مراد از (انزال سكينت در قلوب مؤمنين ) ايجاد آن است بعد از آنكه فاقد آن بودند، چون بـسـيـار مـى شـود كـه قـرآن كـريـم خـلقـت و ايـجـاد را انـزال مـى خـوانـد، مـثـلا مى فرمايد: (و انزل لكم من الانعام ثمانيه ازواج ) و نيز (و انزلنا الحديد)، و نيز (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم )، و اگر خلقت و ايجاد را انزال خوانده، به اين منظور بوده كه به علو مبدء آن اشاره كند.
چـون ايـمان عبارت شد از علم به چيزى به التزام به مقتضاى آن، به طورى كه آثار آن عـلم در عمل هويدا شود، و نيز از آنجايى كه علم و التزام هر دو از امورى است كه شدت و ضـعـف و زيـادت و نـقـصـان مـى پـذيـرد، ايـمـان هـم كـه از آن دو تـاءليـف شـده قـابـل زيـادت و نـقـصـان و شـدت و ضـعـف است، پس اختلاف مراتب و تفاوت درجات آن از ضرورياتى است كه به هيچ وجه نبايد در آن ترديد كرد.
ايـن آن حـقـيـقـتـى اسـت كـه اكـثـر عـلمـاء آن را پـذيـرفـتـه انـد، و حـق هـم هـمـيـن اسـت، دليل نقلى هم همان را مى گويد، مانند آيه مورد بحث كه مى فرمايد: (ليزدادوا ايمانا مع ايـمـانـهـم ) و آيـاتـى ديـگـر. و نـيـز احـاديـثـى كـه از ائمـه اهل بيت (عليهم السلام ) وارد شده، و از مراتب ايمان خبر مى دهد
19.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴گزارش المنار شبکه تلویزیونی رسمی حزبالله لبنان از آشپزخانههای امام رضا(ع) و حضرت معصومه(س) که تحت اشراف جبهه جهانی شبابالمقاومة در بیروت فعالیت میکنند
خبرنگار المنار: درود و سلام به جمهوری اسلامی ایران، مردم آزاده، وفادار و ظلم ستیزش
https://eitaa.com/almahditfser
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایة الله علامه جوادی املی: زیارت آل یاسین از بهترین زیارت هاست
🟢چرا به تمام شئون امام زمان عج سلام می دهیم؟
قرائت زیارت جمعه ها بلافاصله بعد از نماز مغرب عشاء
#مسجد المهدی خیابان امین
https://eitaa.com/almahditfser
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تلاوت نوستالژیک و معروف سریال یوسف پیامبر در محفل قرآنی زینبیه دمشق
در جریان پویش #ایران_همدل ، محفل قرآنی زینبیه با حضور داوران برنامه محفل و همچنین قاری شناخته شده حاج کریم منصوری در زینبیه دمشق برگزار شد.
این محفل باشکوه در چند سال گذشته در سوریه و لبنان کم سابقه بوده است.
@heyat_news
https://eitaa.com/almahditfser
پیامبر چون به فواید این صلح آگاه بود، انعطاف زیادی نشان داد نمونهای از انعطاف پیامبر، قبول درخواست سهیل بن عمرو بود مبنی بر حذف «بسم الله الرحمن الرحیم» از ابتدای صلح نامه و نوشتن «بِاسْمک الّلهمَّ» به جای آن، و نیز حذف عنوان رسول الله بعد از نام آن حضرت و نوشتن «محمدبن عبدالله» به جای آن بود.[۲۴] برخی صحابه از جمله عمر بن خطاب به این شیوه پیامبر انتقاد کرد.[۲۵] و این صلحنامه را باعث حقارت مسلمانان میدانست
مفاد صلح نامه
مُفاد صلح نامه حدیبیه چنین بود:
ده سال میان طرفین صلح برقرار گردد.[۲۷]
مسلمانان آن سال بدون زیارت خانه خدا به مدینه بازگردند و سال بعد برای به جا آوردن عمره وارد مکه شوند، مشروط بر اینکه جز سلاح مسافر، سلاحی به همراه نداشته باشند و بیش از سه روز در مکه اقامت نکنند، قریش نیز در این مدت شهر را ترک خواهند کرد.[۲۸]
مسلمانان متعهد شدند افرادی را که از مکه به مدینه میگریزند، به مکه بازگردانند، اما طرف مقابل چنین تعهدی نسبت به فراریان مدینه نداشت. (البته در این صلحنامه طبق آیه ۱۰ سوره ممتحنه، بازگرداندن زنان مؤمنی که از مکه به مدینه میگریختند، ممنوع شده بود.) [۲۹]
سایر قبایل در همپیمان شدن با قریش یا مسلمانان آزاد و مختار باشند
بر روایات مختلف، مسلمانان ده روز و اندی، و به قولی بیست روز، در حدیبیه اقامت کردند.[۳۱] رسول خدا در خارج از منطقه حرم خیمه زده بود، ولی در حرم نماز میگزارد. چون نوشتن صلح نامه پایان یافت و مردانی از مسلمانان و مشرکان بر آن گواهی دادند، پیامبر به همراهانش فرمان داد که به نشانه حج، شتران خود را قربانی کنند و سرهایشان را بتراشند. بیشتر اصحاب، به دلیل ناخرسندی از به جا نیاوردن حج و چون صلح حدیبیه را نوعی شکست میدانستند، از فرمان پیامبر سرپیچی کردند، اما پس از آنکه رسول خدا به تنهایی اقدام به بهجا آوردن این اعمال کرد، آنان نیز تبعیت کردند، [۳۲] سپس رسول خدا و مسلمانان به مدینه بازگشتند.[۳۳]
طبق معاهده حدیبیه، سال بعد (سال هفتم) پیامبر و مسلمانان به مکه رفتند و سه روز در نبود قریش در آنجا اقامت کردند و اعمال عمره را به جای آوردند. این واقعه به عمرة القضاء معروف است
اطلاعیه
#لبیک به فرمایش رهبری
#تفسیرسوره مبارکه فتح
سلام و احترام
🟢بنابه توصیه #امام خامنه ای جهت پیروزی جبهه مقاومت هرشب قرائت سوره مبارکه فتح بهمراه تفسیر سوره در خدمت نماز گزاران حاضر در مسجد خواهیم بود.
