eitaa logo
علی‌زین‌العابدین‌پور
830 دنبال‌کننده
346 عکس
625 ویدیو
46 فایل
صفحهٔ پیج روبیکا •۰•۰•۰•۰•🥀✨۰•۰•۰•۰•۰• https://rubika.ir/alizynolabedinpor جهت ارتباط آسان شما @adminzynolabedinpor
مشاهده در ایتا
دانلود
مناسبتی 🗓 🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸 سالروز شهادت شهیدرضاناقه‌دار و شهیداکبرابوالحسنی هدیه به روح پاک ومطهرشون بفرستیم شاخه گلی از جنس صلوات https://rubika.ir/posthaalizynolabedinpor https://eitaa.com/alizynolabedinpor با شهدا همراه باشید💫
۱۴۰۳/۳/۲۴ هفدهمین قرارِ عاشقی ... [به نیابت از  شهید حسینعلی شیبک ]
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاعلی ممد...🌸 مطالعه : حکمت‌های بیست‌و‌پنج تا سی‌و‌شش شرح : حکمت‌ سی‌ام _ جلسه دوم تقویت ایمان ‌ شماره "شرح حکمت" طبق نهج‌البلاغه فیض‌الاسلام میباشد.
17.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥گزارش تصویری با دلی پرغم سیه پوش عزایت میشوم آستان بوس حریم باصفایت میشوم از دعای حضرت زهرا (س) و لطف بی حدش باز هم مهمان بَزم روضه هایت میشوم...💔 شام‌ شهادت‌ جواد‌الائمه‌_مشهدمقدس‌_موکب شب‌ های‌ جمعه‌ مثل‌ اربعین به یاد شهید محمود کاوه شهیددانیال رضازاده شهیدان توسلی علی‌زین‌العابدین‌پور https://rubika.ir/posthaalizynolabedinpor https://eitaa.com/13210196/17354
۱۴۰۳/۳/۲۵ هجدهمین قرارِ عاشقی ... [به نیابت از  شهیدالقدس‌رضازارعی ]
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب نور شیر‌خدا، مرتضی علی ... 🌸 مطالعه : حکمت‌های سی‌وهفت تا چهل‌‌وهشت شرح : حکمت‌ سی‌ام _ جلسه سوم تقویت ایمان ‌ شماره "شرح حکمت" طبق نهج‌البلاغه فیض‌الاسلام میباشد. عمل کنیم ...👌🏻
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶 voice=صدا روایتگری شهدا (پنجشنبه۲۴خردادماه) . . به‌یادشهیدعباس‌قلی‌بیگی(رفسنجان_حمیدآباد) https://rubika.ir/posthaalizynolabedinpor https://eitaa.com/alizynolabedinpor با_شهدا_هَمــــراه_باشیـــد💫
۱۴۰۳/۳/۲۶ نوزدهمین قرارِ عاشقی ... [به نیابت از  شهیدان علی و حسین کدخدایی ]
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله.. به ذره گر بوتراب نگاه کند به آسمان رود و کار آفتاب کند 🌸 مطالعه : حکمت‌های سی‌وهشت تا چهل‌و‌نُه شرح : حکمت‌ سی‌ام _ جلسه پنجم تقویت ایمان
📸؛ گزارش تصویری مراسم تولد شهید غلامحسین حسن زاده (گلزار شهدا جوادیه الهیه فلاح) 🔹مراسم شنبه ۲۶ خردادماه علی_زین_العابدین_پور https://rubika.ir/posthaalizynolabedinpor https://eitaa.com/alizynolabedinpor با_شهدا_هَمــــراه_باشیـــد💫
۱۴۰۳/۳/۲۷ بیستمین قرارِ عاشقی ... [به نیابت از  شهیدان رضا و عباس کدخدایی ]
سر تا سر قد و بالای حجاز را نور چکانده بودند. فرزندی از آسمان آمده بود به آغوش مردی آسمانی. مردی در هیبت سی سالگی‌اش رو به قامت مشکی پوش کعبه ایستاده بود؛ و نوزادی به روشنای ماه را به آغوش کشیده بود. بوی قهوه‌ی عربی می‌آمد بوی آفتاب گرم حجاز که بر سر کعبه می‌تازاند، بوی گلاب می‌آمد و عود. ابن‌عبدالله فرزند را به سینه فشرد و به طواف خانه‌ی خدا قدم برداشت. کعبه‌ی تازه ترک برداشته، پیرهن دریده بود و شکافش را به رخ می‌کشید. محمد‌ابن‌عبدالله، گلبرگ تازه شکفته را هفت دور، گردِ کعبه گرداند و در تقابل با شکوه کعبه نشست و او را به زانو نشاند. چقدر زیبا بود، شبیه آب بود و آیینه. دلش برای نگاهش قنج رفت، دوباره سفت در آغوشش فشرد و صورتش را بوسید. عطر آشنایی داشت هرم نفس‌های کوچکش او هم انگار عطر نبی را شناخته بود که این‌گونه سر در آغوشش می‌فشرد. او که بود؟ کعبه را اختصاصی گشوده بودند، و او را به این همه عزت و جلال در دل کعبه جا‌گذاشته بودند حالا تمام حجاز آغوش شده بود، برای ثبت این قاب فرزند فاطمه‌بنت‌اسد در آغوشِ فرزند آمنه آرام گرفته بود؛ کعبه دست برده بود به تماشا و لبخند. در سراسر آن سرزمین عربی ردی از عشق پاشیده بودند. سپرده بودند علی صدایش بزنند.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 مطالعه : حکمت‌های شصت‌ودو تا هفتاد‌و‌سه شرح : حکمت 65 _ زیبا و زیبا تر حکمت 66 _ ترس از شکست حکمت 67 _ علامت جاهل و عاقل ‌ شماره "شرح حکمت" طبق نهج‌البلاغه فیض‌الاسلام میباشد.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
پادکست روز عرفه . ‌. راوی: علی زین العابدین پور ✨✨✨✨ ..خدای من! خواندمت، پاسخم گفتی؛ از تو خواستم، عطایم کردی؛ به سوی تو آمدم، آغوش رحمت گشودی؛ به تو تکیه کردم، نجاتم دادی؛ به تو پناه آوردم، کفایتم کردی؛ ‌. https://rubika.ir/posthaalizynolabedinpor https://eitaa.com/alizynolabedinpor با_شهدا_هَمــــراه_باشیـــد💫
حال و هوای حاجیان با گره زدن دلهایشان به شهدا از فرسنگ ها فاصله.... مخاطبین گرامی کانال،از حج تمتع👇 سلام شب عرفه جاتون بسیار خالی به اتفاق چند تا از دوستان روایت گری تولد حاج علی رو‌ گوش دادیم از شهدا یاد کردیم ان شالله دستمون رو بگیرن...
۱۴۰۳/۳/۲۸ بیست ویکمین قرارِ عاشقی ... [به نیابت از  شهیدان سرهنگ پاسدارسیدمرتضی حسینی و حسن عبدالله زاده ]
با خدیجه خاتون قرار مهمی داشتند. از همان ابتدا قرار گذاشتند هرچه گذشت، بعدِ حرا به خدیجه تعریف کند. حالا آمده بودند برای نماز. وعده‌شان دو نفره بود. اما دائما سر می‌چرخاند، دنبال کسی دیگر بود. اقامه‌ی نماز شروع شد، محمد بود و خاتونش، ایستاده بودند به نماز.  از چنین جایی که آنقدر محمد تماشایی شده بود خدا اعلام کرد تماشای نبی عبادت است. و حالا تمام عرش نشسته بودند به نگاه. کسی آرام اذن ورود خواست اهل اتاق به نماز بودند و عبادت. او وارد شد، همانی بود که نبی دنبالش می‌گشت بالاخره آمد، کودکی های تمام جهان را بگردی به زیبایی کودکی های او نمی یابی. او مشتاق نبی بود و نبی مشتاق او به انتظار و تماشا ایستاد تا نماز پیامبر تمام شود. دست به سینه گذاشت و قامتِ مردانه‌ی کوچکش را خم کرد به احترام خاتون. بعد خود را به آغوش نبی انداخت و رفع دلتنگی کردند هردو. نبی او را در آغوش فشرد و خدیجه خاتون قربان صدقه‌اش رفت. با شیرین زبانی پرسید، به چه کسی سجده کردید؟ نبی لبخندی به چشمانش زد و گفت به همان خدایی که مرا به نام پیامبر خواند و مامورم کرد به پیامبری. علی اما نگاهش درخشید و نفس هایش رنگ عشق گرفت. همان جا بود که به عبادت نشست و ایمان آورد و اسلام را از دست نبی پذیرفت. در سراسر زمین، آن‌روز تنها اهل آن خانه برخاستند به نماز حضرت نبی و بانویش و دوشادوشِ آن ها علی ایستاده بود در قامت ده سالگی‌‌اش. سپرده بودند به اهل آسمان که حالا علی را تماشا کنند.
