#خاطره_بخونیم
با قایق گشت میزدیم، چند روزی بود عراقیها راه به راه کمین میزدند بهمان. سر یک آبراه، قایق حسین پیچید رو به رویمان. ایستادیم و حال و احوال. پرسید: چه خبر؟
"...آره حسین آقا. چند روز بود قایق خراب شده بود. خیلی وضعیت ناجوری بود. حالا که درست شده، مجبوریم صبح تا عصر گشت بزنیم، مراقب بچهها باشیم. عصر که میشه، میپریم پایین، صبحونه و ناهار و شام رو یک جا میخوریم."
پرسید: پس کی #نماز می خونی؟ گفتم: « همون عصری»، گفت: بیخود..!!
بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم. همان جا لب آب ایستادیم، نماز خواندیم.
#شهید_حسین_خرازی
@alle_yasen
#خاطرات_شهدا
ماه رمضان بود و ما در سوریه بودیم که یکی از افسرهای ارشد سوری ما را به ضیافت افطار دعوت کرد 🍃
با تعدادی از رزمندگان از جمله ، بیضائی به میهمانی رفتیم و خیلی هم تشنه بودیم ؛
دو سه دقیقه بیشتر تا افطار نمانده بود و می خواستیم وارد سالن غذا خوری شویم اما محمود رضا منصرف شد و گفت من بر می گردم❗️
رزمندگان لبنانی اصرار داشتند که با آنها به افطاری برود و من نیز مصر بودم که دلیل برگشتنش را بدانم ، بیضائی به من گفت شما ماشین را به من بده که برگردم و شما بروید و افطارتان را بخورید ، من هم بعد از افطار که بر گشتید دلیلش را برایتان می گویم .
بعد از افطار علت انصرافش از میهمانی را پرسیدم و او در جوابم گفت👇:
اگر خاطرت باشد این افسر
قبلا نیز یکبار ما را به میهمانی ناهار دعوت کرده بود ؛ آن روز بعد از ناهار دیدم که ته مانده ی غذای ما را به سربازانشان داده اند و آنها نیز از فرط گرسنگی با ولع غذای ته مانده را می خورند😓 ، امروز که داشتم وارد سالن می شدم فکر کردم اگر قرار است ته مانده ی غذای افطاری مرا به این سربازها بدهند ، من آن افطار را نمی خورم...☝️
نقل از سرهنگ پاسدار محمدی جانشین تیپ امام زمان (عج) سپاه عاشورا
شهید مدافع حرم
محمودرضا بیضایی🌹
@alle_yasen
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂
خداوند منان نعمتي بر ما مردم نهاد و ما را در برهه اي از زمان قرار داده كه بتوانيم قدمي در راه اسلام عزيز برداريم ما هم مثل ديگران كار را به خودش واگذار مي كنيم و فقط از او مي خواهيم كه عاقبت ما را ختم به خير گرداند و اين لياقت را به ما بدهد كه بتوانيم در راهش هرچه محكم تر و استوارتر قدم برداريم.
خواهران عزيزم بدانيد كه احترام به پدر و مادر از واجبات مي باشد و بدانيد كه مسؤوليت سنگيني در اين مورد به عهده آنان مي باشد. الحمدالله همگيتان به سن و سال بلوغ رسيده و مسائل را خوب درك مي كنيد. در حفظ حجاب و پوششتان بكوشيد و حد شرعي را رعايت كنيد.
📎فرماندهٔ گردان مقداد لشگر۲۷محمدرسولالله (ص)
#شهید_احمد_نوزاد🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۳۸/۳/۸ تهران
شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۱ شلمچه
@alle_yasen
به یاد شهدا و اموات
🕯یک صلوات تبدیل به چنان نوری در عالم برزخ برای اموات می شود که...
آنها را از گرفتاریهای آن عالم نجات میدهد.
تا می توانید برای اموات خود صلوات بفرستید که چشم انتظارند
@alle_yasen
🌙ذکر شب جمعه
که باعث بخشش گناهان میشود
🔆يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ
🔆يَا بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ
🔆يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّةِ
🔆صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْرِ الْوَرَى سَجِيَّةً
🔆وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَا الْعُلَى فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ.
🔸منبع:مفاتیح الجنان
@alle_yasen
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙
شب جمعه است و دلم
در پی یک برگ برات
السلام حضرت ارباب
قتیل العبرات...
✨ السلام علیک یا اباعبدالله✨
@alle_yasen
36_aqayi_tahdir_yasin_120392 (2).mp3
1.71M
#سوره_یس
🌼تحدیر سوره مبارکه یس🌼
@alle_yasen
شخصی گرسنه بود برایش کلم آوردند...
اولین بار بود که کلم می دید .
با خود گفت : حتما میوه ای درون این برگها است
اولین برگش را کند تا به میوه برسد
اما زیرش به برگ دیگری رسید . و زیر آن برگ یک برگ دیگر و...
با خودش گفت : حتما میوه ی ارزشمندی است که اینگونه در لفافه اش نهادند . . . !
گرسنگی اش افزون شد و با ولع بیشتر برگها را میکند و دور می ریخت .
وقتی برگها تمام شدند متوجه شد میوه ای در کار نبود!
آن زمان بود که دانست کلم مجموعه ی همین برگهاست...
ما روزهای زندگی را تند تند ورق می زنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده که باید هرچه زودتر به آن برسیم
درحالی که همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم . . .
و چقدر دیر می فهمیم که بیشتر غصههایی که خوردیم ،
نه خوردنی و نه پوشیدنی بود
فقط دور ریختنی بود . . . !
زندگی ، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم بنابراین قدر فرصت ها را ثانیه به ثانیه و ذره به ذره بدانیم
@alle_yasen
#همسرداری
هیچگاه همسر خود را مخصوصا در خطاب به خودش با کسی مقایسه نکنید، شما از زندگی واقعی دیگران خبر ندارید.
با اینکار تنها غرور او را زیر پا گذاشته و پیشرفتی حاصل نخواهید کرد.
@alle_yasen