12.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 با شما با حجابام‼️
باحجابا جواب بدن
اگر داشتن حجاب غیرقانونی اعلام بشه شما حجاب برمیدارید؟
احتمالاً نه
پس چطور توقع دارید کسایی که بهش اعتقاد ندارن رعایتش کنن...
اما پاسخش👆
🎙سید کاظم روحبخش
#سیدکاظم_روحبخش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فدای رهبر و امامی بشم که هیچ وقت در هیچ عرصه ای در زمینی که دشمن تعیین کرده ورود نکرد...
در حالی که همه ی دنیا سر کار تعداد و آمار شلیک موشک ها و تعداد اصابت ها رفتن، امام مسلمین فقط به اصل موضوع اشاره میکنن و آن:
ظهور قدرت اراده ملت ایران است..
#وعده_صادق
#لبیک_یا_خامنه_ای
#روحی_فداک_یابن_الحسین
#جمهوری_اسلامی_حرم_است 🇮🇷
مداحی آنلاین - از من ناامید نشیا - رسولی.mp3
3.91M
⏯ #استودیویی احساسی
🍃از من نا امید نشیا
🍃من شاید به درد بخورم
🎙 #مهدی_رسولی
YEKNET.IR - vahed- hafteghi - 1400.03.06 - mojtaba ramezani.mp3
4.21M
﷽
🏴 #حضرت_عبدالعظیم_حسنی
🏴 #حضرت_حمزه(ع)
▪️دلم محزون داغی از قدیم است
▪️عزای حمزه و عبدالعظیم است
🎤با نوای گرم #مجتبی_رمضانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اقااین زندگۍهمشامتحانه!
اگه خانومت یهوییقشنگ تحویلت گرفت،قش نکنی😅
#سخنرانی
#استاد_پناهیان
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انرژی_مثبت
💕همه کارهایم
🌸رنگ و بوی خدایی دارد
💕هر روز برکت و نعمت خدا
🌸را در زندگیم مشاهده می کنم
💕به ویژه امـروز منتظر
🌸تجلی برکات فراوان الهی هستم.
💕با شور و شوق فراوان و
🌸ایمانی نیرومند بیرون میروم تا
💕آنچه را که باید به دست من
🌸صورت بگیرد را به انجام رسانم.
💕 امروز از آسمان
برکات خداوند می بارد💕✨
💕
🍃
✨🍃
🍃✨🍃💕
🌸🍃
روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی
بود ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش
فرو رفت از شدت درد فریادی زد
سوزن را چند متر دور تر پرت کرد .
مردی حکیم که از ان مسیر عبور می کرد
ماجرا را دید سوزن را اورد به کفاش
تحویل داد و شعری را زم زمه کرد
درختی که پیوسته بارش خوری
تحمل کن انگه که خارش خوری .
این سوزن منبع درامد توست این
همه فایده حاصل کردی یک روز که
از ان دردی برایت امد ان را دور می اندازی!
نتیجه اینکه اگر از کسی رنجیدیم
خوبی های که از جانب ان شخص
به ما رسیده را به یاد آوریم,
ان وقت تحمل ان رنج اسان تر می شود ...
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️حال دلت را به خداوند بسپار؛
🌸هر روز به قلبت بگو که آرام باش
و آن را با اکسیر عشق
و توکل به خداوند سیراب کن،🍃
🌸توکل یک واژه نیست و هرگز هزینه ای ندارد،
توکل یعنی اعتماد بینهایت به قدرتش،
به توانایی و آگاهی پروردگاری که
این جهان را بدون ذره ای خطا اداره می کند
و می تواند ما را به هر خواسته ای برساند.🍃
🌸شما با توکل کردن به نتایجی می رسید
که فکرش هم شوقی بی اندازه
در وجودتان ایجاد می کند
زیرا در حالت آرامش کامل
اتفاقات خوب از راه می رسد.🌸🍃
🌸🍃
همیشه مقداری دلگرمی داخل جیبت باشد..
