از حج باز میگشت،
از طواف خانهی خدا!
با کاروانی که به بلندای دامن بیابانی زمین کشیده شده بود.
کاروانی که تا انتهای خط افق، طولانی بود!
و نگاه نمیتوانست آخرش را ببیند...
و همگیشان در دل ذوق همسفری با پیامبر را داشتند.
گونههایش سرخ شده بود...
و دانه دانه عرق از گوشهی پیشانیاش روان بود!
آفتاب بیابان حجاز و ریگ های گرم آن روز، حاجیان را از نفس انداخته بود.
نبی اما، در قامت شصت و سه سالگیاش،
شبیه جوانی هایش استوار بود و بانشاط!
انگار نه انگار که آفتاب است و از سفر بازگشته!
پا به پای علی پیش میرفت و نوای زیبای قرآنش
تا چند کاروان اطراف بلند بود.
علی اما با تمام استواریاش جا پای رسول میگذاشت و پای منبر ذکر های نبی، شاگردی میکرد.
لحظهای از او غافل نبود.
محافظِ نبی بود و عاشقِ او...
هرم نفس هایش از پشت سر به گردن رسول میخورد،
انگار نسیمی آمده بود به عبادت
صدای انت المولی می آمد
صدای اشک و انا العبد...
نبی بازمیگشت و با تمام لبخندی که در یک نگاه می گنجید نگاهش میکرد
جان میگرفت و دوباره حرکت میکرد.
برمیگشت و انیکاد فوت میکرد برایش...
بر میگشت و لحظه به لحظهاش را به خاطر می سپرد
نمی خواست لحظه ای از علی را از دست بدهد!
نبی بیخبر نبود
اما جبرئیل اختصاصی بر نبی وارد شد.
نزدیک گودالی میان بیابان!
سال یازدهم هجری،
هجدهم بود، هجدهم بود...
ماموریتی را به نبی سپرد و گفت اگر کوتاهی کند پیامبریاش را نصفه گذاشته است.
جبرئیل گفت و تاکید کرد که همین حالا وقتش رسیده.
در میان گرمای این بیابان،
در میان این جمعیت، وقت به امانت گذاشتن عشق است!
وقت تمام کردن نعمت.
وقت تعارف کردن چشمهای از برکات علی.
جبرئیل گفت و خاطر جمع بود از امانت داری محمد امین.
جبرئیل گفت اما نگرانی نبی را ندید
کم نبودند بدخواهان و حسودان
کسانی که کینه داشتند از علی،
همین علی که کوه عشق است پا به پایش میآید!
نگران علی جانش بود.
علی، همسفر نبی نبود، جانش بود، تمام وجودش بود.
به علی نگاه کرد
که در کنارش میآمد و نسیم شال عربیاش را تکان میداد وموهایش را نوازش میکرد.
یاد شب های دلتنگی و شب های حرا افتاد
شب هایی که به دور از چشم همه،
در دل کوه، فقط خودش مانده بود و خدا
و تنها یک جفت چشم زیبا که به او خیره میماند!
علی بود، علی جانش....
حالا هم میبایست علی را بسپرد به اهل جهان!
نبی از اسب فرود آمد، حیدر را مامور کرد که فرمان ایست دهد.
همه میگفتند نبی این همه پیر و جوانِ از حج بازگشته را
زیر این آفتاب سوزان نگه داشته که چه بگوید؟
پایین منبر رسول، علی ایستاده بود
و چه زیبا شده بود، چه خواستنی و دلربا شده بود سیمایش!
سر به زیر داشت و لبخندی به لب!
گاهی سر بلند میکرد و نبی را از نظر میگذراند و تصدقش میرفت
و باز سر به زیر میشد.
علی منتظر ایستاده بود و جهان منتظر بود.
پایین پای رسول تمام ذرات عالم منتظر بودند.
نبی آغاز کرد،
از خدا گفت و از خویش.
از عشق گفت و از نور...
سخنرانیاش داشت به درازا میکشید.
یک جماعتی خسته اما سرشار از ذوق به او چشم دوخته بودند.
بعضی ها میگفتند نبی میتوانست این ها را جای دیگری هم بگوید
او چه میخواست بگوید که این زمان را انتخاب کرده بود به تصنیف اسلام؟!
گویا خبری بزرگ در راه بود...
#غدیر
حالا دست علی را بالا برده بود.
دست عزیزترینش را.
