هدایت شده از چهارشنبههایشهدایی
InShot_۲۰۲۵۰۱۲۱_۲۱۴۱۲۱۹۸۷-mc.mp3
5.61M
بار آخری که رفت فرق میکرد؛ نگفته بود میرم عملیات، گفت بچههای مسجد رو میبرم اردو!
روز بعدش براش غذایی که دوست داشت پختم ...
"مادر شهید سعید پورعبدی"
@shohada_mohebandez
11.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دکتر سید محمد حسین خادمی داره سه دقیقه از سخت ترین قطعات عمر جمهوری اسلامی رو روایت میکنه. این کلیپ رو ببینید واقعا فوق العاده است.
@aliya_ne
اوضاع عجیبیه ؛ مردم از لبخندهای ظریف میگن و دسته بیل پزشکیان. ما هم از همون لبخند میگیم و دسته بیل. اما این کجا و اون کجا!
@aliya_ne
هدایت شده از برآوا | باشگاه تربیت و مهارت
دنبال یه تلنگری تا فضای معنویتو بهتر کنی!
میخوای بدونی از کجا پات میلغزه؟
میخوای هم مرتبه شهدا باشی؟
خلاصه اگر پیگیر این جور حرفا هستی فرصت سه ماه رجب، شعبان و رمضان رو از دست نده. این بهترین زمان برای اوناییه که دنبال مسیر خودسازی هستن!
ما یه دوره جدید شروع کردیم و قراره روزانه ۳۰ دقیقه برای این موضوعات وقت بزاریم.
فصلی نو برای رفتن به سمت بینهایت
اگه میخوای جا نمونی☝️☝️
هدایت شده از رفاقت تا آخر خط؛
9.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غیرت یعنی خواستههای خودتو بذاری کنار،
که نام و نشون وطن خدشهدار نشه...
@RasmeLati
مجنون | علیعلیان
غیرت یعنی خواستههای خودتو بذاری کنار، که نام و نشون وطن خدشهدار نشه... @RasmeLati
سلام این کانال رو یکی از بچههای برآوا راه انداخته ..
اگر دوست داشتید حمایت کنید از حرکت این جوون
وقتی جامعه درگیر فساد شد، دیگر رفاه به کار نخواهد آمد. در چنین شرایطی امکانات و ابزار و استعدادها در راه فساد مصرف میشود و تلاشهای فردی به کار نخواهد نشست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید بشه گفت ویترین استان خوزستان، همین ورزشگاه و نوع میزبانیه که توی مسابقات ورزشی از سایر تیمها داریم. جا داره مسئولین تیمهای خوزستانی و کانون هوادارانشون یه برنامهریزی اصولی داشته باشند برای فرهنگسازی که شاهد این اتفاقات نباشیم.
خیلی تاریخ خوندم، جایی ندیدم اباالفضل العباس (علیهالسلام) از مدینه تا مکه، از مکه تا کربلا، یک اظهار نظر شخصی کنه. خطیبِ بلیغِ محتسب، پهلوونِ اهل حماسه و تشجیع وقتی به امام میرسه تماما ادبه، تماما مطیع!
روز محشر همه، حتی انبیاء، به شهدا غبطه میخورن و شهدا به اباالفضل...
قرار گذاشتم از امروز هر وقت رسیدم درِ حسینیه رو باز کنم برای نماز مغرب و عشا. همون درِ آبیرنگ معروف... همونی که همیشه خدا باز بود و در وصفش میگفتیم: «این در خانهی عشق است که باز است هنوز» حالا مدتیه بجز روزای هیأت بسته میمونه. تنها، ساکت، بیصدا...
دم در چند نفر از همسایهها رو دیدم. یه لبخند، یه سلام، یه سری تکون دادیم و از کنار هم رد شدیم. کلید انداختم و در حسینیه رو باز کردم و وارد شدم.
تاریک، ساکت، خلوت.
صفهای نماز هم که... خالی.
انگار هیچکس خبر نداشت که دوباره قراره نماز اینجا برپا بشه. شاید هم دیگه کسی براش مهم نبود.
نمازمو که خوندم دو نفر از بچههای هیات اومدن. یه نگاهی به هم کردیم، تو چشماشون همون سوالی بود که توی دل منم بود: واقعا چی شد که اینجا اینقدر سوت و کور شد؟
دوشنبه، سهشنبه، چهارشنبه رو نمیتونم بیام ولی پنجشنبه و جمعه رو حتما پیگیری میکنم. شاید چند نفری رو جمع کردم. شاید دوباره صدای اذون بپیچه توی حسینیه و به دیوارهای خستهاش یه جونی بده
شاید دوباره اینجا بشه همون جایی که یه روز برای نماز جا کم میاوردیم، همون جایی که بعد از نماز مینشستیم و از زمین و زمان حرف میزدیم.
الآنم نیم ساعتی نشستم.
زل زدم به اون گوشههایی که یه روزی پر از هیاهو و خنده بود. اون روزا که حسینیه فقط یه چهاردیواری نبود. یه تیکه از زندگیمون بود. پاتوقی که خاطرات نوجوونیمون توش شکل گرفت.
حالا خیلی از بچههای قدیم رفتن. مسجد ابراهیم، مسجد آلیاسین... خلاصه هر کی یه جایی برای خودش پیدا کرده. بعضیا هم کلا مسیرشونو عوض کردن.
ولی من هنوز دلم اینجاست. نمیدونم چرا، ولی نمیتونم از حسینیه دل بکنم. شاید دارم اشتباه میکنم، ولی دوست دارم دوباره بسازیمش...