#گزارش_تصویری 📸
سخنرانی و روضه خوانی در سومین شب متوالی از ایام فاطمیه ❤️🩹🥀
https://eitaa.com/almahditfser
عدم دسترسی به مقام امامت و نبوت با کسب درجات
لکن جريان وحي نبوت را با اين جمله بيان ميکند: ﴿يُلقي الروح من أمره علی من يشاءمن عباده﴾، مسئله نبوت و ولايت و امامت کسبي نيست، اينها جزء «علم الوراثة» هستند، اينها با درس و بحث حاصل نميشود که کسي چند سال درس بخواند که ـ معاذ الله ـ نبي يا امام شود! اگر کسي بخواهد به مقام عصمت الهي، نبوت، امامت و اينگونه از منصبهاي الهي برسد که ﴿اللهأعلمحيثيجعلرسالته﴾،[30]برابر ﴿يُلقي الروح من أمره علی من يشاءُ﴾ سامان ميپذيرد و مشيئت الهي هم که مشيئت حکيمانه است.
انذار از ﴿ يوم التلاق﴾ وظيفه پيامبر و مقصود از آن
فرمود اين روح را، اين فرمان را، اين وحي و نبوت و عصمت و ولايتهاي مسئوليتدار را بر بندگان خاص خود و برابر مشيئت خودش القا ميکند، چرا؟ براي اينکه اينهايي که وحي و احکام الهي را ميگيرند، مردم را از ﴿يوم التلاق﴾ انذار کنند! روزي که يکديگر را ميبينند، برابر آيه سوره «واقعه» که ﴿إن الأولين و الاخرين ٭ لمجمُوعُون إلى ميقات يومٍ معلُومٍ﴾،[31]﴿ يوم التلاق﴾ است؛ يعني يکديگر را ملاقات ميکنند؛ يا نه، ﴿إنك كادحٌ إلى ربك كدحاً فمُلاقيه﴾ که به لقاي جمال يا جلال الهي ميروند، بالاخره قيامت يکي از اسماي او ﴿يوم التلاق﴾ است. کلمهٴ «يوم» و «يومئذ» در قرآن کريم فراوان است و اکثر «يوم» و «يومئذ» مربوط به قيامت است. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج البلاغه که به امام مجتبي ـ پسرشان ـ در آن نامه مرقوم فرمودند که اگر ـ معاذ الله ـ خداي ديگري بود، او هم براي شما پيامبر ميفرستاد،[32] اصلاً خدا آن است که بشر را بپروراند و پرورش بشر هم از راه وحي و دين است؛ همانطوري که پرورش گياهان يک نحو ديگر است و پرورش حيوانات هم نحو ديگر است، پرورش انسان با دين است و انسان با فکر و دين و عقل و عمل صالح کامل ميشود. فرمود اگر خداي ديگري بود، او هم پيامبر ميفرستاد؛ اصلاً خدا آن است که تدبير امور همه مخصوصاً بشر را به عهده بگيرد و تدبير امور بشر هم به وسيله وحي و نبوت است. ﴿ليُنذر يوم التلاق﴾، ﴿يوم التلاق﴾ چه روزي است؟ ﴿يوم هُم بارزُون﴾،چون قيامت که شد ﴿فإذا هُم من الأجداث إلى ربهم ينسلُون﴾[33]است، ﴿يوم يقُومالناسلرب العالمين﴾[34]است. اينکه ميگويند روز رستاخيز؛ يعني راست برميخيزند، هيچ کس خوابيده و نشسته و امثال آن نيست، همه قائم هستند و قيامت را هم که قيامت گفتند، براي اين است که همه قائم و ايستاده می باشند و همه بارز هستند، هيچ کسي مستور و مخفي و پنهان نيست ﴿يوم هُم بارزُون﴾،آنگاه ﴿لا يخفي علي الله منهُم شيءٌ﴾، البته امروز هم ذات اقدس الهي ﴿بكُل شيءٍ عليمٌ﴾[35] است و ﴿بكُل شيءٍ مُحيطٌ﴾[36] است؛ طبق آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که فرمود: «أعضاؤُكُم شُهُودُهو جوارحُكُم جُنُودُهو ضمائرُكُم عُيُونُهو خلواتُكُم عيانُه»؛[37]فرمود خلوت شما جلوت اوست، کجا ميرويد که ديگري نباشد و خدا نبيند اين چنين که نيست! پس در دنيا هر کاري که ميکنيم در مشهد و محضر ذات اقدس الهي هستيم ودر قيامت ميفهميم که او ميبيند، نه اينکه تفاوت در اين باشد که او در قيامت ببيند؛ در قيامت براي ما روشن ميشود که در حضور او هستيم. فرمود ﴿لا يخفي علي الله منهُم شيءٌ﴾، امروز هم همينطور است! ﴿لا يخفي علي الله منهُم شيءٌ﴾؛ اما آن روز ﴿لا تخفي منكُم خافيةٌ﴾[38] که به زعم ديگران کسي خودش پنهان ميکند، ﴿يُبيتُون ما لا يرضي من القول﴾؛[39] ولي آن روز ميفهمند که در مشهد و محضر ذات اقدس الهي هستند و آن روز خدا ميفرمايد ﴿لمن المُلكاليوم﴾ ملک برای کيست؟ اين چنين نيست که امروز ما دو مالک داشته باشيم که يکي ـ معاذ الله ـ «الله» باشد و ديگري غير از «الله»، يا «شريک» هم باشند يا «ظهير» هم باشند، امروز هم ﴿بيده المُلك﴾ است! اين ﴿تبارك الذى بيده المُلك﴾ مفيد حصر است، چه اينکه ﴿فسُبحان الذي بيده ملكُوتكُل شيء﴾[40]هم مفيد حصر است، چون تقديم ﴿بيده﴾ مفيد حصر است. فرمود مُلک و ملکوت فقط به دست اوست، منتها بشر امروز نميبيند فردا ﴿فكشفنا عنك غطاءك فبصرُك اليوم حديدٌ﴾؛ اگر آن روز ﴿لمن المُلكاليوم﴾ سؤال ميشود، احدي قدرت جواب دادن را ندارد، فقط ذات اقدس الهي است که ميگويد: ﴿لله الواحد القهار﴾، چون آن روز﴿لا يتكلمُون إلا من أذن لهالرحمن﴾،[41]پس اول توحيد را ثابت کردند، ربوبيت را ثابت کردند، وحي و نبوت را ثابت کردند و مسئله قيامت را بيان کردند، حالا احکام قيامت را ذکر ميکنند که ﴿اليوم﴾ چه ميشود؟
پرسش: شما فرموديد که قرآن تذکر و يادآوری است
تبديل شدن قلب مؤمن به عرش رحمان و اهميت آن
اگر کسي از اين «معارج» که «الصلاة مِعراج المؤمِن»[21]است قدم به قدم بالا رفت ـ اينکه گفتند «قربةٌ إِلی الله» همين است که قدم به قدم انسان بالا ميرود ـ ترقي ميکند تا اين «معارج» را يکي پس از ديگري طي ميکند و به عرش الهي نزديک ميشود که از آن به بعد بعضي از قلوب هستند که «قلب المؤمِنِ عرش الرحمان».[22] در روايات دارد که اگر کسي مؤمني را برنجاند و آبروي او را ببرد عرش خدا به لرزه در ميآيد؟! آن عرش ﴿الرحمان علی العرشِ استوی﴾[23] که نيست، بلکه همين عرشي است که خداي سبحان از آن به عنوان «عرش» الهي ياد کرده است که قلب مؤمن «عرش الرحمان» است و اين شخص با «عرش» الهي رابطه پيدا کرد، اين اگر آسيب ببيند ميلرزد! خيليها هستند که به همين «عرش» وابسته هستند! گاهي يک انسان ميتواند عذاب را از يک مملکت به دور بدارد! همين زکرياي بزرگواري که در همين شيخان دفن است، ايشان از شاگردان وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) بود، به حضرت عرض کرد که حالا سن من بالاست، قدماي اصحاب، دوستان ما و رفقاي ما رحلت کردند و جوانها روي کار آمدند، اجازه ميدهيد من از قم بيايم بيرون؟ فرمود: نه! در قم باش که خدا به برکت تو عذاب را از آن منطقه برميدارد، همانطوري که به برکت پدرم موسي بن جعفر عذاب را از بغداد برداشت؛[24] اين ميشود «عرشِ» خدا! هر کسي که اينطور نيست! اگر کسي به اين جا برسد، ممکن است توجه به او مثل توجه به «عرش» خدا و بياعتنايي به او بياعتنايي به «عرش» خدا باشد. اين در بعضي از روايات است ـ نه همه ـ که اگر قلب فلان مؤمن را کسي به درد بياورد «عرش» خدا ميلرزد؛ آن عرشي که ﴿استوی علی العرش﴾ ظاهراً منظور آن نيست، مگر حالا انسان حجت الهي باشد، ولي عصر باشد، پيغمبر باشد، امام زمان باشد که آن حساب ديگري دارد؛ اما افراد عادي و مؤمنان همينهايي هستند که قلب اينها «عرش الرحمان» است. بنابراين اگر «صلات» معراج مؤمن است و انسان ﴿الذين هم علی صلاتِهِم دائِمون﴾،[25] دائماً اين «معارج» را يکي پس از ديگري دارند بالا ميروند و وقتي بالا رفتند، به آن «عرش» الهي نزديکتر ميشوند که از اين جهت قلب مؤمن ميتواند به صورت «عرش الرحمان» دربيايد
تفاوت مرگ دنيوی و برزخی
بعضي از مطالبي که مربوط به سؤالات قبل بود، اين است که شايد دربارهٴ مرگ، نسبت به دنيا و برزخ تفاوتی باشد؛ در مورد دنيا چند اصل کلي وجود دارد: يکي اينکه فرمود: ﴿و ما جعلنا لِبشرٍ مِن قبلِك الخلد أ فإِن مِت فهم الخالِدون﴾؛[1] يعني ما اصلاً به نحو «سالبهٴ کليه»، براي هيچ کسي خلود و جاوداني را در دنيا قرار نداديم؛ هم توي پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) و هم ديگران، ميميريد که اين يک اصل کلي است. اصل ديگر اينکه نحوه مرگ را هم فرمود: ﴿كل نفسٍ ذائِقة الموتِ﴾؛[2]مرگ به اين است انسان او را ميچشد، نه اينکه او انسان را بچشد؛ ولي درباره برزخ و بعد از برزخ اگر سخن از مرگ است، تعبير به «ذق» نيامده که برزخيان مرگ را ميچشند، فقط نفخه صور است که فرمود: با آن نفخه عدهاي «صعقه» ميزنند و گروهي مستثنا هستند ﴿فصعِق من فِي السماواتِ و من فِي الأرضِ﴾،[3]اين «صعقه» همان مدهوشي و مانند آن است. درباره موت برزخ که برزخيان ميميرند و دوباره در معاد زنده ميشوند، تعبير به «ذق» به کار نرفته که در برزخ، کساني که وارد برزخ شدند مرگ را ميچشند و بعد وارد قيامت می شوند تا ما بگوييم هر ذائقي «مذوق» را هضم ميکند و اينها که در برزخ ميميرند و در حقيقت زنده ميشوند، چنين استفادهاي آسان نيست، بلکه همه «صعقه» دارند و مدهوش ميشوند، مگر گروه خاص! بنابراين بين اين دو اصل در دنيا و آخرت از دو منظر فرق است: يکي اينکه در دنيا همه ميميرند، يک؛ و مرگ اينها