eitaa logo
میقات‌القرآن
2.3هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
511 ویدیو
147 فایل
✅ کانال رسمی مؤسسه فرهنگی «میقات‌القرآن» سایت: almiqat.com تلگرام: t.me/almiqat سروش: sapp.ir/almiqat ایتا: eitaa.com/almiqat ارتباط با ما: @almiqat_admin پخش زنده: almiqat.com/live
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ با عجله روزی خود را حرام کرد! روزی امیرالمؤمنین(ع) داخل مسجد شد و به شخصی که آنجا ایستاده بود فرمود: استر (قاطر) مرا بگیر و نگه دار تا من برگردم. همین که آن جناب وارد مسجد شد، مرد دهنه قاطر را برداشت و رفت. حضرت پس از پایان دادن کار خود، بیرون آمد در حالی که دو درهم در دست داشت و می‌خواست به عنوان پاداش به آن مرد بدهد، اما دید قاطر ایستاده و دهنه بر سر او نیست! دو درهم را به غلام خود داد تا از بازار دهنه‌ای خریداری کند. غلام به بازار رفت و دهنه مسروقه را در آن جا ديد و به دو درهم خريد و نزد حضرت برگشت. امیرالمؤمنین(ع) با دیدن آن فرمود: بنده به واسطه عجله و ترک صبر، روزی خود را حرام می‌کند و بیشتر از آنچه مقدر شده به او نخواهد رسید! 📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۷۴ و ربیع‌الابرار، ج۵، ص۳۳۷ 🆔 @almiqat
✅ روحی بزرگ داشته باشید امام صادق(ع) فرمود: آزادمرد در تمام شئون زندگی آزاد از هوای نفس است. اگر پیش‌آمد ناگواری به او روی آورد، با عزمی استوار شکیبایی می‌کند. سیل اندوه و مصائب در ارکان او شکست ایجاد نمی‌نماید، اگرچه برده و بنده دیگری شود و زیردست گردد و نعمت سرشار او به تنگدستی مبدل شود. چنانچه به آزادی یوسف صدیق(ع) زیانی نرسید اگر چند روزی بنده و زیردست گردید. تاریکی و وحشت چاه نیز او را نیازرد. در مقابل این گرفتاری، خداوند به لطف خود همان سلطان ستمگر را که مالک یوسف(ع) بود، فرمانبردارش قرار داد و او را به رسالت برانگیخت. به واسطه آن بزرگوار امتی را مشمول رحمت خویش قرار داد. شکیبایی کنید روحی بزرگ داشته باشید تا آماده برای صبر کردن باشد. 📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۸۷، به نقل از سفینة‌البحار، ج۲، ذیل واژه صبر 🆔 @almiqat
✅ شادی و آسایش در یقین و رضاست امام صادق(ع) فرمود: از نشانه‌های درستی یقین مرد مسلمان این است که (برای جلب منفعتی) مردم را خشنود نکند به کارهایی که باعث خشم خداست و آنها را سرزنش نکند بر آنچه خداوند به او نداده، زیر آز و حرص تاثیری در روزی ندارد و بی‌میلی اشخاص نسبت به روزی نیز باعث برگشتن رزق نمی‌شود. هرگاه کسی از روزی خود فرار کند به‌طوری که از مرگ فرار می‌نماید، روزیش به او می‌رسد همانطور که مرگ او را فرامی‌گیرد. سپس فرمود: خداوند از روی عدل و دادگریش شادی و آسایش را در یقین و رضا، و کوشش و اندوه را در شک و نارضایتی و خشم (نسبت به مقدار مقرر شده) قرار داد. 📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۳۸ و وسائل‌الشیعه، ج۱۱، ص۱۵۸ 🆔 @almiqat