که اگر ناگهان در خیابان
یا در گوشه یک رستوران،
یا حتی در کنج دیوار خانهای،
سرمای ناامیدی چشمت را گرفت؛
یا بغضی دهانت را تلخ کرد!
دلگرمیت را از جیب در بیاوری...
آن را با عشق ببخشی...
تا آرام آرام شیرینیاش در وجود دیگری بپیچد!
دلگرمی همیشه باید باشد!
و … وای به تمام لحظههایی که هر چه جیبها و کیفت را بگردی
دلگرمی پیدا نکنی…!
همیشه دوستت دارم ها را
لبخندها را ...
به موقع ابراز کنید
و دلگرمی دیگران باشید ..
مهربان بودن ..
مهمترین قسمت انسان بودن است ..
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🤍💚 ﷽ 🦋🦋🦋
💥 «ذکر دائم»
🔸 سعی کنید
دائم به یاد امام زمان ( عج )باشید... 👌
👤 استاد #عالی
🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤
🌸🍃
🔸فراموشی رو بلد باش، بی خیالی رو بلد باش !
زندگی همیشه هم به دونستنِ همه چیز، سر در آوردن از هر چیز و زیادی درگیر شدن نیست !
🔸گاهی هم به خودت یادآوری کن یه سری چیزا رو یادت بره، به یه سری حرفها اهمیتی نده، لبخند بزن و بگذر، لبخند هم که نزدی به خاطرش غمگین نشو، بغض نکن!
🔸گاهی هم بذار همه ی دنیا در قطعه آهنگی که با لذت گوش میدی،کتابی که با هیجان ورق میزنی، گلهای تازه ای که تقدیمِ گلدونت میکنی و خیلی بیشتر تقدیمِ چشات تا دنیا رو رنگی تر ببینی، به فیلم محشری که دلت نمیاد یه لحظه هم ازش چشم برداری، آدمِ جذابی که صداش رو می شنوی و کلی سرِ ذوق میای، حتی صدای پرنده ها، حتی توی آبیِ آسمون برات خلاصه بشه و بس !
دنیای اختصاصیِ خودت رو خلق کن و زندگی رو خواستنی تر بساز!
✍ فاطمه پنبه کار
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
.
13.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یار همیشگی نوشه ور.mp3
3.21M
🔳 #وفات_حضرت_عبدالعظیم(ع)
🌴اینجا هوای صحن و سرای
🌴ایوان حسین میپیچه
🎙 #محمدرضا_نوشه_ور
⏯ #استودیویی
👌بسیار دلنشین
مداحی آنلاین - خرابه حالم - پیرایش.mp3
3.56M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃خرابه حالم ...!!
🍃چطوری بی تو طی شده یکی دو سالم
🎙 #مسعود_پیرایش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی یک کتاب است
که هدیه گرفته اید
شما نمیدانید
برگ بعدی آن چه خواهد بود؟
پس باید یاد بگیرید
روی تک تک
روزهای آن حساب کنید
و از تک تک
روزهای زندگی تان استفاده کنید.
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 آن سفر کرده
💫که صد قافله دل همره اوست
🌼هرکجا هست
💫خدایا به سلامت دارش...
🔅 اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلَیَّکَ الْفَرَج
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸زندگی خیلی هم پیچیده نیست … !
دلتو بتکون. از هر چی خشم و نفرت و کینه خالیش کن.
وقتی که خالی شد،
میتونی پُرش کنی از مهربونی،
از عشق خدا💖
بعد هر کی سر راهت قرار گرفت
یه شاخه مهربونی
از تو دلت بهش هدیه کن…🎁
یه دلگرمی …💗
یه حرف شیرین …
یه کلام امید دهنده …🎈
🌸خوبی کن بی منت،
بی چشمداشت
خوبی کن بخاطر دل خودت
به این فکر کن که هر روز
چه دلـهایی میتونه
با خوبیِ تو خوب بشه …🥰
به اینجا که رسیدی، تازه زندگی رو
زندگی کردی 🌺🍃
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖وجدان ،
تنها دوست واقعی انسان...
وجدانت را دوست بشمار ،
به حرفش گوش کن ، و یک روز ...