هم به «ذق» که ﴿كل نفسٍ ذائِقة الموتِ﴾ است، اين دو؛ اما در برزخ همه ميميرند و مرگ آنها هم به نحو «ذق» باشد، نيست! چون در هر دو مورد نفخه صور که شد، فرمود: ﴿إِلا من شاء الله﴾؛[4]ولي درباره دنيا اين چنين نيست که ﴿كل نفسٍ ذائِقة الموتِ﴾ و﴿ إِلا من شاء الله﴾، بلکه همه ميميرند؛ ولي در برزخ همه «صعقه» ميزنند، نيست! اين يک فرق بود. فرق ديگر اين است که وقتي نفخ صور شد، همه ميميرند و ﴿ ِإلا من شاء الله﴾ «ذق»ميکنند يا همه ﴿إِلا من شاء الله﴾ به «صعقه» و مدهوشي ميافتند؟ پس اين دو عنصر محوري عميق، فرقِ بين دنيا و برزخ خواهد بود و اگر درباره بهشتيها آمده است که ﴿لا يذوقون فيها الموت إِلا الموتة الأولى﴾،[5]شايد همين را تأييد کند که اينها فقط يک بار مرگ را چشيدند و ديگر مرگي در کار نيست؛ اما حالا کفار چگونه در «صعقه» گرفتار ميشوند و چگونه مدهوش ميشوند يا براي اينها بيهوشي است، اين بحث خاصي است که مربوط به برزخ است؛ در هر حال قياس موت دنيا به موت برزخ از دو نظر «مع الفارق» است: يکي اينکه در دنيا به نحو «سالبه کليه» هيچ کسي زنده نيست، ﴿و ما جعلنا لِبشرٍ مِن قبلِك الخلد﴾، ﴿إِنك ميتٌ و إِنهم ميتون﴾[6] و مانند آن. دوم اينکه مرگ دنيا به صورت «ذق» است که ذائق «مذوق» را هضم ميکند که ﴿كل نفسٍ ذائِقة الموتِ﴾؛ ولي در برزخ سخن از «ذق» موت نيست، سخن از نفخه صور و «صعقه» ﴿من فِي السماواتِ و من فِي الأرضِ ﴾است.
پرسش: تنها «ذق» ندارد، ﴿الله يتوفی الأنفس﴾[7] هم که هست؟
پاسخ: بله، چون عمده در «ذق» هست و عمده اين است که ذائق «مذوق» را هضم ميکند، آن توفي هم همين را تأييد ميکند؛ توفي که فوت نيست، بلکه همان طور که ملاحظه فرموديد وفات است؛ در فوت که «تاء» جزء کلمه است؛ يعني زوال؛ اما در وفات که «تاء» جزء کلمه نيست؛ يعني «وفی» و «استيفا» و «متوفِی» و «متوفی» و «مستوفا» که همه اينها نشان از «أخذ» تام است و معناي زوال و عدم و نابودي برخلاف فوت در وفات نيست.
حضرت امير(سلام الله عليه) که فرمود: «أعضاؤُكُم شُهُودُه جوارحُكُم جُنُودُه ضمائرُكُم عُيُونُه خلواتُكُم عيانُه»؛[37]فرمود خلوت شما جلوت اوست، کجا ميرويد که ديگري نباشد و خدا نبيند اين چنين که نيست!
عدم دسترسی به مقام امامت و نبوت با کسب درجات
لکن جريان وحي نبوت را با اين جمله بيان ميکند: ﴿يُلقي الروح من أمره علی من يشاءمن عباده﴾، مسئله نبوت و ولايت و امامت کسبي نيست، اينها جزء «علم الوراثة» هستند، اينها با درس و بحث حاصل نميشود که کسي چند سال درس بخواند که ـ معاذ الله ـ نبي يا امام شود! اگر کسي بخواهد به مقام عصمت الهي، نبوت، امامت و اينگونه از منصبهاي الهي برسد که ﴿الله أعلم حيث یجعل رسالته﴾،[30]برابر ﴿يُلقي الروح من أمره علی من يشاءُ﴾ سامان ميپذيرد و مشيئت الهي هم که مشيئت حکيمانه است.