هدایت شده از هیئت فدائیان رهبر چاهورز
#آقای_بامداد
🔶با آقای بامداد در همان اوایل طلبگی ام آشنا شدم، همان وقت که به بنیاد حفظ ارزشهای دفاع مقدس در شیراز رفتم و یک جا کلیدی را اقای قشقایی بهم هدیه داد، یک طرفش عکس روحانی شهیدی بود بنام #منصور_بامداد.
🔹 #ظهر_عاشورای امسال در #حسینیه_شهید_رفیعی بعد از آن شور و حال وصف ناپذیر عزاداری، در کنار روحانی خوش ذوقمان جناب حجه الاسلام والمسلمین شیخ بهرام غنی پور نشسته بودم که با دیدن یک شخصیتی ادبی به دوران کودکی و نوجوانی ام در خانه پر مهر و پرخاطره پدرم رفتم و همسایه همیشه خنده رویی که بیشتر، عیدهای نوروز و تابستانها او را می دیدم. در خاطرات نوجوانی هایم پر رنگ تر بود، زمانی که دانشجو بود و تابستان برای بچه ها کلاس زبان گذاشته بود و فوتبالیست تیم وحدت بود و بدنبال ترویج کتابخانه....
🔸 #حمید_اکبرپور اینبار که کنارم سر سفره نشست مرا در هیبت جدیدی دید و داد سخن را در همین راستا راند که کتابی را در سال ۹۱ درباره یک #روحانی_شهید نوشتم بنام #شهید_منصور_بامداد و برای نوشتن این کتاب چندین بار به #لار سفر کردم و با خانواده شان گفتگو کردم.
حمید میگفت تا چند مدت تحت تاثیر شخصیت این فرد بودم که #شهید_دستغیب (ره) درباره او گفته بود: ما مثل این مرد (شهید منصور بامداد) کم داریم که در #روحانیت باشد... من نصیحت میکنم به سایر طلبه ها که اینها هم حالات این مرد شریف را سرمشق بگیرند...
🔶اوایل دی ماه بود که برای حضور در یادواره سرداران شهید استان هرمزگان به بندرعباس رفتم و در حاشیه #یادواره سری به #نمایشگاه_کتاب آنجا زدم و در غرفه سوم کتاب #آقای_بامداد را دیدم، نماینده انتشارات که جوان برومندی بود میخواست از کتاب برایم بگوید که گفتم کاملا با نویسنده اش آشنا هستم و یک عمری همسایه بوده ایم ،خودش از این اثرش برایم توضیح داده است...
🔹 آنها از آشنایی من با آقای اکبرپور بیشتر خوشحال شدند و احساس کردند از غربت در آمده اند و چند کتاب دیگر هم از همان انتشارات خریدم که پس از مطالعه شاید پست کردم...
🔶هرشب چند بخش از کتاب را پای گهواره امیرحسین، پسرم بلند بلند برایش میخواندم جای #لالایی و الان کتاب را تمام کردم...
🔹با کتاب که همراه میشوید و وقتی تمام میکنید پی به قلم سحرآمیز نویسنده میبرید...
🔶باور کنید حالا که کتاب را تمام کرده ام احساس دلتنگی میکنم، چون هرشب با آقای بامداد گاهی در خانه اش و گاهی در خاطر نرگس ، گاهی در کنار حاج علی و گاهی در حوزه علمیه با این کتاب انگار زندگی میکردم و الان که این مطلب مینویسم احساس میکنم همه ی آن زندگی را از من گرفته اند و دوست داشتم هنوز با آن خاطرات زندگی کنم...
🔶 کمی که به خودم مسلط شدم پی بردم که همه این قصه ها در یک کتاب بوده و این اعجاز قلم نویسنده است که مرا با خودش گاهی به لار، گاهی شیراز، گاهی کوشک مولا، گاهی به بستان و گاهی در #عملیات_امام_مهدی(عج) می کشانده... الان ساعت ۲:۳۴ دقیقه بامداد پنج شنبه ۳ بهمن ماه ۱۳۹۸ است.
والسلام علیکم و رحمه الله
علیرضا آهنین جان
روحانی طرح هجرت
مسجد امام علی (ع) قشم
https://www.instagram.com/p/B7o_9CVFqyR/?igshid=1fpxdpb35xlq6
#دلنوشته
#معرفی_کتاب
حالا که در هفته #نمایشگاه_کتاب هستیم، کتاب بسیار جالبی که این روزها تمام کردم را خدمتتان معرفی میکنم.
کتاب شیرین #حسین_پسر_غلامحسین از شخصیت #شهید_محمدحسین_یوسف_الهی اهل کرمان است.
شهیدی عارف که نمونه اش را به فرموده #سپهبد_حاج_قاسم_سلیمانی در بین شهدای کرمان کم داریم.
یک خصوصیت بارز ایشان علاوه بر شجاعت مثال زدنی شان، توسل و ارتباطشان با خدا و اولیاء الهی است، در قضیه عیادت مادرشان در #بیمارستان_شهید_لبافی_نژاد انسان به یاد قضیه پیراهن حضرت یوسف پیامبر و پدر بزرگوارشان حضرت یعقوب نبی (ع) می افتد.
وقتی مادرشان با نگرانی وارد بیمارستان می شود و در قسمت مجروحان شیمیایی بدنبال فرزندشان میگردند، مادرشان که از جلوی اتاق آنها میگذرند،آقا محمدحسین فورا صدایشان میکنند، لحظاتی به ابراز احساسات مادر و فرزندی میگذرد، بعد مادر به خودش می آید و میبیند چشمان فرزندش بخاطر جراحت شیمیایی بسته است و با بانداژ چسب زده اند، او چطور فهمید مادرشان جلوی اتاق آنهاست؟
از او می پرسد، در جواب میگوید: شما از کرمان که راه افتادید به سمت تهران، من تمام لحظات حضور شما را نقطه به نقطه حس می کردم، هر چه اصرار میکنند دیگر پاسخ درستی نمی دهند.
شما همین خبرها و احساس عجیب غیبی را در آن لحظه که بسیجی ای نیم ساعت خواب می رود و بعد آمار الکی رد میکند و در حالیکه آن بسیجی در اروندکنار است و محمد حسین در اهواز، محمد حسین از خواب بیدار میشود و به راننده اش میگوید، همین الان برگرد به اروندکنار و به فلان بسیجی بگو تو شهید نمی شوی چرا که نیم ساعت دیرتر از موعد نگهبانی....
سلام همراهان عزیز
چون در ایام #نمایشگاه_کتاب هستیم ، کتابی که تازه تمام کرده ام را خدمتتان معرفی می کنم
#معرفی_کتاب
چون در ایام #نمایشگاه_کتاب قرار داریم
به #معرفی_کتاب ی خواهیم پرداخت که چندی قبل تمام کردم
کتاب خون دلی که لعل شد
چون در ایام #نمایشگاه_کتاب بودیم
به #معرفی_کتاب ی خواهیم پرداخت که چندی قبل تمام کردم
کتاب خون دلی که لعل شد
قسمت دوم و پایانی