eitaa logo
اطلاقی علیرضا ...عاشقانه ها، ترانه ها، اجتماعی، اعتراض،مثنوی،رباعی،دوبیتی
90 دنبال‌کننده
1 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
غزل ش ۲۲۵ شعر امروز ... شعر یعنی که به نظم آید زیبایی ها در دل ظرف پر از باده ی حالایی ها شعر در کاسه ی ادراک و طمأنینه ی تاک مثل چشمان تو لبریز ز گیرایی ها لیکن اوضاع جهان روح تو را خواهد برد به فراموشی احساس اهورایی ها مذهب شیعه ی حاضر شده بیعت با توپ کوفه مستغرق تمثال علی دایی ها لا و الا به چه معنی است؟کسی می داند؟! یکنفر گفت بخوابیم که لالایی ها ... هیچکس نیست که فریاد کند از ته دل آه ای فاحشه ها! هرزه و هرجایی ها ! قابل لمس شدن خاصیت اشیاء است مرگ زانو زده در پشت خود آرایی ها شعر امروز به بیراهه چرا مایل شد! از کدو تنبلی بینش حالایی ها پای این کوهنوردان شل کور رسید به عقاب آمدن قله ی دانایی ها هیچکس نیست تلسکوپ بزند پنجره را تا که محدودیت قوه ی بینایی ها ... عده ای بچه ننه داعیه دار شعر اند چند قرطی که گرفتار من و مایی ها کاش می شد که به ناگاه علم بر دارد روح عباس شدن در دل «سودایی ها» . https://eitaa.com/alirezaetlaghi
غزل ش ۲۲۶ برادرانه ... رقیب های قوی، زورمند، کرگدنی و شاخ آهنی و کاسه ی سر چدنی تو را به همسری خواب ها در آوردند گرفته اند خیالاتی از تو را به زنی تو ماه هستی و عکس تو قوی یک مرداب تو ماه هستی و آیینه ات چنین لجنی ؟! نگین لایق انگشتر سلیمانی چگونه است که در دست های اهرمنی؟! چه لن آرامی تلخی شنیدم از چشمت بهوش باش که در انتهای این أرنی ... کمک کنید به من خواهران دینی من کمک کنید به من ای برادران تنی ! کمک کنید که این قاعده فرو ریزد أرن أرن أرنی لن تران لن ترنی ! کمک کنید به من دوستان شاعر من کمک کنید به من همدلان انجمنی ! کمک کنید به من تا که مثل اویی را تلاشتان بنشاند کنار مثل منی ! . https://eitaa.com/alirezaetlaghi
غزل ش ۲۲۷ رعشه ... شبیه زلزله آمد مرا تکان بدهد و قصد داشت به من یک دو بوسه جان بدهد گرفته آینه ای روبروی من، می خواست من مثالی من را به من نشان بدهد و بیست سال ز من دور بود و عاشق بود خدای عقل به این دختر جوان بدهد و ریخت گیسوی خود را به روی شانه ی شعر که دوست داشت غزل بوی داستان بدهد کسی که عاشق یک خرس قطبی پیر است به خرس سود رساند به خود زیان بدهد بیا که باده جوان را ز پیر نشناسد بیا که چشم تو توفیر را تکان بدهد بیا که ابروی تو در صدد بر آمده است فسیل آرش را دست در کمان بدهد چه اژدهای مهیبی است عشق، می آید که شاهنامه ی من بوی هفت خوان بدهد نه زلزله نه که این رعشه رعشه ی پیری است که عشق آمده تا باز شوکران بدهد . https://eitaa.com/alirezaetlaghi