✅ حرص نداشته باش امام صادق(ع) فرمود: هرگز حرص نداشته باش به چیزی که اگر آن را واگذاری به تو خواهد رسید و با ترک حرص در نزد خداوند آسوده و پسندیده خواهی بود، در صورتی که با حرص و عجله در یافتن روزی، مورد سرزنش هستی برای ترک توکل و راضی نبودن به قسمتی که خدا کرده. خداوند دنیا را همانند سایه‌ات قرار داده. اگر بخواهی خود را به سایه خویش برسانی هرگز نمی‌رسی و جز رنج و زحمت ثمری نخواهی برد. ولی اگر او را واگذاری از پی‌ات می‌آید و تو را رها نخواهد کرد و از رنج و تعب آسوده می‌شوی. 📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۳۹ به نقل از سفینة البحار، ص۲۴۳ 🆔 @almiqat
✅ عاقبت حسادت! مردی از بادیه نشینان پیش معتصم خلیفه عباسی قرب و منزلتی زیاد یافت. به طوری که بدون اجازه وارد حرمسرای او می‌شد [در خزائن نراقی می‌نویسد مرد بدوی همیشه این حرف را می‌زد: نیکوکار را پاداش بده، کسی که کار بد کرد کردار زشتش او را کیفر می‌دهد]. معتصم وزیری داشت تنگ‌چشم و حسود که از پیشرفت این مرد در بارگاه او رنج می‌برد. با خود گفت اگر او را به همین ترتیب رها کنم، کم‌کم چنان در خلیفه نفوذ خواهد کرد که مرا نیز از وزارت برکنار کند! برای از بین بردنش حیله‌ای اندیشید. با او اظهار محبت و علاقه زیادی کرد و بسیار گرم گرفت تا اینکه یک روز جهت صرف غذا به منزل خود دعوتش نمود. غذای مطبوعی تهیه کرد و در آن سیر فراوانی ریخت. وقتی بدوی به مقدار کافی خورد و دست از غذا کشید، وزیر به او گفت: مواظب باش پیش امیرالمؤمنین معتصم می‌روی بوی سیر دهانت او را اذیت نکند، زیرا خلیفه از بوی آن بدش می‌آید و ناراحت می‌شود. از طرف دیگر قبل از رفتن بدوی پیش معتصم، خود را به خلیفه رساند و گفت: این مرد بدوی را که اینقدر مورد لطف خود قرار داده‌اید، به مردم می‌گوید امیرالمؤمنین دهانی بدبو دارد و من از بوی دهانش نزدیک است هلاک شوم! بدوی ساعاتی بعد وارد بارگاه معتصم شد و در حالی که دست خود را جلوی دهان گرفته بود، در جای خویش نشست تا بوی سیر به مشام معتصم نرسد. خلیفه که این وضع را مشاهده نمود، یقین کرد وزیر راست می‌گوید. نامه‌ای نوشت و به دست بدوی داد و او را امر کرد نامه را به شخص معینی برساند. در آن نامه نوشته بود که آن شخص، آورنده نامه را گردن بزند. وقتی مرد بدوی بیرون آمد، اتفاقا با وزیر روبه‌رو شد. همینکه وزیر او را با نامه مشاهده نمود، خیال کرد معتصم برایش جایزه‌ای مقرر نموده. با ملاطفت و مهربانی زیاد درخواست کرد برای وصول وجه مقرر خود را به زحمت نیندازد و آنچه خلیفه تعیین نموده، به ۲۰۰۰ دینار نقد صلح نماید (معاوضه کند). بدوی پذیرفت. نامه را به وزیر سپرد و پول را گرفت. وزیر هم نامه را به شخصی که باید برساند داد و فرمان خلیفه نیز درباره‌اش انجام شد... پس از چند روز معتصم حال وزیر را جویا شد. گفتند بنا به دستور شما او را کشته‌اند. سراغ مرد بادیه‌نشین را گرفت. گفتند در شهر است. او را خواست و داستان را از او جویا شد. بدوی هم جریان درخواست وزیر برای دریافت نامه و معاوضه آن را شرح داد. معتصم گفت: آیا تو نگفته‌ای دهان خلیفه بوی بد می‌دهد؟ عرض کرد نه. وقتی چنین چیزی احساس نکرده‌ام چرا چینن سخنی بگویم؟! معتصم سوال کرد: پس چرا دهانت را در فلان روز پیش من گرفته بودی؟ جواب داد: وزیر مرا دعوت کرده بود و غذایی مخلوط با سیر به من خورانید و گفت امیرالمؤمنین از بوی سیر بسیار ناراحت می‌شود. از این رو من دهانم را گرفته بودم. معتصم که فهمید جریان از چه قرار است، گفت: خداوند حسد را نابود کند، اما اول حسود را از بین ببرد. 📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۴۱ 🆔 @almiqat
✅ قدرت حسد!! در بغداد زمان موسی هادی (از خلفای بنی‌عباس) مرد توانگری بود که همسایه‌ای داشت که بی‌نهایت بر آن توانگر حسد می‌ورزید. چون دل این همسایه از حسد مرد توانگر پر شد، غلامی خرید و او را تربیت نمود و درباره غلام مهربانی فراوان کرد تا اینکه به حد جوانی رسید و اعضایش قوت گرفت. روزی به او گفت: فرزندم! من از تو خواهشی دارم. در انجام آن چگونه خواهی بود؟ گفت مگر غلام در مقابل امر مولا و آقای خود چگونه می‌باشد؟ به خدا قسم اگر بدانم رضای تو در این است که خود را به آتش بیندازم یا غرق نمایم چنین می‌کنم. او را به سینه چسبانید و پیشانی‌اش را بوسید و گفت: امیدوارم که صلاحیت انجام خواسته مرا داشته باشی. غلام پرسید مقصود شما چیست؟ گفت: هنوز وقتش نرسیده. یک سال گذشت. بعد از یک سال روزی او را خواست و گفت: من تو را برای این کار می‌خواستم که همسایه توانگرم کشته شود. غلام خود را مانند کسی که آماده فرمان باشد نشان داده اجازه خواست فورا ماموریت را انجام دهد. آقا گفت: اینطور نمی‌خواهم. زیرا می‌ترسم که برایت ممکن نشود و بر فرض اگر هم بشود، بالاخره جرم این عمل بر من ثابت می‌ماند. اما تدبیری در این باب اندیشیده‌ام و آن این است که تو مرا بکشی و جسدم را به پشت بام آنها بیندازی تا او را عوض من به قصاص بکشند. غلام گفت این کار چگونه ممکن است انجام گیرد؟ تو از پدر به من مهربانتری! آیا می‌توانم این کار را بکنم؟ گفت: تو را برای همین عمل تربیت کرده و زحمت کشیده‌ام. اگر نکنی مخالفت مرا نموده‌ای. غلام هرچه التماس کرد از این تصمیم منصرف شود نپذیرفت. بالاخره او را برای انجام این عمل حاضر نمود. از ثلث مالش نیز ۳۰۰۰ درهم به او داد و گفت: پس از خاتمه کار، این پول را بردار به هر کجا که می‌خواهی برو. چون شب آخر عمرش رسید، به او گفت: تو آماده باش، در اواخر شب بیدارت می‌کنم. نزدیک سحر بیدارش کرد. چاقویی تیز به او داد و با هم به پشت بام همسایه رفتند. در آنجا رو به قبله دراز کشید و گفت: بیا کار را تمام کن. غلام هم کارد را بر حلقوم آقایش کشید و به زندگیش خاتمه داد. آنگاه پایین آمده در رخت خواب خود آرامید. فردا خانواده‌اش خبری از او نیافتند و بالاخره عصر در پشت بام همسایه جسدش را آغشته به خون پیدا کردند. بزرگان محله