بسمالله
«عادت زشت»
همیشه عادتهای زشت،کارهای وقیح نیستند، بعضی عادتها در ظاهر موجهند اما در باطن...
مثل عادت زشت جمعه گذرانی های ما!
عادت کردهایم به غروبهای جمعه که بگوییم دلمان گرفت و با تفریح، دل گرفتگی، مان را فراموش کنیم.
عادت کردهایم خیلی عادی، خیلی معمولی، انگار که اتفاقی که نباید میفتاده، نیفتاده، بنشینیم و بگوییم: خب نیامد دیگر.
درد است ولی نوشتنش شاید کمی بکاهدش، آقای ما نبودنت شده عادت. من یکی از خودم میترسم وقتی که بیایی، جلو بیایم سینه ستبر کنم و بگویم: که هستی؟ اصلا بگو این همه درد ما را دیدی ونیامدی، حالا چرا آمدهای؟
در گوشی میگویم تا خود مغرورم، به دل نگیرد؛ من راست راستش اصلا دل گرمی به خودم ندارم. به هیچ چیزم. نه به این نوشتنها، نه به اشکی اگر برایت بریزم، نه به همهی کارهای کردهام اگرباشد و نکرده ها.
چند وقتی است در دلم انداختهای به بچهها بگویم: صبح که بیدار میشوید، دستتان را روی سینه بگذارید و به آقا سلام بدهید.
دلم خوش است که اگر نگاهشان کرده باشی، سلام کردهای وچه بهتر از سلام و نگاه شما میتواند هرروزشان را تضمین کند؟
با خودم فکر میکنم چه از من برمیآمده و میبینم الان در این وانفسای جنگ فرهنگ وجمعیت، حالا که باید جنگید برای اعتقاد، در این هجوم ناجوانمردانه به جمعیت شیعهها، فقط میتوانم فرزند بیاورم. به کوری چشمشان و بسپارمشان به دامان مادرت ودستهای مهربان تو. اگرچه تمام تلاشم را میکنم آنچه آموختهام را بیاموزمشان.
باقیاش دست دستگیرتوستـ مولای آرزوهای آبی!
مولای غریب جمعهها.
#سبک_زندگی
#جمعه_نوشت
@zedbanoo