https://eitaa.com/almahditfser
نقض صلح نامه از سوی قریش
اندکی پس از امضای پیمان یکی از مردم مکه به نام ابوبصیر که مسلمان شده بود، طبق پیمان حدیبیه به مردم مکه تسلیم شد، اما او در بین راه از چنگ محافظان خود گریخت و د در نقطهای که بر سر کاروان قریش به شام است موضع گرفت. اندک اندک عدهای از مسلمانان مکه به او پیوستند و برای کاروان قریش خطر جدی پدید آوردند. قریش از پیامبر خواستند تا آن افراد را به مدینه راه دهد؛ بدین ترتیب بند مربوط به استرداد یک طرفه فراریان به درخواست قریش لغو شد.[۳۸]
هنوز دو سال از پیمان صلح نگذشته بود که مشرکان مکه بند اول صلح نامه (یعنی ترک مخاصمه و جنگ) را نقض کردند. زیرا قبیله بنی خزاعه با مسلمانان و قبیله بنی بکر با قریش هم پیمان بودند، اما در نبردی که در سال هشتم میان این دو قبیله رخ داد، مردانی از قریش به نفع بنی بکر، افرادی از بنی خزاعه را کشتند. این به معنای نقض صلح حدیبیه بود و با اینکه ابوسفیان شخصاً برای عذرخواهی به مدینه رفت، عذرش پذیرفته نشد و در اندک مدتی، پیامبر عازم فتح مکه شد
برکات صلح حدیبیه
صلح حدیبیه را از عوامل مهم زمینهساز گسترش دعوت اسلام به سراسر جزیرة العرب دانسته اند. به گونهای که از آغاز پیمان صلح تا نقض آن (۲۲ ماه)، تعداد کسانی که به اسلام گرویدند، بیش از کل تعداد مسلمانان تا آن زمان بود و حتی برخی بزرگان قریش، مانند عمروعاص و خالد بن ولید، در همین دوران به اسلام گرویدند.[۴۰]
همچنین گفته شده که آرامش حاصل از صلح حدیبیه سبب شد که پیامبر به سرزمینهای خارجی هم توجه کند و در سال هفتم، پادشاهان و سران ممالک اطراف را نیز به اسلام دعوت نماید. [۴۱]
۲۳ نوامبر، ۱۸.۱۴.m4a
46.44M
قرائت و تفسیر سوره مبارکه فتح
جلسه دوم
🟢لبیک به فرمایش امام خامنه ای
به نیت پیروزی جبهه مقاومت
https://eitaa.com/almahditfser
17082-fa-shahadat-madarm-afsaneh-neset.pdf
1.35M
🔸کتاب شهادت مادرم زهرا عليهاالسلام افسانه نيست
نگاهي به مظلوميت هاي حضرت زهرا عليهاالسلام در منابع معتبر اهل تسنن/تاليف جمعي از نويسندگان
https://eitaa.com/almahditfser
هدایت شده از KHAMENEI.IR
❤️ #آیات_فتح؛ #دعای_نصر | توصیه رهبر انقلاب به قرائت سوره فتح، دعای ۱۴ صحیفه سجادیه و دعای توسل برای پیروزی جبهه مقاومت
🖥 رسانه KHAMENEI.IR برای سهولت دسترسی مؤمنین، صوت این موارد را بازنشر میکند.
🎙بشنوید👇
معامله با خدا بودن حقيقت بيعت با پيامبر
مطلب سوم آن است که براساس «قُرب نوافل»[9] که فَريقين[10] اين حديث را نقل کردند، ذات اقدس الهي ميفرمايد وقتي بنده صالح من به مقام قُرب بار يافت: «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا»؛[11] اگر در «قُرب نوافل» خدا ـ خدا در مقام فعل، نه در مقام ذات يا صفت ذات ـ در مقام فعل و وصف خارج از ذات دست انسان ميشود، يا زبان انسان ميشود، پس آنچه را که ما از وجود مبارک پيامبر ميشنويم، سرانجام خدا در مقام فعل که «منطقةُ الفراغ» است و فصل سوم است «كُنْتُ ... لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ»، ما از زباني که اين زبان منسوب به خداست داريم اين وحي را ميشنويم، دست هم همين طور است! پس اگر منظور از «يد»، «يد جارحه» باشد که ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾، چون رسول «بما انّه رسول» پيام مُرسِل را ميرساند، دست حضرت که بالاي دست آنها بود ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾ و اگر منظور از «يد» قدرت و نعمت باشد، آنها اگر قدرت و نعمتي را در اختيار اسلام قرار دادند، نعمت و قدرت الهي فوق آنهاست و اگر منظور از «يد»، «قُرب نوافل» باشد، دست حضرت که در حقيقت «الله» در مقام فعل، دست پيغمبر ميشود که ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾، پس اين سه وجه براي ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾ ميتواند مؤثّر باشد.
