الماس دخترونھ♡
#داستان🎈 #قسمت_یازدهم اقوام و فامیل و این و آن رفتند پیش ادوارد و نشستند و صحبت کردند با او اولش
#داستان🌿
#قسمت_دوازدهم
کشور ایران بهمن ماه سال ۱۳۵۷.
ـ
مردم ریخته بودند توی خیابانها
و علیه رژیمی که در آن کشور
سر کار بود قیام کرده بودند🥀
آنها گفته بودند ما فقط حکومت اسلام
و رهبری آیت الله خمینی را میخواهیم
رژیم هم گارد ویژه اش را در
خیابان های تهران به صف کرده بود
و تظاهرکنندگان را به رگبار بسته بود
همه جا آتش بود و خون شعارهای🌹
مردم بود که در گلو هایشان خفه میشد
و بدن های بیجانشان بود
که یک به یک روی زمین میافتاد..
ادواردو آن ایام مدام اخبار ایران
را رصد می کرد اخبار تظاهرات
اخبار مبارزات و اخبار مردی
به نام آیت الله خمینی چند🙂
ماهی از پیروزی انقلاب ایران میگذشت
دانشجویان ایران حمله کرده بودند
به سفارت آمریکا در تهران
و آنجا را گرفته بودند تلویزیون
ایتالیا در این باره مناظره ای را
برگزار کرده بود مناظرهای بین
محمد حسن قدیری ابیانه با
چند کارشناس سیاسی از ایتالیا
و آمریکا قدیری ابیانه آن موقعها
رایزن مطبوعاتی ایران در ایتالیا بود
مناظره که آغاز شد قدیری شروع کرد
به صحبت گفت
به نام خداوند بخشنده مهربان🕊
خداوند قوی تر از ناوهای آمریکایی
بعد هم حسابی توپید علیه آمریکا
و غرب و کوبیدشان
ادوارد آن روز توی خانه شان🏠
پای تلویزیون نشسته بود و مناظره را
نگاه می کرد دید که یک جوان ۲۵ ساله
چه جوری بی هیچ ترسی علیه آمریکا
صحبت میکرد و پته شان را می ریخت
روی آب خیلی خوشش آمد
خیلی تحت تاثیر قرار گرفت
اسم قدیری ابیانه را به خاطر سپرد..!🖇
ـ
الماس دخترونھ♡
#داستان🌿 #قسمت_دوازدهم کشور ایران بهمن ماه سال ۱۳۵۷. ـ مردم ریخته بودند توی خیابانها و علیه رژیم
#داستان🌺🌿
#قسمت_سیزدهم
فرداش به دور از چشم پدر و مادرش برداشت و رفت سفارت ایران در ایتالیا.🌍
برای اینکه کسی هم بهش شک نکند موتور گازی قراضه ای را گیر آورد و با آن رفت🛵
دلش می خواست قدیری ابیانه را ببیند با او حرف بزند از او بخواهد تا از اسلام و ایران برایش بگوید از حکومت اسلامی و رهبرش آیت الله خمینی بگوید😌❤️
نگهبانی از سفارت ایران از سوی اتاق کوچکش زنگ زد برای قدیری که داخل سفارت بود گفت یک جوان ایتالیایی آمده و با شما کار دارد. قدیری گفت: از طرف من معذرت خواهی کنید و بگویید امروز نمی توانم خدمتتان باشم فردا تشریف بیاورید سفارت. یک دقیقه گذشت نگهبانی دوباره زنگ زد برای قدیری گفت پیامتان را به آن جوان ایتالیایی رساندم و گفت:
💚 خداوند هر در بسته ای را می گشاید.
قدیری خوشش آمد از این جمله گفت بگو داخل شود😊
ـ
خوبِمن!
مگر آنجا روی زمین چهخبر است
که انقدر دیربهدیر سرترا
ســوی آسمان میگیری؟!
#ازطرفخُـدا...♥️
ـ#انگیزشیجات
الماس دخترونھ♡
#داستان🌺🌿 #قسمت_سیزدهم فرداش به دور از چشم پدر و مادرش برداشت و رفت سفارت ایران در ایتالیا.🌍 برای ا
#داستان🌙
#قسمت_چهاردهم
ادواردو داخل سفارتخانه شد
و بعد از سلام و احوالپرسی گفت:
- من ادواردو آنیلی هستم 🌺
چند سال است که مسلمانم.
