فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفیر سلامت - استحمام بخش دوم
نحوه صحیح استحمام توضیح داده می شود
#دکتر_فهیمی
#پویش_ملی_ممنوعیت_واردات_تراریخته را با آرا زیاد حمایت کنید تا به مجلس برسد
در سایت زیر👇👇
https://www.farsnews.ir/my/c/35465
@zedbanoo
#شعر_کودکانه
💠 شعر یار حضرت مهدی(عج)
🌸 بچه های مهربان
🍃 یارهای امام زمان
🌸 شرط ظهور مولا
🍃 اعمال ماست بچه ها
🌸 اگر که ما خوب باشیم
🍃 یاور مهدی میشیم
🌸 باید با هم یک صدا
🍃 عهد ببندیم با آقا
🌸 در راه مولا باشیم
🍃 اهل کوفه نباشیم
🌸 با زرق و برق دنیا
🍃 نلرزه دل های ما
🌸 دور نشیم از راه دین
🍃 با وسوسه شیاطین
🌸 با بدی و گناهان
🍃 میشیم جزء گمراهان
🌸 از گناه و تاریکی
🍃 دوری کنیم با پاکی
🌸 با تهذیب و خودسازی
🍃 بریم به جنگ معاصی
🌸 تا دور بشیم از گناه
🍃 نورانی بشیم مثل ماه
🌸 دلی که پرنور باشه
🍃 عاشق مهدی میشه
🌸 حالا کنیم این دعا
🍃 برای ظهور مولا
🌸 تعجیل بفرما خدا
🍃 ظهور حجتت را...🤲💚
سروده: علی پور
#تربیت_مهدوی
#مادرانه
@zedbanoo
〰〰〰〰〰〰〰
▪️بیایید امروز با هم قرار بذاریم ...
تو یک امر مقدس مثل فرزندآوری،
به همدیگه کمک کنیم.🤝
◾️ اگه خودمون به هر دلیل (موجهی) شرایط فرزندآوری نداریم،
به اونایی که شرایط دارن کمک کنیم،👌
◼️کمک هم فقط کمک مالی نیست،
تشویق کردن،👏
همیاری در بارداری و زایمان و نگهداری بچه،👶
اجاره دادن خونه با قیمت مناسب،🏠 تخفیف خرید 🛍
و هر کمک خداپسندانه دیگه...😍
⬛️ تا دل امام زمان شاد و زمینه ظهورشون با رشد ثمرات شیعه فراهم بشه ان شاء الله ... ❤️
#نشر_دهیم
#فرزندآوری
#فرهنگ
@zedbanoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 مهم 💢
〽️ بارداری و کرونا 👏
#جنگ_جمعیت
@zedbanoo
📷 اگر قرار باشه سخنگوی وزارت بهداشت آمار وضعیت سقط جنین رو اعلام کنه...😔
🔸متاسفانه در ۲۴ ساعت گذشته ۹۵۸ مورد سقط جنین (قتل فرزند) در کشور گزارش شده
#سقط_جنین_قانونی
#جنگ_رسانه_ها
@zedbanoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ زنان باردار نسبت به سایر مردم در برابر ویروس کرونا مقاوم تر هستند. 💪🏼
#بارداری_و_کرونا
برخلاف خواست صهیونیست ها کرونا باعث کاهش فرزند آوری و پیرتر شدن جمعیت و تحقق آرزوهای دشمنان ما نمیشه ....
به فرمان ولایت زمان و به خاطر توصیه های اطباء و روانشناسان با فرزندآوری جهاد کنید...
جهاد امروز در فرزندآوریست....
حتی اگه دولت با تمام قوا به هدف دشمنان کمک کنه ، ولی خدا همه جوره با ماست...☺️👌
#عید_بیعت #آغاز_ولایت_امام_زمان
#جنگ_جمعیت
@zedbanoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراسم 9ربیع از نگاه رهبری
#آقا_ردای_امامت_مبارکت
@zedbanoo
بسم الله
«عشق وانتظار»
اشک میریخت وتسبیح بهدست ذکر«اللهم عجل لولیک می خواند.»
به حالش غبطه خوردم. نزدیکتر رفتم. وگفتم:مشکل خاصی داری؟ کاری ازدستم بر میآید؟گفت:میتوانی مرا به معشوقم برسانی؟
گفتم:«که هست؟ شاید بتوانم کاری کنم.»
گفت:«حضرت مهدی را میگویم.»
بی قرار بود.کنارش نشستم.
