الماس دخترونھ♡
#داستان #قسمت_نوزدهم شنیده بود یک انتشارات میخواهد کتاب آیات شیطانی را چاپ کند از ناشر وقت ملاقات
#داستان
#قسمت_بیستم
رفته بود کشور کنیا دو نفر را دیده بود که جلوی مردم دارند مواد مخدرمی کشند رفت جلو و بهشون
تذکر داد که این کار را نکند یا اگر میخواهند انجام بدهند لااقل جایی بروند که بچه یا نوجوانی آنها را نبیند و ازشآن چیزی یاد نگیرد این را به آنها گفته برگشت محل اقامتش آنجا که رسید ساعتی بعد پلیس کنیا او را دستگیر کرد. گفت:
- تو قاچاقچی مواد مخدر هستی و ۳۰۰ گرم هروئین خونه داری دستبند زدند روی دستش و بردنش.
بعضی روزنامهها روی این اخبار مانور میدادند روزنامههای پدرش بهانه خوبی افتاده بود توی دستشان... می خواستند به خاطر مسلمان بودنش او را بکوبند طوری بکوبند که دیگر نتواند کمر راست بکند.
پلیس بی معطلی او را برد دادگاه کنیا بر اساس گفته پلیس:
-ادواردو حامل مواد مخدر بوده و آنها را در اقامتگاه مخفی کرده ادوارد اول گفت:
- اینجا دیگر چه کشوری است من به چند معتاد تذکر میدهم که مواد مخدر مصرف کنند آن وقت خودم را به جرم حمل مواد دستگیری می کند حرفش اثری ندارد دیگر ادامه نداد...
همان موقع کسی انگار درونش به او می گفت که این را بگوید:
آقای قاضی اگر این طور است بیایید با هم برویم و محل اسکانم را بگردید. همه رفتند اقامتگاه ادواردو آنجا که رفتند دیدند ماموران امنیتی به صورت مخفی وارد اقامتگاه ادواردو شدن دو مامور دارند مواد مخدر را توی اقامتگاه ادواردو جاسازی میکنند وصحنهسازی میکند حقیقت روشن شد. ادوارد را رها کردند اما صهیونیستها آتش گرفته بودند و عصبانی بودند از به سرانجام نرسیدن نقشه شان نقشه ای که برای ادواردو چیده شده بود و مو لای درزش نمیرفت