مناظره شما را دیشب از تلویزیون دیدم
دوست داشتم از نزدیک ببینمتان
و با شما آشنا شوم
قدیری گفت:
- فامیلیتان آنیلی است با آقای آنیلی
معروف که مالک فیات است نسبتی دارید؟!
- بله پسرشان هستم.🎈
قدیری جا خورد نمیتوانست
سنخیت این دو چیز را تصور کند
پسر سناتور آنیلی و دین اسلام
قدیری همچنان با تعجب گفت:
- شما چه جور مسلمان شدی؟👀
ادواردو ماجرای آن روز کتابخانه اش
را تعریف کرد اشک در چشمانش جمع شد
و گفت:
-وقتی قرآن را برای اولین بار دیدم
فهمیدم این کلمات نورانی نمی توانند
گفته بشر باشند دیدم همان چیزی است
که من سال ها دنبالش می گشتم.🖇
قدیری خیلی خوشحال شده بودچند
قرار دیگر گذاشت چند جلسه برای ادواردو
از اسلام گفت
- از دوازده نفری که جانشین
پیامبر هستند. از همان معلمانی
که ادواردو به دنبالشان میگشت
از همان قرآن های سخنگو.
-روزها میگذشت و قدیری برای او
از مذهب تشیع میگفت.✨
-از ذلت ناپذیری امام حسین و عاشورا.
-از امام زمان ڪھ برای عدل
و داد خواهد آمد و مسیح پشت سرش
نماز خواهد خواند.🌿
-اشتیاق ادواردو بیشتر شد
حالا از انتخاب مذهب تشیع اطمینان داشت.
او-از تفکر امام خمینی شنیده بود و
-صد دل عاشق امام شده بود.♥️
- پدر مادر ادواردو دیگر داشتند
دیوانه می شدند. تنها پسرشان شیعه و دوستدار آیت الله خمینی!🎈
الماس دخترونھ♡
#داستان🌙 #قسمت_چهاردهم ادواردو داخل سفارتخانه شد و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: - من ادواردو آنیلی
#داستان✨
#قسمت_پانزدهم
حجازی نماینده مجلس ایران
رفته بود ایتالیا.
گذرش افتاده بود به تورین.
ادواردو فهمید ذوق زده رفت😍
پیشش و گفت که شیعه شده.
حجازی هم مثل قدیری متحیر ماند.
ادواردو گفت:
-شما با امام خمینی ارتباط دارید؟
حجازی با لبخند گفت:
- بله
- آرزوی دیدار امام رو دارم✨
اگر به ایران بیایم میتوانید
من را ببرید پیش امام؟
-بلھ
اشک توی چشمان
ادواردو جمع شد.. حجازی داشت
از ایتالیا برمیگشت ایران
می گفت:
- عجیب ترین چیزی که در این
سفر دیدهام ادواردو بوده است! 🦋
-ادواردو به جز قدیری با یک ایرانی
دیگر که توی ایتالیا بود 🕊
هم رفیق صمیمی شده بود
با حسین عبداللهی خیلی از شب ها
ادوارد می رفت پیش عبد الهی
و برادرش.. مینشستند و درباره
قرآن و تشیع حرف میزدند.
درباره انقلاب ایران امام خمینی
مسائل جهان اسلام کلی مسائل دیگر
روز به روز جلسات ادوارد با مسلمانان و ایرانیها بیشتر می شد🌸
و روز به روز بیشتر زیر ذره بین
پدر مادرش قرار میگرفت..
ــ ـ بسم الله الرحمن الرحیـم ــ ـ💚✨
🚧ـ ــ ـــ ــــ🏎
#پرسش_پاسخ
📌سـوال
من یه جا خوندم که خدا گفته نباید به خودمون آسیب بزنیم پس نباید برای امام حسین گریه کنیم آیا این درسته؟!!
_سلام دخترم و متشکرم از سوالت😘
-اول اینڪه کاملا درسته که ما نباید به خودمون اسیب بزنیم و این بخش صحبتتون عالی😍
-دوم اینڪه بھ نظرت این اسیب زدن به چھ معناست؟! ایا هر اشکی آسیبھ؟🤔
پاسخ منفیھ چون اشڪ بر اهل بیت روح ما رو شاداب تر میکنھ و قدرت به ما میده برای بهتر شدن و الگو گرفتن🌺🌿
و به معنای آسیب نیست!🙃
همون طور ڪه هر شادی هم مفید نیست!!