غزل ش ۲۲۸ داستان ... سنجاق قفلی بیارید، تا من بدوزم دهان را قیچی کجایی تو تا من ،ناخن بگیرم زبان را؟! این صندلی خار پشت است، بر او نشستن نه ممکن منصب مرا جوجه تیغی است، در حیرتم این و آن را ؟! چون لاک پشتان خود خواه، در من کسی غیرمن نیست باید تهی گردم از خویش، تا پر شوم دیگران را آغاز این شعر تلخ است، حق با شما خسته ام من یک بوسه شیرین نماید، دنباله ی داستان را شک نیست که آکلاد است، توی پرانتز بگویم که من فقط کشف کردم، آن ابروی چون کمان را پیراهنت بادها را، کشتی به کشتی تکان داد تا نوح طوفان ببندد، محکم ترین بادبان را تا خوشنویسان بریزند، جوهر به لیقه تو برخیز پر کن ز خاکستر شب، اندیشه ی سرمه دان را باشد که بر شاخ و برگت، لیموی کالی نلرزد زیرا که گردن شکستم، زرافه های جوان را باید کمی عشق ورزید، تا آنکه باران بیاید حالا زمین قطره قطره، سر می کشد آسمان را . https://eitaa.com/alirezaetlaghi
غزل ش ۲۲۹ آفرینش ... توی تخم کبوتران کم کم, روحِ ادراک شکل می گیرد پیش چشم تو در حجاب عدم, خاک در خاک شکل می گیرد نه تلسکوپ نه ذرٌه بین تتها, چشم گویا ست گوش کن,وَ ببین روی دیوارهای خانه ی تو, شاخه ی تاک شکل می گیرد یک پرستو برای تو کافی ست, تا ببینی که گوشه ی دیوار عشق وقتی که لانه می سازد, خار و خاشاک شکل می گیرد دست های کسی که می بندد, بند کفش هزارپا ها را می رساند به هم عقابان را, الفتی پاک شکل می گیرد بال های پرندگان شکلی, از قنوت است اگر که می فهمی در تو بیتش نماز می خواند, در تو ایّاک شکل می گیرد رنگ بر روی بال پروانه, بستری پهن می کند زیبا به همان سان که روی ناخن زن, جلوه ی لاک شکل می گیرد تا خداوندگار زمزمه ها, شور خواندن به خویش می گیرد در گلوی قناری و بلبل, گوشه ی راک شکل می گیرد توی تابوت زندگی میکرد, خانه اش جزئی از وجودش شد حرص بر دوش سنگ پشتی ها, همچنان لاک شکل می گیرد . https://eitaa.com/alirezaetlaghi
مثنوی ش ۱۹ قضا و تسلیم ... آهوئی از چنگ گرگی می رمید تا که بر یک بیشه سبزی رسید چونکه آهو پا در آن بیشه نهاد گرگ از تعقیب او باز ایستاد بیشه زاری بود پر آب و علف خالی از حیوان ولی وان ناخلف شاد و خرم گشت در آن بیشه زار شست و شویی کرد اندر جویبار مست عشرت تخم مستوری نکاشت حاصلی مستی بجز پستی نداشت چشم عقلش چون به مستی کور شد بینش از خدمت به وی معذور شد لحظه ای بعد از همین مستی و شور شیر غرانش به چشم آمد از دور شیر غران را چو او از دور دید چشم عقل تیره را پر نور دید لیکن از هولش نبد پای گریز قدرتش آن سان نبد کارد ستیز حیلتی بنمود و گفت ای شاه من بگذر از من ای دلیر انجمن من نه با خود آمدم در ملکتان جان من قربان رسم و سلکتان گرگی اکنون قصد جانم کرده بود چون بدین بیشه رسیدم رفت زود شیر گفتا من چگویم کز قضا من بدینجا نامدم بهر شما روبهی بنمود از چنگم فرار من به قصد او شدم در بیشه زار قسمتم بر تو بیفتاد این زمان با قضا سود است گاهی که زبان ورنه کار گرگ درسی بد تو را که تو هم نائی چو او در خاک ما گرچه او را قدرتی باشد ولی در حضور ما نمی آرد یلی چونکه او خود وحشی و هم خوی ماست ترسد از ما چون بدین خوی آشناست چون شنید آهو از آن شیر این سخن دید دیگر نیست جان ایمن به تن بیم مرگ اندر دل و جانش فتاد ناله ای جانوز از دل سر بداد چاره مشکل از مشکل ساز جست ز آنکه مشکلها بدستش شد درست هر که تسلیم خدا شد پیشه اش نشکند سنگ حوادث شیشه اش ناله اش نزد خدای شیر شد شیر را بر جان از آن چون تیر شد ناله ره در جان شیران می برد چون ز جان شد راه در جان می برد شیر را آمد ندا بر گوش جان که نبیند از تو این آهوزیان ناله آهو چه خوش تأثیر کرد شیر را معنی از صورت سیر کرد شیر با آهو بگفتا این سخن که رها هستی دگر در این چمن بعد ازین دیگر مکن از ما فرار جبر میگوید تو داری اختیار ایکه شیر نفس جانت می درد با خدا شو تا که فرمانت برد گرگ شهوت کرد سرگردان تو را راندت اندر بیشه شیر هوا چون ز غفلت نزد این شیر آمدی ناله کن زیرا به تقصیر آمدی . https://eitaa.com/alirezaetlaghi بر گرفته از مجموعه شعر «بوی عود » سروده سنین نوجوانی
