eitaa logo
الله اکبر
5.4هزار دنبال‌کننده
56.2هزار عکس
40.8هزار ویدیو
84 فایل
ارتباط با ادمین @gole_rozesorkh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷💫🕊 ❤️👏شاعر: هادی کیانمهر 📕کتاب چهل چشمه اشعار بیست و یکمین کنگره شعر دفاع مقدس با اشک هم، بغض گلویش، وا نمیشد می‌خواست که مادر شود، اما نمیشد در داخل و خارج به هر جا بود، سر زد اما برای او کسی مامان می‌شد می خواست تا که یک علی اکبر بیارد با این که مثل حضرت لیلا نمی شد یک چله عاشورا گرفت و گفت با اشک آقا پزشکی غیر تو پیدا نمیشد در خواب فرزندی گرفت از دست عباس باب الحوائج بهتر از سقا نمیشد هر روز موهای پسر را، شانه میزد می‌گفت؛ یوسف مثل تو زیبا نمیشد در اوج خوشبختی، صدای جنگ آمد جنگی که بی ایثار او، معنا نمی شد با دست لرزان، بست سربند پسر را تصویر سربندش به جز زهرا نمیشد صد کاسه آب از چشم هایش پشت او ریخت روی زمین افتاد و دیگر پا نمی شد آمد خبر که فکه هم، کرب و بلا شد هر چند روزی، مثل عاشورا، نمیشد یک بار دیگر، حسرت فرزند را، داشت یک کوه غصه، در دل او، جا نمیشد هی گریه کرد و گریه کرد و گریه -اما با اشک هم بغض گلویش وا نمیشد 🌷💫🕊
🇮🇷🕊🌷 ❤️👏شاعر: مهدی مردانی 📕کتاب چهل چشمه اشعار بیست و یکمین کنگره شعر دفاع مقدس ♥️روایتی از پدر و مادرهای عزیزی که فرزند دلبندشان در جنگ مفقودالاثر شد و خبری از شهیدشان نداشتن چای دم کرده، بغض را نوشید دید چشمش بهانه گیر شده استکان مثل اشک می لرزید یادش آمد چه قدر پیر شده یادش آمد جوانی اش آن سال که صدایش حریری از غم بود داشت در شور تعزیه میخواند او علی اکبر محرم بود لحظه‌های وداع را میخواند چشم مردم دچار باران بود ساعتی بعد زخمی و تشنه نام او ذکر سوگواران بود سالها بعد خود پدر شده بود شعر سرخ امام را میخواند از تن پاره پاره ای بردشت خون بهای قیام را میخواند سرو آن خانه تا که قد بکشد او تمام جوانی اش را داد زندگی بود و جنگ پیش آمد همه زندگانی اش را داد ناگهان خانه خیمه گاهش شد پسرش خط کشید و ماهش شد گفت؛ آرام تر برو پسرم. تشنه ی آخرین نگاهش شد از سکوت لبش دعا می ریخت چشمهایش به کربلا میریخت دل مادر شبیه کاسه آب داشت در کوچه بی صدا می ریخت تازه فهمیده بود قسمت او غیر خون جگر نخواهد گشت پسرش رفت مثل آن رودی ‌‌ که به سرچشمه بر نخواهد گشت دل به اخبارِ بی خبر بست و در دلش شوقی عاشقانه نریخت هرچه دریای سینه اش خون شد موجی از رادیو به خانه نریخت لحظه لحظه شهید شد سی سال از شهیدش خبر نیاوردند اربٲ اربای اکبر او را از دل خاک در نیاورند عصر پاییز بند تسبیحش پاره شد، ذکر بر زمین بارید دو قدم آن طرف تر از دنیا پسرش را شبیه باران دید کوچه را بوی سیب پر میکرد خانه لبریز از شقایق شد کودکی چند دانه تسبیح کف دستش گرفت و عاشق شد 🇮🇷🕊🌷
🇮🇷🕊🌷 ♥️جانباز شیمیایی ♥️👏شاعر: معصومه مهری قهفرخی 📕کتاب چهل چشمه اشعار بیست و یکمین کنگره شعر دفاع مقدس هی سرفه سرفه سرفه! حالش دوباره بد شد مثل کسی که از درد حرفی نمی زند شد آه ای عروسک من بودی مگر تو در جنگ؟ حالت شبیه باباست اما نباش دل تنگ من نیز مثل مامان هستم مواظب تو مانند یک پرستار هستم مراقب تو امشب عروسک من حالش دوباره خوش نیست انگار مثل بابا او نیز شیمیایی است 🇮🇷🕊🌷
🇮🇷🕊🌷 ❤️👏شاعر: محمود صالحی 📕کتاب چهل چشمه اشعار بیست و یکمین کنگره شعر دفاع مق کجاست کوچه تنگی که عاشقش بودی و خانه های کلنگی که عاشقش بودی چقدر خاک نشسته ست داخل این عکس بر آن لباس که عاشقش بودی نشسته ای و هزار آرزو به سر داری و آن کلاه قشنگی که عاشقش بودی حیاط خانه مادربزرگ یادت هست و حوض کوچک سنگی که عاشقش بودی نگاه کن چقدر چشم های من سرخ است فقط به خاطر رنگی که عاشقش بودی تو رفته ای و من امروز سر گذاشته ام به شانه های تفنگی که عاشقش بودی 🇮🇷🕊🌷
🇮🇷🕊🌷 ❤️👏شاعر: زهرا علی دوستی 📕کتاب چهل چشمه اشعار بیست و یکمین کنگره شعر دفاع مقدس ♥️مادران شهدای مفقودالاثر بر روی شانه هاش خدا پر گذاشته... در چشمهاش قند مکرر گذاشته... مادر کنار پنجره این قاب عکس را ما بین عکس چند کبوتر گذاشته... آب کدام چشمه، کمی سرد میکند داغی که روی سینه مادر گذاشته؟ دریا دلی! خدای بزرگت بدون شک در قلبت از بهشت خودش، در گذاشته در کربلای فکه، گر از جان گذشته اند اما علی اکبر تو، سر گذاشته... کوچید اگر کبوتر زیبا ز خانه ات چشم تو را اگر چه بر این در گذاشته دل شاد باش چون که دلاور حسین تو پا، جای پای فاتح خیبر گذاشته... این شعر با حضور نگاه تو ای شهید، پا را ز یک قصیده فراتر گذاشته... 🇮🇷🕊🌷
🇮🇷🕊🌷 ❤️👏شاعر: مصطفی توفیقی 📕کتاب چهل چشمه اشعار بیست و یکمین کنگره شعر دفاع مقدس می خواستم از "جنگ" بنویسم دیدم که شعر جنگ غمگین است می خواستم از "صلح" بنویسم دیدم که بغض شهر سنگین است پروانه ای از پنجره آمد من را پیِ خود تا خیابان برد یک لحظه غفلت کردم و دیدم پروانه زیر چرخ ماشین است در شهر گشتم...گشتم و گشتم دیدم شهیدی نیست مردی نیست دیدم که این شهر بدون تو خالی از عشق و شعر و آیینه است هر کوچه ای نام شهیدی داشت یعنی که؛ از این کوچه انگار در تاریخ این مردُم یک رسمی دیرینه است در شهر گشتم...گشتم و دیدم این مردم سرگرم و سردرگم از تو یک اسم می دانند افسوس... رسم روزگار این است برگشتم از راهی که میرفتم پروانه ام را بادها بردند هر چند حرف صلح شیرین است 🇮🇷🕊🌷
🇮🇷🕊🌷 ❤️👏شاعر: مصطفی توفیقی 📕کتاب چهل چشمه اشعار بیست و یکمین کنگره شعر دفاع مقدس می خواستم از "جنگ" بنویسم دیدم که شعر جنگ غمگین است می خواستم از "صلح" بنویسم دیدم که بغض شهر سنگین است پروانه ای از پنجره آمد من را پیِ خود تا خیابان برد یک لحظه غفلت کردم و دیدم پروانه زیر چرخ ماشین است در شهر گشتم...گشتم و گشتم دیدم شهیدی نیست مردی نیست دیدم که این شهر بدون تو خالی از عشق و شعر و آیینه است هر کوچه ای نام شهیدی داشت یعنی که؛ از این کوچه انگار در تاریخ این مردُم یک رسمی دیرینه است در شهر گشتم...گشتم و دیدم این مردم سرگرم و سردرگم از تو یک اسم می دانند افسوس... رسم روزگار این است برگشتم از راهی که میرفتم پروانه ام را بادها بردند هر چند حرف صلح شیرین است 🇮🇷🕊🌷
