🌺 تفسیر آیه5⃣ سوره #الانفطار از تفسير شریف المیزان
🔰علمت نفس ما قدمت و اخرت5⃣
🔸مراد از #علم_نفس، علم تفصيلى است به آن اعمالى كه در دنيا كرده، و اين غير از آن علمى است كه بعد از منتشر شدن نامه اعمالش پيدا مى كند، چون آيات زير هم دلالت دارد بر اينكه انسان به اعمالى كه كرده آگاه است:
(بل الانسان على نفسه بصيره و لو القى معاذيره، يوم يتذكر الانسان ما سعى، يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء).
🔸و مراد از #نفس، جنس انسانها است، پس عموميت را افاده مى كند. و مراد از (آنچه مقدم و موخر داشته)، اعمالى است كه خودش كرده، و سنت هايى است كه براى بعد از مرگش باب كرده، حال چه سنت خوب و چه سنت زشت، كه بعد از مردنش هر كس به آن سنت ها عمل كند ثواب و عقاب را به حساب او نيز مى نويسند، همچنان كه فرمود:
(و نكتب ما قدموا و اثارهم ).
🔸ولى بعضى گفته اند: مراد از اين دو جمله، اعمالى كه در اول عمر كرده و اعمالى كه در آخر عمر انجام داده مى باشد، در نتيجه عبارت (ما قدمت و اخرت ) مى خواهد بفهماند به همه اعمال خود آگاه مى شود و چنان نيست كه اعمال دوران كودكى و جوانى را فراموش كند.
🔸بعضى ديگر در معناى تقديم و تاءخير وجوهى ديگر گفته اند كه قابل اعتناء نيست، هر كس بخواهد مى تواند به تفاسير مطول مراجعه كند.
و ما در تفسير آيه (ليميز اللّه لخبيث من الطيب ) كلامى داشتيم كه مراجعه به آن براى اينجا بى فايده نيست.
مفاد استفهام توبيخى (يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم) و آنچه وصف #كريم افاده مى كند
______________
🌷شادی روح علامه طباطبایی ره صلوات👇
@all_mizan1001
https://eitaa.com/joinchat/3198156911C12d6d8964a
🌺 تفسیر آیه 6⃣ و 7⃣ و 8⃣سوره #الانفطار از تفسير شریف المیزان
🔰يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم... ركبك6⃣و7⃣و8⃣
🔸اين آيه شريفه انسان را مورد عتاب قرار داده، سرزنش مى كند، و منظور از اين انسان، افرادى هستند كه منكر روز جزايند، چون دنبال اين آيات فرموده:
(كلا بل تكذبون بيوم الدين) و معلوم است كه تكذيب يوم الدين، كفر، و مستلزم انكار تشريع دين است، و اين انكار هم مستلزم انكار ربوبيت خداى تعالى است، و اگر چنين شخصى را انسان خواند، براى اين بود كه حجت و يا شبيه حجتى باشد براى اينكه بفهماند نعمت هايى كه در آيات بعد مى شمارد تماميش براى تك تك انسانها نيست، بلكه مجموع آنها ثابت است براى تمام انسانها.
در اين آيه مى بينيم كه غرور را معلق به دو صفت #ربوبيت و #كرم خداى تعالى كرده، و اين بدان منظور بوده كه بفهماند علت عتاب و توبيخ چه بود، و حاصلش اين است كه تمرد مربوب و سرگرمى و فرو رفتن سراپايش در معصيت ربى كه مدبر امر او است، و نعمت هاى ظاهرى و باطنيش سراپاى وجود او را فرا گرفته، كفرانى است كه هيچ فطرت سليمى در زشتى آن شك ندارد، و بدون دغدغه مرتكبش را مستحق #عقاب مى داند، مخصوصا در موردى كه رب منعم، #كريم هم باشد، يعنى اگر نعمتى مى دهد و عطايى مى كند هيچ قسم سودى را براى خود منظور ندارد، و علاوه بر اين در احسانى كه مى كند بديها و نادانيها و نافرمانيهاى مربوب را در نظر نمى گيرد، و از همه اغماض مى كند، كه كفران چنين ربى باز هم زشت تر و توجه عتاب و مذمت شديدتر و روشن تر است.
