💢 ۶ پیروزی انتخابات اخیر برای جبهه انقلاب
🔰 برای این یادداشت، وقت ویژهای گذاشتم. انشالله ارزش خواندن دارد.
1⃣ اولین پیروزی، غلبه #تفکّر بر #تحجّر بود.
🔻تحجری که میخواست با "استعلاء" و "استیلاء" و "قیّممآبی" به جای بدنه نیروهای انقلاب فکر کند و انتخاب کند.
🔹اما این بدنه، فکر کرد، سنجید، بین خوب و خوبتر انتخاب کرد و برای انتخابش در برابر تمام قدرتها و ثروتها جنگید و فریاد زد "من هستم!"
2⃣ دومین پیروزی، تحقّق فعل #انتخاب بود.
🔻شاید هیچگاه تا این اندازه با دقت و وسواس، روی جزئی ترین ملاکها فکر و مباحثه نکردیم.
🔹اکنون خیلی از ماها، با جزئیات میتوانیم درباره نقاط قوت و ضعف جلیلی و قالیباف صحبت کنیم و مزیت نسبی هریک را تبیین کنیم.
3⃣ سومین پیروزی، مواجهه با #مردم بود.
🔻ما فهمیدیم ایتا و حتی پیجها و کانالهای اینستایی و تلگرامی خودمان، حبابهایی هستند که صدای ما را به گوش مخاطب اصلی نمیرساند.
🔹 بنابراین برای "تخاطب واقعی با مردم" رسیدیم به فناوریهایی مثل کار میدانی، شبنامه، گفتگو، بیستکال، ۳۰ویس و...
4⃣ چهارمین پیروزی، #شناخت مردم بود.
🔻در گفتگو با مردم فهمیدیم چه مردم انقلابی و متدینی داریم! حتی آنانکه رای ندادند یا به پزشکیان رای دادند.
🔹 فهمیدیم گزاره "کار شب انتخاباتی اثرگذار نیست" چقدر غلط است!
فهمیدیم همراه کردن مردم، چقدر راحت است!
فهمیدیم خلا اصلی ما این است که با او بستر تخاطب و مواجهه نداریم.
صدای ما به گوش او نرسیده بود و صدای او، به گوش ما.
5⃣ پنجمین پیروزی، کشف قدرت #زنان و #نوجوانان بود.
🔻 فهمیدیم این دو قشر، چقدر اثرگذارتر هستند! چقدر حماسهسازتر هستند! چقدر فعالتر هستند! چقدر کمیّت و کیفیت فوقالعادهتری تحویل میدهند!
🔹 و به اندازه تمام این "چقدر"ها، مورد غفلت و بیتوجهی هستند...
6⃣ ششمین پیروزی، #رشد قابلتوجه جلیلی و قالیباف بود.
🔻 قالیباف در مناظرات ۱۴۰۳، به مراتب وزینتر و متینتر از مناظرات ۹۲ و ۹۶ ظاهر شد و بهخوبی کاریزمای یک مدیر کارآمد و مصمم را بروز داد.
🔹 جلیلی هم به شکلی باورنکردنی توانست چارچوب سخت و دیپلماتمآبانه خود را بشکند و به یک #مقبولیت ۱۴میلیونی برسد. هم در مناظرات دور دوم و هم در نوع حضورش در اجتماعات مردمی اقوام ترکمن و بختیاری.
🔰 این ۶ پیروزی، سرمایهای عظیم برای جبهه انقلاب و سعید جلیلی است که میتواند پیروزیهای بزرگی را در آینده رقم بزند انشاءالله.
✍ محمدحسین ابوطالبی
🔻
@Bidaar_ir | دیگر نباید خفت
#امام_حسین
#محرم
#حجاب
❇️محنا؛ مهنایتان❇️
https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741
یاد سیدمحرومان رو فراموش نکنید این شبها..
#امام_حسین
#محرم
#حجاب
❇️محنا؛ مهنایتان❇️
https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741
💥 حوادث زندگیِ فردی و اجتماعی ما اتفاقی و مبتنی بر تصادف نیست، بلکه مقدراتی است که با دست تقدیر الهی رقم خورده است.
💠 آیتالله میرباقری:
"قرار گرفتنِ مسئولیتِ «خدمتِ به آستان اهل بیت(ع) و سربازی امام زمان(عج)» بر دوش اشخاص، با دستِ تقدیرِ خداوند متعال رقم میخورد و ناشی از #تصادف نیست.