گفتم:«یقین داری هرکار از دستت بر می آمده،کرده ای؟»
گفت :«البته »ولیست بلندبالایی از نمازهای حاجت ونذوراتی که انجام داده برای فرج،ردیف کرد.
گفتم:«ودیگر؟»
گفت:«بیشتر از اینها کاری هست؟»
گفتم:«بیاید چه خواهی کرد؟»
گفت:«سربرزانویش خواهم سایید و پای او جان خواهم داد وخاک قدمش را توتیای چشم خواهم کرد.»
گفتم:«ودیگر؟»
گفت:«عاشقی بیش از این؟»
گفتم:«عاشقی نان و آب نمی شود.»
گفت:«یعنی؟»
گفتم:«چه قدر شبیه جامعه ای که خواهد ساخت ؛شده ای؟یابرای ساخت آن تلاش کرده ای؟شنیدهای:«وقتی پیش مولایمان گفتند:«ظهور کی میرسد وایشان پرسید: ببینم چند نفر ازشما میتواند بی اجازه وبرای رفع نیازش از دیگری پول بردارد؟چه قدر باهم یکی هستید و دنبال حل مشکلات یکدیگر؟»
خیره نگاهم کرد وگفت:«این حرفها نشدنیست.در این اجتماع ...»
گفتم:«امام، یارنمیخواهد که اگرچنین نبود،دراین ده قرن،۳۱۳نفر یار داشت.امام اجتماع مهدوی میخواهد تا بیاید.»
گفت:«بااین وضع گناه کاری از دست ما بر نمی آید»
گفتم:«چرا که نه.رهبر را به عنوان جانشین برحقش قبول داری؟»
گفت:«جانم فدای رهبر»
گفتم:«برای تولید واقتصاد مملکت چه کردی؟
برای تولید نسل چه کرده ای؟
ماسکت کجاست؟
راستی آخرین بار در پستت راجع به رییس دولت چه نوشته بودی؛بعد صحبتهایشان درستش کردی؟»
گفت:«این حرفها فرج نمی آورد...آقا مظلوم است و مجبور است این حرفها را بزند. تولید هم ربطی به من ندارد.جمعیت را هم من یک تنه نمیتوانم فکری به حالش کنم.آن هم در این شرایط اقتصادی»
گفتم:«این ذکرهاوگریههاهم؛به تنهایی فرج نمی آورد.مطمین باش اوهم که بیاید با همین بهانه ها،مظلوم خواهدماندوچون عهدخدا این است که مظلوم نماند،نخواهد آمد.»
برخاست،اشکهایش را پاک کرد،جامه اش را تکاند ورفت....
#بیعت
#انتظار
#سبک_زندگی
@zedbanoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋امام علی(ع)
هر ڪس به آنچه خدا قسمتاش ڪرده راضے باشد، از زندگے خود لذت مے برد.✨
غررالحڪم:3397
#روانشناسی
#دڪترانوشه
@zedbanoo
╰┅──────┅
دسته گلی برای تو
🔹پخش فیلم داستانی «دسته گلی برای تو» با موضوع سبک زندگی ایرانی اسلامی، دفاع مقدس و شهید مدافع ملت «مرتضی ابراهیمی» امشب از شبکه اول سیما ساعت ۲۳
@shabakekhabari_salehinmalard
🌼 چگونه با دانستن اصول ساده کودکانی سالم داشته باشیم و از بیماری پیشگیری کنیم؟
🔶 رهنمون برگزار میکند:
دوره آموزش مجازی «کودک سالم»
👦🏻🧒🏻
( دو جلسه )
🌱 جلسه اول :
اصول ششگانه حفظ سلامتی کودکان در طب سنتی ایران
⭐️ اصول تغذیه سالم در کودکان
⭐️ خواب مناسب و آثار آن در رشد و سلامت اطفال
⭐️ آثار تحرک مناسب در سلامت کودکان
⭐️ تاثیر حالات روحی در سلامت اطفال
⭐️ آثار نامناسب یبوست مزاج در سلامت کودکان
⬅️ مخاطبان کارگاه:
والدین گرامی، مربیان عزیز، و تمامی علاقمندان به حوزه کودک
✅ دکتر مریم یزدیان متخصص طب ایرانی
⏰ زمان : یکشنبه ۱۱ آبان ساعت ۱۵
♦️ ثبت نام آزاد برای هر جلسه : ۳۰ هزار تومان
♦️♦️ثبت نام با تخفیف برای متقاضیانی که قصد شرکت در هر دو جلسه را دارند : ۵۰ هزار تومان
👨🏻💻 اطلاعات بیشتر و ثبت نام :
@rahnemoon_admin
www.iranrahnemoon.ir
@iranrahnemoon
روح بلند وملکوتی حاج ماشالله آسمانی شد ...