بعد از اتمام حجت با مردمان
سپرد به آنها که خوب یادشان بیاید،
که او نبی است و خدایش، خدای آنها.
و بعد علی را دعوت کرد که بالا بیاید.
حیدر را در آغوش کشید و مثال عادت، دستی به موهایش کشید.
تمام جهان چشم شده بود و به آنها خیره بودند.
علی را به خود چسباند
و حالا میتوانست به چشم دید علاقهی نبی را به علی.
نبی عطر حیدر را به سینه کشید و او را سفت تر در آغوش فشرد.
نگران علی جانش بود، اما امر امر خداوند بود.
باید معرفی میکرد حیدر را!
باید اعلام میکرد امیر کیست.
باید تکلیف مردم را مشخص میکرد.
باید نشان میداد اوج استقامت و عشق علی را به تمام جهان.
باید خودش تمامقامت دور حیدرش میگشت.
و نشانش میداد به چشم های منتظر و میگفت این علی،
نه هر علی دیگری
همین علی، که من در آغوشش کشیدم، تنها امیرمومنان جهان است.
دست حیدر را محکم گرفت و با تمام قدرت بالا برد،
دست در دست هم، دست به آسمان برده بودند،
و زمین و زمان و اهل آسمان قربانصدقهیشان میرفت.
علی آرام بود و لبخند داشت.
حالا لبخند این مرد استوار و قدرتمند را تمام جهان میدید.
نبی اعلام کرد، هرکس من مولای او هستم
این علی...
هذه...
همین علی، مولای اوست.
حالا دست علی را بالا برده بود...
دست عزیزترینش را!
سپرده بودند تن به تن، میان همان آفتاب گرم،
تمام آدمیان برای بیعت جلو بیایند.
گفتند حالا میشود که علی را سفت در آغوش کشید و او را بوسید.
سپرده بودند تنها علی، امیرمومنان تمام جهان است.
#غدیر
پادکست انتخاب .mp3
1.84M
پادکست انتخاب ✅
.
.
راوی: علی زین العابدین پور
#علی_زین_العابدین_پور
#انتخابات
#عید_غدیر
https://rubika.ir/posthaalizynolabedinpor
https://eitaa.com/alizynolabedinpor
با_شهدا_هَمــــراه_باشیـــد💫
1_12068081217.mp3
8.11M
یاعلی🩵
#روز_پانزدهم🌸
مطالعه : حکمتهای 170 تا 181
شرح :
حکمت ۱۳۶ _ صبر و مقاومت در مشکلات💪🏻
حکمت ۱۳۷ _ نماز بی ولایت 👀
حکمت ۱۳۸ _ جذب برکات و دفع خطرات 😉
چون عید امیرالمومنین است
تبریک به صاحب الزمان باید گفت:))🩷
#عید_غدیر
#امیرالمؤمنین
#کلاسِ_درسِ_مولا😍...
عمل کنیم شیعه جان ...🙏🏻🩵عیدتون مبارک...
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«تنها به مرگ نیست شهادت
در قلب زندگیست شهادت»
.
.
#شهید_جمهور
#علی_زین_العابدین_پور
#روایتگری
https://rubika.ir/posthaalizynolabedinpor
https://eitaa.com/alizynolabedinpor
با_شهدا_هَمــــراه_باشیـــد💫
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فیلم / روایتگری کربلایی علی زین العابدین پور در وصف شهید سرافراز ، غلامحسین حسن زاده
. 👇👇👇👇👇
https://www.aparat.com/v/xqk29zw
. 🎦 با کلیک برروی درگاه اینترنتی بالا 👆، میتوانید این ویدئو را با حجم و کیفیت تصویری اصلی در گنجینه تصویری و آنلاین علی زین العابدین پور (آپارات) مشاهده و یا دانلود نمایید.
تهیه شده در »» مرکز فرهنگی گلزار شهدای جوادیه فلاح (نوق_رفسنجان)
به همت »» آقای کاظم رفسنجانی
باشهداما همراه باشید
28.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منتظرتون هستیم پای صندوق های رأی...
امروز به نیابت از رفقای شهیدمون و شهدای دست بسته،که نذاشتن کشور به دست نااهلان بیافتد رأی بدهیم....
#پیشنهاددانلود
#انتخابات
#مشارکتحداکثری
#علیزینالعابدینپور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم عزیز...
.
.