خداوند متعال در قرآن کریم وقتی ماجرای #یوسف_صدیق را بیان میکند میفرماید که برادران یوسف، او را در چاه انداختند و ماجراهایی پیش آمد تا آنجا که به خانۀ یکی از بزرگان مصر راه پیدا کرد. این بزرگ مصر، وقتی یوسف را از بازار خرید، عظمت و بزرگی را در چهره او دید و به همسرش که فرزندی نداشت گفت "[وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ] أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَىٰ أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا"
گفت بردهوار با او برخورد نکن، او شخصیت بزرگی است و روزی به کارمان میآید. و اصولاً او را به عنوان فرزند خودش انتخاب کرد و از آن جا بود که حضرت یوسف به عنوانِ فرزندخواندۀ یکی از بزرگان مصر شد، در حالی که در چند روز قبل، او یک کودک افتاده در چاه، در یک بیابان بود.
اگر یک #قصهنویس بخواهد این داستان را روایت کند، همه ماجرا را بر اساس تصادفات تحلیل میکند:
تصادفاً برادرانِ یوسف، او را در چاه انداختند،
تصادفاً کاروان تشنهای که مسیرش هیچگاه از اینجا عبور میکرد، گذرش به این جا افتاد،
تصادفاً در اینجا تشنه شدند،
تصادفاً رفتند آب بیاورند و آب نبود و بهخاطر تشنگی، مجبور شدند که از آبِ تلخِ چاهی که حضرت یوسف در آن بود استفاده کنند،
تصادفاً از این چاه آب برداشتند و تصادفاً یوسف صدیق بالا آمد،
تصادفاً ماجرا چنین پیش رفت که او را ببرند و بفروشند،
تصادفاً در مصر فروختند،
تصادفاً یکی از بزرگان مصر، مشتریِ یوسف شد،
تصادفاً عظمت را از چهره او فهمید و دانست که آینده روشنی دارد،
تصادفاً خدا به آنها بچه نداده بود،
و تصادفاً حضرت یوسف را به عنوانِ فرزندخوانده انتخاب کردند...
و تصادفات دیگر... .
ما #مقدرات_الهی را اینگونه تحلیل میکنیم!
ولی خداوند متعال در #قرآن_کریم میفرماید «وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْض»؛ #ما_به_یوسف_مکنت_دادیم. و تازه، این اولِ تقدیری است که ما با این بنده خوب انجام دادیم، «وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ ۚ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰ أَمْرِهِ».
این درس بزرگی است: «وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰ أَمْرِهِ». خداوند بر کار خود غالب است و هر کاری را که بخواهد، انجام میدهد.
خداوند یک گِلهای هم از ما میکند «وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ»، اگر مردم این را میدانستند، به درِ هیچ خانۀ دیگری نمیرفتند.
این نکته را عرض کردم که ما تلقی نکنیم که تصادف شده و تصادفات دست به دست هم داده و ما آمدهایم و اینجا نشستهایم! خیر! بلکه تقدیری پشتسرِ این امر هست. یک دستی ما را به اینجا آورده است و فقط یک طرفِ ماجرا ما هستیم، طرفِ اصلیِ ماجرا خداوند متعال و ولیّ او وجود مقدس امام زمان (ارواحنا فداه) است.
بنابراین، فرصتها را باید یک نعمت الهی تلقی کرد.
نعمتهای الهی وقتی به سراغ انسان میآید، با «شکر» و «کفرِ» انسان است که این نعمت، یا افزون میشود یا از دست میرود."
(کتاب تربیت ولایی، ص۵۳)
☑️ @mirbaqeri_ir
#امام_حسین
#محرم
#حجاب
❇️محنا؛ مهنایتان❇️
https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥با تکون دادن همین نیم مثقال زبون....
🍂
🔥شما در ساقط شدن...یا همون قتلِ یه انسانِ بیگناه شریکید😭....!
🍂
☄همونها که میگن بچه میخوای چکار
تو این اوضاع....
چجوری میخوای از پس تربیتش بربیای....
اگه بچه دار شدی دیگه دورِ مارو خط بکش....
🍂
☄شما سهمت بیشتره! حتی از پدرو مادر اون بچه که با ناآگاهی، این کارو کردند، چه بسا بیشتر باشه!!!
