eitaa logo
تفسیر المیزان🇵🇸
110 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
تفسیر المیزان مرحوم علامه طباطبایی
مشاهده در ایتا
دانلود
حاصل شد حجت تمام است ، هر چند آن دو مقدمه فراموش شده باشد بايستى بگوييم كه حجت بر تمامى افراد بشر حتى جنين ، كودك ، ديوانه و جاهل تمام است ، و حال آنكه هيچ عقل و نقلى مساعد اين حرف نيست . و اگر گفته شود: آرى حصول معرفت در تمام شدن حجت بوسيله آن موقوف است بر حصول عقل و بلوغ و امثال آن ، و در عالم ذر هم كه اين معرفت حاصل شد بوسيله عقل و بلوغ حاصل شده و حجت تمام گشته و ليكن بعد از آن مدتى عقل و بلوغ زايل گشته و معرفت به صورت حجتى ناقص باقى مانده ، و بعد از وجود مجددش در دنيا براى بعضى تكميل شده است ، در جواب مى گوييم : همانطورى كه براى حصول عقل در دنيا اسبابى است تكوينى و آن عبارت است از تكرار حوادث خير و شر و حصول تدريجى ملكه مميره بين آن دو بوسيله تجارب ، و عقل از مشاهده اين حوادث متكرر و بدست آوردن تجربه به تدريج داراى ملكه مميره ميان خير و شر مى شود، و اين سير تدريجيش از يكطرف به حد كمال عقل منتهى مى گردد واز طرفى ديگر به حد ضعفى كه خيلى قابل اعتنا نيست ، همچنين براى معرفت نيز اسباب و مقدماتى است كه آن را براى آدمى فراهم مى سازد، و بدون آن مقدمات بدست آدمى نمى آيد، و وقتى معرفت هم مانند عقل در همين عالم بوسيله اسبابى كه دارد براى انسان حاصل مى شود چه احتياجى داشت كه خداوند در زمان هاى قبل در يك عالم ديگرى انسان را خلق كند و حجت را بر او تمام نمايد، و حال آنكه در همين دنيا حجت بر او تمام مى شد. ترجمه تفسير الميزان جلد 8 صفحه : 413 از همه اينها گذشته اين عقلى كه حجت بدون آن تمام نمى شود و اشهاد و اخذ ميثاق بدون آن صحيح نيست حتى در عالم ذر، عقل عملى است كه جز در ظرف دنيا و زندگى در آن كه زندگى اجتماعى است حاصل نمى شود، آرى ، در اين زندگى است كه حوادث خير و شر تكرار گشته و عواطف و احساسات باطنى انسان بسوى جلب نفع و دفع ضرر تهييج شده ، و بخاطر آن به فعاليت مى افتد و اعمالى متعاقب هم انجام مى دهد يكى به خطا مى رود در جاى ديگر راه صواب را مى پيمايد، تا به تدريج در تشخيص صواب از خطا و خير از شر و نفع از ضرر مهارتى كسب مى كند، و اما آن زندگى كه آقايان فرض كرده و آن را عالم ذر ناميده اند آنجا جاى عقل عملى نيست ، زيرا شرايط و اسباب حصول آن در آنجا فراهم نيست . و اگر دامنه فرض را توسعه داده و فرض كنند كه در آنجا نيز همه اسباب و شرايطى كه در اينجا براى حصول عقل عملى فراهم است فراهم بوده - همچنان كه از كلماتشان بر مى آيد كه چنين فرضى را نيز تصور كرده اند - به ظواهر رواياتى كه مى گويد خداوند در آن عالم بشر را به توحيد دعوت كرد بعضى با زبانى كه موافق دلشان بود جواب دادند و بعضى به ظاهر اجابت كرده و در باطن كفر را نهان داشتند و رواياتى كه مى گويد: خداوند در آن عالم انبياء و اوصياء را بر ايشان مبعوث كرد بعضى ايشان را تصديق و بعضى ديگر تكذيب كردند اتكاء كرده و گفته اند: در اين عالم هيچ چيزى جارى نمى شود مگر آنچه كه در آنجا جارى شده است ، تازه دنياى ديگرى قبل از اين دنيا اثبات كرده اند نظير آن دنيايى كه قائلين به ادوار و اكوار اثبات كرده اند كه آن نيز محتاج به يك عالم ذر ديگرى است تا حجت را بر انسان هاى آن عالم تمام كند، چون بحسب فرض ‍ هيچ فرقى ميان اين عالم كه ما در آن هستيم با عالم ذرى كه آقايان اثبات مى كنند نيست ، و وقتى اتمام حجت در اين عالم محتاج به عالم ذر باشد آن عالم ذر نيز در تماميت حجت محتاج به عالم ذر ديگرى خواهد بود بدون كمترين فرق . علاوه بر اين ، اگر انسان در دارا شدن معرفت محتاج باشد به اينكه قبل از موجود شدنش در نشئه دنيوى در عالم ديگرى به وجود ذرى موجود شود و دوره اشهاد و اخذ ميثاق را در آن عالم طى نمايد تا در اين عالم داراى معرفت به ربوبيت پروردگار شود بايد هيچ فردى از افراد انسان از اين قانون كلى مستثناء نباشد، و حال آنكه آدم و حوا استثناء شدند. ترجمه تفسير الميزان جلد 8 صفحه : 414 اگر بگويى اين استثناء بخاطر فضيلتى بوده كه آندو دارا بوده اند، مى گوييم در ميان ذريه آندو افرادى به وجود آمده اند كه داراى فضائل بيشترى بودند، و اگر بگويى براى اين بوده كه خلقت آندو در آنروز خلقتى تام و كامل و در حين موجود شدن توأم با معرفت به وجود آمدند و به همين جهت محتاج نبودند به اينكه به وجود ذرى احضار شوند، مى گوييم همه ذريات ايشان نيز در ظرف خاص به خود داراى خلقت تام و كامل بوده و هستند، ممكن بود خداوند همه افراد را در هنگام به وجود آمدن توأم با معرفت به وجود بياورد، چطور شد كه آن دو اين طور به وجود آمدند و ذريه شان محتاج شدند به اينكه قبل از عالم خلقت در عالم ذر موجود شده و داراى معرفت شوند؟. اين جهات اشكالى بود كه بر مسأله عالم ذر و وجود ذرى كه آقايان آن را از روايات فهميده اند وارد مى شود، و هيچ بحث علمى قادر بر حل آنها نيست و به هيچ وجه نمى توان آيه و روايات را بر آن حمل كرد، حتى بنابر عادت قوم كه هميشه مدلول روايت
را بر قرآن تحميل مى كنند و موافقت لفظ آيه را لازم نمى دانند، زيرا اين عادت هر چند صحيح نيست در جايى است كه روايت بر معناى قابل قبولى دلالت بكند و ليكن الفاظ آيه با آن معنا مساعد نباشد، و اما در معناى مورد بحث ما كه معناى محالى است ممكن نيست روايتى دلالت بر آن كند، همچنان كه آيه شريفه دلالتى بر آن ندارد، همه اين حرفها در قبال نظريه دانشمندان غير حشويه و غير از برخى از محدثين است ، و اما حشويه و برخى از محدثين كه حجيت عقل ضرورى را در قبال روايت باطل نموده و بهر روايت واحدى هر چند مخالف با برهان عقل باشد تمسك مى جويند، و با چنين روايات معارف يقينى را اثبات مى كنند ما با ايشان هيچ بحثى نداريم . اين بود اعتراضاتى كه بر مثبتين عالم ذر وارد است .