نگاهی به زندگی حاج ماشالله خدادادپور کرمانی
به گزارش «شیعه نیوز»، "سي و دو سال از بهار عمرم مي گذشت ، روزي در كارگاه نجاري مشغول كار بودم، احساس تهوع شديدي به من دست داد ، آن چنان كه نتوانستم تحمل كنم. نزد پزشكي كه در همسايگي مغازه ام بود به نام دكتر سید حسين وكيلي مراجعه كردم. پس از معاينه، نارسايي و مشكل كليه ها مشخص شد، وی گفت : كليه هات از كار افتاده. داروهايي تجويزنموده و دستور استراحت داد.
در منزل بستري شدم، و داروها را مصرف مي كردم ولي روز به روز حالم بدتر مي شد. از خوردن آب هم، منع شده بودم. گاهي از شدت تشنگي فقط لبهايم را تر مي كردند. ادرار از من خارج نمي شد. چون كليه ها كاملا از كار افتاده بود و در آن زمان دستگاه دياليز هم وجود نداشت. تا اين كه تمام بدنم ورم كرد. پاها و دستها ورم كرده، چون كنده ي درخت شده بود،و اصلا خم نمي شد. شكمم بزرگ شده بود و آب آورده بود. آن چنان متورم شده بود و پوست شكم نازك شده بود كه داخل آن پيدا بود.
دكتر گفت: نبايد حركت كني. از شدت درد و ناراحتي به ديوار پنجه مي كشيدم، مدت دو سال در منزل به پشت خوابیدم. آنچه ذخيره داشتم، خرج كردم، اما هر روز دردم بيشتر می شد. نااميدي كامل و ناتواني ام از ادامه درمان باعث شد مرا چون مرده اي از روي تخت بلند كردند و به بيمارستان ارجمند منتقل كردند. آن گاه ديدند موريانه تخت و تشك و مقداري از پشت مرا سوراخ كرده، كه در اثر بي حسي كه در بدنم پيدا شده بود، متوجه آن نگرديده بودم.
در بيمارستان شوراي پزشكي تشكيل دادند، و هر روز دوبار بدنم را زير برق مي گذاشتند، و داروهاي گوناكوني را روي من آزمايش مي كردند، و اگر كسي مي خواست تزريق كردن را ياد بگيرد، روي من تمرين مي كرد. آب شكم مرا به وسيله ي سرنگ مي كشيدند، ولي هيچ يك از برنامه هاي درماني موثر واقع نمي شد.
پس از يك دوره شش ماهه، مرا مرخص كردند و به منزل فرستادند، ولي حالم هر لحظه بدتر مي شد و لذا با وساطت پزشك معالجم مجددا مرا به بيمارستان بردند، و باز هم بعد از شش ماه مرا به منزل برگردانند. در اين مرحله، حالم به قدري وخيم شد كه قابل گفتن نيست(مثل اينكه اينجا شكم حاج آقا پاره مي شه و قابل تو صيف نيست) مرا به بيمارستان بردند . روزي استاندار وقت كرمان، آقاي صمصام، براي بازديد از بيمارستان ارجمند وارد اتاق من شد. تا وضع مرا ديد، خيلي ناراحت شد و با دكترم صحبت كرد. استاندار گفت : اين مريض را به خارج بفرستيد و كليه مخارج آن را من متحمل مي شوم. ولي دكتر هرمان ابراشر كه آلماني بود، گفت:اين مريض در هيج جاي دنيا قابل علاج نيست. دکتر جلو آمد و پلكهاي مرا بالا زد و گفت اين مريض 24 ساعت ديگر بيشتر زنده نيست و فرستادن او به خارج هم فايده اي ندارد. چنان بدنم ورم كرده بود كه چشمهايم ديده نمي شد و آب كه زير پوست بدنم جريان داشت، معلوم مي شد. دكتر به استاندار گفت : فقط 3 تا فرزند كوچك دارد، اگر لطف كنيد آنها را به پرورشگاه تحويل بدهيد.