مشخص شدن وزانت تفسير الميزان در اين مباحث
اين بيان سيدنا الاستاد که دو ـ سه صفحه است، خيلي بيان عميق علمي است، حتماً ملاحظه بفرماييد! هم جريان «لا يبقي علي الزمانين» را باطل ميداند، قيام عَرَض به عَرَض را ممکن ميداند، هم «تَجَدُّدِ اَمْثال» را باطل ميداند، هم دو تأويلي را که ابوحنيفه و همفکران او ذکر کردند باطل ميداند، الميزان را بايد اينجاها شناخت! وگرنه آنجايي که با مجمع البيان و مانند اينها مطابق است که حرف تازهاي ندارد، الميزان جايش اينجاهاست.پرسش: اگر براساس فرمايش علامه، بخشی از ايمان به هر حال تصديق باشد و بخش ديگرش التزام، به هرحال بخش تصديق آن ؟ پاسخ: نه! تصديق مقدمه است، نه اينکه ايمان بخشي از اين دارد و بخشي از آن دارد. اوّل تصديق است که بايد بفهمد؛ يعني بين موضوع و محمول گِره بزند، بگويد پيغمبر آمده و حق است، اينکه مدّعي نبوت است حق است، اين علم است. اين اصل را بايد به جان خود گِره بزند، اين يک دست ديگری ميخواهد! اين «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» ميخواهد، نه عقل فلسفي و کلامي!
تقويت ديدگاه علامه طباطبايي با تبيين جايگاه عقل نظری و عملی
اينکه فرمود مَزيد ايمان، اين راه درستي است که سيدنا الاستاد فرمودند؛ فرمودند که ايمان، تنها علم و تصديق نيست، بلکه «مع الالتزام بالعمل» هست.
قصد عمره داشتن پيامبر در جريان حديبيه و شواهد آن
اين سوره مبارکهٴ «فتح» که در مدينه نازل شد، زمينهٴ آن فتح بزرگ را فراهم کرده است، يک؛ فتح مقدماتي در همان «صلح حُديبيه»[1] بود، دو؛ در جريان «صلح حُديبيه» وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) از اوّل قصد عمره کرد نه قصد حج، چون ماه حج هنوز فرا نرسيده بود؛ چه اينکه حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) هم قصد عمره داشت. اصلاً حسين بن علي(سلام الله عليه) قصد حج نکرده بود تا حج را به عمره تبديل بکند! طبق روايات معتبرهاي که در کتابِ حج ما هست، حضرت از همان اوّل قصد عمره مفرده داشت؛ ائمه(عليهم السلام) در کتاب حج اين چنين فرمودند که حضرت از همان اوّل قصد عمره مفرده کرده بود.[2] وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به همراه خود «هَدي» فراواني را هم به همراه بردند، کسي که ميخواهد جنگ بکند ديگر گوسفند و شتر به همراه نميبرد! از اين معلوم میشود که حضرت از همان اوّل قصد عمره داشتند و قصد جنگ نداشتند، وقتي به «حُديبيه» رسيدند آنها جلويشان را گرفتند که سفيري از دو طرف رفت و آمد کردند و بنا شد که آن سال حضرت برگردند، به مکّه نروند و سال بعد وارد مکّه شوند که فتح مکّه از همان وعدهٴ بعد شروع شد. در آن زمان زير يک درخت، حضرت به دستور ذات اقدس الهي از اينها بيعت گرفته که تا هر جا شد اسلام را ياري کنند؛ حالا برخيها متعتقدند که با ردّ و بدل شدن سفير، کار را به صلح کشيده شد، ديگر بيعتي حاصل نشده است؛ اما بيعت «تحت الشّجرة»[3] به نظر بعضي واقع شده است.
بيعت رضوان يا بيعت شجره، پيمان مجدّد جمعي از صحابه با پيامبر(صلی الله عليه و آله و سلّم) است که در سال ششم هجري در نزديکي مکّه و قبل از صلح حديبيه انجام گرفت. آيه هجده سوره فتح به اين واقعه اشاره کرده و نام بيعت رضوان و بيعت شجره نيز از همين آيه گرفته شده است. اهل سنت معتقدند رضايت الهي از بيعتکنندگان در اين آيه رضايتي بيقيد و شرط و ابدي است و از اين رو، براي تمام صحابهٴ حاضر در آن پيمان حرمتي ويژه قائلند؛ ولي شيعيان معتقدند رضايت الهي مذکور در آيه ناشي از جانفشاني و بيعت در آن روز است که دوام آن مشروط به استقامت آنها در پيروي از پيامبر(صلی الله عليه و آله و سلّم) بوده است.
سيقول لك المخلفون من الاعراب شغلتنا اموالنا و اهلونا فاستغفر لنا يقولون بالسنتهم مـا ليـس فـى قـلوبـهـم قـل فمن يملك لكم من اللّه شيئا ان اراد بكم ضرا او اراد بكم نفعا بـل كـان اللّه بـمـا تـعـمـلون خـبـيـرا (11)
بـل ظـنـنـتـم ان لن يـنـقـلب الرسـول و المؤمنـون الى اهـليهم ابدا و زين ذلك فى قلوبكم و ظننتم ظن السوء و كنتم قوما بورا (12)
و من لم يومن باللّه و رسوله فانا اعتدنا للكافرين سعيرا (13)
و لله مـلك السـمـوات و الارض يـغـفـر لمـن يـشـاء و يـعذب من يشاء و كان اللّه غفورا رحيما (14)
سـيـقـول المـخـلفـون اذا انـطلقتم الى مغانم لتاخذوها ذرونا نتبعكم يريدون ان يبدلوا كلم اللّه قـل لن تـتـبـعـونـا كـذلكـم قـال اللّه مـن قـبـل فـسـيـقـولون بـل تـحـسـدونـنـا بـل كـانـوا لا يـفـقـهـون الا قـليـلا (15)
قـل للمـخـلفـيـن مـن الاعـراب سـتدعون الى قوم اولى باس شديد تقتلونهم او يسلمون فان تـطـيـعـوا يـوتـكـم اللّه اجـرا حـسـنـا و ان تـتـولوا كـمـا تـوليـتـم مـن قـبـل يـعـذبـكـم عـذابـا اليـمـا (16)
ليـس عـلى الاعـمى حرج و لا على الاعرج حرج و لا على المـريـض حـرج و مـن يـطـع اللّه و رسـوله يـدخـله جـنـت تـجـرى مـن تـحـتـهـا الانـهـار و مـن يتول يعذبه عذابا اليما (17)
ترجمه آيات
از اعراب، آنهايى كه از حركت با تو تخلف كردند به زودى از در عذرخواهى خواهند گفت بـى سـرپـرسـتـى امـوال و خـانـواده ما را از شركت در جهاد بازداشت از خدا برايمان طلب مـغـفـرت كـن. ولى اين سخنى است كه به زبان خود مى گويند و دلهايشان چيز ديگر مى گـويـد. بـه ايشان بگو اگر خدا بخواهد گرفتارتان كند و يا سودى برايتان بخواهد كـيـست كه چنين اختيار و قدرتى را دارا باشد كه جلو آن را بگيرد، بلكه خدا به آنچه مى كنيد دانا و با خبر است (11).
