حضرت نبی خانه بود.
جبرئیل اذن گرفت و وارد شد؛
دست پر آمده بود، گویا آیهای جدید آورده بود.
از جانشین پیامبر خبر داشت،
موضوع مهمی بود!
در میان آیه معرفی شده بود کسی که یار و یاور مردم است،
و بر همه ولایت دارد.
آیه میگفت، آن کسی ولی و هادی است برای مردم
که هنگام رکوع زکات میدهد.
حضرت نبی متوجه شد که چنین اتفاقی رخ داده
و خداوند قصد معرفی شخص خاصی را دارد.
سراسیمه و بانشاط به سوی مسجد دوید،
امامهاش را باد نوازش کرد
و عطر لباس عربیاش، کوچه را مست میکرد.
آیه را با همان لحن شیرین و گیرای عربیاش
با نوای بلند میخواند و تکبیر میگفت.
به مسجد که رسید، آیه را دوباره برای همگان تکرار کرد و گفت دنبال مصداق این آیه میگردد.
پیرمردی خمیده قامت،
در همان حالی که انگشتر زیبایی را در مشتش گرفته بود و میبوسید،
مقابل نبی آمد و با دست به مردی اشاره کرد که به نماز ایستاده بود.
گفت، آن مرد، همانی است که پِیاش هستی.
من سائل امروز مسجد شدم، آمدم تا کسی دستم را بگیرد.
او همان مردی است که میان رکوع انگشترش را به من بخشید.
خدا خیرش دهد، مرد خوبی است، مرا نجات داد!
نبی نزدیک تر رفت...
مردی در هیبتی استوار و قامتی زیبا
سر به زیر انداخته بود و نوای اشک و مناجاتش محراب را به گریه انداخته بود.
چهرهاش رنگ عشق گرفته بود!
چه خوش عطر بود آوای عبادتش...
خودش بود،
حیدر بود، در قامت دوست داشتنی همیشگیاش!
نبی گوشهای نشست به تماشایش،
محو حرکات علی شده بود، محو قنوت و سجودش...
از نوع نگاهش به علی، معلوم بود چقدر میخواهدش!
مدام قد و بالای علی را از نظر میگذراند و مدام قربانش میرفت.
مدام آیه را زیر لب تکرار میکرد...
خدا، دقیق مشخص کرده بود، منظورش از ولی کیست...
دقیق اعلام کرده بود علی معیار حق هست و حق به دنبال علی.
سپرده بودند امیر مومنان فقط علی است...
#سهروزتاغدیر