● سخن منكرين عالم ذر و بيان عدم سازگارى آن با سياق آيه شريفه باقى ماند كلام در گفته هاى منكرين آن ، كه گفته اند: آيه شريفه اشاره مى كند به وضع و حالتى كه انسان در اين زندگى دنيايى دارد، و آن عبارت از اين است كه خداى سبحان يك يك افراد انسان را از اصلاب و ارحام به سوى مرحله انفصال و جدايى از پدران بيرون آورده و در آنان معرفت به ربوبيت خود و احتياج به خود را تركيب كرده است ، گوئيا بعد از آنكه متوجه شان كرد به اينكه مستغرق در احتياجند روى به ايشان كرده و مى فرمايد: (( آيا من پروردگار شما نيستم (( ؟ و ايشان هم بعد از شنيدن اين خطاب به زبان حال جواب داده اند به اينكه بلى ، توئى پروردگار ما و ما به اين معنا شهادت مى دهيم . خداى تعالى اين سؤال و جواب درونى را در درون دل فرد فرد انسانها جاى داد تا حجت را بر ايشان تمام كند و عذر ايشان و حجتشان را از كار بيندازد و ديگر نتوانند بگويند: ترجمه تفسير الميزان جلد 8 صفحه : 415 (( ما معرفتى به اين معنا نداشتيم (( و اين ميثاق ماخوذ در سراسر دنيا و مادام كه انسانى به وجود مى آيد ادامه داشته و با جريان او جريان دارد. كلامى كه ما در اين گفتار داريم اين است كه سياق آيه مساعد با آن نيست ، براى اينكه خداى تعالى آيه شريفه را با جمله (( و اذ اخذ ربك (( افتتاح كرده و از ظرف وقوع اين داستان به لفظ (( اذ : زمانى كه (( تعبير فرموده ، و اين تعبير دلالت دارد بر اينكه اين داستان در زمان هاى گذشته و يا در يك ظرف محقق الوقوعى مانند آنها صورت گرفته است ، نظير تعبيرى كه در جمله (( و اذ قال الله يا عيسى بن مريم ءانت قلت للناس ... قال الله هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم (( كرده ، و با اينكه داستان در زمان آينده رخ مى دهد بخاطر اينكه رخ دادنش حتمى است از ظرف وقوع آن به لفظ (( اذ(( تعبير كرده . و با در نظر گرفتن اينكه مورد خطاب در آيه رسول خدا و يا او و غير او است به شهادت اينكه مى فرمايد: (( ان تقولوا يوم القيمه : تا در قيامت نگوييد(( ، از آقايان مى پرسيم با اينكه خطاب متوجه ما شنوندگان و مخاطبين به آيات قرآنى است و خطاب به گفته شما هم خطابى است دنيوى و مربوط به ما اهل دنيا و ظرفى هم كه به آن اتكاء شده زمان زندگى دنيائى ما و يا زندگى نوع بشر و مدت اقامت او در زمين است ، و خلاصه ظرف داستان مورد بحث آيه عين ظرف وجود نوع انسان در دنيا است با اين حال چرا از اين ظرف به لفظ (( اذ(( تعبير فرمود؟ و حال آنكه هيچ مصححى براى تعبير به اين لفظ نيست ، چون همانطور كه گفته شد لفظ مزبور دلالت دارد بر اينكه داستان ، قبل از نقل آن واقع شده است ، عنايت ديگرى از قبيل تحقق وقوع و امثال آن هم در كار نيست تا مصحح آن باشد. پس اينكه فرمود: (( و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم (( چنانكه دلالت دارد برخلقت نوع انسان به نحو توليد و بيرون كشيدن فردى از فرد ديگر و به راه انداختن افراد بى شمار از افراد انگشت شمار به همين نحوى كه ما مشاهده مى كنيم و مى بينيم كه همواره نسل هاى متعاقب وجود نوع انسان را حفظ مى كند در عين حال دلالت دارد بر اينكه داستان يك نوع تقدمى بر جريان خلقت و سير مشهود آن دارد. ● عالم ذر، نشاءة انسانى متقدم بر نشاءه دنيوى است ، نه به تقدم زمانى ترجمه تفسير الميزان جلد 8 صفحه : 416 فراموش نشود كه گفتيم آن تقدمى كه آقايان فرض كرده و آن را تقدم زمانى گرفته و گفته بودند: (( خداوند اولين فرد از اين نوع را گرفته و ماده نطفه اى كه منشا نسل و ذريه اين نوع است از او بيرون كشيده و آن را به عدد افرادى كه از اين نوع تا قيامت به وجود مى آيند تجزيه نموده و به عين آن لباس و قالبى كه در دنيا به تن مى كند يعنى با همان عقل ، گوش ، چشم ضمير، پشت و شكم و غيره ملبس نموده و او را بر خود شاهد گرفته و از او ميثاق مى ستاند و بعد از گرفتن ميثاق دوباره او را به صلب بر مى گرداند تا نوبت به سير طبيعيش برسد(( فرضى است محال و آيه شريفه هم با آن بيگانه است . جز اينكه سر محال بودن آن را نگفتيم ، و اينك مى گوييم آن اشكالى كه فرض مزبور را محال مى سازد مستلزم بودن آن است كه انسان با شخصيت دنياييش دوبار در دنيا موجود شود، يكى بار اول و يكى بار دوم ، و اين مستلزم اين است كه شى ء واحد بواسطه تعدد شخصيت غير خودش شود، ريشه همه اشكالات اين فرض تنها همين است . و اما اينكه انسان و يا غير انسان در امتداد مسير بسوى خدا و رجوع به سوى او در عوالم مختلف داراى نظام ها و احكام مختلف موجود شود، محال نبوده و بلكه امرى است كه قرآن كريم آن را على رغم كفار اثبات مى كرده است ، و عليه كسانى كه مى گويند: (( ان هى الا حيوتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر : زندگى جز همين زندگانى دنيا نيست ، مى ميريم و زنده مى شويم و جز طبيعت كسى ما را نمى ميراند(( زندگى ديگرى در قيامت اثبات كرده و فرموده كه انسان به عين وجود و شخصيتى كه در دنيا دارد در آن
