ــ ــ بسم الله الرحمن الرحیـم ــ ــ"🌺✨
ـ ۰۰ 🚧✔️۰۰
#پرسش_پاسخ 📞
⤵️ـسـوال: بخاطر امتحانم می تونم روزمو بخورم؟
کل هفته رو استرس داشتم آخه دقیقا وسط هفته که ماه رمضان هم بود همروزه باید می گرفتم وهم امتحان ریاضی داشتم. از بس تمرین حل کرده بودم خیلی ضعف داشتم .خلاصه بعد سحر نخوابیدمو نشستم به درس خوندن. اما دم ظهر دیگه از فرط گرسنگی داشتم از حال می رفتم. بابام اومد گفت: سریع لباستو بپوش. گفتم اخه امتحان دارم. گفت: بپوش بریم تا یکی از این روستاهای اطرافو برگردیم. تا بتونی روزتو افطار کنی. این طوری هم امتحانتو خوب میدی هم سختی زیاد تو رو از پا در نمیاره. گفتم گناه نیست: بابام گفت از دفتر پاسخ به سوالات پرسیده وگفتن اگه سختی داره که قابل تحمل نیس نه
──• · · ⌞💎⌝ · · •──
✾ . [ @allmass_d ]
🌙چـــــراغ قلبتو روشن ڪن
#و_آنڪه_دیرتر_آمد
#قسمت_پانزدهم
گفتم بلایی به سرم آوردند که سر گرگ بیابان نمیآورند جرات ندارم از خانه بیرون بیایم از آن طرف پدرم مجبورم کرد که یک کلمه از آنچه اتفاق افتاده با کسی صحبت نکنم و به خصوص دیگر تو را نبینم راستش خودم هم به شک افتاده ام. احمد نکند هر چه دیدیم خیالات بوده آفتاب کم به مغزمان نخورده؟ . احمد بازویم را گرفت و گفت این جا نمی شود صحبت کرد بیا برویم به طرف نخلستان به سوی نخلستان راه افتادیم. نشستیم و به درختی تکیه دادیم. پرسیدم حکیم سراغ تو هم آمد؟ سر تکان داد خندید و گفت:عجب حکیمی، می گفت اگر تو با محمود بوده ای باید تا مجنون نشدهی درمانت کنم! اما پدرم جوابش کرد. گفت نمیدانم پسرم چه دیده و چه شنیده اما مطمئنم هیچ وقت حالش به این خوبی و خوشی نبوده است.
گفتم: مگر تو ماجرا را برایش نگفته ای؟ جواب داد: مگر میشود نگویم البته پدرم سفارش کرد آن را برای دیگران تعریف نکنم.
نمی دانی خودش چه حالی شد فوری کتابهایش را آورد و تا شب با آن ها ور رفت. آخر سر با ذوق و شوق گفت هویت سرور را پیدا کرده است آب دهانم را فرو دادم و گفتم مرا بگو که آمده بودم تا مطمئن شوم آنچه دیده ایم خیالات بوده، آن وقت مژده هویت سرور را میدهی!.. احمد در حالی که خم میشد تا آن را بردارد گفت پس معلوم است خیلی اذیتت کرده اند وگرنه آن ماجرا طوری نبود که به این زودی در آن شک کنی یا فراموشش کنی. به یاد بیاور صورت زیبای سرور و بوی خوشش راستی می توانی بوی خوشش را به این زودی فراموش کنی…؟؟
#داستان
#حس_خوب 🥰
❀بگذار هر ثانیه⏳ حالِ تو خوب باشد
بگذار رفتنی ها بروند و ماندنی ها بمانند.❀
تو لبخندت را بزن، انگار نه انگار
حالِ خوبِ خودت را به هیچ اتفاق و شرایط و شخصی گره نزن 🚜
بی واسطه خوب باش، بی واسطه شادی کن و بی واسطه بخند.
شک نکن؛ تو که خوب باشی؛ همه چیز خوب می شود،
خوب تر از چیزی که فکرش را میکنی.
•|✨|•
#انگیزشیجات
#الماسدخترونه..♥️
ــ ــ بسم الله الرحمن الرحیـم ــ ــ"🌺✨
ـ ۰۰ 🚧✔️۰۰
#پرسش_پاسخ 📞
⤵️ـسـوال: درسته که به ابوجهل قبل اسلام ابوالحکم می گفتن؟ پس چرا ابوجهل شد؟!
خداوند در قران کریم میفرمایند: ✨ولَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَاب:
🍃 لقبهـاے زشت و ناپسـند بر یکدیگر مگـذارید و از اینکہ یکدیـگر را با #القاب_زشت و ناپـسند صدا بزنید، شدیداً اجتناب کنید.