حاضر شده آنها نیز وضع را مشاهده نمودند. خبر به هادی رسید. هادی همسایه توانگر را احضار نمود و هرچه توضیح خواست انکار کرد تا بالاخره او را زندانی نمود. غلام هم به اصفهان رفت. اتفاقاً یکی از بستگان مرد توانگر در اصفهان متصدی جیره و حقوق قشون بود. غلام را دید و از حال آقایش جویا شد. غلام هم تمام جریان را به او گفت. چند نفر را بر گفتار غلام شاهد گرفت، آنگاه او را پیش موسی هادی فرستاد. در آنجا نیز تمام داستان را شرح داد. هادی بی‌اندازه متعجب شد. امر کرد زندانی را آزاد کردند و غلام را نیز مرخص نمود. 📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۴۸ 🆔 @almiqat
✅ حسادت چه سودی دارد؟! امام صادق(ع) فرمود: «حسود قبل از آنکه شخص مورد حسدش را زیان برساند به خود ضرر می‌رساند. مانند شیطان که با حسدش لعنت ابدی را برای خود به جا گذاشت، ولی حضرت آدم(ع) به مقام انتخاب و راهنمایی و و مرتبه بلند حقایق عهد و برگزیدگی رسید. پس هیچگاه حسد نورز، بلکه سعی کن (از نظر اخلاق و عمل) مورد حسد واقع شوی. ترازوی عمل حسود پیوسته سبک است به‌واسطه سنگینی ترازوی آن کسی که نسبت به او حسد ورزیده . رزق و روزی انسان قسمت و تعیین شده، پس حسد چه سودی دارد برای شخص حسود و چه زیان برای محسود خواهد داشت؟ رشک از کوری دل و انکار فضل خداوند است. این دو صفت همانند دو بالند برای کافر. با همین رشک پسر آدم (قابیل) در پشیمانی همیشگی افتاد و به طوری هلاک شد که هرگز نجات نخواهد یافت...» 📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۶۵ و مستدرک‌الوسائل، ج۱۲، ص۱۸ 🔹 توجه: اینکه امام صادق(ع) می‌فرمایند «حسد نورز، بلکه سعی کن مورد حسد واقع شوی» به معنای این نیست که انسان دیگران را تحریک کند و کاری کند که حسادت دیگران نسبت به او برانگیخته شود و خود را گرفتار حسد آنان و آنان را نیز گرفتار گناه حسد بکند، بلکه منظور حضرت این است که در فرآیند حسادت، محسود بودن (علی‌رغم مصائبی که ممکن است به دنبال داشته باشد) بهتر از حاسد (حسود) بودن است، زیرا حاسد بازنده است و اوست که نامه عملش به‌خاطر حسادت ورزیدن سبک و خالی می‌شود. 🆔 @almiqat
✅ انوشیروان و پیر خارکش گویند روزی انوشیروان از شکار برمی‌گشت. پیرمردی را دید با پای برهنه و جامه‌ای پاره که باری از خار بر پشت نهاده بود و از حرارت آفتاب عرق از سر و رویش جاری بود. در آن حال استخوانی هم به پایش فرو رفت، به‌طوری که خون از آن روان شد. پیر هیچ توجهی نکرد. قدری خاک بر آن جراحت ریخت و لنگان‌لنگان به راه خود ادامه داد. شاهنشاه به حال او رحمش آمد. اسبش را پیش او راند. گفت: پیرمرد وقت آسایش است، از چه رو خود را به رنج می‌اندازی و چنین زحمت می‌کشی؟ پیر گفت: ای سرهنگ! چهار دختر بی‌‌مادر دارم. هر روز پشته‌ای خار به بازار می‌برم و به یک درهم و نیم نقره می‌فروشم. یک درهم نان می‌خرم و نیم درهم دیگر به پنبه می‌دهم تا دخترانم آن را برای جامه خود بریسند. اگر این رنج نکشم، آنها بدون توشه می‌مانند. انوشیروان پرسید: خانه‌ات کجاست؟ پیر جواب داد: در این ده. شاه گفت: آسوده باش، من این ده را به تو بخشیدم و ملک تو کردم. سپس انگشتری به او داد تا نشانه مالکیت آن باشد. پیر انگشتر انوشیروان را گرفت و رفت آن انگشتر را به بزرگ آن ده داد. همگی پیش او رسم خدمت و ادب به جای آوردند و در مدت کمی از ثروتمندان معروف شد. مدتی گذشت. اتفاقاً روزی انوشیروان از شکار می‌آمد. از لشکر جدا افتاد و تنها به همان ده رسید. پرسید این ده متعلق به کیست؟ گفتند: از آن کسی است که سابقاً خارکشی می‌کرد و روزی پادشاه به حالش رقت نموده این ده را به او بخشید. انوشیروان خاطره گذشته را به یاد آورد. پرسید: منزل آن پیر کجاست؟ نشانش دادند. چون به آنجا رسید، عده‌ای از خدمتگزاران را دید که بر درگاه او ایستاده بودند. از آنها پرسید: آقای شما کجاست؟ گفتند: مختصر کسالتی دارد. پرسید: برای چه کسالت پیدا کرده؟ جواب دادند: امروز در باغ کمی گردش کرد، بر اثر همان تفریح کوفته شده است. شاهنشاه خندید و از آن وضع در شگفت شد! گفت: به او بگویید میهمانی آمده و می‌خواهد تو را ببیند. پیر را خبر دادند و اجازه ورود داد. انوشیروان وارد شد. دید پیرمرد در میان بستر دیبا خوابیده است. همین که چشمش به انوشیروان افتاد، از جای برخاست و ادای ادب و احترام کرد و عذر حال خود را بیان نمود. شاه گفت: سوالی دارم. جواب گوی تا برگردم. عرض کرد: بفرمایید. گفت: آن روز که استخوان در پای تو شکست و مجروح شدی، هیچ ننالیدی. اینک از زحمت تفریح در باغ شخصی خود بر بستر خوابیده‌ای و می‌نالی؟! پیر گفت: ای پادشاه! مرد باید هنگام سختی صبر کن کند تا در موقع دولت (هنگام برخورداری از ثروت و مکنت) بتواند زیست کند. انوشیروان از این سخن بسیار خرسند شد و یک پارچه ده دیگر را نیز به او بخشید و آن روز را تا شب مهمان او بود تا برگشت. 📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۷۰ 🆔 @almiqat
✅ برای رسیدن به هر آرزو باید صبر و تحمل کرد مرد قزوینی برای کوبیدن خال پیش دلاکی رفت. از او تقاضا کرد نقشی بر بازویش بکوبد. دلاک پرسید: نقش چه تصویری می‌خواهی؟ جوان گفت: تصویر شیر ژیان. مرد شروع کرد به سوزن زدن. چند سوزن که زد، درد بر جوان روی آورد. نتوانست تحمل نماید. پرسید: از چه جای شیر شروع کرده‌ای؟ دلاک گفت: از دمش. جوان گفت: اینجایش خیلی می‌سوزاند، ممکن نیست شیر دم نداشته باشد؟ شیر بی‌دم باش گو ای شیر ساز / که دلم سستی گرفت از زخم گاز دلاک عضو دیگری را شروع نمود. دومرتبه سوزش جوان را فرا گرفت. پرسید: این بار از کجای شیر گرفته‌ای؟ پاسخ داد: از گوشش. گفت تا گوشش نباشد ای همام / گوش را بگذار و کوته کن کلام جانب دیگر را شروع کرد. این مرتبه جوان ناله‌ای نمود، گفت: از از چه جای شیر سوزن می‌زنی؟ جواب داد: از شکمش. گفت گو اشکم نباشد شیر را / خود چه اشکم باید این ادبیر را (اشکم: شکم - ادبیر: بخت‌برگشته، بدبخت) مرد دلاک این بار عصبانی شده از حیرت انگشت به دندان گرفت! گفت: عجب جوان کم‌صبر و بی‌طاقتی هستی! با این بی‌صبری تصویر شیر ژیان هم می‌خواهی بر بازویت نقش کنند؟! بر زمین زد سوزن آن دم اوستاد / گفت در عالم کسی را این فتاد؟ شیر بی‌دم و سر و اشکم که دید؟ / اینچنین شیری خدا هم نافرید چون نداری طاقت سوزن زدن / از چنین شیر ژیان پس دم مزن 📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۱۶۷ (به نقل از مثنوی مولوی) 🆔 @almiqat
✅ دروغ‌نویسی! نقل می‌شود یکی از مشاهیر گذشته، کتابی در علم کیمیاگری نوشت و به پادشاه عصر خود به رسم هدیه تقدیم نمود. پادشاه از دیدن این کتاب شادمان شد و او را بسیار تمجید و تحسین نمود و هزار دینار زر به او بخشید. همچنین از او درخواست کرد آنچه در این کتاب نوشته‌ای به‌صورت عمل در بیاور تا این دانش و هنر به مرحله ثبوت برسد. وی گفت این کار احتیاج به صدها هزار دینار و آلات و ادوات مخصوص دارد که تهیه همه اینها مشکل است. پادشاه گفت: هرچه لازم داشته باشی از وسایل و ادوات برایت تهیه می‌کنم تا آنچه در این کتاب نوشته‌ای آشکار کنی. وقتی تمام وسایل را تهیه نمود، او نتوانست کاری انجام دهد و از ساختن کیمیا عاجز گردید! پادشاه گفت هیچ خیال نمی‌کردم دانشمندی راضی به نوشتن کتابی دروغین شود که دیگران بعد از او بیایند و کذب او را پیروی کنند! سپس گفت: پاداش تو را در تالیف این کتاب که همان هزار دینار بود دادیم. اینک برای دروغی که نوشته‌ای باید کیفر شوی. آنگاه دستور داد آنقدر کتاب را بر سرش زدند تا پاره شد. به همین جهت چشم او معیوب گردید و پیوسته آب از چشمش می‌آمد. پس از آن واقعه در اثر ادامه فعالیت‌های کیمیاگری و بخارات ناشی از مواد آن، چشمش به درد آمد. پیش طبیبی رفت تا معالجه کند. طبیب گفت: تا ۵۰ دینار ندهی مداوا نمی‌کنم. وی به ناچار ۵۰ دینار را داد. طبیب گفت: کیمیا این است، نه آنچه تو در صدد تهیه‌اش هستی. از این سخن او به علم طب علاقه فراوانی پیدا کرد و مشغول آموختن آن گردید. تا جایی که کتاب‌هایی در این فن نوشت و از نامداران این رشته شد. 📖 منبع: پند تاریخ، ج۱، ص۲۲۹ (با تصرف) 🆔 @almiqat
✅ دعای فرشتگان را ترجیح می‌دهم ابراهیم بن هاشم می‌گوید: عبدالله جندب را دیدم در موقع عرفات. حال هیچکس را بهتر از او ندیدم. پیوسته دست‌های خود را به سوی آسمان بلند کرده و آب دیده‌اش بر روی او جاری بود تا به زمین می‌رسید. چون مردم فارغ شدند به او گفتم: در این پایگاه وقوف هیچکس را بهتر از تو ندیدم. گفت: به خدا قسم دعا نکردم مگر برای برادران مؤمن خود، زیرا که از امام موسی بن جعفر(ع) شنیدم «هر کس دعا کند برای برادران مومن خویش پشت سر آنها، از عرش ندا رسد که از برای تو صد هزار برابر باد». به خدا قسم دست بر ندارم از صد هزار برابر دعای فرشتگان که قطعاً مستجاب و مقبول است برای یک دعای خودم که معلوم نیست مستجاب شود یا نه. 📖 منبع: پند تاریخ، ج۲، ص۵۴ (به نقل از منتهی‌الآمال، ج۲، ص۱۶۴) 🆔 @almiqat