ايـن بـود كـه پـنـداشـتيد رسول و مؤمنين از اين جنگ به هيچ وجه به خانواده خود برنمى گـردنـد و هـمين پندار در دلتان موجه جلوه كرد و ظن سوئى برديد و مردمى هالك بوديد (12).
و كسى كه به خدا و رسولش ايمان نياورده بداند كه ما براى كافران آتشى تهيه كرده ايم (13).
ملك آسمانها و زمين از آن خدا است او هر كه را بخواهد مى آمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مى كند و خدا همواره آمرزگار مهربان است (14).
بـه زودى آنـهـايـى كـه از شـركـت در جهاد تخلف كردند وقتى كه مى رويد كه غنيمت هاى جنگى را بگيريد خواهند گفت بگذاريد ما هم با شما بياييم. اينان مى خواهند كلام خداى را مـبدل نمايند. بگو: نه، شما هرگز ما را پيروى نمى كنيد و اين را خداى تعالى قبلا به مـن خـبـر داده. وقـتـى ايـن را بـشـنـونـد خواهند گفت : شما به ما حسد مى ورزيد ولى بايد بدانند كه جز اندكى فهم ندارند (15).
بـگـو بـه اعـرابـى كـه تـخـلف كردند اگر راست مى گوييد به زودى به جنگى ديگر دعـوت خـواهـيـد شـد جـنـگ با مردمى دلاور كه بايد يا مسلمان شوند و يا با ايشان بجنگند اگـر در آن روز اطـاعـت كـرديـد خـداونـد اجـرى نـيـك بـه شـمـا خـواهد داد و اگر آن روز هم مثل جنگ قبلى تخلف ورزيديد خداوند به عذابى دردناك معذبتان مى كند (16).
در مسأله جهاد بر افراد نابينا و لنگ و بيمار گناهى نيست (اگر تخلف كنند) و كسى كه خـدا و رسـولش را اطـاعـت كـنـد خـداونـد او را در جـنـاتـى داخل مى كند كه از دامنه آن نهرها روانست و كسى كه اعراض كند خداوند تعالى به عذابى دردناك معذبش مى كند (17).
ايـن آيـات فـصـل سـومـى اسـت از آيـات سـوره، و در آن مـتـعـرض حال عربهايى است كه از يارى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) تقاعد ورزيدند، و در سـفـر حـديـبـيـه شـركـت نـكـردنـد، و بـه طـورى كـه گـفـتـه انـد آنـهـا اعـراب و قـبـائل اطـراف مـديـنـه بـودنـد، يـعـنـى جـهـيـنـه، مـزيـنـه، غـفـار، اشـجـع، اسـلم و دئل كـه از امـر آن جـنـاب تخلف كرده و گفتند: محمد و طرفدارانش به جنگ مردمى مى روند كه ديروز در كنج خانه خود به دست ايشان كشته دادند، و بطور قطع از اين سفر برنمى گردند و ديگر ديار و زن و فرزند خود را نخواهند ديد.
خـداى سـبـحـان در ايـن آيـات بـه رسول گرامى اش خبر داد كه اينان به زودى تو را مى بـيـنـنـد، و از نـيـامـدنـشـان اعتذار مى جويند كه سرگرم كارهاى شخصى و رسيدگى به اهل و به مالها بوديم، و از تو مى خواهند برايشان طلب مغفرت كنى، ولى خدا آنان را در آنـچـه مـى گـويـنـد تـكذيب مى كند، و تذكر مى دهد كه سبب نيامدنشان، چيزى است غير از آنچه كه اظهار مى كنند، و آن سوء ظنشان است و خبر مى دهد كه به زودى درخواست مى كنند تـا دوبـاره بـه تـو بـپـيوندند و تو نبايد بپذيرى، چيزى كه هست به زودى دعوتشان خـواهـى كـرد بـه جـنـگ قـومـى ديـگـر، اگـر اطـاعـت كـردنـد كـه اجـرى جزيل دارند و گر نه عذابى دردناك در انتظارشان هست
عـيـون الاخـبـار بـه سند خود از عبداللّه بن صالح هروى روايت كرده كه گفت : من به عـلى بـن مـوسـى الرضـا (عـليـهـمـاالسـلام ) عـرضـه داشـتـم : يـا بـن رسـول اللّه ! شـمـا در باره اين حديث كه راويان حكايتش مى كنند كه مؤمنين خدا را از همان مـنـزلهـاى بـهـشـتـى خـود زيـارت مى كنند، چه مى فرمايى ؟ فرمود: اى ابا صلت ! خداى تـعـالى پيغمبر خود را از تمامى خلائق حتى از ملائكه و انبياء برترى داده، و طاعت او را طـاعـت خـود خـوانـده، و بـيـعت با او را بيعت با خود خوانده، و زيارتش در دنيا و آخرت را زيـارت خـود خـوانـده و در بـاره اطـاعـتـش فـرمـوده : (مـن يـطـع الرسول فقد اطاع اللّه )، و در باره بيعتش فرموده : (ان الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه يـد اللّه فـوق ايـديهم ) و خود رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرموده : (هـر كس مرا زيارت كند، چه در حياتم و چه بعد از مرگم، خدا را زيارت كرده، و درجه او در بـهـشـت بـالاتـريـن درجـات اسـت، و كـسـى كـه رسـول خـدا را در درجـه اى كـه دارد در بـهـشـت و در منزل خودش زيارت كند، خداى تبارك و تعالى را زيارت كرده.