راوی علی زین العابدین پور
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#علی_زین_العابدین_پور
#عزیز_ملت
https://rubika.ir/posthaalizynolabedinpor
https://eitaa.com/alizynolabedinpor
با_شهدا_هَمــــراه_باشیـــد💫
بیاید یک انتخاب درست داشته باشیم_مثل شهید رئیسی.m4a
5.07M
بیاید یک انتخاب درست داشته باشیم_مثل شهید رئیسی
.
.
راوی علی زین العابدین پور
#علی_زین_العابدین_پور
#انتخابات
https://rubika.ir/posthaalizynolabedinpor
https://eitaa.com/alizynolabedinpor
با_شهدا_هَمــــراه_باشیـــد💫
#یکدقیقهمطالعه
📝کتاب راز انگشتر روایت هایی از سبک زندگی شهید سعید بیاضی زاده می باشد شهیدی که امروز یک الگوی زیبا برای جوانان و طلاب علوم دینی است. سعید مانند نامش خوش بخت بود و با توفیق شهادت.
زندگینامه شهید سعید بیاضی زاده:
شهید سعید بیاضی زاده سال ۱۳۷۳ در روستای حجت آباد از توابع شهرستان انار، استان کرمان- و در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. عمو و پسر عمویش جزء شهدای دفاع مقدس بودند و به همین دلیل از کودکی با فرهنگ جهاد و شهادت آشنا بود. دوره ابتدایی خود را در همین روستا به اتمام رساند و برای دوره راهنمایی به مدرسه نمونه دولتی در شهرستان انار رفت و از یازده سالگی دوری از خانواده و زندگی در خوابگاه را تجربه کرد.
شهید بیاضی زاده جزء نخبگان حوزه بود و همزمان با تحصیل و تدریس در حوزه، در فعالیت های تبلیغی و فرهنگی نیز حضور فعال داشت. دوره روایتگری مؤسسه روایت سیره شهدا، حضور فعال در بخش سیاسی بسیج و راه اندازی اردوهای تبلیغی و فرهنگی نمونه ای از این فعالیتهاست. در سن ۲۲ سالگی به همراه تعدادی از دوستان و طلاب مدرسه علمیه فاطمی تصمیم به حضور در جبهه مقاومت اسلامی گرفت.ابتدا از طریق گروه بسیج مردمی عراق (حشدالشعبی) به عنوان نیروی عقیدتی وارد میدان مبارزه شد و با شهید سید محمد موسوی ناجی شروع به فعالیت کرد. پس از آن با گذراندن دوره های آموزشی به عنوان نیروی رزمی-تبلیغی وارد جبهه مقاومت سوریه شد و در لشکر فاطمیون مشغول به فعالیت شد. سرانجام سعید بیاضی زاده در تاریخ ۱۳۹۵/۷/۲۲ مصادف با ۱۱ محرم الحرام در منطقه حمات سوریه براثر اصابت گلوله خمپاره در نزدیکی اش به شهادت رسید.❤️
May 11
#مناسبتی🗓
.
.
اندکـیازتــۅبسیـٰاریستازهمـهچیز...
سالروز تولد شهدا
#انتخابات
#شهید_آرمان_علی_وردی
#علی_زین_العابدین_پور
https://rubika.ir/posthaalizynolabedinpor
https://eitaa.com/alizynolabedinpor
با_شهدا_هَمــــراه_باشیـــد💫
شهادت نامه ...
.
.
رفیق زیاد دارم ولی شهدا یه چیز دیگه ن...
#سالروزشهادتشهیدرضارفسنجانی
#علیزینالعابدینپور
#شهادتنامه
•۰•۰•۰•۰•🥀✨۰•۰•۰•۰•۰•
https://rubika.ir/posthaalizynolabedinpor
https://eitaa.com/alizynolabedinpor
آقای پزشکیان
شما شب اول رو به شهید سلیمانی و شب دوم رو به شهید رئیسی باختی جناب دکتر قلب ...
برگشتید گفتید اونی که توَهم زده بود میگفت یه میلیون مسکن میسازم ...
#هوشیارباشیم
#درستانتخابکنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا پای جان_برای ایران
.
.
برای شهدا و به نیابت از سردار دلها
#انتخاب_اصلح
#امتدادراه_شهیدجمهور
#درستانتخابکنیم
علی زین العابدین پور
https://rubika.ir/posthaalizynolabedinpor
https://eitaa.com/alizynolabedinpor
با_شهدا_هَمــــراه_باشیـــد💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه چند دقیقه با امام زمان حرف بزنیم؟!