پس اينكه فرمود:
(يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم) استفهامى است توبيخى كه انسان را به صورت سؤال در برابر كفرانى مخصوص يعنى بدون عذر و بهانه مذمت مى كند، و آن كفران مخصوص، كفران نعمت هاى ربى است كريم.
انسان در برابر اين سؤال جوابى ندارد، و نمى تواند بگويد: پروردگار اكرم تو مرا مغرور كرد، چون پروردگارش قبلا به زبان انبيايش به او پيام داده بود كه:
(لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد)، و نيز فرموده بود: (و اما من طغى و اثر الحيوه الدنيا فان الجحيم هى الماوى )، و از اين قبيل پيامهاى ديگر كه تصريح مى كند به اينكه معاندين مفرى از عذاب ندارند و معلوم است كه بعد از بيان و تماميت حجت، ديگر عذرى نمى ماند، و اگر در عين حال گنهكار بتواند بگويد:
(كرم تو مغرورم كرد) و به صرف گفتن اين حرف عذاب از او برطرف شود، بايد در مورد كافر معاند هم كافى باشد، و حال آنكه چنين نيست، چون گفتيم بعد از بيان عذرى نيست.
از همينجا روشن مى شود كه گفتار بعضى از مفسرين كه گفته اند: آوردن كلمه #كريم در آيه از باب تلقين حجت است، كه آن نيز مظهرى از كرم است. درست نيست.
چگونه ممكن است خواسته باشد به دهان بنده اش بگذارد كه در پاسخ من بگو:
(خدايا كرم تو مرا مغرور كرد)، با اينكه سياق آيه سياق تهديد است، به طورى كه در آخر بدينجا كشيده مى شود كه (و ان الفجار لفى جحيم يصلونها يوم الدين و ما هم عنها بغائبين).
برقرارى عدالت بين اعضاء و قواى انسان يكى از موارد تدبير الهى
(الذى خلقك فسويك فعدلك) - اين جمله ربوبيت توام با كرم خدا را بيان مى كند و مى فرمايد: يكى از موارد تدبير او اين است كه: انسان را با همه اجزاى وجودش خلق كرد، و سپس به تسويه اش پرداخته، هر عضو او را در جاى مناسبش كه حكمت اقتضاى آن را دارد قرار داد، و سپس به عدل بندى او پرداخته، بعضى از اعضا و قوايش را با بعضى ديگر معادل قرار داد، و بين آنها توازن و تعادل برقرار كرد، كه مى بينيم هيچ عضوى از اعضاى او از معادلش قوى تر و سنگين تر نيست، در نتيجه اگر يكى از اعضايش نتوانست كار او را انجام دهد عضوى ديگر برايش قرار داده تا آن كار را انجام دهد، مثلا خوردن كه با لقمه انجام مى شود كار دهان است، و چون دهان خودش نمى تواند لقمه را پاره و خرد كند اين كار را با دندانهايى مختلف انجام مى دهد، و چون نيازمند است لقمه را زير دندانها بدهد، و از اين سو به آن سو ببرد، خداى تعالى اين كار را به عهده زبان گذاشت، و چون دهان در گرفتن لقمه احتياج به آلتى داشت كه لقمه را گرفته در آن قرار دهد، اين كار را به عهده دست ها نهاد، دست هم احتياج به كف و كف دست هم احتياج به انگشتان - با آن منافع مختلفش - داشت، و انگشتان هم احتياج به بند داشت و از سوى ديگر دست هم بخاطر اينكه همه جا دراز نمى شود، احتياج داشت كه از جايى به جايى ديگر منتقل شود، و لذا خدا براى آدمى پا قرار داد، و روى همين حساب معادله را در اعمال ساير اعضاء و قوا كه هزاران هزار و بلكه از حد شمار بيرون است برقرار ساخت
🔸ادامه🔰