🇮🇷🕊🌷 ❤️👏شاعر: زهرا همایون فر 📕کتاب چهل چشمه اشعار بیست و یکمین کنگره شعر دفاع مقدس ♥️از زبان فرزندان کودک شهدا مامان من امروز، آمد به دنبالم کیفم را برداشت، همراه با شالم از مدرسه رفتیم، آهسته آهسته در صورتش دیدم، یک مادر خسته ای کاش باباجان، یک لحظه اینجا بود پیشم قدم میزد، همراه با ما بود مامان کنار او، هر روز می خندید گلهای شادی را، از صورتش می چید من همچو پروانه، پرواز می کردم یا بوسه می چیدم، یا ناز می کردم امروز من دیدم، در گوشه میدان یه چشمک زیبا، از عکس بابا جان بعدش برای او، دست تکان دادم نقاشی هایم را، به او نشان دادم وقتی که باباجان، نقاشی ام را دید خیلی تعجب کرد، خوشحال شد خندید با خنده ی بابا، قدری دلم وا شد بوسیدم عکسش را، دنیام زیبا شد مامان نمی داند، بابا مرا دیده از پشت آن شیشه، یک لحظه خندیده حس می کنم او را، هرجای این دنیا با این که او رفته، انگار هست اینجا 🇮🇷🕊🌷
🇮🇷🕊🌷 ❤️👏شاعر: مریم هاشم پور 📕کتاب چهل چشمه اشعار بیست و یکمین کنگره شعر دفاع مقدس توی میدان در دل شهر عکس یک مرد شهید است رنگ سربندی که بسته قرمز و سبز و سفید است مادرم می گوید؛ این مرد مهربان و خنده رو بود راستی این عکس زیبا عکسی از بابای او بود... مادرم کوچک که بوده قصه هایش را شنیده عکس بابای خودش را زنگ نقاشی کشیده عکس بابا... یک گل سرخ! عکس بابا... یک کبوتر! ای خدا بابای مامان پر زده تا آسمان... پَر! مادرم می‌گوید او رفت تا بجنگد توی جبهه مانده از بابابزرگم چفیه با بوی جبهه... جنگ را دشمن به پا کرد کاشکی دشمن بمیرد او چرا می خواست با زور سرزمینم را بگیرد؟! واقعا! بابابزرگم عاشق این سرزمین بود "حفظ میهن...مرگ دشمن" آرزوی او همین بود مادرم حالا برایش شعر زیبایی سروده گفته که بابا بزرگم عیدها هم جبهه بوده آن زمان که قاب عکسش در کنار هفت سین بود سال نو میشد ولی باز او دَم میدانِ مین بود... عاقبت بابابزرگم رفت و شد همسایه نور مثل ماه و مثل خورشید او مرا می بیند از دور دیده یک شب بلبلم را از قفس آزاد کردم دیده با یک استکان آب غنچه‌ی را شاد کردم خنده ی بابا بزرگم مثل گل زیباست زیبا. دوست دارم صبح تا شب هی ببوسم عکس او را رفته می دانم که دیگر خانه اش در آسمان است زیر عکسش مینویسم : "این فرشته قهرمان است" 🇮🇷🕊🌷
🔴بذرپاش: برخی اصرار دارند تا ناکارآمدی‌شان در گینس ثبت شود 🔴مهرداد بذرپاش در مراسم بزرگداشت شهدای طلبه ی همدانی : 🔻شهادت مظلومانه حجت الاسلام قاسمی، فراتر از همه تحلیلهای سیاسی و اجتماعی و تائیدکننده اعتقاد به مهدویت و درک شرایط است. 🔻این امکان وجود داشت تا تقدیر دیگری برای این برادر عزیز رقم بخورد و به مرگ طبیعی از دنیا برود اما خواست خدا این بود که به شهادت برسد و قطعا این افتخار، نشانه بودن اوست. 🔻 ؛ روحانی فاصله گرفته از مردم که روحانی نیست. 🔻برخی مسئولان باید از خانه‌های آنچنانی بیرون بیایند و خود به کشور را ببینند. امروز اکثر مردم همچون روحانی شهید قاسمی که جهیزیه دخترش را با نماز و روزه‌ی قضا تامین کرد، دچار مشکلند. 🔻کشور را به اینجا رسانده‌اید، حالا باید پاسخ دهید. ظاهرا برخی اصرار دارند تا در کتاب رکوردهای گینس ثبت شود. 🔻کشور را باید اداره کرد، افزایش بی‌رویه قیمتها و رهاشدگی بازار کجایش علمی است؟ کشور را ۶ سال به اسم مسکن اجتماعی به رکود کشاندند.