🍂
📣انتشار دهید شاید نجات یک جنین بیگناه به دستان شما باشد
#پخش_زنده
صل الله علیک یا علی بن موسی الرضا
ساعت ۲۰:۳۰
پخش زنده از چایخانه حرم مطهر امام رضا علیه السلام
در شب
#تاسوعای_حسینی
😭😭😭😭❤️
من «شوق پرواز»ام اگربال وپرم باشی👇
https://eitaa.com/shogheparvaz_1
بسم الله
*محو ولی*
چشم به هم گذاشتیم و شب تاسوعا رسید.
همان شبی که به نام حضرت علمدار است و مادرش.
و من مادری پس از ۱۴۰۰سال،تکیه دادهام به کوه بلند عشق به بانویی به نام ام البنین. همان که برای خودش، هویتی غیر هویت نوکری برای مولایش، نمیشناخت.
همنشین امیرالمومنین بود اما خودش را ندید. آن قدر ندید که فرزندانش هم یک به یک مانند او شدند. همه محو و محض و فانی در ولایت. در امامشان.
برای هزارمین بار، دلم میرود به همان لحظهای که پشت در ایستاد و منتظر اجازه دختر امامش ماند.
یا لحظهای که عباس را دورادور فرزندان فاطمه کبری گرداند تا بلاگردان شوند.
دردنیای مادرانه خودم دست میکشمـ روی اشکهایم، توی صورتم پخششان میکنم بعد دست میکشم برسر و صورت فرزندانم.
اشکهایم را در تمام دلم، درتمام جسمم، مهمان میکنم، برای روز مبادا برای همان روزی که پاک ماندن سخت میشود، برای همان لحظهای که فرزندم را شیاطین دوره کردهاند.
برای لحظه ای که جانم به ترقوه میرسد. برای لحظه ای که فرزندانم خوب بودن را سخت میبینند.
میسپارم تا بیمه شان کند.
نگهشان میدارم برای اینکه ولایت اهل بیت را توامان با ولایت ولی زمان، به جانشان بنشاند. چرا که درهمان چندگزاره که ازام البنین رسیده، هرچه هست، فنای در ولایت رسیده و از او میخواهم ما را فانی ولایت کند خودم و فرزندانم را.
#امام_حسین
#محرم
#حجاب
❇️محنا؛ مهنایتان❇️
https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741
فضائل حضرت عباس.mp3
2.17M
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ ㅤ❚❚ ㅤ▷ㅤ ↻
|⇦• فضائل حضرت عبّاس (سلاماللهعلیه)
👤 حجةالإسلام رفیعی
#امام_حسین
#محرم
#حجاب
❇️محنا؛ مهنایتان❇️
https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تصاویری از حضور سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در اتاق تربت کربلا در کارگاه ساخت گنبد حرم مطهر امام حسین (ع)
🏴 تربت کربلا
🏴تاسوعای حسینی تسلیت باد.
@SAboozar313
#امام_حسین
#محرم
#حجاب
❇️محنا؛ مهنایتان❇️
https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741
💓💓مــــُـــــحَنــــــــــــّٰٓــــــــــا💓💓
https://search.eitaa.com/?url=https%3A%2F%2Fvirasty.com%2FAlibahaadori
از زبان علمدار، روضه علمدار را بشنوید😭😭😭😭😭😭😭😭😭
#امام_حسین
#محرم
#حجاب
❇️محنا؛ مهنایتان❇️
https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋
قطعه جدید محسن چاووشی
به مناسبت محرم اباعبدالله، تکیه کوچک
#امام_حسین
#محرم
#حجاب
❇️محنا؛ مهنایتان❇️
https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741
هدایت شده از از هر چمن،گلی 🌼🌸🌻🌸🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اکسیر اعظم اعظم اعظم الهی👆👆
👈🏻 انجامش بدید ؛ قول میدم بی بروبرگرد نتیجه می گیرید...
بحمدلله، ابالفضل العباس، گره گشایی کرد و جناب حاج سیدکاظم روحبخش، هم اکنون به سلامت در تهران هستند.
از همه دعاکنندگان، سپاسگزاریم، باب الحوایج، دعاگویتان❤️
#امام_حسین
#محرم
#حجاب
❇️محنا؛ مهنایتان❇️
https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا مشکتو تو آب زدی این بار با صدای حاج مهدی رسولی عزیز
#امام_حسین
https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741
#محرم
#حجاب
❇️محنا؛ مهنایتان❇️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭 وضعیت وخیم ایتام شهدای غزّه که حتی اشک مجری را هم درآورد.