غزل ش ۲۳۰ سایه سار کمان ... کدام میکده در سایه ی کمان بوده است که چشم های تو در ظل آبروان بوده است به زعم اینکه توانایی است و دانایی خرد به درک وجود تو ناتوان بوده است چه قاتلی است که بی اسلحه است کشتارش بله درست گمان برده ای، زبان بوده است درین شرار پی سوختن برو که خلیل خبر نداشت که از شعله در امان بوده است ندا رسید که بس کن ، نمی برد چاقو بریدن سر فرزند، امتحان بوده است رسید ماهی و خیز بلند را برداشت که می پیامبر و سینه اش دهان بوده است اگر چه آینه قاب رخ مثالی ماست شبیه قافیه هایی که شایگان بوده است نخست وجه سخنور شدن،تواضع اوست به عرش می رسد آنکس که نکته دان بوده است دلیل اینکه در اسرار روح هستی هست درون اسم دیار برازجان بوده است جرس همیشه صدای رحیل قافله نیست خروس صبح و شکر خواب ساربان بوده است . https://eitaa.com/alirezaetlaghi
غزل ش ۲۳۱ رؤیای خوش در خواب بوسه ای به لب یار میزدم خوش بود اگر به دولت بیدار میزدم هردم که روی سینه من میگذاشت سـر منصور دل به طره‌ی او دار میزدم بیرون زدام طره‌ی طرار می شدم خود را به تیغ مژه‌یخونخوار می زدم میخواند نغمه های دل انگیز عشق را چنگی به تار زلفش هربار میزدم از شرق سینه اش چو برآمد فروغ مهر خورشید را کنایت بسیار میزدم بخت از دهان دوست چو کامم نداده بود هر شب سری به خانه‌ی خمار می زدم کردم شبیه عارض او رنگ ارغوان یعنی به چهره‌ی چو گلش خار می زدم . https://eitaa.com/alirezaetlaghi
مثنوی ش ۲۰ گناه اختیاری در رهی مردی به چاهی اوفتاد نافتاده خوان شکوا برگشاد از قضا نالان همی گفت ای خدا داد ازین طالع که تو دادی به ما پای او بشکست وزین غم خوار شد خوار چون گفتار بی کردار شد گفت با خود کاینهمه از قسمت است با قضا در جنگ کس نابرده دست تا به دل داروی تلخ صبر داد اختیار خود بدست جبر داد ژاژ میخائید و غافل از خدا گرم این بیهوده گوئی بود تا گوشه چه را نظر کرد و بدید ماری از سوراخ بیرون می خزید هول و ترس آمد وجودش را گرفت آتش غم تاروپودش را گرفت دست بر دیوار آن چه تکیه کرد پای بشکسته فرامش کرد درد با تلاش از چاه بالا برد خویش تا که نتواند زند افعیش نیش چون برون آمد از چه آن دلفکار جبر را بنگر که چون شد اختیار ای که در چاه هوس افتاده ای دل به نیش مار پستی داده ای در دل این چاه جای صبر نیست وین گناه اختیاری جبر نیست . https://eitaa.com/alirezaetlaghi بر گرفته از مجموعه شعر «بوی عود» سروده سنین نوجوانی
دوبیتی پیوسته به بهانه ی تولد نورا خانم سفید برفی ... توی سرما سفید برفی را می شود خوبتر نگاهش کرد می شود کل هستی خود را بسته ی گیسوی سیاهش کرد می شود مثل نور شد تابید در افق های هستی «نورا» می شود توی آینه گل داد یا که مانند ماه شد زیبا