🕊🇮🇷📖🌷 🔴دوربین را کمی جلو آورد روسری را کمی عقب تر برد هر چه کمتر مراقبت می کرد عکس ها لایک بیشتر میخورد دوربین را جلو عقب می برد عکس ها را یکی یکی می دید به خودش توی عکس زل میزد به خودش توی عکس میخندید چند عکس آن طرف تر، از اتوبوس _ دوربین ها هم همه پیاده شدن نور بود و فلاش ها خاموش ... صحنه ها بی ریا و ساده شدند راوی، از خاک اندکی برداشت گفت؛ این آب و خاک عاشق بود بغضِ راوی، سفال بود، شکست هق هق، آهنگِ این دقایق بود " فاو، فکه، دوکوهه، اندیمشک خاک اینجا به عشق مدیون است هر کسی رفته خوب میفهمد؛ که جزیره چه قدر مجنون است ..." رفت در خاطرات شیرینش بغض روی لبش تبسم شد لحظه ای بعد خنده ی تلخش زیرِ آوارِ سرفه ها گم شد " شهدا زنده اند می بینند " گوش دختر عجیب سوت کشید " جنگ اینجا هنوز جان دارد " دوووور شد از خودش، به جبهه رسید رفت و از سیم خاردار گذشت تق ت تق ...ازدحام ...،خمپاره "چند خرچنگ دوره مان کردند من به گوشم، تمام..." خمپاره دیده بان از دکل منور زد چفیه از دور گردنش افتاد خاکی و خونی و سیاه و سپید باد آن را به دست دختر داد زوم شد لنز تانک ها رویش دوربین شد سلاح دور و برش چند ماشه چکید عکس افتاد چادرش را کشید روی سرش شانه اش را کسی کمی لرزاند یک نفر از خودش صدایش کرد چادرش جای چفیه دستش بود روسری را کمی جلو آورد "خواهرم خاکی است چادرتان" سر دختر هنوز سنگین بود "این مسیری که آمدید از آن سالها قبل از این پر از "مین" بود " هشتک پست بعدی اش این بود : آخرین عکس حال خوبی داشت چادری خاکی و بدون ریا ❤️شاعر: مریم قادری 📕کتاب چهل چشمه اشعار بیست و یکمین کنگره شعر دفاع مقدس 🌐کانال الله اکبر @allahoak_bar
🕊🇮🇷📖🌷 🔴دوربین را کمی جلو آورد روسری را کمی عقب تر برد هر چه کمتر مراقبت می کرد عکس ها لایک بیشتر میخورد دوربین را جلو عقب می برد عکس ها را یکی یکی می دید به خودش توی عکس زل میزد به خودش توی عکس میخندید چند عکس آن طرف تر، از اتوبوس _ دوربین ها هم همه پیاده شدن نور بود و فلاش ها خاموش ... صحنه ها بی ریا و ساده شدند راوی، از خاک اندکی برداشت گفت؛ این آب و خاک عاشق بود بغضِ راوی، سفال بود، شکست هق هق، آهنگِ این دقایق بود " فاو، فکه، دوکوهه، اندیمشک خاک اینجا به عشق مدیون است هر کسی رفته خوب میفهمد؛ که جزیره چه قدر مجنون است ..." رفت در خاطرات شیرینش بغض روی لبش تبسم شد لحظه ای بعد خنده ی تلخش زیرِ آوارِ سرفه ها گم شد " شهدا زنده اند می بینند " گوش دختر عجیب سوت کشید " جنگ اینجا هنوز جان دارد " دوووور شد از خودش، به جبهه رسید رفت و از سیم خاردار گذشت تق ت تق ...ازدحام ...،خمپاره "چند خرچنگ دوره مان کردند من به گوشم، تمام..." خمپاره دیده بان از دکل منور زد چفیه از دور گردنش افتاد خاکی و خونی و سیاه و سپید باد آن را به دست دختر داد زوم شد لنز تانک ها رویش دوربین شد سلاح دور و برش چند ماشه چکید عکس افتاد چادرش را کشید روی سرش شانه اش را کسی کمی لرزاند یک نفر از خودش صدایش کرد چادرش جای چفیه دستش بود روسری را کمی جلو آورد "خواهرم خاکی است چادرتان" سر دختر هنوز سنگین بود "این مسیری که آمدید از آن سالها قبل از این پر از "مین" بود " هشتک پست بعدی اش این بود : آخرین عکس حال خوبی داشت چادری خاکی و بدون ریا ❤️شاعر: مریم قادری 📕کتاب چهل چشمه اشعار بیست و یکمین کنگره شعر دفاع مقدس 🦋کانال الله اکبر @allahoak_bar