🌺 به یاد دخترکان یتیم سیدالشهداء(ع) حامی ایتام شهدای غزه و یمن باشید.
🪴 کمک به ایتام شهدا غزّه از طریق شماره کارت زیر نزد بانک ملی به نام مرکز نیکوکاری انصار الزهرا(س):
💳| 6037-9979-5027-0075
(روی شماره کارت بزنید کپی میشه)
🪴 کمک به ایتام شهدا یمن از طریق شماره کارت زیر نزد بانک سپه به نام گروه جهادی اویس قرنی:
💳| 6273-8170-1007-2290
(روی شماره کارت بزنید کپی میشه)
🛑 تشکیلات تخصصی کمک به ایتام شهدای مقاومت و فلسطین🇵🇸
🆔 https://eitaa.com/joinchat/579141830C27424bd540
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برکت بسیار دارد روضه های خانگی
رحمت سرشار دارد روضه های خانگی
حاصل پربار دارد روضه های خانگی
با درونت کار دارد روضه های خانگی
«لکههای روی حروف»
پروپ توی دست دکتر فخریان روی سطح لغزنده ژل بالا و پایین می شد.گاهی با فشار و گاهی نرم.
_از کی حرکتشو حس نمی کنی؟
فروزان با پر روسری گوشه چشمش را پاک کرد.حروف بغض آلود هُل خوردند توی دهانش.
_از پریروز ظهر ...
دکتر با چشم های ریز شده وابروهای باریک کوتاه و درهمی که به زحمت جزئیات یک اخم عمیق را درست می کرد همانطور که محو مانیتور بود گفت:
_ضربان نداره... یه هفته صبر کن ممکنه خودش سقط شه اگر خونریزی نداشتی برو بیمارستان.
صدای دکتر توی گوشش فقط یک سوت ممتد بود.از روی تخت بلند شد.بچگی هایش هر چی برگ و گل چشمش را می گرفت می گذاشت لای صفحه های فرهنگ لغت عمید.جای لکه بعضی گل ها روی حروف کتاب مانده بود.یک هفته بعد بازش می کرد و گل های رنگارنگی که توی فشار کتاب خشک شده بودند را با ذوق می چسباند توی آلبوم کاغذی....حس می کرد شده شبیه فرهنگ لغت عمید.پر ازحرف.با گل ها و برگ هایی که توی دلش بین کاغذها خشک شده بود.باید یک آلبوم کاغذی از بچههایی که توی شکمش مرده بودند می ساخت....
برای سید مهدی پیام گذاشت...
«سلام عزیزم...
بازم شدی پدر شهید.»
حوصله خانه را نداشت.راه افتاد سمت حرم.در و دیوار سیاه پوشیده بود.چندم محرم بود؟اصلا یادش نمی آمد.
هوای خنک از لای پردههای مخمل ورودی بیرون می زد.با دست پرده را کنار زد و نگاهی به ضریح انداخت.این بار دیگر نه حاجتی داشت و نه درخواستی.دیگر حتی چشمهایش بچههای کوچک توی بغل زن ها را نمی دید.سهم او از مادر شدن همین چند هفته ای بود که بارها تجربه کرده بود.مثل کتابی که تا یک هفته گل ها توی بغلش ،لای صفحاتش می ماندند و از شدت فشار خشک می شدند.صدای آشنای سید مهدی او را کشاند سمت رواق. تن خسته اش را ول کرد گوشه ای و سرش که روی گردنش سنگینی می کرد را گذاشت روی زانوهایش.دیگر نیاز نبود نگران رژیم غذایی سفت و سخت چند هفته قبل باشد.دیر یا زود خودش سِقط می شد.سهم صفحه های او از گل ها و برگ ها فقط لکه های روی حروف بود.لکه های آبی و سبز و بنفش و ....
توی دلش به خودش می خندید.به لباس سبز کوچکی که گذاشته بود توی کیفش و از خدا خواسته بود به حق رباب ،بچه اش سالم باشد و بیاید حرم تبرکش کند،سال دیگر هم همین لباس ها را بکند تنش و بیاورد عزاداری شیرخواره ها...آن قدر خسته بود که حتی صدای گریه زن ها که رواق را گذاشته بودند توی سرشان رویش اثری نداشت.
