل #مصائب و #عزاداری میفرمودند بعضی از زنان مدینه اعتراض کردند که چرا به #سایه نمیروید؟ #حضرت_رباب (سلاماللهعلیها) فرمودند ما را ملامت نکنید، آنچه #مصائبی که ما دیدهایم شما ندیدید که بدن مطهر عزیز فاطمه (سلاماللهعلیها) #بدن امام حسین (علیهالسلام) عریان زیر #آفتاب سوزان رها کردند،
#حضرت_رباب (سلاماللهعلیها) در #کربلا همراه #امام_حسین (علیهالسلام) بود و هنگامی که #امام_حسین (علیهالسلام) به #شهادت رسیدند، بسیار #بیتابی کردند،
#حضرت_رباب (سلاماللهعلیها) بنابر نقلی یکسال پس از عاشورا از دنیا رفتند، همچنین آمده است که #حضرت_رباب (سلاماللهعلیها) بعد از #اربعین با #اذن امام سجاد (علیهالسلام) تا #یکسال در #کربلا ماندند و در آنجا مشغول #گریه و #عزاداری بودند، پس از #یکسال به دستور #امام_سجاد (علیهالسلام) به #مدینه بازگشتند و دائما درحال #عزاداری بودند، تا سرانجام در #ماه_رجب بر اثر شدت #غم و اندوه #دق کرده و بر اثر #تازیانهها و #مصائب اسارت به #شهادت رسیدند،
منابع:
الوقایع والحوادث مرحوم ملبوبی ، أعلام النساء المؤمنات شيخ محمد حسون ، نساء حول الحسين سعيد رشيد زميزم ، سبايا آل محمد (علیهم السلام) السيد نبيل الحسنی ، تاريخ الإسلام ج ۲ المنظمة العالمية للحوزات ، عدد السنه ص ۱۷۹ ، ابن کثیر ج ۸ ص ۲۲۹ ح ۱۴۱۳
اللهم عجل لولیک الفرج ( صلوات)
🆔https://eitaa.com/reyhanatonabiesfahan
کانون فرهنگی ذاکرین ریحانة النبی(س)
بسم الله الرحمن الرحیم
ترکیببند مدحومرثیه
حضرت رباب سلاماللهعلیها
و حضرت علیاصغر علیهالسلام
سلام ما به تو ای شرح ربّآب، رباب!
که با رشادت خود کردی انقلاب رباب
جهان حقارت محض است در برابر تو
که در نگاه تو شد کمتر از حباب رباب
چنان عزیز و بزرگی که در سیاهی شام
به احترام تو میتابد آفتاب رباب
به شاهکار بزرگ سلاح گریهی توست
اگر بنای ستم میشود خراب رباب
هزاربار به سعی صفا و مروه شدی
هزارمرتبه دیدی ولی سراب رباب
پس از حسین که بیسایه ماند در دل دشت
در آفتاب نشستی تو بینقاب رباب
غم حسین و علیاصغر تو کشت تو را
خدا کند نروی مجلس شراب رباب!
ولی تو را پی سرهای روی نی بردند
تو تشنه بودی و پیش تو "آب" میخوردند
فقط نه این که کشیده حرم عذاب از آب
که بودهست عذاب دل رباب از آب
به احترام لب تشنهی علیاصغر
تمام عمر خجالت کشیده آب از آب
عجیب نیست اگر سرکشوخروشان است
ربوده العطش اهل خیمه تاب از آب
پس از جنایت آنروز قوم اهل گناه
کسی نداشته انگیزهی ثواب از آب
هنوز هم که هنوز است دلخوری دارند
ستاره و فلک و ماه و آفتاب از آب
در این میانه ندارد اگرچه تقصیری
ولی نمانده بهغیر از دل کباب از آب
مرا ببخش و حلالم کن ای عروس علی
به گوش جان رباب آمد این خطاب از آب
رباب راز دل خسته با خدا میگفت
تمام غصهی خودرا به نیزهها میگفت
همین که دید برای تو انتخاب نشد
دلش گرفت که سرباز تو حساب نشد
هنوز هم که هنوز است ماندهام که چرا
دل فرات برای علی کباب نشد؟
دوجرعه آب برای لب تو کافی بود
بگو چهشد که فرات از غم تو آب نشد؟
هزار بار حرم را طواف کرد رباب
ولی چهسود که سهمش بجز سراب نشد
به احترام حسین و علی به سایه نرفت
که سایهی سر او غیر آفتاب نشد
چه خوابهای قشنگی برای اصغر دید
به گریه گفت ولی؛ کودکم بخواب، نشد.
رباب آب شد از غصهی علی اصغر
اگرچه آب نصیب لب رباب نشد...
به یاد اصغر، حال رباب آشفتهست
که روی نیزه به مادر چهحرفها گفتهست
برای اين که کند ختم ماجرا را تير
بساط مرگ مرا میکند مهيّا تير
چه فکرهای قشنگی، خيال میکردم
که با گلوم کمی میکند مدارا تير
نديد چشم زمين مثل مرگ من مرگی
گلوی ناز مرا کرده ارباًاربا تير
نياز نيست به اين قدرت و به اين شدّت
يواش هم برسد باز میشود جا تير
ولی چگونه دلش آمده که میشکند
عصای پيری بابا و مادری را تير
قرار بود علیاکبری دگر باشم
قرار بود که عباس ديگر... اما تير...
یکی میآید و با قصد انتقام آخر
به سمت حرملهها میزنند فردا تیر
به حرمت تن بیسر بیا امام زمان
بهخون حنجر اصغر بیا امام زمان.
مجتبی خرسندی
حضرت_رباب_سلاماللهعلیها