بچه هايم را آن روز به بيمارستان آوردند كه در آخر عمر در كنارم باشند. با توجه به نااميدي پزشكان مرا به خانه آوردند و در همان اتاق خشتي گنبدي كوچك خواباندند. تمام دوستان و آشنايان به جز تعداد معدودي كه بعضي از آنها اكنون زنده هستند و شاهد ماجرا مي باشند، بقيه مرا ترك كردند. هر كس چيزي برايم تجويز مي كرد. بعضي شراب كهنه را تجويز مي كردند. ولي من كه هميشه از خداوند متعال مي خواستم، مرا شفا دهد، گفتم چنانچه بميرم و شراب مرا نجات دهد، حاضر نيستم شراب بخورم. زيرا امام صادق علیه السلام فرمودند: در حرام شفا نيست.
از همه چيز و همه كس دل بريده بودم و هيچ چيزي برام معني و مفهومي نداشت. ديگر دارو هم نمي خوردم و به دكتر مراجعه نمي كردم . از همه جا دل كنده بودم و از همه مايوس، ولي تنها نور اميد در دلم به مولايم امام حسين علیه السلام بود. انتظار مي كشيدم كه آقا به من نظر لطف كند. همه برايم دعا مي كردند ، حتي در مساجد، مردم شفاي مرا از خدا مي خواستند.
به بركت همين دعاها حضرت ابا عبدلله الحسین علیه السلام به من نظر كردند، شب و روز چشمم به در اتاق دوخته شده بود كه آقا بيايند. ماه محرم پديدار شد و هر روز اميد من بيشتر مي شد. تا اینکه صبح روز هشتم محرم، ناگهان ديدم يك كبوتر سفيدی لب بام خانه ام نشست. با خود گفتم خدايا اين كبوتر كه سه طوق بر گردن، يكي به رنگ سبز، يكي سفيد، و ديگري قرمز ، پا و پنجه اي بلند داشت . خيلي زيبا بود، قاصد حسيني است؟ خدايا اگر اين كبوتر براي نجات من فرستاده شده، بيايد كنار تختم. ناگاه كبوتر آمد و زير تخت من رفت. من آرامش پيدا كردم. ساعتي بعد، مادرم وارد اتاق شد. در حالي كه دستمالي در دست داشت، گفت:پسرم اين دستمال آغشته به اشك بر امام حسين و دستمال را به سينه من ماليد. نمي توانستم حرف بزنم. با اشاره به مادرم فهماندم كه مهمان دارم. در زير تخت
است. مادرم براي كبوتر آب و دانه آورد. اما كبوتر چيزي نخورد و صدايي از او شنيده نمي شد. سرش را زير بالش كرده بود.
شب شانزدهم محرم شد. دلم بسيار شكست. گفتم آقا روز عاشورا تمام شد، چرا به من جواب نمي دهي؟
درب اتاق را از بيرون روي من مي بستند و هر كس دنبال كار خودش مي رفت. يك وقت چشمهايم را روي هم گذاشتم. در عالم مكاشفه، ديدم سقف اتاق شكافته شد. آقايي همانند يك پارچه نور، تشريف فرما شدند و روي صندلي چوبي كنارم نشستند (هنوز هم آن صندلي باقيست) از تخت با همان حال ضعف پايين آمدم و با يك دست بازوي آقا را گرفتم و دست ديگرم را روي شانه آن حضرت قرار دادم و هي مي گفتم: به!به! به صورت عالم نگاه كردن عبادت خداست. ايشان به من لبخند مي زدند. عرض كردم:شما چه كسي هستيد؟
آقا فرمودند:چه كسي را صدا مي زدي؟
گفتم: من آقا امام حسين را مي خواستم.
فرمودند : من امام حسينم، از ما چي مي خواهي؟
گفتم:آقا شما خود مي دانيد من چي مي خواهم .
در همين حال، دوباره سقف اتاق شكافته شد و دو دست قطع شده در حالي كه داخل بشقابي بود، روبروي آقا حاضر شد . نگاه كردم ديدم اين دستها بدن و سر ندارد.
آقا فرمودند : به من نگاه كن و از ما چيزي بخواه.
گفتم:خود شما مي دانيد چه مي خواهم.
فر مودند: هر چه خواستي، ما به تو داديم.
گر طبيبانه بيايي به سر بالينم
به دو عالم ندهم لذت بيماري را
بعد فرمودند بلند شو برويم!