سید مهدی داشت روضه وداع می خواند.رسیده بود به پرده آخر:«امام آمده بود خداحافظی.انگار چیزی جا گذاشته بود.دل توی دل مخدرات نبود
شلوار یمانی راه راه قیمتی را با نیزه پاره کرد که دشمن طمع نکند و پوشیدش.کمربند را روی کمرش محکم کرد.وسط التماس دخترها که می گفتند«نرو بابا» و لباسش را می کشیدند.چشم های امام گره خورد به نگاه بی رمق علی اصغر که دیگر حتی گریه هم نمی کرد.»
سید مهدی به اینجای مقتل که رسید،صدایش می لرزید.آه و ناله بچه دارهابلند بود.فروزان چادرش را انداخت روی صورتش.حواسش به رباب بود.به لباس هایش که بوی بچه می داد.بوی شیر.به سید مهدی که چقدر بابا شدن به قیافه اش می آمد....
_اهل معنا میگن تشنگی به علی اصغر اثر کرده بود و در هر صورت زنده نمی ماند.اما امام در چشم های او تمنای شهادت رومی دید....
رباب بچه را گذاشت توی بغل امام.امام نگاهی به موهای تُنُک روی سر علی اصغر انداخت به گردی صورتش.آمد خم شود بچه را ببوسد که حرمله با تیر سه شعبه ......
فذبح الطفل من الاذن الی الاذن ،من الورید الی الورید.....
به اینجای روضه که رسید مردها عین زن ها ضجه می زدند.وسط روضه سید یکی پیدا شده بود که حال و روزش بدتر از فروزان بود.حالا رباب باید علی اصغر را می گذاشت توی آلبوم کاغذی...با خاطراتی که عطرش روی لباس هایش مانده بود.خاطراتی که بوی شیر می داد.بوی بچه ....بوی موهای تُنُکی که روی آن سر گرد بارها بوسیده بودشان...
وسط ناله زن های شیرخواره دار داشت دنبالش می گشت.از روضه فهمید مادر علی اصغر رسیده پشت خیمه ها جایی که امام داشت زمین را با سر نیزه می کند.می خواست از پشت عبای رباب را بگیرد و نگذارد برود ...چشمه اشکش داغ شد،وسط صدای ضجه ها و ناله آدم ها
وقتی دستش رسیده بود به عبای رباب چیزی توی شکمش تکان خورد.باز هم تکان خورد...
رباب برگشته بود داشت نگاهش می کرد.علی اصغر توی بغلش بود.بوی شیر می داد....
به قلم طیبه فرید
https://eitaa.com/tayebefarid
*پسرها*
بسمالله
با یک دست پشت لباس محمد را گرفتهام و با دست دیگر توی صفحات درهم سایتها، دنبال نوحههای شب چهارم محرم میگردم. پسر کوچکم روی پایم نشسته و مدام دست میزند روی صفحه گوشی و مطالب را میپراند. محمد را کمی عقب میکشم تا بیشتر سرش را از پنجره بیرون نکند. آن یکی خودش را سُر میدهد توی چادرم و دستهای کوچکش را دور گردنم حلقه میکند. خوابش میآید. توی ماشینیم و من خدا خدا میکنم زودتر برسیم خانه. پسرها گرسنهاند. با فشار کنار پایم به چند ظرف یکبار مصرف سفید روی هم چیده شده، جایشان را محکم میکنم؛ بلکه تا تهرانپارس دوام بیاورند و چپه نشوند کف ماشین. دادن غذای نذری با آن قاشقهای پلاستیکی نرم و لبه تیز، یعنی فردا من باید چادرم را بشویم و کارواش ماشین را! پسرها با هم طبل و سنج دستهی عزاداریای را نشان میدهند و ذوق میکنند. پسر کوچکم در تماشای آنسوی پنجره ماشین، به برادرش میپیوندد. بالاخره میتوانم شعر بالا آمده روی صفحه گوشی را ببینم:
*به چه دردی بخورد بی تو پسر داشتنم*
همین یک مصرع مرا میکشد توی خودش. دیگر در ماشین نیستم. در این دنیا هم. بُعد زمان میشکند و من هزار تکهام. من تک تک لحظاتیام که در طول زندگی آرزو کردمْ دو پسر داشته باشم.