و در ارشاد مفيد در حديثى كه بيعت حضرت رضا را حكايت مى كند آمده : مامون نشست و براى حـضـرت رضـا (عـليـه السـلام ) دو پـشـتـى بـزرگ گـذاشت، خودش روى فرش نشست و حـضـرت رضـا را در آن جـايـگـاه نـشـانـيـد، در حـالى كـه عـمـامـه اى بـر سـر و شمشيرى حمايل داشت. آنگاه دستور داد به پسرش عباس كه اولين كسى باشد كه با آن جناب بيعت مـى كـنـد. حـضـرت رضـا دسـت مـبارك خود را طورى بلند كرد كه كفدستش رو به صورت عـبـاس و سـايـر مردم بود. ماءمون عرضه داشت دست خود را دراز كن تا بيعت كنند. فرمود: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) اينطور بيعت مى گرفت پس مردم آمدند، و با آن جناب در حالى كه دستش بالاى دست مردم بود بيعت كردند
سيقول لك المخلفون من الاعراب ) - اين آيه از آينده نزديكى خبر مى دهد كه متخلفين از داستان حديبيه به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) چنين و چنان خواهند گفت. و از عـبـارت آيـه بـرمـى آيـد كـه ايـن آيـات در مـراجـعـت از حـديـبـيـه بـه مـديـنـه و قبل از ورود به آن نازل شده.
(شـغـلتـنـا امـوالنـا و اهـلونـا فـاسـتـغـفـر لنـا) - يـعـنـى عـامـلى كـه مـا را مـشـغـول كـرد از حـركـت بـا اصـحـاب، و بـازداشـت از ايـنـكـه در خـدمـتـت بـاشـيـم، امـوال و زن و فـرزنـدمـان بود كه كسى را نداشتيم براى سرپرستى آنان بگذاريم، و بيم آن داشتيم كه در نبود ما دچار حادثه اى شوند، لذا مانديم، و تو از خدا براى ما طلب مغفرت كن كه خدا ما را بيامرزد، و به جرم تخلف مؤ اخذه نفرمايد.
و از ايـنـكه طلب استغفار كردند، پيداست كه تخلف از جهاد را گناه مى دانسته اند، و نمى خواسته اند مسأله زن و فرزند و مال و منال را عذر موجهى دانسته، بگويند به خاطر اين عذر، گناه كرده ايم، بلكه خواسته اند بگويند: علت اينكه اين گناه را مرتكب شده ايم، علاقه به زن و فرزند و مال بوده.
(يـقـولون بـالسـنتهم ما ليس فى قلوبهم ) - اين جمله گفتار و اعتذار آنان را تكذيب مـى كـنـد، و مـى فـرمـايـد: نـه گـرفـتـارى مال و اولاد آنان را بازداشت و نه اعتنايى به استغفار تو دارند، بلكه همه اينها را مى گويند تا روپوشى باشد كه به وسيله آن از شر عتاب و توبيخ مردم در امان باشند.
(قل فمن يملك لكم من اللّه شيئا ان اراد بكم ضرا او اراد بكم نفعا) - جوابى است حلى از اعـتـذارى كـه مـى جـويـنـد، و خـواهـنـد گـفـت مـال و اولاد مـا بـى صـاحـب بـود. و حـاصـل جـواب ايـن است كه : خداى سبحان، خالق و آمر و مالك و مدبر هر چيز است، غير او ربى نيست. پس هيچ نفع و ضررى نيست جز با اراده و مشيت او، احدى از طرف خدا مالك هيچ چـيـز نـيـسـت، تـا قـاهـر بر آن باشد، و از ضرر آن - اگر بخواهد ضرر برساند - جـلوگـيـرى كـنـد، و يـا نـفـع آن را جـلب كند، اگر خدا ضررش را خواسته باشد، و يا از خيرش جلوگيرى كند، اگر اين قاهر خير آن را نخواهد، و چون چنين است پس انصراف شما از شركت در لشكر پيغمبر براى يارى دين، و اشتغالتان به آن بهانه هايى كه آورديد شما را از خدا به هيچ وجه بى نياز نمى كند، يعنى عذرتان را پذيرفته نمى سازد، نه ضـررى از شما دفع مى كند اگر او ضررتان را خواسته باشد، و نه نفعى بسوى شما جلب مى كند و يا در جلبش تعجيل مى كند، اگر او خير شما را خواسته باشد.
