#آرزوےیڪشهید...
🔰با جعـفر توے یڪی از سـنگر های پنج ضلعـے منتـظر نشسـته بودیـم تا با بابا علے و ناصـر ورامینـے براے شناســایے بریــم سمـت نهر هسجان. من نشسته بودم, جعفر دراز کشیده و سرش را گذاشـته بود روے پام و مے گــفت:
چه حالی مــیده,سرت را بذارے روے پای رفیــقت حرف بزنی...😊
حالا این, این دنیاســت. فکر کن, اون طرف که رفتیم, چشم باز کنی ببینی سرت روی پای اباعبدالله (ع)ســت!😔
یڪ ســاعت بـعد بود... توے امبولانـس...
سر جعفر روی پام بود. خون زیادی ازش رفته بود. مرتب می گفت یا فاطمه(س), اثار فراق,دلتنگی,شادی و وصال تو صورتش بود...
کارے از دســتم بر نمــی امد, جز نگاه کــردن به ان چهره نورانــی ڪه نفس به نفس به دلــدار می رسید...
🌷🌷
#شهید جعفر عباسی
#شهداےفارس
شهادت :کربلای ۵ِ
معاون گردان امام مـهدے(عج)
🌹🍃🌹🍃
@alle_yasen
#روایت_عـشق
🌷جمال پشــت در، منتـظر ڪمال ایستاده بود. ڪمال با یکےیکے ما خداحافظے ڪرد.
قــبل از اینڪه از خانه خارج شود، یک لحظه برگشـت و چند قدمـی رفت سمت اتاقی ڪه زینب، دختر شیرخوارش، در آن خوابیــده بود.
تا پشت در رفت، دستــش را روی دستگیره گذاشــت، اما نتوانســت آن را فشار دهــد و در را باز کـند. برگشــت ســمت درب حیاط.
گفتــم: آقا کـمال چــرا با زینــب خداحافظـی نمےکنی؟
آرام گـفت: مےترسم. مےترســم دلم بلرزد و پایم در رفتن سســت شود.
خداحافظےڪرد و رفــت.
منبع و خاطرات بیشتر در کتاب سهمی برای خدا
🌷🌹🌷
#شهید کمال ظل انوار
#شـهداےفارس
🌷🍃🌷🍃🌷
@alle_yasen
#پیش_بینےشهــیدازصف_مراسم_ختمش...
دور هم نشستــه بودیم...
حســام مےگفــت:مجلـس ختـم من را تو مسجـد نبے می گیرن,فلانی و فلانی و... هــم تو صــف اول مجلــس من می شینــن!
حسابے خندیدیــم.😊
بعــد از ڪربلاے ۴ بود...
رفتم مســجد نبے, دیــدم ختم حســام است...
وارد ڪه شــدم, صــف اول را که دیدم, دیــدم همان ها هستند که حسام گفته بود...
همان جا نشستــم به گریه ڪـردن...😭🌹
#شهیــدحســام_اسماعیلےفرد
#شهداےفـارس
🍃🌹🍃🌹🍃
@alle_yasen
#سیره_شهــدا
🔰اولین نمـاز جماعتی که به او اقتدا کردم، در مـسجدڪشن نماز مغـرب وعـشا بود.
بعد ازنمـاز مغـرب و آغاز نماز عشاء بوسیله یک گروه ناآگاه چند سنگ از بیرون مسجد داخل نماز جماعت«جهت بر هم زدن نماز جماعت و آسیب رسـاندن به امام جماعت» پرتاب کردند.
سر و صدا از بیرون جهت حمله به داخل مسجد بلند شد.
صــف جمــاعت به قصــد برخورد با آنها به هــم ریخت،او هــمه را به آرامـش و #صبـر دعـوت کرد.
بعد از نماز نحوه برخورد با آنها را توضیح داد، همه از سخـنان دلنشینش آرام گرفتند.
🔰هـیچ وقـت خشمگیـن نمی شد و همیشــه با سخــن رسا با مردم صحبت می کرد، بی ریا و مهـربان بود.
اســم #شهیددستغیـب را می آورد چشمش اشکبار میشد.🌹
#شهید نادر هندیجانی فرد
#شهـداےفارس
#شهدای کربلای ۵
#ایام_شهادت
🌹🍃🌹🍃🌹
@alle_yasen