eitaa logo
راه رضوان🇵🇸🇵🇸
251 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
10.7هزار ویدیو
72 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 ویژه ؛ 📝 کسانی که در راه خدا کشته شدند... 📽 ▪️ ویژه ترور شهید 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
🔶 استوری علیرام نورایی، بازیگر تلویزیون در انتقاد به سکوت برخی سلبریتی در مورد ترور شهید فخری‌زاده 🔺سلبریتی عزیز، برای هر موضوعی لشگرتان رو به خط میکنید و هشتگ میزنید و.... 🔻دانشمند هسته‌ای کشورمان رو ترور کردن، ولی صدایی از شما شنیده نشده 👈نکنه برای اقامت خودتون و فرزندانتون نگرانید؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این حرفا یخرده آروممون میکنه ⭕️ از مقداد پرسیدند هنگام حمله به خانه فاطمه زهرا (سلام الله علیها) چه میکردی ؟ گفت : مامور به سکوت بودیم ولی من دست بر قبضه ، چشم در چشم علی (علیه السلام ) منتظر اشاره ای بودم ... سلام بر مردمانی که امروز هم دست بر قبضه منتظر اشاره اند...
Hamed Zamani - Terror 97 (128).mp3
5.93M
عنوان : به یاد 🕯🕯🕯🖤🖤💔💔 و چندین هزار شهدای دیگر ترور به دست به دست و سازمان های جاسوسی و .....
حضور آیت الله رئیسی در معراج شهدا و زیارت شهید هسته ای و دفاعی حاج محسن فخری زاده و دیدار با خانواده معظم شهید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاه سلطان حسین ها سخنان رهبری در مورد مسئولینی که شجاعت... در برابر دشمن ندارن و عواقب ان و شاه سلطانی که باعث شد مردم اصفهان قتل عام بشه و شهر غارت پ:ن:سردار سلیمانی ترور میکنن پیام ضعف میفرستن!دانشمند هسته ای ترور میکنن پیام‌ ضعف میفرستن!.. از برجام خارج‌ میشن اما دولت روحانی در برجام میماند!میگن بزار یه وقت دیگه جواب بدیم بعد هم‌ فراموش میکنن و دشمن یه ضربه دیگه میزنه و باز همون حرفای قبلی !
✨﷽✨ 🌼من به شما کمک می‌کنم تا خدا هم به من کمک کند! ✍سرایدار مدرسه‌‌ای که شهید عباس بابایی در آن درس می‌خواند می‌گوید: کمردرد داشتم و نمی‌توانستم کار مدرسه را خوب انجام دهم. مدیر مدرسه به من گفت: اگر اوضاعت همیشه این باشد، باید بروی بیرون. اگر من را بیرون می‌کردند، خیلی اوضاع زندگی‌ام بدتر می‌شد. آن شب همه‌اش در این فکر بودم که اگر من را بیرون بیندازند، چه خاکی توی سرم کنم؟ فردا صبح که رفتم مدرسه، دیدم حیاط و کلاس‌ها عین دسته گل شده و منبع آب هم پر است. از عیالم که برنمی‌آمد؛ چون توان این همه کار را نداشت. نفهمیدم کار کی بوده. فردا هم این قضیه تکرار شد. شب بعد نخوابیدم تا از قضیه سردربیاورم. صبح، یک پسربچه از دیوار پرید پایین و یک‌راست رفت سراغ جارو و خاک‌انداز. شناختمش. از بچه‌های مدرسه‌ی خودمان بود. مرا که دید، ایستاد. سرش را پایین انداخت. با بغضی که در گلویم نشسته بود، گفتم: «پسرم! کی هستی؟» گفت: «عباس بابایی.» گفتم: «چرا این کارها را می‌کنی؟» گفت: «من به شما کمک می‌کنم تا خدا هم به من کمک کند.» 📚 برگرفته از کتاب «ظرافت‌های اخلاقی شهدا»