گمانم مادر دو برادر بودن، از توی روضههای کودکی همراه اشکهایم نشت کرده بود زیر رویاها و افکارم. حسین و عباس. قاسم و عبدالله. علی اکبر و علی اصغر. برادرهایی که مردان را وا میداشتند تا محکمتر سینه بزنند و زنها مثل پسر از دست دادهها گریه کنند. مادربزرگم هم مادر دو شهید بود. هنوز وقت دست کشیدن روی سنگ مزار شهدا پسر کوچکتر را به برادر بزرگترش میسپرد. پسر داشتن،برادر داشتن، برایم یک حمایت و امنیت مقدس داشت. به تقدس روضههای عباس بن علی.
وقتی پسر دومم به دنیا آمد، با حس غرور بچهگانهای حس میکردم در صحنه کربلا نقش مهمی به من دادهاند. مثلا همردیف حضرت زینب یا ام البنین یا حتی رباب. اینقدر شادمانی کوری داشتم که نمیدیدم این زنها با پسر داشتنشان اسطوره نشدند. آنها با پسر نداشتنشان، با پسر از دست دادنشان قد کشیدند و در صحنه روز واقعه درخشیدند. اینها را نمیدانستم تا تشخیص اتیسم پسرم. پسر کوچکترم نوزاد بود. محمد یکسال و شش ماه داشت.
لطمه خورده بودم. شکسته بودم. فکر میکردم پسرم دیگر به یاری امام خود نمیرسد. به درد نمیخورد. و این حس مرا با همه کائنات قهر میکرد. حتما هیچکس صدایم را در طول بارداریام نشنیده. نه قرآن خواندنها، نه زیارت عاشوراها و نه دعاهای عهد و دعاهای صحیفه و نمازهای غفیله و... هیچکدام حد نصاب قبولی را برای بچه ام در آزمون ورودی سپاه امام عصر، به ارمغان نیاوردند. ما مردود شده بودیم و پروندهمان را که مهر قرمز asd داشت، زده بودند زیر بغلمان.
توی صحن نشسته بودم روبروی حرم حضرت معصومه. محرم بود و حرم سیاهپوش. تازه دو ماه بود تشخیص را گرفته بودیم. همسرم یک ربعی میشد که بالای سرم ایستاده بود منتظر. که اشکهایم تمام بشود و برویم. اما من دوست داشتم همینجا آنقدر گریه کنم تا خودم تمام شوم. آخر هنوز باورم نمیشد. هنوز حس خیانت دیدن داشتم از تمام ماوراء. که من همهشان را برای حفاظت از محمد، در بارداری صدا زده بودم ولی بنظرم میآمد آنها خودشان را زدهاند به کَری.
روضهخوان از دو پسر حضرت زینب میگفت. صدایم بالاتر رفت. ترس را توی سایه و هاله همسرم حس میکردم. میترسید صدایم کند. میترسید لمسم کند و همان آنْ توی غمم ذوب بشوم و بروم لای شیار سنگهای داغ صحن. از زیر چادر بلند گفتم: «منم میخواستم پسرام فدات بشن امام حسین! تو نخواستی تو لایق ندونستی. من قد و قواره آرزوهام نبودم. خوب بهم فهموندی هرکسی لیاقت آرزو کردنت و نداره.»باد گرمی آمد. پرچمهای مشکی دور تا دور صحنْ آنقدر آرام تکان خوردند که انگار دارند آه میکشند.
وقتی روضهخوان گفت که حضرت زینب پسرهایش را به میدان فرستاد، حس میکردم سایه بالاسرم دارد میلرزد. انگار وحی به همسرم نازل شده باشد، ناگهان کنار نشست. «باید یه چیز مهمی بهت بگم» صدای«هدیه من همین است/داغ دو نازنین است» با ضرب سینهزنی آدمها میریخت توی گوشم، ولی حواسم به او بود. «مگه نمیگی پسرات و نذر شهادت کردی؟» چادرم را کنار زدم و زل زدم توی صورتش. دست کشید روی کف سنگپوش حرم. مثل پهلوانی که قبل از مبارزه اذن رخصت از میدان میگیرد.« فقط فکر کن یکی از پسرا رو زودتر دادی همین. زودتر قبولش کردن. اگه شهید شفاعت میکنه، تو روایت داریم این بچهها هم شفیع پدر و مادرشونن. اگه الان تلخی کنی و افسرده بشی و به زمین و زمان نفرین کنی، چه تضمینی بود که مثلا بیست سال بعد، وقت شهادتش همین کارا رو نمیکردی؟» صدایش نمیلرزید. جای اشک، یقین بود که حلقه زده بود توی چشمهایش.