پس جمله (قل فمن يملك لكم...) جواب از تعلل آنان است، به اينكه سرگرم زندگى بوديم، تازه اگر در اين دعوى راست گفته باشند. و خلاصه اش اين شد كه : دلبستگى شـمـا در دفع ضرر و جلب خير به اسباب ظاهرى - كه يكى از آنها اداره و تدبير امور زن و فرزند است - و ترك يك وظيفه دينى به اين منظور، شما را در دفع ضرر و جلب مـنـفـعـت هـيـچ سودى نمى دهد، بلكه امر تابع اراده خداى سبحان است. پس آيه شريفه در معناى آيه (قل لن يصيبنا الا ما كتاب اللّه لنا) است.
و تـمـسـك بـه اسـبـاب و عـدم لغـويـت آنها هر چند كارى است مشروع، و حتى خدا به آن امر فرموده كه بايد تمسك به اسباب ظاهرى جست، ولى اين در صورتى است كه معارض با امـرى مـهـم نباشد، و چنانچه امرى مهمتر از تدبير امور زندگى پيش آيد، - مثلا دفاع از دين و كشور - بايد از آن اسباب چشم پوشيد و به دفاع پرداخت، هر چند كه در اين كار ناملايماتى هم محتمل باشد. مگر اينكه در اين ميان خطرى قطعى و يقينى در كار باشد، كه بـا وجـود آن خـطـر ديـگـر دفـاع و كـوشـش مؤثر نباشد، در آن صورت مى شود دفاع را تعطيل كرد.
(بل كان اللّه بما تعملون خبيرا) - اين جمله تعريض و كنايه به متخلفين است، و در آن بـه ايـن نـكـتـه اشـاره مى كند كه شما در اين بهانه خود دروغ مى گوييد، اصللا علت تخلف شما مسأله اشتغال به امور اموال و اولاد نبود
بل ظننتم ان لن ينقلب الرسول و المؤمنون الى اهليهم ابدا و زين ذلك فى قلوبكم...
ايـن آيـه عـلت واقـعـى تـخلف را بيان مى كند، و مى فرمايد تخلف شما از شركت در جهاد بـراى اشـتـغـال بـه امـور مـذكـور نـبـود، بـلكـه ايـن بـود كـه شـمـا پـنـداشـتـيـد رسـول و مؤمنـيـن هرگز از اين جنگ برنمى گردند و هر كس در اين سفر شركت كرده به دست قريش كه آن همه لشكر فراهم آورده و آن همه نيرو و شوكت دارد كشته خواهد شد، اين بود علت تخلف شما.
(و زيـن ذلك فـى قـلوبـكـم ) - و ايـنـكـه فـرمـود: هـمـيـن بـهـانـه در دل شـمـا اسـت كـه بـدسـت شـيـطـان جـلوه داده شـد، و شـمـا هـم طـبـق آن عـمـل كـرديـد، و آن ايـن بود كه از حركت به سوى جهاد تخلف كنيد، تا مبادا شما هم كشته شويد و از بين برويد.
(و ظـنـنتم ظن السوء و كنتم قوما بورا) - كلمه (بور) - به طورى كه گفته اند - مصدر و به معناى فساد و يا هلاكت است، كه البته منظور از آن معناى اسم فاعلى آنست، و معنايش : و شما مردمى هالك و يا فاسد بوده ايد مى باشد.
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد از (ظـن سـوء) همان پندارى بود كه پنداشتند رسـول و مؤمنـيـن از سـفر حديبيه برنخواهند گشت. و بعيد هم نيست، كه مراد از آن، اين پـنـدار بـاشـد كـه خـدا رسـولش را يـارى نـمـى كند و دين خود را غلبه نمى دهد، كه اين احتمال در ذيل آيه ششم همين سوره گذشت، كه مى فرمود: (الظانين باللّه ظن السوء) بلكه اين احتمال روشن تر به نظر مى رسد.
و من لم يؤمن باللّه و رسوله فانا اعتدنا للكافرين سعيرا
در ايـن آيـات شـريـفـه بـيـن ايـمـان بـه خـدا و ايـمـان بـه رسـول جـمـع شـده ، و ايـن بـراى آن اسـت كـه بـفـهـمـانـد كـفـر بـه رسول و اطاعت نكردن از او كفر به خدا هم هست، و در اين آيه لحنى است تهديدآميز.
در جـمـله (فـانا اعتدنا للكافرين سعيرا مقتضاى ) ظاهر اين بود كه بفرمايد (اعتدنا لهـم ) چـون كـلمه كافرين قبلا گذشته بود و ضمير كار آن كلمه را مى كرد، پس اگر به جاى ضمير، خود كلمه را تكرار كرد براى اين است كه اشاره كند به اينكه آماده كردن سـعـيـر دوزخ بـراى آنـان چـه عـلتـى داشـت، چـون در اصـطـلاح اهـل ادب مـعـروف اسـت كه تعليق حكم بر وصف، عليت آن وصف براى حكم را مى رساند در نـتـيـجه معنا چنين مى شود كه : اگر ما براى كفار آتش دوزخ فراهم كرده ايم، بدين علت اسـت كـه آنـهـا كـافـرنـد، لذا سـعـيـرى، يـعـنـى آتـشـى، مـسـعـر، يـعـنـى مـشـتـعـل، بـرايشان فراهم كرديم. و اگر كلمه (سعيرا) را نكرده آورده براى اين است كه دلهره بيشترى ايجاد كند
لله ملك السموات و الارض يغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء و كان اللّه غفورا رحيما
مـعـنـاى آيـه روشـن اسـت. و ايـن آيـه مـطـالب قـبـل را تـأيـيـد مـى كـنـد. و اگـر در ذيل آيه كه راجع به مالكيت مطلق خدا است دو نام (غفور) و (رحيم ) را آورده، براى اين است كه اشاره كند به اينكه رحمتش از غضبش پيشى دارد، تا بندگانش به اين وسيله تحريك و تشويق به استغفار و استرحام شوند
مقـصـود از ايـنـكـه دربـاره مـتـخـلفانى كه در خواستشان در مورد پيوستن به مجاهدان براى غنيمت گرفتن ردّ شد فرمود: جز اندكى نمى فهمند
و دليـل نـفـهـمـيـشـان ايـن اسـت كـه ايـن گفتارشان (شما با ما حسادت مى ورزيد) اصلا ربـطى به كلام رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) نداردو آن جناب از غيب خبرشان داده بـود كـه خـدا از پيش اينچنين خبر داده كه شما هرگز ما را پيروى نمى كنيد، و آنها در پـاسـخ گفته اند اولا شما نمى گذاريد ما پيرويتان كنيم و اين معنا از ناحيه خدا نيست. و ثانيا جلوگيريتان از شركت ما در غنائم براى اين است كه مى خواهيد غنائم را خودتان به تنهايى بخوريد و به ما ندهيد.
