eitaa logo
باران نجاتی| محنـــــــ💝ـــا
2.4هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.1هزار ویدیو
517 فایل
«محنا» محلی برای حرکت به سمت حیات طیبه🌱🤌🏼 👩🏻‍🍼با افتخار مادر شش فرزند، کمی نویسنده و در پناه حفظ نیمی از قرآن🤞 مربی🌼 زهرام ولی از روز اول فجازی، باران صدام میکنن🌦 با کمال میل پذیرای نکات شما هستم👇 @barannejat
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله «فتح الفتوح» در دل انگار دوباره عاشقش می‌شوم. نواهای گوشی را این‌قدر جابجا می‌کنم تا آخرش لبخند را روی لبانش می‌بینم. دست خودم نیست. لبخند می‌زنم. انگار سختی و شیرینی دهه ای از زندگی یکباره زیر زبانم آمده باشد، بعضی سختی ها از جلو چشمانم می‌گذرد، طول کشید تا برخی نیازها را بفهمد. بابت بعضی رفتارهایشان با هم کل کل داشتیم. حتی الان هم گاهی از بعضی کارهای هم عصبانی می‌شویم، اما... دوباره نگاهش می‌کنم. دلم با لبخندش غنج می‌رود. کار آسانی نبود. احساس فتح الفتوح میکنم. چقدر دوستانم بین شوخی و جدی گفته بودند:«حالا دیگر این ازدواجها جواب نمی‌دهد. با عشق و عاشقی هم مردم شعارهایشان یادشان می‌رود. آنوقت در این دوره و زمانه به سبک خواستگاری وتایید خانواده‌ها؛ازدواج کردن بی عقلی است.» لبخند زده بودم و گفته بودم :«اما آن وقت ریسک بالاتر است . عقل من و تصمیم برای یک عمر؟!! اصلا مگر می‌شود جوان بود وعقل وعشق در نامحرم را باهم داشت؟ مگر عقل من چقدر کامل است؟ مگر همه چیز همان اول روی دایره است تا ببینم و بشنوم و قضاوت کنم و تصمیم بگیرم.پس توکل چه؟» وآنها شانه بالا داده بودند و به خیره سری ام خندیده بودند. الان اما یکیشان هرروز گوشی بدست، در حال گریه وغرزدن به زمین و زمان است و دیگری هم با دیدن وشنیدن وضع زندگی او بقول خودش، تن به این زندان اسارت نداده است. من اما حالا اینجا که ایستاده ام، احساس فتح الفتوح دارم‌. مطمئنم بابت سپیدی مویم جوابی دارم و برای زندگیم جنگیده ام. حالا انگار هربار، عاشقتر میشوم. میان این فکرها بصورتش خیره میشوم. دستش را روی ترمز، میان دستانم میگیرم. نگاهم می‌کند و من درنگاهش عشق می‌بینم اگرچه کمتر به زبان می آورد.قند در دلم آب می‌شود. انگار حالا سختی ها و دعواها وصبوریها و توسلها، جواب داده و زندگی ای که باهم ساختیم، در آستانه‌ی بلوغ است. @zedbanoo