عالم موجود مى شود، در حالى كه نظام و احكام آن عالم و آن زندگى غير از نظام و احكام زندگى دنيا است ، و نيز زندگى ديگرى در برزخ اثبات كرده كه انسان به عين وجود و خصوصياتش در آن عالم موجود شده و زندگى مى كند، در حالى كه نظام و احكام آن عالم نيز غير نظام و احكام عالم دنيا است ، و در آيه (( و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم (( اثبات كرده كه براى هر موجودى در نزد خداى تعالى وجود وسيع و غير محدودى در خزائن او است ، كه وقتى به دنيا نازل مى شود دچار محدوديت و مقدار مى گردد، براى انسان هم كه يكى از موجودات است سابقه وجودى در نزد او و در خزائن او است كه بعد از نازل شدن به اين نشات محدود شده است . ترجمه تفسير الميزان جلد 8 صفحه : 417 و در آيه شريفه (( انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء(( و همچنين آيه (( و ما امرنا الا واحده كلمح بالبصر(( و نظائر آن اثبات كرده كه اين وجود تدريجى كه براى موجودات و از آن جمله براى انسان است امرى است از ناحيه خدا كه با كلمه (( كن (( و بدون تدريج بلكه دفعه افاضه مى شود، و اين وجود داراى دو وجهه است يكى آن وجه و روئى كه به طرف دنيا دارد و يكى آن وجهى كه به طرف خداى سبحان دارد، حكم آن وجهى كه به طرف دنيا دارد اين است كه به تدريج از قوه به فعل و از عدم به وجود در آيد، نخست بطور ناقص ظاهر گشته و سپس بطور دائم تكامل يابد، تا آنجا كه از اين نشاءت رخت بر بسته و به سوى خداى خود برگردد، و همين وجود نسبت به آن وجهى كه به خداى سبحان دارد امرى است غير تدريجى بطورى كه هر چه دارد در همان اولين مرحله ظهورش دارا است و هيچ قوه اى كه به طرف فعليت سوقش دهد در آن نيست . و اين دو وجه هر چند دو وجه براى شى ء واحدى هستند، ليكن احكامشان مختلف است ، و لذا تصور آن محتاج به داشتن قريحه اى نازك بين است ، و ما آن را در ابحاث سابق خود مقدارى شرح داده و شرح مفصل آن را به زودى از نظر خواننده مى گذرانيم - ان شاءالله -. و مقتضاى آيات فوق اين است كه براى عالم انسانى با همه وسعتى كه دارد در نزد خداى سبحان وجودى جمعى باشد، و اين وجود جمعى همان وجهه اى است كه گفتيم وجود هر چيزى به خداى سبحان داشته و خداوند آن را بر افراد افاضه نموده ، و در آن وجه هيچ فردى از افراد ديگر غايب نبوده و افراد از خدا و خداوند هم از افراد غايب نيست ، چون معقول نيست فعل از فاعل و صنع از صانع خود غايب شود، و اين همان حقيقتى است كه خداوند از آن تعبير به ملكوت كرده و فرموده : (( و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين (( و آيه شريفه (( كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين (( نيز بدان اشاره دارد. و اما اين وجه دنيايى انسان كه ما آن را مشاهده كرده و مى بينيم آحاد انسان و احوال و ترجمه اعمال آنان به طبقات زمان تقسيم شده ، و بر مرور ليالى و ايام منطبق گشته و نيز اينكه مى بينيم انسان بخاطر توجه به تمتعات مادى زمينى و لذائذ حسى از پروردگار خود محجوب شده ، همه اين احوال متفرع بر وجهه ديگر زندگى است كه گفتيم سابق بر اين زندگى و اين زندگى متاخر از آن است ، و موقعيت اين نشات در تفرعش بر آن نشأت موقعيت (( يكون (( و (( كن (( در جمله (( ان نقول له كن فيكون (( را دارد. ترجمه تفسير الميزان جلد 8 صفحه : 418 و به اين بيان روشن گرديد كه اين نشاءت دنيوى انسان مسبوق است به نشات انسانى ديگرى كه عين اين نشات است ، جز اينكه آحاد موجود در آن ، محجوب از پروردگار خود نيستند، و در آن نشات وحدانيت پروردگار را در ربوبيت مشاهده مى كنند، و اين مشاهده از طريق مشاهده نفس خودشان است نه از طريق استدلال ، بلكه از اين جهت است كه از او منقطع نيستند، و حتى يك لحظه او را غايب نمى بينند، و لذا به وجود او و به هر حقى كه از طرف او باشد اعتراف دارند. آرى ، قذارت شرك و لوث معصيت از احكام اين نشات دنيايى است ، نه آن نشات ، آن نشات قائم به فعل خدا است ، و جز فعل خدا كس ديگر فعلى ندارد دقت فرماييد -. خواننده محترم اگر در آيه مورد بحث يعنى آيه (( و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم ...(( به خوبى دقت بفرمايد خواهد ديد كه آيه اشاره مى كند به تفصيل حقيقتى كه آيات فوق بطور اجمال به آن اشاره داشت ، اشاره مى كند به يك نشات انسانى كه سابق بر نشات دنيايى او است ، اين نشات است كه خداوند در آن بين افراد نوع انسان تفرقه و تمايز قرار داده و هر يك از ايشان را بر نفس خود شاهد گرفته است كه (( الست بربكم : آيا من پروردگار شما نيستم ؟ قالوا بلى گفتند آرى (( اين است معناى آيه شريفه و ديگر آن اشكالاتى كه بر كلام مثبتين عالم ذر وارد مى شد بر آن وارد نمى شود، ايشان از آيه و روايات ، عالم ذرى فهميده بودند كه تقدم زمانى بر اين عالم دارد، ليكن در معنايى كه ما از آيه شريفه و از ساير آيات فهميديم تقدم زمانى نيست ، نشات
ى است كه به حسب زمان هيچ انفكاك و جدائى از نشات دنيوى ندارد، بلكه با آن و محيط به آن است ، و تقدمى كه بر آن دارد مانند تقدم (( كن (( بر (( فيكون (( است ، پس آن محذورها و اشكالاتى كه در تقدم زمانى بود در اين وجه راه ندارد. و همچنين اشكالاتى هم كه بر گفتار منكرين عالم ذر در تفسير آيه مورد بحث وارد مى شد بر اين وجه وارد نمى شود، ايشان آيه شريفه را به حالت وجود نوع انسانى در نشات دنيا تفسير كرده بودند، و ما بر كلام ايشان اشكال كرده و گفتيم : اين توجيه مخالف با جمله (( و اذ اخذ ربك (( است ، ترجمه تفسير الميزان جلد 8 صفحه : 419 و نيز مستلزم اين است كه اشهاد را مجازا حمل بر تعريف كنيم و نيز سؤال (( الست بربكم (( و جواب (( قالوا بلى شهدنا(( را حمل بر زبان حال كنيم ، و حال آنكه چنين نيست ، و اين گفت و شنود مربوط به نشات دنيا نبوده بلكه ظرف آن سابق بر ظرف دنيا است ، و اشهاد هم معناى حقيقيش اراده شده ، و خطاب هم زبان حال نيست بلكه خطاب حقيقى است . و نيز معنايى كه ما براى آيه كرديم معناى تحميلى نبوده ، بلكه معنايى است كه آيه شريفه از آن تأبى ندارد، و ساير آيات هم به شرطى كه به يكديگر ضميمه شود اشاره به آن دارد. و اما روايات - به زودى خواهد آمد كه پاره اى از آنها مانند آيه شريفه دلالت دارد بر اصل تحقق اين نشات انسانى ، و بعضى ديگر دارد كه خداوند براى آدم از اين نشات انسانى پرده بردارى نموده و ملكوت عالم انسانى و اشهاد و اخذ ميثاقى را كه در آن واقع شده به وى نشان داده ، همانطورى كه ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داده است . اينك خواننده گرامى را به انتظار رسيدن بحث روايتى گذاشته و به تفسير آيه باز مى گرديم . (( و اذ اخذ ربك (( يعنى بيان سابق را براى اهل كتاب تتميم نموده و داستان اخذ ميثاق را بر ايشان نقل كن و يا براى مردم نقل كن آن بيانى را كه اين سوره بخاطر آن نازل شده و آن اين است كه براى خدا عهدى است بر گردن بشر كه از آن عهد بازخواست خواهد كرد، و اينكه بيشتر مردم با اينكه حجت بر ايشان تمام شده به آن عهد وفا نمى كنند. ذكر كن براى مردم موطنى را كه در آن موطن خداوند از بشر از صلب هايشان ذريه شان را گرفت ، بطورى كه احدى از افراد نماند مگر اينكه مستقل و مشخص از ديگران باشد، و همه در آن موطن جدا جداى از هم اجتماع نمودند، و خداوند ذات وابسته به پروردگارشان را به ايشان نشان داد، و عليه خود گواهشان گرفت ، و ايشان در آن موطن غايب و محجوب از پروردگارشان نبوده و پروردگارشان هم از ايشان محجوب نبود، بلكه به معاينه ديدند كه او پروردگارشان است ، همچنان كه هر موجود ديگرى به فطرت خود و از ناحيه ذات خود پروردگار خود را مى يابد بدون اينكه از او محجوب باشد. و اين معنا، ظاهر برخى از آيات قرآنى از قبيل آيه (( و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم (( است . ترجمه تفسير الميزان جلد 8 صفحه : 420 (( الست بربكم قالوا بلى شهدنا(( - همانطورى كه گفتيم اين خطاب و جواب از باب زبان حال نيست ، بلكه خطابى است حقيقى و كلامى است الهى ، مگر كلام چيست ؟ كلام عبارت است از (( القائاتى كه بر معناى مورد نظر دلالت كند(( و خداى تعالى هم كارى كرده و در نهاد بشر القائاتى كرده است كه بشر مقصود خدا را از آن فهميده و درك مى كند كه بايد به ربوبيت پروردگارش اعتراف نموده و به اين عهد ازلى وفا كند. (( ان تقولوا يوم القيمه انا كنا عن هذا غافلين (( خطاب در اين جمله به مخاطبين در جمله (( الست بربكم (( و به همان كسانى است كه گفتند: (( بلى شهدنا(( و به مقتضاى اين آيه بشر در قيامت اشهاد و خطاب خدا و اعتراف خود را به معاينه مى بيند و درك مى كند، هر چند در دنيا از آن و از ما سواى معرفت غافل بوده آرى ، در روز قيامت كه بساط بر چيده مى شود و شواغلى كه انسان را از اشهاد و خطاب خدا و اعتراف درونى خود غافل مى ساخت از بين مى رود و پرده هايى كه ميان بشر و پروردگارش حائل بود برچيده مى شود، بشر به خود مى آيد و دوباره اين حقايق را به مشاهده و معاينه درك مى كند، و آنچه را كه ميان او و پروردگارش گذشته بود به ياد مى آورد. احتمال هم دارد كه خطاب در آيه راجع به ما باشد كه مخاطب به آيات قرآنى هستيم ، و بخواهد بفرمايد: ما اين عمل را با شما گروه مخاطبين انجام داديم تا فرداى قيامت چنين و چنان نگوييد؛ و ليكن احتمال اول به ذهن نزديك تر است ، و قرائت (( ان يقولوا(( به لفظ غيبت هم آن احتمال را تاييد مى كند. (( او تقولوا انما اشرك آباونا من قبل (( اين جمله حكايت حجتى است كه بنا به فرض انحصار اشهاد و اخذ ميثاق در پدران ممكن بود فرزندان (ذريه ) به آن تمسك كنند، همچنان كه جمله (( ان تقولوا(( حجت جميع مردم از پدران و فرزندان است كه به فرض ترك اشهاد ممكن بود به آن استدلال نمايند. و پر واضح است كه اگر فرض كنيم خداوند اشهاد و اخذ ميثاق را در آن نشات بكلى ترك مى كرد لازمه اش اين مى شد
كه احدى از افراد ذريه در اين نشات به خداى تعالى معرفت پيدا نكند، براى اينكه آن نشات نشاتى است كه ميان بشر و پروردگارش حائلى نيست ، و اگر فرضا در آنجا كسى به ربوبيت پروردگارش علم پيدا كند همين علم ، خود اشهاد و اخذ ميثاق است ، به خلاف اين نشات كه بخاطر محجوب بودن بشر تنها راه علمش ‍ از طريق استدلال است ، و تنها بدين وسيله مى تواند به ماوراى حجاب پى ببرد. بنابراين ، اگر در آن نشات بالنسبه به ذريه اشهاد و اخذ ميثاق واقع نمى شد لازمه اش اين بود كه احدى از افراد ذريه اصلا راهى به سوى معرفت ربوبيت نداشته باشند، ترجمه تفسير الميزان جلد 8 صفحه : 421 و آن وقت معصيت شرك از ايشان فرض نداشت ، زيرا اگر هم مشرك مى شدند شركشان عمل پدرانشان محسوب مى شد، چون راهى جز پيروى از پدران و بار آمدن كوركورانه بر شرك آنان نداشتند، آن وقت صحيح بود بگويند: (( انما اشرك آباونا من قبل و كنا ذريه من بعدهم افتهلكنا بما فعل المبطلون (( . و كذلك نفصل الايات و لعلهم يرجعون (( تفصيل آيات (( به معناى جدا كردن آنها از يكديگر است تا معنا و مدلول هر يك در جاى خود روشن شود، و در اثر اختلاط آنها مختلط نگردد، و اينكه فرمود: (( و لعلهم يرجعون (( عطف است بر مقدر و تقدير آيه اين است كه : ما آيات را تفصيل داديم به منظور فلان و فلان و اينكه شايد ايشان از باطل به سوى حق بازگشت كنند. ● بحث روايتى (رواياتى در تفسير آيه ذر، اخراج بنى آدم ، اخذ ميثاق از آنان و اشهاد آنان ) در كافى به سند خود از زراره از حمران از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: موقعى كه خداوند تبارك و تعالى خلق را مى آفريد نخست آبى گوارا و آبى شور و تلخ آفريد و آندو را بهم آميخت ، و از روى زمين خاكى بر گرفت و آن را به شدت مالش داد، سپس به اصحاب يمين كه در آن روز به صورت ذراتى جاندار در جنبش بودند فرمود: بسوى جنت شويد كه مرا در اين امر باكى نيست ، و به اصحاب شمال فرمود: بسوى آتش شويد و مرا در اين امر باكى و اعتنائى نيست ، آنگاه فرمود: (( آيا من پروردگار شما نيستم ؟(( (( قالوا بلى شهدنا ان تقولوا يوم القيامه انا كنا عن هذا غافلين ...(( و نيز به سند خود از عبداللّه بن سنان از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : از آن جناب پرسيدم اين كدام فطرت است كه آيه شريفه (( فطره اللّه التى فطر الناس عليها(( از آن ياد كرده ؟ فرمود: اسلام است كه خداوند بشر را در موقعى كه از او بر توحيد خود ميثاق مى گرفت به كافر و مؤمن فرمود: (( الست بربكم (( بشر را بر فطرت اسلام خلق كرد. و در تفسير عياشى و خصائص سيد رضى از اصبغ بن نباته از على بن ابيطالب (عليه السلام ) روايت شده كه گفت : ترجمه تفسير الميزان جلد 8 صفحه : 422 وقتى ابن الكواء نزد آن حضرت آمد و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين مرا خبر ده از خداى تعالى و اينكه آيا قبل از موسى با كسى از اولاد آدم تكلم كرده ؟ حضرت فرمود: خداوند با جميع مخلوقات خود تكلم كرده چه خوب آنان و چه بدشان ، و همه جواب او را داده اند، اين معنا بر ابن الكواء گران آمد و مقصود امام را نفهميد و لذا پرسيد چطور يا اميرالمؤمنين ؟ حضرت فرمود: مگر كتاب خدا را نخوانده اى كه به پيغمبر خود مى فرمايد: (( و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى (( اگر اين آيه را خوانده اى بايد بدانى كه خداوند كلام خود را به جميع افراد بنى آدم شنوانده و ايشان هم جواب او را داده اند. اى ابن كواء! جمله (( قالوا بلى (( جواب بنى آدم است ، خداوند به بنى آدم فرمود: بدرستى منم معبود يكتا، معبودى نيست جز من و منم رحمان و رحيم پس اقرار آوردند به اطاعت و ربوبيت ، و رسل و انبياء و اوصياى انبياء را از ديگران جدا كرد و بشر را مأمور به اطاعتشان كرد، بشر نيز در عهد ازل به همه اينها اقرار نمود، موقعى كه اقرار مى كردند ملائكه ناظر بودند و گفتند: اى بنى آدم ما عليه شما گواه شديم تا در قيامت نتوانيد بگوييد ما از اين امر غافل بوديم . مؤلف : اين روايت مانند روايت قبلى و بعضى از رواياتى كه بعدا نقل مى شود تنها مطلق اخذ ميثاق را ذكر مى كند و متعرض بيرون آوردن ذريه از صلب آدم و نشان دادن خويش به ايشان نشده . و گويا تشبيه (( ذريه (( به (( ذر(( كه در بعضى از روايات آمده به منظور فهماندن كثرت ذريه است ، نه خردى آنها و اينكه از كوچكى حجم به اندازه ذر بودند، و از آنجا كه اين تعبير در روايات بسيار و مكرر وارد شده از اين رو اين نشات را (( عالم (( ذر ناميده اند. و اين روايت به خوبى دلالت دارد بر اينكه سؤال و جواب مزبور گفتگوى حقيقى بوده نه صرف زبان حال . و نيز دلالت دارد بر اينكه عهد مزبور تنها بر ربوبيت پروردگار گرفته نشده بلكه اقرار به نبوت انبياء و ساير عقايد حقه نيز جزو آن پيمان بوده است ، و همه اينها مويد بيان سابق ما است . و نيز در تفسير عياشى از رفاعه روايت شده كه گفت
: از حضرت صادق (عليه السلام ) معناى آيه (( و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم (( را پرسيدم ، فرمود: آرى ، براى خدا است حجت بر جميع خلق ، و همه را ماخوذ به آن حجت كرد روزى كه از همه اينطور ميثاق گرفت - سپس حضرت دست خود را گرفت - و فرمود: اين چنين . ترجمه تفسير الميزان جلد 8 صفحه : 423 مؤلف : از ظاهر اين روايت بر مى آيد كه امام (عليه السلام ) تنها كلمه (( اخذ(( را كه در آيه است معنا كرده و آن را به معناى احاطه و ملكيت تفسير نموده .
● چند روايت صحيحه كه بر وجود عالم ذر دلالت مى كنند و در تفسير قمى از پدرش از ابن ابى عمير از ابن مسكان از ابى عبدالله (عليه السلام ) روايت شده كه گفت : از آن جناب پرسيدم اشهادى كه در آيه (( و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى (( آمده آيا بطور معاينه بوده ؟ فرمود آرى ، چيزى كه هست مردم خصوصيات آن موقف را فراموش كردند، و تنها معرفت را از دست ندادند، و بزودى آن خصوصيات به يادشان خواهد آمد، و اگر معرفت هم از دست مى رفت احدى نمى فهميد كه خالق و رازق او كيست ، و اشخاصى هم كه در اين نشات كافر شدند كسانى هستند كه در آن نشات ايمان نياوردند و اقرارشان زبانى بوده ، و همانهايند كه خداوند در حقشان فرموده : (( فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل : ايمان نخواهند آورد به چيزى كه در سابق آن را تكذيب كرده بودند(( . مؤلف : اين روايت گفتار كسانى را كه دلالت آيه را بر اخذ ميثاق در عالم ذر انكار كرده و آيه (( و اشهدهم على انفسهم الست بربكم (( را تفسير كرده اند به اينكه خداوند آيات دال بر ربوبيتش را به ايشان آموخت ، رد مى كند، و روايت از حيث سند صحيحه است و نظير آن در صراحت و صحت روايت زراره و غير آن است كه ذيلا نقل مى شود. در كافى از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از زراره روايت كرده كه گفت : مردى از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) از معناى آيه (( و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم ...(( ، سؤال كرد، حضرت در حالى كه پدرش هم مى شنيد فرمود: پدرم مرا حديث كرد كه خداى عز و جل قبضه اى از خاك يعنى خاكى كه آدم را از آن آفريده بود گرفت و آب گوارا و شيرين بر آن بريخت ، و تا چهل روز به همان حال بگذاشت و پس از اينكه ور آمده شد گرفته و به شدت مالش داد و از چپ و راست آن ذريه بنى آدم بيرون آمدند، دستور داد تا همه در آتش شوند، اصحاب يمين داخل شدند و آتش بر ايشان سرد و سلام شد، و ليكن اصحاب شمال از داخل شدن در آن خوددارى كردند. ترجمه تفسير الميزان جلد 8 صفحه : 424 مؤلف : و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست ، و گويا امر به در آتش ‍ شدن كنايه از داخل شدن در حظيره عبوديت و انقياد و طاعت است . و نيز در همان كتاب به سند خود از عبدالله بن محمد جعفى و عقبه نقل مى كند كه هر دو از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرمود: خداى عزوجل خلق را آفريد، به اين نحو كه دوستان خود را از چيزى آفريد كه آن را دوست مى داشت و آن خاك بهشت بود، و دشمنانش را از چيزى آفريد كه دشمن مى داشت و آن خاك جهنم بود، آنگاه هر دو فريق را در ظلال مبعوث كرد، شخصى پرسيد ظلال چيست ؟ فرمود: نمى بينى كه سايه ات در آفتاب چيزيست و حال آنكه چيزى نيست ، سپس انبياء را با ايشان مبعوث كرد، انبياء ايشان را به اقرار به خدا دعوت كردند، و اين همان كلام خدا است كه مى فرمايد: (( و لئن سالتهم من خلقهم ليقولن الله (( سپس ايشان را به اقرار دعوت كردند، بعضى اقرار كردند و بعضى ديگر انكار، آنگاه ايشان را به ولايت ما دعوت كردند و به خدا سوگند كسانى اقرار كردند كه خدا دوستشان مى داشت ، و كسانى انكار كردند كه خدا دشمنشان مى داشت ، و اين همان كلام خدا است كه مى فرمايد: (( و ما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل (( ، آنگاه ابى جعفر (عليه السلام ) فرمود: تكذيب بود (يعنى تكذيب سابقه دارد). مؤلف : اين روايت گر چه از روايات وارده در تفسير آيه ذر نيست ، ولى از آنجا كه مشتمل بر داستان اخذ ميثاق است ما در اينجا ايرادش كرديم ، و در اين روايت ذكرى از ظلال شده ، و اين تعبير در لسان ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) مكرر آمده ، و مراد از آن بطورى كه از ظاهر اين روايت استفاده مى شود توصيف آن نشأت است كه به وجهى عين نشأت دنيا است و به وجهى غير آن است ، و احكامى دارد كه به وجهى غير احكام دنيا است و به وجهى عين آن است ، و بنابراين ، روايت با بيان سابق ما كاملا منطبق است . و در كافى و تفسير عياشى از ابى بصير روايت شده كه گفت : به حضرت صادق (عليه السلام ) عرض كردم ، مردم در عالم ذر چطور جواب دادند و حال آنكه ذراتى بودند؟ فرمود: خداوند در همان ذرات چيزى قرار داده كه اگر از آنها سؤال شود بتوانند جواب بگويند. عياشى اضافه كرده كه مقصود جواب دادن در ميثاق است . ترجمه تفسير الميزان جلد 8 صفحه : 425 مؤلف : اين قسمتى را كه عياشى اضافه كرده كلام راوى است ، و مقصود از جمله (( خداوند در همان ذرات چيزى قرار داده بود كه وقتى از آنها سؤال شود بتوانند جواب بگويند(( صرف زبان حال نيست ، بلكه از آنجايى كه راوى ديده بوده كه جواب ذرات از نوع جوابهاى دنيوى است ، و استبعاد كرده بوده از اينكه چنين جوابى از ذره صادر شود، لذا از اين معنا سؤال كرده ، امام (عليه السلام ) هم جواب داده است به اينكه امر آن عالم به نحوى بوده كه اگر به عالم دنيا نازل مى شدند همان حال ، جواب دنيوى و زبانى ايشان مى
شد، مؤيد اين معنا جمله (( چيزى قرار داده بود كه اگر از آنها سؤال شود بتوانند جواب بگويند(( است ، چون اين تعبير با تعبير (( چيزى در آنها قرار داد كه اگر حرف زن مى بودند جواب مى دادند(( و امثال آن فرق دارد. و نيز در تفسير عياشى از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه در ذيل جمله (( الست بربكم (( از آنجناب پرسيد آيا اين كلام را به زبانهاى خود ادا كردند، فرمود: آرى ، و هم با دل هاى خود گفتند. ابى بصير مى گويد: پرسيدم در آن روز اين ذرات كجا بودند؟ فرمود: آن روز خداوند در آن ذرات كارى كرد و آن ذرات عكس العملى نشان دادند كه همان جوابشان بود. مؤلف : جواب امام (عليه السلام ) كه فرمود: (( آرى به زبانها و هم با دلهايشان (( مبنى بر اين است كه وجود ذرات در آن روز طورى بوده كه اگر به دنيا منتقل مى شدند همان نحوه وجودشان جواب زبانى و دنيائى مى شد، ليكن در آن عالم زبان و دل يكى بوده و از اين رو امام (عليه السلام ) فرمود: (( آرى و با دلهايشان (( و با اين تعبير جواب زبانى را تصديق كرده و جواب با دلها را اضافه كرده است . سپس از آنجايى كه در ذهن راوى بوده كه اين داستان در دنيا و نشأت طبيعت واقع شده ، و بعضى از روايات داستان اخراج ذريه از صلب آدم و مكان وقوع اين داستان را هم ذكر كرده ، و بعضى از آنها را همين راوى يعنى ابا بصير روايت كرده لذا در اين روايت از محل و وقوع اين قصه پرسيد، و امام (عليه السلام ) هم با جمله (( صنع منهم ما اكتفى به (( جوابش داد، و در جواب تعيين مكانى نكرد، بلكه فرمود: خداوند ذريه را طورى آفريد كه سؤال و جواب از او صحيح و ممكن باشد. و همه اين تعبيرات ، بيان سابق ما را درباره وصف عالم ذر تاييد مى كند، و علاوه بر اين ، روايت مورد بحث مانند ساير روايات در افاده اينكه سؤال و جواب واقع در آن نشأت به نحو حقيقت بوده نه بنحو مجاز صراحت داشته و يا نزديك به صريح است . ترجمه تفسير الميزان جلد 8 صفحه : 426 و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد و حكيم ترمذى در كتاب نوادر الاصول و ابو شيخ در عظمت و ابن مردويه از ابى امامه روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود خداوند خلق را آفريد و كار خلقت تمام شد، و در آن موقع كه عرشش بر روى آب بود ميثاق انبياء را گرفته و اصحاب يمين را به دست راست خود و اصحاب شمال را به دست چپ خود گرفت گر چه هر دو دست خدا راست است آنگاه اصحاب يمين را صدا زد، ايشان جواب دادند و گفتند: پروردگار ما لبيك و سعديك ، فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند آرى . اصحاب شمال را صدا زد، ايشان نيز جواب دادند و گفتند پروردگار ما لبيك و سعديك ، فرمود آيا من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند: آرى . آنگاه همه را به يكديگر آميخت يكى از ايشان گفت : پروردگارا چرا ما را بهم مخلوط كردى ؟ فرمود: ايشان غير اين اعمال ديگرى دارند كه مرتكب خواهند شد، بهمين جهت اينكار را كردم تا روز قيامت نگويند پروردگارا ما از اين امر غفلت داشتيم ، آنگاه همه ذريه را دوباره به صلب آدم برگردانيد، پس اهل بهشت بهشتيان آن روز و اهل آتش دوزخيان آن روزند. وقتى سخنان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) به اينجا رسيد شخصى پرسيد يا رسول اللّه پس خاصيت اعمال چيست ؟ حضرت فرمود: هر قومى براى سر منزل مقصودش عمل مى كند عمر بن خطاب وقتى اين را شنيد گفت : حال كه مطلب چنين است براى آن منزل تلاش مى كنيم . مؤلف : از اينكه فرمود: (( عرشش بر روى آب بود(( كنايه است از اينكه مسأله اخذ ميثاق مقدم بر خلقت بوده ، و مقصود از آن ، تقدم خلقت ارواح ، بر خلقت اجسام نيست ، زيرا اگر مقصود اين باشد همه آن اشكالاتى كه بر عالم ذر به آن معنا كه مثبتين آن فهميده بودند وارد مى شد بر اين روايت نيز وارد مى شود. و اينكه فرمود: (( هر قومى براى سر منزل مقصودش عمل مى كند(( معنايش اين است كه هر يك از دو منزل محتاج به عمل دنيوى مناسب با خودش است ، اگر عامل اهل بهشت باشد لاجرم عمل خير انجام مى دهد، و اگر اهل دوزخ باشد خواه ناخواه عمل شر مرتكب مى شود، و دعوت انبياء بسوى بهشت و بسوى عمل خير براى اين است كه عمل خير منزل صاحبش را در بهشت معين و مشخص مى كند، همچنان كه عمل شر منزل صاحبش را در آتش معلوم مى سازد، چنانچه فرموده : (( و لكل وجهه هو موليها فاستبقوا الخيرات (( . ترجمه تفسير الميزان جلد 8 صفحه : 427 و صرف تعيين وجهه ، مانع از دعوت بسوى سبقت جستن در خيرات نيست ، و منافات ندارد كه سعادت و شقاوت انسان از نظر علل تامه آن معين باشد و در عين حال از نظر اختيار انسان در تعيين سرنوشت خود معلوم و معين نباشد، چون اختيار انسان نسبت به سعادت و شقاوتش ‍ جزء علت تامه است نه تمام آن ، و جزء علت هر چيزى وجود و عدم آنچيز را معين نمى سازد، به خلاف علت تامه ، و بحث مفصل اين مطلب در چند جاى از اين كتاب گذشت كه آخرى آنها در ذيل آيه (( كما بداكم تعودون فريقا هدى و فريق
ا حق عليهم الضلاله (( است ، اخبار طينت هم كه در سابق ايراد شد به يك معنا اخبار اين بحث نيز هست . و در همان كتاب است كه عبد بن حميد، ابن جرير، ابن المنذر، ابن ابى حاتم و ابو الشيخ از ابن عباس روايت كرده اند كه در تفسير (( و اذ اخذ ربك من بنى آدم ...(( گفته است : خداوند آدم را خلق كرد و از او ميثاق گرفت به اينكه پروردگار او است ، و مقدرات او را از قبيل اجل ، رزق و مصيبت تعيين نموده ، آنگاه فرزندان او را كه به شكل ذره هايى بودند از صلب او بيرون كشيده از ايشان نيز ميثاق گرفت به اينكه پروردگار ايشان است ، و اجل ، رزق و مصيبت هر يك از ايشان را تعيين نمود. مؤلف : اين معنا به طرق بسيار و به عبارات مختلفى از ابن عباس روايت شده ليكن همه آنها در اصل معنا شريكند، و آن مسأله اخراج ذريه از صلب آدم و گرفتن ميثاق از ايشان است . و نيز در الدر المنثور است كه ابن عبد البر در كتاب تمهيد از طريق سدى از ابى مالك و از ابى صالح از ابن عباس و از مره همدانى از ابن مسعود و عده ديگرى از صحابه روايت كرده كه در ذيل آيه (( و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم (( گفته اند: وقتى كه خداى تعالى آدم را از بهشت راند قبل از اينكه به زمين فرودش فرستد صفحه طرف راست پشتش را مسح كرد و از همانجا ذريه سفيد رنگى مانند لولو و به صورت مورچه هاى ريز بيرون آورد و فرمود: به رحمت من به بهشت درآييد، آنگاه صفحه طرف چپ پشتش را مسح كرد و ذريه سياه رنگى به صورت مورچه هاى خرد بيرون آورد و فرمود: به دوزخ اندر شويد كه از اين كار باكى ندارم ، اين است معناى اصحاب يمين و اصحاب شمال كه در قرآن آمده . ترجمه تفسير الميزان جلد 8 صفحه : 428 آنگاه از هر دو فرقه ميثاق گرفت و فرمود: (( الست بربكم قالوا بلى (( ب عضى به طوع و رغبت عهد كردند و بعضى به كراهت و بر وجه تقيه ، در اينجا خداى تعالى و ملائكه گفتند كه ما شاهديم تا در روز قيامت نگوييد ما از اين امر غافل بوديم ، و يا پدران ما قبل از ما مشرك شدند. اين عده از اصحاب اضافه كردند كه احدى از فرزندان آدم نيست مگر اينكه مى داند كه خداى تعالى پروردگار او است ، و اين گفته خدا است كه مى فرمايد: (( و له اسلم من فى السموات و الارض طوعا و كرها : و براى او به رغبت و يا به كراهت تسليم شده است آنكه در آسمانها و زمين است (( و نيز مى فرمايد: (( فلله الحجه البالغه فلو شاء لهديكم اجمعين : پس براى خدا است حجت بالغه ، و اگر مى خواست همه شما را هدايت مى كرد(( يعنى در روز اخذ ميثاق . ● تواتر معنوى حديث ذر و اشاره به بعض طرق نقل آن در عامه و خاصه مؤلف : حديث ذر به تفصيلى كه در اين روايت آمده به سند موقوف و سند موصول از عده اى از اصحاب رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ابن عباس ، عمر بن خطاب ، عبداللّه بن عمر، سلمان ، ابى هريره ، ابى امامه ، ابى سعيد خدرى ، عبداللّه بن مسعود، عبد الرحمن بن قتاده ، ابى الدرداء، انس ، معاويه و ابى موسى اشعرى روايت شده است . همچنان كه از طرق شيعه از على بن ابيطالب ، على بن الحسين ، محمد بن على ، جعفر بن محمد و حسن بن على العسكرى (عليهما السلام ) و از طرف اهل سنت نيز از على بن الحسين ، محمد بن على و جعفر بن محمد به طريق كثيره اى روايت شده . پس بنابراين ، مى توان درباره اين حديث ادعاى تواتر معنوى كرد. ترجمه تفسير الميزان جلد 8 صفحه : 429 و نيز در الدر المنثور است كه ابن سعد و احمد از عبدالرحمن بن قتاده سلمى كه از اصحاب رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بوده روايت كرده اند كه گفت : از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) شنيدم كه مى فرمود: خداى تبارك و تعالى آدم را خلق كرد و سپس ‍ خلائق را از پشتش بيرون آورد و فرمود: اين عده در بهشت ، و پروائى ندارم و اين عده در جهنم ، و پروائى ندارم ، مردى پرسيد: يا رسول الله ما بر چه پايه و اساس عمل كنيم ؟ حضرت فرمود: بر طبق مقدر زمان . مؤلف : كلامى كه در ذيل اين روايت است نظير كلامى است كه در ذيل روايت ابى امامه است كه قبلا نقل شد، و معلوم مى شود سائل از جمله اين عده در بهشت ، و پروائى ندارم و اين عده در جهنم ، و پروائى ندارم جبر و بى اختيارى انسان را فهميده بوده ، و لذا رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) در جواب سؤالش فرمود: اين تقدير خداى تعالى است ، و اعمال ما در عين اينكه عمل ما و منسوب به ما است در عين حال همه بر وفق قدر انجام يافته و قدر هم با آنها منطبق است ، زيرا خداى تعالى آنچه را كه مقدر كرده همه را مقدر كرده كه به اختيار ما صورت گيرد، پس ما بر وفق قدر آنچه را كه مى كنيم به اختيار خود مى كنيم و در انجام و يا ترك اعمالمان مجبور نيستيم ، و در عين حال با اعمال ما مقدر خداى تعالى هم واقع مى شود، اين است معناى كلام آن حضرت ، نه اينكه خداى تعالى با تقديرش اختيار را از ما سلب كرده و اراده ما را از كار انداخته باشد، و روايات به اين معنى بسي
ار است . ● چند روايت از امام صادق (ع ) در اين زمينه و در كافى از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از ابن اذينه از زراره از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : من از آن حضرت از معناى جمله (( حنفاء غير مشركين (( سؤ ال كردم ، فرمود: (( حنفيت (( از فطرتى است كه خداوند بشر را بر آن فطرت سرشته است ، و در خلقت خدا تبديل نيست ، و سپس فرمود: خداوند بشر را بر فطرت معرفت خود سرشته است . زراره مى گويد: وقتى اين بيان را از آنجناب شنيدم پرسيدم معناى آيه (( و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى ...(( چيست ؟ فرمود: خداوند از پشت آدم ذريه اش را تا روز قيامت بيرون آورد، و ايشان مانند ذره ها بيرون آمدند و خداوند خود را به ايشان شناسانيد و نشان داد، و اگر اين نبود احدى پروردگار خود را نمى شناخت . ترجمه تفسير الميزان جلد 8 صفحه : 430 و نيز مى گويد: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) فرموده : هر فرزندى بر طبق فطرت به دنيا مى آيد و مقصود از فطرت معرفت خدا است و اينكه او خالق و آفريدگار وى است ، در قرآن هم فرموده : (( و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله : اگر از ايشان بپرسى چه كسى آسمان و زمين را آفريده هر آينه خواهند گفت خدا(( . مؤلف : وسط اين حديث را به عين همين الفاظ عياشى در تفسير خود از زراره نقل كرده ، و اين روايت به خوبى بيان سابق ما را درباره اشهاد و خطابى كه در آيه مورد بحث بود گواهى مى كند، بخلاف گفته هاى منكرين عالم ذر كه گفته بودند مقصود از اين آيه معرفت به آيات داله بر ربوبيت خداى تعالى براى جميع خلائق است ، چون روايت بالا مخالف با گفته هاى ايشان است . صاحب معانى الاخبار هم اين روايت را به همين سند و به عين همين الفاظ از زراره از ابى جعفر (عليه السلام ) نقل كرده ، در نقل وى به جاى عبارت : (( خود را به ايشان شناسانيد و نشان داد(( عبارت : (( خود را به ايشان شناسانيد و صنع خود را نشانشان داد(( آمده ، و بعيد نيست اين تغيير عمدى بوده و راوى چون ديده كه از عبارت (( خود را به ايشان نشان داد(( بوى تجسم و جسمانى بودن خدا مى آيد، لذا روايت را نقل به معنا كرده ، غافل از اينكه اين تغيير عبارت ، هم لفظ روايت را خراب مى كند و هم معناى آن را، و خوانندگان محترم ملاحظه كردند كه همين روايت در كافى و تفسير عياشى به عبارت (( و خود را به ايشان نشان داد(( نقل شده بود. و در حديث ابن مسكان از امام صادق (عليه السلام ) كه قبلا نقل شد نيز وارد شده بود كه گفت پرسيدم (( آيا اين معنا بطور معاينه بوده ؟ فرمود آرى (( و در آنجا هم گفتيم كه اين كلام ربطى به جسمانى بودن خدا ندارد. و در محاسن از حسن بن فضال از ابن بكير از زراره روايت شده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) معناى آيه (( و اذ اخذ ربك من بنى آدم (( را پرسيدم ، فرمود: از آن خاطرات معرفت در دلها بجاى ماند و ليكن ساير خصوصيات موقف از يادها برفت ، و روزى خواهد آمد كه دوباره به يادشان بيايد، و اگر اين معنا نبود احدى از مردم نمى فهميد كه آفريدگار و روزى دهنده اش كيست . ترجمه تفسير الميزان جلد 8 صفحه : 431 و در كافى به سند خود از ابى عبدالله (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: امام على بن الحسين (عليهما السلام ) عزل (بيرون ريختن منى در خارج رحم ) را اشكال نمى كرد، و در استدلال براى آن آيه (( و اذ اخذ ربك من بنى آدم ...(( را قرائت مى نمود، و مى فرمود: نطفه هايى كه خداوند آنها را در عالم ذر بيرون كشيد و از آنها ميثاق گرفت خواه ناخواه به دنيا خواهند آمد هر چند پدران آن نطفه ها را روى سنگ سخت بريزند. مؤلف : اين روايت را صاحب الدر المنثور نيز از ابن ابى شيبه و ابن جرير از امام سجاد (عليه السلام ) نقل كرده ، و اين معنا از سعيد بن منصور و ابن مردويه از ابى سعيد خدرى از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) روايت شده . البته خواننده محترم بايد بداند كه روايات راجع به عالم ذر بسيار زياد است كه ما در اينجا بيشتر آنها را نقل نكرديم ، براى اينكه آنچه را كه نقل كرديم وافى از معناى ديگر روايات است ، و روايات ديگرى نيز در اين باره از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) و ساير انبياء (عليهم السلام ) در دست هست كه - ان شاء الله - در محل خود نقل مى شود. ترجمه تفسير الميزان جلد 8 صفحه : 432
https://virasty.com/r/FO5s با ویراستی ببینید بشنوید و درمیان بگذارید اولین نرم افزار شبیه توئیتر (ایکس) و کلاب هوس ایرانی تفسیر قرآن کریم هر روز در ویرآوا برگزار می شود