و ايـن پـاسـخ كـلام كـسـى اسـت كـه نـه ايـمـان دارد و نـه عـقـل. كـسـى كـه ايـنـقـدر قـدرت تـشـخـيـص نـدارد كـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) مـعـصـوم اسـت و در هـيـچ امـرى داخـل و خـارج نـمـى شـود مـگـر بـه امـر خـدا، اگـر بـخـواهـيـم حـمـل به صحت كنيم حد اقل اين است كه بگوييم مردمانى ساده و كم فهم بوده اند، كه با ادعاى اسلام و ايمان اين طور با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) سخن گفته اند. از ايـنـجـا مـعـلوم مـى شـود كـه مـراد از نـفـهـمـيـدنـشـان مـگـر انـدك بـسـيـط بـودن عقل و ضعف فهم آنان است، كه سخن اشخاص را آنطور كه بايد درك نمى كنند، نه اينكه بـعـضـى از قـسـمتهاى كلام را مى فهمند و بعضى را نمى فهمند و آنچه مى فهمند كمتر و آنـچـه را نـمـى فـهـمند بيشتر است. و نه اينكه اقليتى از آنان مى فهمند و اكثريتى نمى فهمند، كما اينكه بعضى از مفسرين اين طور معنا كرده اند.
سيقول المخلفون اذا انطلقتم الى مغانم لتاخذوها ذرونا نتبعكم...
در ايـن آيـه خـبـر از يـك آينده اى ديگر مى دهد، و آن اين است كه مؤمنين به زودى جنگى مى كـنـنـد كـه در آن جـنـگ فـتـح نـصـيـبشان مى شود، و غنيمت هايى عائدشان مى گردد، آن وقت آنهايى كه تخلف كردند پشيمان شده درخواست مى كنند اجازه دهند به دنبالش به صحنه جـنـگ آيـنـد تـا از غـنـيـمـت بـهـره مـنـد شـونـد. و ايـن جـنـگ جـنـگ خـيـبـر اسـت كـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) و مؤمنين از آنجا گذشتند و آن را فتح نموده غـنـيـمـت هـايـى گـرفـتـند. و خداى تعالى آن غنائم را به كسانى اختصاص داد كه در سفر حديبيه با او بودند، و غير آنان را شركت نداد.
و مـعـناى آيه اين است كه : شما به زودى روانه جنگى مى شويد كه در آن غنيمت هايى به دسـت خـواهـيـد آورد، آن وقـت ايـن مـتـخلفين خواهند گفت : بگذاريد ما هم به شما بپيونديم. (يـريـدون ان يـبـدلوا كـلام اللّه ) - بعضى گفته اند: مراد از اين كلام خدا كه (مى خـواهـنـد تـبـديـلش كـنـنـد) هـمـان وعـده اى اسـت كـه خـدا بـه اهـل حـديـبيه داد كه به زودى غنيمت هاى خيبر را بعد از فتح خيبر به آنان اختصاص مى دهد كـه بـه زودى داسـتـانـش در تـفـسـيـر آيـه (وعـدكـم اللّه مـغـانـم كـثـيـره تـاخـذونـهـا فعجل لكم هذه ) خواهد آمد. و خدا در اين آيه با جمله (اذا انطلقتم الى مغانم لتاخذوها) به همان داستان اشاره دارد.
(قـل لن تـتـبـعـونـا كـذلكـم قـال اللّه مـن قـبـل ) - در ايـن آيـه بـه رسـول گـرامـى خـود مـى فـرمـايـد: ايـشـان را نـگـذار دنـبـالت بـيايند. و در پاسخ جمله (ذرونا) بگو (لن تتبعونا).
(فـسـيـقـولون بـل تـحسدوننا) - يعنى متخلفين بعد از اينكه اين درخواستشان كه به دنـبـال آنـهـا حركت كنند پذيرفته نشود خواهند گفت : شما به ما حسد مى ورزيد. و در جمله (بـل كـانـوا لا يـفـقـهـون الا قـليـلا)، پـاسـخـى است از اينكه گفتند شما به ما حسد مى ورزيـد، ولى ايـن جـواب را صـريـحـا مـتـوجـه خـود آنـان نـكـرد و نـفـرمـود: (بل لا تكادون تفقهون...)، شما حرف به خرجتان نمى رود، بلكه فرمود ايشان حرف به خرجشان نمى رود، و اين بدان جهت بوده كه حرف به خرجشان نمى رفته، و در مقامى كـه قرآن ادعاء مى كند كه آنها چنين هستند، ديگر معنا ندارد روى سخن را به خود آنان كند، لذا خـطـاب را مـتـوجـه رسـول خـدا كـرد و فـرمـود: (بل كانوا لا يفقهون الا قليلا
قل للمخلفين من الاعراب ستدعون الى قوم اولى باس شديد تقاتلونهم او يسلمون
مـفـسـريـن اخـتلاف كرده اند در اينكه اين قوم داراى باس شديد چه كسانيند؟ بعضى گفته اند: قبيله هوازن هستند. بعضى ديگر گفته اند: ثقيف اند. و بعضى گفته اند: هر دو طايفه انـد. بـعضى گفته اند: مردم روم اند كه در دو جنگ موته و تبوك شركت كردند. و بعضى گـفـتـه انـد: اهـل رده هـسـتـنـد كـه ابـوبـكـر بـعـد از رحـلت رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) با آنان جنگيد. بعضى هم گفته اند: ايرانيان هستند. و بعضى گفته اند: عربها و كردهاى ايران اند.
