eitaa logo
الماس دخترونھ♡
342 دنبال‌کننده
710 عکس
297 ویدیو
9 فایل
اینجا؟ پاتوق مجازی رفقاۍنوجوون🤝 ─• · · ⌞💎⌝ · · •─ گفتگو با مشاور @allmass ‌⇦ مشاورھ/پرسش و پاسخ رایگان: https://payamenashenas.ir/allmass اون کانالمون؛ هم‌قندِ و هم‌پندِ: @lobkhand ـ ــ
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 چند سالی رفته بود روی سنش.. جوان شده بود و شر و شور جوانی داشت.. تیپ می زد در مهمانی های آنچنانی شرکت می‌کرد..🎈 سیگار می کشید..کنار دختران زیبا و نازک بدن می نشست قهقهه می‌زد.. ماشین های لوکس و گران قیمت سوار می شد.. خوشگذرانی می کرد..🎢 می نازید به ثروت پدرش.. مغرور بود..!! ـ ـ
گفتم عجب مردی! چه ابهتی! احمد اه کشید و وسط دایره نشست. نمی توانستم از مسیری که انها رفته بودند چشم بردارم. از ان احساس ضعف و بی حالی خبری نبود. حتی دیگر ترسی از بیابان و حیوانات نداشتم. دلم ارام گرفته بود . گفتم:قربان دستش! حالمان جا امد. خم شدم و بر ان شیار ظریف دست کشیدم. و به یاد اوردن ان دستان قوی و و ان چشم های گیرا قلبم پر از شادی شد . کنار احمد نشستم و دستم را دور شانه اش حلقه کردم و گفتم:«خوشحال نیستی؟» گفت:«شاید ان مرد ادمیزاد نباشد.مثلااز ملائکه باشد یا...چه میدانم». گفتم:«بعید هم نیست ان صورت مثل ماه ان دستان قوس و ان بوی بسیار خوش...شانه هایش را دیدی؟ اگر شانه من و تو را کنار هم بگذارند باز هم از او باریک تر هستیم». خندیدم و گفتم:«با ان حنظل خوردنمان!» احمد هم خندید. سر حال امده بود. گفت:«یا شاید فرستاده رسول الله بوده». گفتم:« چقدر خود را به خدا نزدیک احساس میکنم». با شرمندگی از احمد پرسیدم:«احمد تو نماز را کامل بلدی؟» بر خلاف انتظارم تعجب نکرد. با محبت لبخند زد و گفت:«اب که نداریم باید تیمم کنیم». تیمم کردیم و قامت بستیم. احمد بلند می خواند و من تکرار می کردم.. ادامھ دارد.. خداقوت به دوست خوبمون ڪه متنو تایپ کردن و آماده ارسال👌