اگر میان عقل و وجدانت ماندی ،
وجدانت را انتخاب کن !
چون عقلت از توانایی هایت
محافظت میکند
ولی وجدانت از انسانیتت...
🌸🍃
«شاهزاده ای در خدمت»
#قسمت :اول
به نام خالق یکتا
«ولایة علی بن ابیطالب حصنی، فمن دخل حصنی، امن من عذابی»
همانا ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، قلعه و حصاری ست محکم و هرکس که وارد این قلعه شود ، از عذاب الهی محفوظ است، خداوندا بپذیر تا از تکبیر گویان درگاه ربوبیت باشم و قبول فرما تا از سلام گویان ساحت مطهر اولین امام و ولیّ بلافصل پیامبرت باشم
آغاز:
قصر در سکوتی عجیب فرو رفته بود و هراز گاهی صدای چکه ای که بر مایع درون محفظه می چکید ، سکوت فضای حاکم را میشکست...
دستان لرزان دختر ، آخرین ماده هم در مایع پیش رویش انداخت و سپس ،تکه ای فلز بی ارزش را درون آن انداخت، چند دقیقه با هیجان به تماشا نشست ، اندک اندک رنگ فلز به زردی گرایید و دخترک با چشمان زیبایش خیره به فلزی که داشت به طلا تبدیل میشد، ذوق زده دستانش را بهم زد و همانطور که با حرکتی دایره وار دور خود می گشت ،صدایش بلند شد : موفق شدم....من موفق شدم ...بالاخره تعلیمات استاد و خواندن کتابهای مختلف اثر کرد ....من توانستم.....
در همین حین ، صدای قیژ درب بزرگ کارگاه خبر از ورود کسی میداد و او می دانست که کسی غیر از آمیشا نمی تواند باشد.
دخترک با ذوق و هیجان خود را به دختر سیه چرده جلوی درب رساند و همانطور که دستان او را در دست گرفته بود به طرف ظرفی که شاهکارش در آن قرار داشت برد و گفت : بیا آمیشا....بیا جلوتر ....ببین چه کرده ام...
آمیشا که سراسیمه بود ، با خضوع دستان خانمش را آرام نوازش کرد وگفت : شاهزاده خانم...مادرتان...مادرتان از مراسم برگشته و سخت از دست شما عصبانی ست....
قصر را به دنبالتان زیر و رو کرده ، گمانم فهمیده اینجا حضور دارید.
خیلی خشمگین است و من تا دیدم به این سمت می آید ، خودم را زودتر به شما رساندم که اگر می خواهید جایی پنهان شوید تا شاهبانو آرام گیرد ، خبرتان کنم.
دخترک ، بوسه ای محکم از گونهٔ این کنیزک مهربانش گرفت و گفت : ممنون آمیشا، اما امروز آنقدر خوشحالم که نمی خواهم پنهان شوم ، حرفهای تیز مادرم را هر چه باشد به جان می خرم...
آمیشا خودش را کنار کشید وگفت : پس اجازه دهید شاهبانو نبیند که مرا بغل کرده اید ، می دانید که ایشان حساس هستند و دوست ندارند رابطهٔ شما با کنیزکان اینچنین صمیمی باشد و اگر ببیند ،منِ بینوا را سخت مجازات خواهد کرد...
شاهزاده خانم سری به نشانه تایید تکان داد و خود را به کنار شاهکارش کشانید....
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی
«شاهزاده ای در خدمت»
#قسمت دوم 🎬:
ملکه قصر ،در حالیکه بلند بلند ،دخترش را صدا میزد به پیش آمد، دخترک فی الفور خود را به مادر رسانید و بدون اینکه اجازه دهد او لب به گلایه بگشاید بوسه ای به گونه اش زد و گفت : سلام مادر ، نمی دانی دخترت چه شاهکاری کرده ، بیا ....بیا ببین....
ملکه که کلاً غافلگیر شده بود ، انگار یادش رفت برای چه آمده ،با او همراه شد و نزدیک ظرف حاوی مایع و طلای دست ساز او شد.