مثلا اگھ ما به آهنگهای غیر مجاز گوش بدیم ممڪنه شاد بشیم اما این شادی برای روح ما مضره و باعث ضعف در تصمیم گیری و عاقلانه فکر نڪردن میشه!
-سوم اینڪه منظور از اسیب زدن در اینجا، برخے افراد نادان هستن ڪه بخاطر اهل بیت قمه میزنن و این ڪار حرامه.. و اهل بیت هم راضی نیستن..🤭
-چهارم اینڪه این اشک، به قول ایت الله بهجت یڪ نشانه است..ما برای ارامش خودمون و دوری از ڪسانی ڪه دوستشان داریم گریھ می کنیم ..♥️
ما توسط اشک، با اهل بیت ارتباط عاطفی بهترے میگیریم ڪه در زندگی و نوع رفتارهای روزمرھ بھ ما ڪمک می کنھ🍃🌸
──• · · ⌞💎⌝ · · •──
✾ . [ @allmass_d ]
الماس دخترونھ♡
#داستان✨ #قسمت_پانزدهم حجازی نماینده مجلس ایران رفته بود ایتالیا. گذرش افتاده بود به تورین. ادوارد
#داستان🌿
#قسمت_شانزدهم
پدرش به او می گفت:
- دوستی با پسر راکفلر را رها کرده ای
و رفته با عبداللهی با این پسرک
بی همه چیز مسلمان دوست شده ای!
خاک عالم بر سرت!⚔
و ادوارد هیچ نمیکرد جز سکوت. 🙃
پدرش به این مسلمانان از جمله عبد الهی و هر مسلمان دیگری
که رفیق ادواردو بود پول میداد
و وعده و وعید میداد
و هر چیز دیگری که میخواستند
میداد خیلی هایشان را خریده بود
میخواست کاری بکند که ادواردو خودش بیایدو بگوید غلط کردم..
ادواردو کم نمی آورد همان بود
که بود پراکنده شدن بعضی از دوستانش
از دور و برش هیچ تاثیری رویش نداشت
یاد گرفته بود محکم باشد 😌
کمتر کسی توی ایتالیا جایگاه او را داشت.
بعضی ها سعی می کردند به خاطر ثروت پدرش
خودشان را هر جور شده به او نزدیک کنند
و ادوارد و گوشه چشمی به شأن بکند
ادواردو اما عین خیالش نبود 🙂
ـ
#چالش😍
داستان زیر رو بخونید و نتیجھ گیریهاتون رو برای ایدی ڪانال:
تا اخر برنامھ امشب ارسال ڪنید.
بهترین نتیجھ گیری شارژ هدیھ داره
#داستان_چالشــــــــــ🤓
-چندين سال قبل براي تحصيل وارد دبیرستان جدیدی شده بودم
- يك كار گروهي براي دانش اموزان تعيين شد كه در گروه هاي پنج شش نفري با برنامه زماني مشخصي بايد انجام ميشد.
-دقيقا يادمه از کسی كه درست توي نيمكت بغليم مي نشست پرسيدم كه براي اين كار گروهی تصميمش چيه؟
-گفت اول بايد برنامه زماني رو ببينه، ظاهرا برنامه دست يكي از دانش اموزاها بود
-پرسيدم اونو ميشناسي؟
-گفت آره،
همون دختری كه چهره خندون داره و رديف جلو ميشينه!
-گفتم نميدونم كيو ميگي!
-گفت همون دختر خوش تيپ كه همیشھ فرم اتوشده و مرتب تنش ميكنه!
-گفتم نميدونم منظورت كيه؟
-گفت همون دختری كه كيف وكفشش هميشه ست هست باهم!
-بازم نفهميدم منظورش كي بود!
-گفت: همون دختری که درسش از همه بهتره و تو درسا به همه کمک می کنه
-گفتم: ببخشید چون تازه واردم متوجه نمیشم
-اونجا بود كه صداشو يكم پايين آورد و گفت همون دختر خیلی مهربون و مودبی كه روي ويلچير ميشينه…
-اين بار فهميدم كيو ميگه!!!