پرسیدین پس چرا بعد اسلام به ابوجهل که قبل اسلام ابوالحکم نامیده می شد ابو جهل گفتند؟!
حالا داستان ابوجهل متفاوته. اون اول با کنیه «ابو الحکم» نامیده میشد که نشان از حکمت و دانش بود، اما پیامبر اکرم(ص) و مسلمانان اونو «ابوجهل» یعنی پدر نادانی نامیدند. خب اول اینکه
اگر دقت کنیم مخاطب این آیه مؤمنان هستند نه کافران!! و مشخصه به خاطر احترام و جایگاهیه ڪه بندگان مومن پیش خدا دارن😍
وهم اینڪه ابوجهل از تأثیرگذارترین دشمنان اسلام بود و در تمام موقعیتها علیه مسلمانان تلاش میکرد و مناسب نبود که اونو با لقب «ابوالحکم» که به معنی داشتن دانش و حکمت بود صدا بزنن..درحالی که دانشش کمک بهش نکرد و مسلمان نشد!
همچنین مشرکان هم پیامبر(ص) رو با القابی مخاطب قرار میدادن که خوشایند نبود. و این کار زشت ابتدا از خود دشمنان سرزد و احترام به دشمنان با وجود این کار عمدی، باعث بی ادبی بیشتر می شد..
──• · · ⌞💎⌝ · · •──
✾ . [ @allmass_d ]
عشق به مطالعه و نوشتن
علاقه وافر شهید مطهری به مطالعه و کار علمی، بسیار شگفتانگیز بود، به گونهای که هرگز از این کار احساس خستگی به او دست نمیداد.
یکی از شاگردان ایشان در ضمن نقل خاطرهای میگوید:
اواخر اسفند 1356 بود. به ایشان عرض کردم ما برای تعطیلات نوروز برنامهای داریم؟
گفتند: خسته ام و دلم می خواهد در گوشه خلوتی، چند روزی استراحت کنم. به ایشان عرض کردم بنده عازم شمال هستم. آنجا جای مناسبی را برای رفع خستگی و استراحت سراغ دارم.
استاد مطهری شماره تلفن را از بنده گرفتند و گفتند: اگر توانستم، تلفن میزنم و به شما اطلاع می دهم.
- چند روز از فروردین گذشته بود که استاد تلفن زدند و آمدند.
-در تمام یک هفته ای که ایشان تشریف آوردند، با وجود هوای مساعد و محیط مناسب برای قدم زدن و گردش، در داخل ساختمان ماندند.
- فقط مشغول نوشتن و مطالعه بودند. -روزی به ایشان عرض کردم: شما که خسته بودید و برای رفع خستگی و استراحت مسافرت کرده اید، بهتر نیست قدری هم قدم بزنید و رفع خستگی کنید؟
- گفتند: «اگر یک ماه هم در اتاق بنشینم و به وظایف علمی خود مشغول باشم، راحتم و احساس خستگی نمیکنم. -خستگی من در اثر نداشتن فرصت مناسب برای انجام کارهای علمی خودم است.
- استراحت من این است که در فرصت مناسب، مطالبی را که لازم میدانم بنویسم و در اختیار علاقه مندان قرار بدهم» دخترای گلم از درس خوندن خسته نشین چون امام علی ع فرمودن: هر کس چیزی طلب کند ودر راه ان تلاش کند به ان خواهد رسید
#روزمعلم
#روزهای_خاص
ــ ــ بسم الله الرحمن الرحیـم ــ ــ"🌺✨
ـ ۰۰ 🚧✔️۰۰
#پرسش_پاسخ 📞
⤵️ـسـوال:● بعضی ها میگن ﺑﺎﺑﺎ ﺩﻟﺖ ﭘﺎﮎ ﺑﺎﺷه، کافیه…✋
نماز هم نخوندی نخون...
روزه نگرفتی نگیر…
به نامحرم نگاه کردی اشکال نداره🙈 و.........
فقط سعی کن دلت پاک باشه!!!!!!!!!!❤️
ﺟﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ: ⇩
ﺁﻧﮑﺲ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ، ﺍﮔﺮ ﻓﻘﻂ ﺩﻝ ﭘﺎﮎ برایش ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺁﻣَﻨﻮﺍ
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﮔﻔﺘﻪ:
" ﺁﻣَُﻨﻮﺍ ﻭَ ﻋَﻤِﻠُﻮﺍ ﺍﻟﺼَّﺎﻟِﺤﺎﺕ "
ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻢ ﺩﻟﺖ ﭘﺎﮎ ﺑﺎﺷﺪھ🦋
ﻫﻢ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎشـــــھ🦋
ﺍﮔﺮ ﺗﺨﻤﻪ ﮐﺪﻭ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ
ﻭ ﻣﻐﺰﺵ ﺭﺍ ﺑﮑﺎﺭﯼ ﺳﺒﺰ ﻧﻤﯽشھ..!
ﭘﻮﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﮑﺎﺭﯼ ﺳﺒﺰ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ..!
ﻣﻐﺰ ﻭ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺎشہ…👌
ﻫﻢ ﺩﻝ ؛ ﻫﻢ عمـــــل..🎈
حالا:⇩
یک سنگ ریزه، ناچیزھ..
اما اگر همین سنگ در جوراب یا کفشت باشہ، تو را از رفتن و حرکت باز میدارد..
📍بعضی چیزها ریز است، ناچیز است اما انسان را از حرکت در راه خدا و به سمت خوبیها باز میدارد...
مثل نامهربانی نسبت به پدر و مادر..
هرچند کم باشد و درحد اه گفتن باشد!😕
راه بندان خواهد کرد...
این حرف خداست که فرمود:
به پدر و مادر خود، اُف نگو..!
(سوره اسراء/23)
──• · · ⌞💎⌝ · · •──
✾ . [ @allmass_d ]
🌙چـــــراغ قلبٺو روشن ڪن..!
#و_آنڪه_دیࢪٺࢪ_آمد
#قسمت_شانزدهم
اشکم درامد گفتم مگر می شود فراموشش کنمـ😭؟ بگو که پدرت چه چیزی درباره او پیدا کرده..؟
با هیجان گفت: پدرم همان را گفت که سرور گفته بود.. نشانه هایش به امام غایب شیعیان فرزند ابو الحسن عسکری می ماند؛ چندین نام دارد محمد عبد الله و مهدی یادت می اید که گفت فرزند حسن ابن علی است معجزاتش را به یاد بیاوࢪ. پدرم گفت: او مه اسیر مکان است نه اسیر زمانـــــ🕥گفتم: اما ما که شیعه نیستیم پس چرا به دادمان رسید؟! از جا پرید دست هایش را به هم زد و گفت: پدر می گوید او ولی خدا روی زمین است که به داد هر نیازمندی از هر دین و ایمانی میرسد... نمیدانی چه حال و روزی دارم از شوق دلتنگی پرپر میزنم دلم می خواهد از اینجا بروم خودم را گم کنم و باز صدایش بزنم انقدر استغاثه کنم که به کمکم بیاید و ان وقت دیگر دست از دامنش بر ندارم شده پشت سرش تا اخر دنیا میروم و دیگر یک لحظه هم از او جدا نمیشومـــــ😍 مثل همان مرد سفید پوش دیدی با چه شیفتگی به امام نگاه میکرد! همین روز ها راه میافتم و میروم پدرم هم به وجود سرور ایمان اورده میگوید میدانم که بالاخره تاب نمی اوری و به دنبال او میروی شوقش بیشتر در دل من ترس می انداخت تا علاقه و همدلی ام را برانگیزد کفتم واقعا میخواهی بروی خانوادات چه می شوند اگر گم و گور شوی و بلایی به سرت بیاید و سرور هم به کمکت نیاید چه چه کار می کنی.
#داستان
🌙چــــــــــراغ قلــــــــــبتو ࢪوشن ڪن
#لحظه_ای_با_پدر
دانشگاه به منزله مسجد
مستحبه انسان همیشه با وضو باشه و در روایات داریم اگر فردی با وضو درخواب فوت کنه اجر شهیدو داره. بهتره برا درس خوندن همیشه وضو بگیریم بچها.
-استاد مطهری، علاوه بر آن که خود همیشه با وضو بودند، به دوستان و شاگردان خود نیز توصیه میکردند سعی کنید همیشه با وضو باشید.
-عجیب این بود که در مدّت 24 سالی که در دانشکده الهیات بودند، دانشکده را سنگر علمی میدانستند و بسیاری از کارهای علمی و تحقیقاتی خود را، در همان دانشکده انجام میدادند و برای دانشگاه و دانشکده، احترام زیادی قائل بودند. ایشان بارها به دانشجویان میگفتند:
«دانشگاه، به منزله مسجد است. سعی کنید بدون وضو وارد دانشگاه نشوید».
- خود ایشان به یکی از دانشجویان گفته بودند:
- «من هیچ وقت بدون وضو وارد کلاس نمیشوم
#روزهای_خاص
#روزمعلم
ــ ــ بسم الله الرحمن الرحیـم ــ ــ"🌺✨
ـ ۰۰ 🚧✔️۰۰
#پرسش_پاسخ
«شب قدر» چه شبیه و چرا مشخص نیس؟
- شب قدر در ماه رمضان و طبق روايات يکي از شبهاي نوزدهم، بيست و يکم يا بيست و سومه.. در روايت وارد شده که تقدير در نوزدهم و محکم کردنش در بيست و يکم و امضا در شب بيست و سومه
و اینکه بدونیم طبق روايات و گفتار بزرگان شب بيست و سوم ماه رمضان به واقع نزديکتره...