۱۴۰۳/۳/۲۹ بیست ودومین قرارِ عاشقی ... [به نیابت از  شهیدان سردارمهدی علیزاده ورضاناقه دار  ]
خودش ایستاده بود به استقبال و به علی هم سپرده بود هرکدام از میهمانانش را اختصاصی تحویل بگیرد. و شخصا خوشآمد بگوید. همه‌ی شان که آمدند، آن ها را با احترام بالای خانه نشاند و خودش پایین نشسته بود علی از آنها پذیرایی کرد و نبی به سخنانشان گوش داد. اما حالا دیگر زمانش بود که از خدایش بگوید، که از شیرین بودنش تعریف کند قرار بود دینش را به آن‌ها هدیه کند و قول دهد که یارشان باشد. به چهره‌هایشان نگریست و نگاهش به چهره‌ای زیبا نشست. قلبش درون سینه‌اش آرام گرفت، او که حضور داشت، خاطرش جمع بود انگار اصل کار او بود. متین و آرام میان جمعیت نشسته بود. یک نگاه به او گرفتن کافی بود تا جان نبی قوت بگیرد. هر بار که نگاه نبی در نگاه علی می‌نشست، رنگ و بوی دیدار نخست را داشت و جان نبی تازه می‌شد. بسم الله را گفت و آغاز کرد از خدا گفت و از اسلام، از عشق گفت و از عشق نگاهش را آرام و خاطر جمع بالا آورد و گفت کسی هست که مرا همراهی کند؟ کسی برخاست و دستش را بالا آورد به ماه می‌مانست و خورشید اما از آسمان بعید است چنین زیبارویی را به خود دیده باشد او نه ماه بود، نه خورشید او خودش بود، علی‌ابن‌ابی‌طالب اجازه گرفت و برخاست به سوگند، گفت که می‌آید با رسول، گفت که هست تا آخرش گفت که مرد این راه است و گفت چقدر عاشق است. نبی نگاه مهربانش را به او داد و گفت که بنشیند. و دوباره کلامش را تکرار کرد. سه بار سخنانش را آرام و شمرده به گوش اهل خانه نشاند و هر سه بار علی بود که تثبیت کرد ولایتش را و هر بار او بود که خودش را در دل نبی بیشتر جا کرد. سیزده ساله بود یا کمتر، اما شیر بود و قدرت، همراهیِ نبی را همین‌قدر از علی هم کفایت می‌کرد. نبی پذیرفت و علی در نوجوانی وارث پیامبر شد. اصلا سپرده بودند تنها علی کنار رسول بماند.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاعلی نام تو بردم‌ نه همی ماند و نه غمی.. 🌸 مطالعه : حکمت‌های هفتادوچهار تا هشتادوپنج شرح : حکمت ۶۸ _ پرحرف نباش حکمت ۶۹ _ نجات از سیل زمانه حکمت ۷۰ _ تاثیرگذاری فرهنگی ‌ شماره "شرح حکمت" طبق نهج‌البلاغه فیض‌الاسلام میباشد.
سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمی‌خوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا این‌طور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!» گفت: «کاش می‌شـد صداتو ضبط می‌کردم با خودم می‌بردم که دلم کمتر تنگت بشه». گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست می‌مونم، منو بی‌خبر نذار». با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ می‌زنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو می‌فهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله‌ها را که پایین می‌رفت برایم دست تکان می‌داد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم: «یادم هست! یادم هست.» https://rubika.ir/posthaalizynolabedinpor https://eitaa.com/13210196/17354
۱۴۰۳/۳/۳۰ بیست وسومین قرارِ عاشقی ... [به نیابت از  شهیدان غنچعلی‌امیریان‌ومحمدرضاتقی‌پور  ]
پیشانی‌اش عرق کرده بود، سر به زیر اما مقتدر آمده بود. آمده بود رو به روی نبی، چهره بر چهره‌ی رسول ایستاده بود به خواستگاری. نگاهش را به چشمان نبی نمی‌گذاشت چهره‌‌اش بالا نمی‌آمد و تنها نوای ذکرش را نسیم می‌آورد. شبیه به کوهی که دستار به سر بسته، دستمالی عربی به کمر بسته بود ردایی زیبا و بلند به تن داشت. نعلین از پا درآورده بود و پا بر روی خانه‌ی رسول گذاشته بود. در دل دختر رسول را می‌خواست، اما زبان جز به تکرار ذکر باز نمی‌کرد. در نگاهش شرم نشسته بود و بی‌قراری. نبی پیش از این خبر داشت. اما خواست علی، خود زبان باز کند به اعتراف. علی آغاز کرد از خودش گفت و از عشق نبی، از خودش گفت و اسلام نبی... از خودش گفت و از خدای نبی! و در آخر آرام و سر به زیر فاطمه را از نبی خواستگاری کرد. نبی اما با صدایی بلند لبخند زد و علی را به آغوش کشید و خطابش کرد جانِ رسول من به رضای خدا، راضی ترینم. با فاطمه سخن می‌گویم، تا خود نظرش را بگوید. علی اما نفسی آسوده کشید و عرق از جبین خشک کرد. زمزمه‌ هایش رنگ و بوی یاس گرفتند. علی خاطرش آرام شد و نبی خاطرش آرام علی پیاده آمده بود و دست خالی تنها یک سپر داشت و یک دِل. هر دو را خرج فاطمه کرد و عاشقانه تصدق نگاهش رفت و صدایش زد، زهرای حیدر. سپرده بودند فاطمه را به جز علی به کسی ندهند.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 مطالعه : حکمت‌های هشتادوشش تا نوَد‌ُهفت شرح : حکمت ۷۱ _ صدای‌پای‌مرگ حکمت ۷۲ _ این‌هم‌بگذرد حکمت ۷۳ _ از اولش‌پیداست ‌ شماره "شرح حکمت" طبق نهج‌البلاغه فیض‌الاسلام میباشد.