ادامه 👇👇
دریا دریا شکایتم از روزگار یکهو جمع شد؛ کوچک شد و اندازه یک نقطه از آن توی قلبم ماند. ذرهای کوچک که میخواهد برود و بچسبد به نقطهی بای کلمه «زینب»
زینبی که حرفها و غمها و اشکهایش را بغل کرد و برد توی خیمه. تا شوری گریههایش زخم نشسته روی قلب کسی را نسوزاند. زینب بیپسری که باید رباب پارهجگری را دلداری دهد و تا مدینه داغ چهارپسر را برای مادری به دوش بکشد و ببرد.
بلند شدم. حالا شب محرم خودم را پیدا کرده بودم. نسبتم با روضه مشخص شده بود. حس بیگانگی و طردشدگی که توی سینهام داشتم و مرا از واقعه دور میکرد، با صلواتهای آخر مجلس به هوا رفت و زیر آفتاب قم تبخیر شد.
همسرم از پشت فرمان داد زد :« پسرا کلهها رو بدید تو! میخوام پنجره رو بدم بالا». پسرها پکر میآیند عقب و باز از سر و کولم بالا میروند. همسرم از توی آینه نگاهم میکند. «به چی فکر میکنی؟» دست پسرها را توی دست میگیرم و به صورتم میچسبانم. «کاش میشد بریم قم» گل از گلش میشکفد. «چه شبی بریم؟»
_«فرقی نمیکنه. تمام شبها شب حضرت زینبه...» سر محمد را میفشارم توی سینهام و فکر میکنم اگر عقیله بنیهاشم نبود هیچ روضهای، هیچ غمی جمع نمیشد. شاید ما هم مثل آن همه یتیم، در دشت وحشتها و اندوهها، تنها و گریان و سرگردان میماندیم.
@callmeplz
#امام_حسین
#تاسوعا
#برای_دیگران_ارسال_کنید
❇️محنا؛ مهنایتان❇️
https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741
بابت آزادی اسدالله اسدی
حمید نوری
بشیر بی آزار
سیدکاظم روحبخش
فاتحه ای نثار رئیسی و امیرعبداللهیان...
🔴🔴جریان کرسنت چیست!؟ (توضیح کامل ماجرای کرسنت)
🔴در زمانی که بیژن زنگنه وزیر نفت دولت *خاتمی* بود، یک قرارداد عظیم صادرات گاز با یک شرکت اماراتی به نام کرسنت بسته شد.
(تا اینجاش که خیلی هم خوب!).
✅این قرارداد 25ساله بسته شد!
(خیلی هم عالی!).
ولی یه نکته جالب توی این قرارداد گنجونده شده بود، اونم این که به جای اینکه قیمت گاز به صورت شناور و متناسب با افزایش نرخ جهانی محاسبه بشه، قیمتش به صورت تقریبا ثابت تعیین شده بود!!!
جوری که بعد از چند سال پول استخراج گاز هم ازش در نمیومد چه برسه به سود!!!
✅خلاصه آش اونقدر شور بود که بعد از انتقادات رسانههایی مثل کیهان، صدای حسن روحانی که اون زمان دبیر شورای عالی امنیت ملی بود هم در اومد و به خاتمی اعتراض کرد و هشدار داد.
✅حالا تا اینجاشو داشته باشین، بریم یه گوشه دیگه از این جهان پهناور ببینیم چه خبره!!!
✅توی کشور نروژ وقتی داشتن حسابهای مالی یکی از شرکتهای بزرگ نفتی خودشون به نام «استاتاویل» رو بررسی میکردن، به چند تا پرداخت مشکوک برخوردن!!
✅قضیه رو دادگاهی کردن و مدیران اون شرکت بازجویی کردن و تهش معلوم شد که بله،......
این پولها به حساب یه بابایی به نام «عباس یزدانپناه» واریز شده تا بتونن توی توسعه پارسجنوبی با ایران همکاری کنن!!!
🔴حالا عباس دیگه کیه؟
✅نروژیها آمار میگیرن میبینن این بابا توی ایران هیچکارهست!!!
میگن این که کارهای نیس! پس واسه چی بهش این رشوههای کلان رو دادین؟!
✅میگن که این بابا واسطه ما با «جونیور» بود!!!
✅✅جونیور؟!
✅جونیور دیگه چه جونوریه؟!!