دخترک با شوق و ذوق ،شروع به تعریف از کارش کرد و وقتی حرفش تمام شد ، سکوت اختیار کرد و به چهرهٔ مادرش خیره شد تا تاثیر کلامش را ببیند.
مادرش آهی کشید و در حالیکه به سمت دیگر اتاق میرفت ،کنار صندوقی بزرگ و چوبین ایستاد ، درب صندوق را به زحمت بالا داد و دستش را داخل صندوق برد و مشتش را که پر از جواهرات گرانبها و درخشان بود ،بیرون آورد و همانطور که مشتش را جلوی پای دخترش ،بر زمین خالی می کرد گفت : بفرما، اینهمه طلا و زمرد و یاقوت ، هرچه که بخواهی و هر چه اراده کنی در چشم بهم زدنی برایت فراهم می شود ، تو را چه به کیمیا و کیمیاگری...تو حتی التفاتی به این زیورالات فریبنده که آرزوی هر دختری ست نمی کنی و با اشاره به سر تا پای او ادامه داد : کو گردنبدی بر گردنت ؟کجاست گوشواره و حلقهٔ زیبای دماغت ؟خلخالی هم به دستها و پاهایت نمی بینم ، اصلا چیزی که نشان دهد تو شاهزاده خانم این سرزمین هستی در وجود تو آشکار نیست ، اصلاً بگو بدانم ، اینهمه زبان های مختلف یاد گرفتی و سر در کتبی که از هر طرف دنیا به دستمان رسید کردی ،به کجا رسیدی؟ می خواستی کیمیاگر شوی؟؟ حال که شدی...دیگر چه در سرت میگذرد؟؟
دخترک آهی کشید و گفت : نه مادر، اشتباه نکن ، من اگر زبان های اقوام مختلف را یاد گرفتم وکتابهای فراوان می خوانم نه برای این بود که کیمیا گر شوم ،بلکه طبیعتم اینطور است، دوست دارم سر از واقعیت های این دنیا درآورم ، دوست دارم هر رازی را کشف کنم و دربارهٔ هر چیزی اطلاعات کسب کنم.
ملکه همانطور که خیره به صندوق پر از طلا بود، آه بلندی کشید و گفت : بدان که هرگز نخواهی توانست به خواسته ات برسی و ناگهان در یک حرکت روی پاشنه پایش چرخید و روبروی دخترش ایستاد و همانطور که با انگشت تلنگری بر شانهٔ او میزد ادامه داد : تویی که رسم بندگی کردن و عبادت خدایان نمی دانی و در روز شکر گزاری از خدایان خود را به کیمیاگری مشغول کردی و اصلاً التفاتی به این موضوع حیاتی ننمودی ، محال است به هدفت برسی چون توجه خدایان را از خود برداشته ای و با لحنی محکم تر ادامه داد : تو.....تو.....شاهزادهٔ این سرزمین هستی...باید هم اینک به نزد خدایان برویم و از گناهانت توبه نمایی...
دخترک سرش را پایین انداخت و همانطور که خیره بود ،به انگشترها و مرواریدهای غلتانی که مادرش بر زمین ریخته بود، گفت : مادر، من این زیور الات را دوست ندارم ،چون معتقدم ،زیبایی باید از خود انسان و فطرتش باشد ، زیبایی که با آویزان کردن این ابزارات بوجود می آید پشیزی نمی ارزد...
اما برای شرکت در مراسم هم باید بگویم ، انسان جایی پا میگذارد که به آن اعتقاد قلبی داشته باشد ، من از پرستیدن سنگ و چوب و ستاره و خورشید و گاو و....که خود اختیاری از خود ندارند و واضح است آنها هم خلقت آفریدگاری دیگرند بیزارم.....من تا با قلبم به چیزی اعتقاد نیاورم ،هرگز به سوی آن نمیروم و در هیچ مراسمی هم شرکت نخواهم کرد....
ناگاه ملکه ، چون اسپند روی آتش به سمت دخترکش یورش آورد و....
ادامه دارد....
🖍به قلم :ط_حسینی