و از جـمـله (سـتـدعـون ) بـه نـظـر مـى رسـد كـه مـنـظـور، بـعـضـى از اقوامى است كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بعد از فتح خيبر با آنها نبرد كرد، يعنى هوازن و ثقيف و روم و موته. و اينكه خداى تعالى از پيش خبر داد كه (به متخلفين بگو شما ما را پـيـروى نـخـواهـيـد كرد) ناظر به پيروى كردن آنان در جنگ خيبر است - اين طور از سياق استفاده مى شود.
و جـمـله (تـقـاتـلونهم او يسلمون ) جمله اى است استينافى كه تنويع را مى رساند، مى فرمايد: يا اين است كه با ايشان نبرد مى كنيد، و يا اينكه مسلمان مى شوند، شق سوم كه جـزيـه گـرفـتـن بـاشـد در آنـان نـيـسـت ؛ چـون مـشـرك انـد، و جـزيـه از مـشـرك قـبـول نمى شود و حكم - جزيه مخصوص اهل كتاب است. مشرك يا بايد مسلمان شود و يا جنگ كند.
و نـمـى شود جمله (تقاتلونهم ) را صفت قوم بگيريم، چون مسلمين دعوت مى شوند كه - بـا قـومـى قـتـال كـنـنـد، نـه ايـنـكـه بـا قـومـى كـه قـتـال مـى كـنـنـد قـتـال كـنـنـد. هـمـچـنـيـن نـمـى شـود آن را حـال از نـائب فـاعـل در (سـتـدعـون ) دانـست ؛ براى اينكه مسلمين دعوت مى شوند تا با قـومـى قـتـال كـنـنـد نـه ايـنـكـه در حـال قـتـال دعـوت مـى شـونـد قتال كنند - آن چنان كه بعضى از مفسرين خيال كرده اند.
خـداى سـبـحـان سـپـس كـلام خـود را بـا وعـده و وعـيـد خـاتـمـه مـى دهـد. وعـده در مـقـابـل اطـاعـت، و وعـيـد در مـقابل معصيت. مى فرمايد: (فان تطيعوا) اگر اطاعت كنيد و بـراى قـتال بيرون شويد (يوتكم اللّه اجرا حسنا) خدا اجر نيكى به شما مى دهد (و ان تـتـولوا) و اگـر روى بـگردانيد و نافرمانى كنيد و خارج نشويد (كما توليتم من قـبـل ) هـمـانـطـورى كه بار قبلى رو گردانديد، و در سفر حديبيه خارج نشديد، آن وقت (يـعـذبكم عذابا اليما) خدا در دنيا - به طورى كه از ظاهر مقام استفاده مى شود - و يا هم در دنيا و هم در آخرت شما را به عذابى اليم و دردناك معذب مى كند.
ليس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج و لا على المريض حرج
در ايـن آيـه حـكـم جـهـاد را از مـعـلوليـن كه جهاد برايشان طاقت فرساست به لسان رفع لازمه اش برمى دارد، يعنى نمى فرمايد اينها حكم جهاد ندارند، بلكه مى فرمايد لازمه آن را كـه حـرج اسـت ندارند. آنگاه در اينجا نيز مانند آيه قبلى كلام را با وعده و وعيد خاتمه مـى دهـد. در وعـده اش مـى فـرمـايـد: و هـر كـس خـدا و رسول او را اطاعت كند خدا در بهشتى داخلش مى سازد كه نهرها از دامنه آن جارى است. و در وعيدش مى فرمايد و هر كس روى بگرداند خدا به عذابى دردناك معذبش مى كند.
معامله با خدا بودن حقيقت بيعت با پيامبر
مطلب سوم آن است که براساس «قُرب نوافل»[9] که فَريقين[10] اين حديث را نقل کردند، ذات اقدس الهي ميفرمايد وقتي بنده صالح من به مقام قُرب بار يافت: «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا»؛[11] اگر در «قُرب نوافل» خدا ـ خدا در مقام فعل، نه در مقام ذات يا صفت ذات ـ در مقام فعل و وصف خارج از ذات دست انسان ميشود، يا زبان انسان ميشود، پس آنچه را که ما از وجود مبارک پيامبر ميشنويم، سرانجام خدا در مقام فعل که «منطقةُ الفراغ» است و فصل سوم است «كُنْتُ ... لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ»، ما از زباني که اين زبان منسوب به خداست داريم اين وحي را ميشنويم، دست هم همين طور است! پس اگر منظور از «يد»، «يد جارحه» باشد که ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾، چون رسول «بما انّه رسول» پيام مُرسِل را ميرساند، دست حضرت که بالاي دست آنها بود ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾ و اگر منظور از «يد» قدرت و نعمت باشد، آنها اگر قدرت و نعمتي را در اختيار اسلام قرار دادند، نعمت و قدرت الهي فوق آنهاست و اگر منظور از «يد»، «قُرب نوافل» باشد، دست حضرت که در حقيقت «الله» در مقام فعل، دست پيغمبر ميشود که ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾، پس اين سه وجه براي ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾ ميتواند مؤثّر باشد