✅میگن نمیدونیم، ولی هر وقت با این جونیور جلسه میذاشتیم کارا ردیف میشد.
لامصب خیلی نفوذ داره توی ایران!!!
✅ماجرا واسه ایران هم جذاب میشه. آمار میگیرن میبینن بله!
عباس قصه ما، همکلاسی دوران مدرسه و دانشگاه و رفیق کودکی و بزرگسالی گرمابه و گلستان آقامهدی خودمونه!!
✅مهدی هاشمی رفسنجانی!!❌😡
عکس مهدی رو میفرستن نروژ میگن آیا جونیور این بود؟!
میگن خود خودشه ❌😳😐😡
✅خلاصه، معلوم میشه که مهدی شیتیل میگرفته و از اینور با بیژن هماهنگ میکرده و کارها رو راست و ریس میکرده !!حالا پرانتز بسته، برمیگردیم به قصه خودمون..
🔴وقتی گند قرارداد کرسنت دراومد که آخه چطور ممکنه مدیران نفتی ما اینقدر احمق باشن که زیر بار همچین قرارداد فاجعهباری برن، شاخکها یه خورده تیز شد!
✅حتی مشخص شد که توی قرارداد اولیه کرسنت، برای ایران حق فسخ قرارداد وجود داشته، ولی طی الحاقیه ششم قرارداد که بعداً بهش اضافه کردن، اولاً حق فسخ از ایران سلب شده و ثانیاً فروش گاز ایران به امارات، منحصراً در اختیار شرکت کرسنت قرار گرفته!!
✅خلاصه تابلو بود که بعضیا در داخل دارن واسه امارات خوشرقصی میکنن! کاشف به عمل اومد که کرسنت هم چند تا پرداخت کلفت به حساب عباس داشته!!!
✅واسه همین دولت محمود احمدی نژاد میزنه زیر میز قرارداد و میگه چون روند انعقاد قرارداد غیرقانونی بوده عمراً اجراییش نمیکنیم!
✅دو تا علت هم داشت؛
🔴یکی همون ضرر اقتصادی سنگین به منافع ملی بود.
✅دومیش هم اعتراض مشتریای دیگه گازمون بود!
خب.... حق فسخ که نداریم، پس چه جوری میتونیم قِسِـر در بریم؟!
یه راه داره!
اونم این که ثابت کنیم یه فساد در انعقاد قرارداد رخ داده و قانونی نیس! دولت زد زیر میز و گفت مهدی و بیژن قانون رو زیر پا گذاشتن و رشوه گرفتن و قرارداد رو هوا
🔴کرسنت شکایت کرد دادگاه لاهه
دو مرحله دادگاه لاهه به نفع ما تموم شد....
تا اینکه حسنآقا، بیژن قصه ما رو نامزد وزارت نفت کرد!!!
و چون پای جونیور قصه هم وسط بود و کلاً این ماجرا باید مسکوت می موند تا حیثیت پدرخوندههای کشور مثل هاشمی و... به فنا نره، و از قضا کاری که پول میکنه غول نمیکنه، مجلس هم رأی اعتماد داد!!!
آقا بیژن دوباره شد وزیر نفت.
عباس هم که کلی اعتراف داشت و میتونست با یه بازجویی ساده، جونیوری بسازه که صدتا جونیور دیگه از بغلش بزنه بیرون، ناپدید شد و بعدشم گفتن توی دوبی به طور کاملاً اتفاقی کشته شده یا خودکشی کرد!!!
بگذریم... امارات رفت لاهه و گفت دیدین ایران داره خالی میبنده و همش سیاهبازیه؟
اگه واقعاً خلافی رخ داده پس چرا جونیور داره راس راس واسه خودش میگرده و بیژن هم دوباره شد وزیر نفت؟!
لاهه هم دید راس میگنا!
این بود که این بار توی دادگاه لاهه محکوم شدیم و به گفته وزیر ارشاد دولت بنفش.:
فعلاً واسه دس گرمی حدود چهل پنجاه هزار میلیارد تومن ناقابل جریمه شدیم و تخمین زده میشه که چند برابر دیگه هم جریمه خواهیم شد.
🔴که با اجازتون ۱۸ میلیارد دلار ایران رو جریمه کردن!!
و در دوران روحانی این موضوع بایکوت خبری شده بود.
#امام_حسین
#تاسوعا
#برای_دیگران_ارسال_کنید
❇️محنا؛ مهنایتان❇️
https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741