آقا دستم را گرفت و به مسجد خواجه ي خضر كرمان بردند، در حالي كه دو دست بريده نيز در كنار آن حضرت بود. ديدم منبري بسيار زيبا وجود دارد و مسجد مملو از افرادي كه همه ي انها يك پارچه نور بودند. وقتي آقا وارد شدند، همه از جا بلند شدند. من هم جلو ايشان ايستاده بودم و مي گفتم: به!به! نظر به صورت عالم عبادت است. عرض كردم آقا شما كجا بوديد اينجا تشريف آورديد.
ناگهان از آن حال بيرون آمدم. ديدم در اتاق خودم هستم. ولي داخل اتاق بوي عطر و گلاب و بوي تربت سيد الشهدا فضا را پر كرده است و كبوتر از زير تخت بيرون آمده و با صداي بلند مي خواند و به دور من مي چرخد. احساس كردم بدنم سبك شده. دست به شكمم كشيدم، ديدم سالم است. فوري از تخت پايين آمدم. چون درب اتاق را از پشت بسته بودند، در زدم. مادرم در را باز كرد و مرا بغل كرد و گفت: چه خبر است؟ در اين اتاق چه اتفاقي افتاده كه اين همه بوي خوش و عطر تربت مي آيد؟ همه تعجب كردند كه من چگونه بر خاستم. گفتم:آقا امام حسين مرا شفا داده. با صداي بلند و اشك چشم فرياد يا حسين مي زدم. آمدم در حياط منزل، احساس كردم بايد به دستشويي بروم. بعد از 4 سال براي اولين بار با پاي خودم به دستشويي رفتم. مقدار زيادي چرك و خون از من دفع شد. و بدنم كاملا راحت شد. سبك شدم. تمام ورم هاي بدنم فرو نشست. حتي دو طرف بدنم كه از شدت ورم فتق كرده بود خوب شد. آن گاه وضو گرفتم و همه اش يا حسين مي گفتم و گريه مي كردم تا صبح شد. همسايگان تصور مي كردند من مرده ام و براي من بستگانم گريه مي كنند. بعضي از آنها صبح به عنوان تشييع جنازه من آمدند. ديدند من سالمم و شفا گرفتم. همديگر را خبر كردند تا شفا يافتن مرا ببينند. برايم لباس و كفش آوردند. تصميم گرفتم ظهر آن روز براي نماز جماعت به مسجد جامع كرمان بروم. اول ظهر در صف جماعت شركت كردم. تا به امامت مرحوم آيت الله صالحي نماز را به جماعت بخوانم. در بين دو نماز، دو نفر از افرادي كه چند روز قبل به عيادت من آمده بودند، در دو طرف من نشسته بودند و با تعجب به من نگاه مي كردند. يكي به ديگري گفت: اين جوان چقدر شبيه آقا ماشاالله است. ديگري گفت: بيچاره آقا ماشاالله در حال مرگ است، كارش تمام است، خدا او را شفا بدهد. من گفتم : خودم ماشاالله نجارهستم و خداوند به عنايت امام حسين مرا شفا داد. مردم فهميدند. دورم جمع شدند و مي خواستند لباسهايم را پاره كنند، ولي آيت الله صالحي و عده اي ديگر مانع شدند.
روز بعد دكتر وكيلي كه سال ها مرا معالجه مي كرد، متوجه شد مرا به بيمارستان فرستاد و يك آزمايش و عكسبرداري كامل از من انجام داد. دكترها متعجب شدند و دكتر هرمان آلماني به دكتر وكيلي گفت: چه دارويي براي اين تجويز كردي كه خوب شده. بگو تا ما براي همه ي مريض هاي مثل او تجويز كنيم؟ اما دكتر وكيلي جواب داد: جد من ، ابا عبدالله الحسين علیه السلام، او را شفا داده. تمام دكترها و پرستارها كه وضع مرا ديده بودند، شروع به گريه كردند.
دكتر هرمان آلماني گفت: اين آقا از يك بچه اي كه تازه متولد مي شود، سالم تر است.
بعد از شفا يافتنم، كبوتر سفيد 4 ماه در منزل من بود و صبح روز شهادت صديقه ي كبري فاطمه زهرا علیها السلام، داخل حياط نشسته بودم كه كبوتر هم آمد كنارم نشست و بعد از چند لحظه، پرواز كرد و به دور حياط چرخيد و بر لب بام جايي كه روز اول وارد شده بود، نشست. من به كبوتر نگاه مي كردم و اشك مي ريختم كه ناگاه پرواز كرد و رو به قبله به سوي آسمان بالا رفت. آن قدر به او نگاه كردم
تا از ديده ي من غايب شد. فوري رفتم به منزل مرحوم حجه الاسلام حاج آقا طاهري كه آن روز، روضه داشتند. عده اي از علما و روحانيون نشسته بودند و چون مرا مضطرب ديدند، سوال كردند: چرا ناراحتي؟ گفتم: كبوترم رفت. آقايان گفتند: آقا ماشاءالله ، نگران نباش ، ماموريتش تمام شده. من قلبم آرامش پيدا كرد.