.
.
جمعه که آغوش باز میکند؛ اوج دلتنگی تعارف میشود!
و تازه درد فراق یادمان میافتد...
ما همانیم که تمام هفته امید در جیب داشتهایم،به وعدهی یک جمعه که قامت نشان دهی!
جمعهای دیگر است و ما سخت دلتنگیم...!
#امام_زمان
#دلتنگی_غروب_جمعه
#علی_زین_العابدین_پور
روایتگری
https://rubika.ir/posthaalizynolabedinpor
https://eitaa.com/alizynolabedinpor
با_شهدا_هَمــــراه_باشیـــد💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بریم استقبال محرم؟
.
.
با معرفت ترینِ من :)
من تنها کمی از عشق تو را در دامن جمع کرده بودم.
تو خود دانه دانه کمِ مرا زیاد شمردی و باز دعوتم کردهای حسین!
#سلام_بر_محرم
#علی_زین_العابدین_پور
https://rubika.ir/posthaalizynolabedinpor
https://eitaa.com/alizynolabedinpor
با_شهدا_هَمــــراه_باشیـــد💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما بدون کربلا نمیتونیم نفس بکشیم....💔
.
.
راوی: علی زین العابدین پور
#کربلا
#علی_زین_العابدین_پور
https://rubika.ir/posthaalizynolabedinpor
https://eitaa.com/alizynolabedinpor
با_شهدا_هَمــــراه_باشیـــد💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از تو ضرب المثل شد دختران بابایی اند...🥺
جان عالم به فدای دل بابایی تو... 💔
.
.
روضه حضرت رقیه
#حضرت_رقیه
#علی_زین_العابدین_پور
#شب_سوم_محرم
https://rubika.ir/posthaalizynolabedinpor
https://eitaa.com/alizynolabedinpor
با_شهدا_هَمــــراه_باشیـــد💫
بیابان هم که باشی حسین آبادت میکند، مثل کربلا!.mp3
1.81M
پادکست «بیابان هم که باشی حسین آبادت میکند، مثل کربلا!»
.
.
راوی: علی زین العابدین پور
#امام_حسین
#علی_زین_العابدین_پور
#کربلا
https://rubika.ir/posthaalizynolabedinpor
https://eitaa.com/alizynolabedinpor
با_شهدا_هَمــــراه_باشیـــد💫
#یک_دقیقه_مطالعه
کتاب ۲۷ روز یک لبخند از زندگی نامه شهید بابک نوری هریس
نویسنده:فاطمه رهبر
صدای گلوله میآید.ارجمند فر با خنده میگوید:باز این ها لانچر ما رو دیدن، هوس شلیک کردن.
گوله اول، زوزه کشان رد میشود.میانجی با دوربین گردن میکشد توی دشت. میگوید: خورد پایین تپه؛سمت شهر.
گلوله دوم،صدایش آنقدر نزدیک است ک بچه ها شیرجه میزنند توی کانال؛اما فقط صدای انفجار توی کانال میپیچد.
سر بالا میگیرند.میانچی ک بالای تپه است،میگويد:بچه ها،از کنار ماشین تاو داره دود بلند میشه!نکنه افتاده انجا؟
حالا هر سه نفری روی بلندی هستند.
_شاید باز عارف هوس نسکافه کرده و آتیش روشن کرده!
_نه همه دارن میرن اون سمت! گردو خاک غلیظی ام ب پا شده.
نگاهی هراسان بینشان رد و بدل میشود. به سمت دامنه تپه میدوند.تا به محل حادثه برسند،بابک رو با تویوتا به سمت بیمارستان برده آن،و انبولانس،عارف و فرمانده را راهی بهداری کرده پشتیبانی کرده است. گلوله، درست افتاد کنار لاستیک،کنار کمک راننده! ارجمند فر زانو میزندروی شن. غذا ها ریخته شده؛ظرف های غذا با ترکش سوراخ شده؛سیب ها تکه تکه و به هر طرف پرت شده؛رد خون،روی ماسه ها خشکیده شده است!
یکی با بغض میگوید این سفیدی ها چیه؟
چند سر باهم خم میشود یکی بغض میترکاند:تیکه های استخونشه....
@posthaalizynolabedinpor