💠اما مشخص نبودن اين شب به طور کامل ميتونه رحمت و لطف ديگري از خداوند باشد که انسان بتونه در سه شب با خداوند ارتباط برقرار کنه و راز و نياز کنه و از درياي رحمت خدا هر چه بيشتر بهرهمند باشه يا اگر در يک شب نتونس رابطه حقيقي رو برقرار کنه مأيوس نباشه و در شبهاي بعد جبران کنه و يا اينکه در شبهاي اوّل، مقدمات ارتباط واقعي و حقيقي را با خدابرقرار کرده و در شب آخر متصل به درياي پرمهر خدا بشه. در هر حال از هر طرف که نگاه کنيم، جز رحمت و لطف خدا نیس.
📌بسياري معتقدند مخفي بودن شب قدر ميان شبهاي سال يا در ميان شبهاي ماه مبارک رمضان براي اينه که مردم به همه اين شبها اهميت دهند،
خدا اجابت رو ميون دعاها پنهان کرده، تا به همه دعاها رو بیارن..
🔷مرحوم شيخ عباس قمي میگفتن که اگه شب قدر به طور دقيق از سوي ائمه معين نشده، برا اینه که مؤمنان حداکثر استفاده را از چند شب ماه مبارک رمضان ببرن. در سه شب احيا و شب زنده داري داشته باشند.
──• · · ⌞💎⌝ · · •──
✾ . [ @allmass_d ]
ــ ــ بسم الله الرحمن الرحیـم ــ ــ"🌺✨
ـ ۰۰ 🚧✔️۰۰
#پرسش_پاسخ
در مورد این آیه قران کریم: وَلَا تَجَسَّسُوا مثال می زنید
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند. روز بعد هنگام صرف صبحانه زن متوجه شد که همسایه اش در حال آویزان کردن رخت های شسته است.
رو به همسرش کرد و گفت: لباس ها را چندان تمیز نشسته است. احتمالا بلد نیست لباس بشوید شاید هم باید پودرش را عوض کند.
مرد هیچ نگفت.مدتی به همین منوال گذشت و هر بار که زن همسایه لباس های شسته را آویزان می کرد، او همان حرف ها را تکرار می کرد.
یک روز با تعجب متوجه شد همسایه لباس های تمیز را روی طناب پهن کرده است به همسرش گفت: یاد گرفته چه طور لباس بشوید.
مرد پاسخ داد: من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره هایمان را تمیز کردم!
خداوند در قران ڪریم می فرمایند:
✨وَلَا تَجَسَّسُوا:
🍃اهل جاسوسے و پرده درے نباشید و در کار و زندگے دیگران #سَرَک نکشید!!
──• · · ⌞💎⌝ · · •──
✾ . [ @allmass_d ]
🌙چــــــــــراغ قلبتو ࢪوشن ڪن
#و_آنڪه_دیرتر_آمد
#قسمت_هفدهم
به یاد پدرم و خشونت نگاهش افتادم احمد با لبخندی عجیب به من خیره شد در نگاهش ترحم بود. جلو آمد و دست روی شانه ام گذاشت و گفت باز هم حرف سرور درست درآمد. احمد زودتر و محمود دیرتر! نه.محمود جان من شک ندارم و مطمئنم اگر او را از ته دل بخوانم اجابت می کند ...و ناگهان مرا در آغوش گرفت و به سینه فشرد و گفت دلم برایت تنگ میشود تو تنها کسی در این دنیا هستی که من رازی مشترک با او دارم برای همین برایم از همه عزیزتری. خدا حفظت کند.
دلم می خواست با او بروم و مثل او امام را صدا بزنم. اما پدر که مرا از گفتن آنچه دیده بودم باز می داشت سبب شد از فکر رفتن با احمد منصرف شوم.
از فکر اینکه احمد می رود و ممکن است دیگر او را نبینم دلم به درد آمد. نمی دانم چرا مطمئن بودم احمد که برود یقین من از دیدن سرور به خیال بدل می شود همان چیزی که پدر و مادرم مرا به آن نسبت می دادند.
محمود سکوت کرد و از پنجره به بیرون خیره شد پسرش با سینی هندوانه وارد شد بوی هندوانه سرحالم آورد...گفتم: ان حنظلها به شیرینی این هندوانه ها بود؟...
ادامه دارد..
#داستان