افراگل:
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
🍁موسی گنگ به چیزهایی که میدید، می اندیشید. پیرمرد غریب با آن ریشهای بلندش، هرکار میخواست میکرد. بیآنکه توجه کسی را به خودش جلب کند. حتی وقتی چاقو روی طفل نوجوان کشید و او را پشت دیوار برد بازهم توجه هیچ کس به او جلب نشد.
خون خونش را میخورد. صبر کرد تا پیرمرد دوباره بازگردد.
🌺پیرمرد که به سمت موسی برگشت. عرقهای پیشانیش را با آستین پاک کرد. توشهاش را برداشت و دهانش از حرف پر شد که بگوید: آمادهای برویم؟
صبر موسی لبریز شد و فریاد زد: آخر چرا؟!
کَشتی را سوراخ کردی و گفتی هیچ نگو!
دیوار را برای مردمی که هیچ مهمان نواز نیستند تعمیر میکنی و میگویی سکوت کنم؛ اما دیگر راجع به مرگ پسر نوجوان آن هم به دست چون تویی، هرگز ساکت نخواهم نشست.
🌸مرد انگار نه موسی را میدید، نه صدایش را میشنید همان قدر آرام و پر حوصله و پر متانت، توشهاش را دوباره روی زمین انداخت. نشست و به موسی علی نبینا و آله و علیه السلام گفت:«من که از اول گفته بودم تو طاقت صبر کردن نداری!
حالا دیگر کارمان باهم تمام است. دلیل کارهایم را برایت میگویم و بعد هم از همان راه که آمدی بازگرد.
🚢کشتی را سوراخ کردم تا پادشاه ستمگران سرزمین، تنها مال باقی ماندهی دویتیم را نگیرد. باهمان سوراخ که به راحتی قابل تعمیر است. کشتی برای همیشه برای مالکین اصلیش میشود.
دیوار را تعمیر کردم تا دو کودک یتیم که ارث پدرشان زیران مدفون است، بالغ شوند و بتوانند زندگیشان را با آن بسازند.
و اما آن نوجوان،
آن نوجوان کمی بعد پدر و مادرش را از ایمان به خداوند، باز میداشت. بنابراین خداوند اراده کرد به واسطهی من شر او از سر دین آن دو کم کند و به جای او، فرزندانی صالح ومومن به آن دو ببخشد.
🌾 موسی، سرش را پایین انداخت. از پیرمرد خداحافظی کرد. توشهاش را به دست گرفت و همینطور که به پیرمرد وکارهایش فکر میکرد، راهی شد.
✨«قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلي ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً؛ گفت: «تو هرگز نميتواني با من شكيبايي كني! و چگونه ميتواني در برابر چيزي كه از رموزش آگاه نيستي شكيبا باشي؟!».
📖سورهکهف،آیه۶۸.
@zedbanoo
🆔 @tanha_rahe_narafte