دستور روضه خواني از جانب ابا عبدالله الحسين
یك سال بعد، روز هشتم محرم همان روزي كه سال قبل قاصد حسيني كبوتر سفيد به خانه ام آمده بود. دلم مي خواست در منزل روضه خواني بر پا كنم ولي قدرت مالي نداشتم. با چشم اشكبار، وارد اتاق مخصوص شدم"شفا خانه" و گفتم آقا امام حسين مي خواهم روضه خواني بر قرار كنم. ميل دارم منبر بسازم و در مساجد بگذارم ( كه تا كنون متجاوز از صد ها منبر ساخته ام كه يكي از آنها در مسجد مقدس جمكران است) دوست دارم غذا طبخ كنم و به عزا داران بدهم. بعضي گفتند بگذار سال آينده. مادرم مي گفت: كسي كه چيزي ندارد، بهتر است جلسه روضه ي مختصري را در مسجد الرضا كه در نزديكي خانه مان است، بر پا كند. من گفتم مادر! بايد روضه را داخل همين منزل بخوانم، آن هم منزلي كه امام حسين تشريف آوردند. مي خواهم همين جا خيمه بزنم.
شب نهم(شب تاسوعا) كه مصادف با شب جمعه بود، خوابيدم. در عالم رويا ديدم ، نوري از آسمان با زمين آمد و همان آقايي كه سال گذشته مرا شفا دادند، وارد حياط شدند. عبايي بر دوش و نعلين زردي به پا داشتند و من با حالت ادب دست به سينه مقابل شان ايستادم. آقا لبخندي به من زدند و عبا را از بدن بيرون آوردند و روي زمين گذاشتند.
من گفتم: آقا براي چه از در بسته آمديد؟
فرمودند: مگر نمي خواهي روضه بخواني؟ آمديم به تو كمك كنيم. برو يك جارو بياور.
من ناراحت شدم كه چرا آقا جارو كنند. خودم جارو مي كنم. از طرفي فكر كردم جاروهاي ما تميز نيست تا به دست مبارك آقا بدهم. يك وقت ديدم دوباره نوري داخل منزل آمد كه محله را روشن كرد كه قابل وصف نيست. ديدم جاروي زيبا به دست آقا داده شد و آقا مقداري از حياط را جارو زدند و بعد با دست مباركشان اشاره كردند كه منبر را اينجا بگذار. تو روضه بر پا كن ما تو را كمك مي كنيم. من خانمم را صدا زدم كه بيا از آقا پذيرايي كن. دوباره نور شدند و پرواز كردند. به ساعت نگاه كردم ، ديدم ساعت دو نصفه شب است و عجيب آنكه شبي هم كه آقا شفايم داد، ساعت دو بامداد بود. باز هم تا صبح "يا حسين يا حسين" گفتم و گريه كردم. عرض كردم آقا ممنونم كمك كرديد،راحت شدم. اذان صبح شد نماز خواندم. بعد از نماز صدايي در خانه بلند شد. در را باز كردم. ديدم آقاي حاج صادق مهرابيان است. او دعاي كميل را از حفظ بود و از دوستاني بود كه دوران نقاهت و مريضي به من كمك مي كرد. دست بر گردنم انداخت و گفت: مي خواهي روضه بخواني؟
گفتم شما از كجا فهميدي؟
گفت آنچه تو در خواب ديدي من هم ديدم.
مقداري قند و چاي داد و گفت اين ها را آقا امام حسين برايت حواله كرده. ناراحت نباش. من حاج آقا موحدي را دعوت مي كنم و روضه را برگزار مي كنيم.
بعد يكي از همسايه ها گفت: مي خواهي روضه بخواني؟ من به دلم گذشته كه بلندگو و زيلو را من مي آورم. وسايل را آوردند و روضه خواني را بر پا كردم. از روز اول مجلس بسيار عجيبي شد. جمعيت فراواني آمدند. علما نيز شركت كردند و اكنون حدود چهل سال از اين مجلس با شكوه مي گذرد كه هر ساله جمعيت زيادي از عاشقان و شيفتگان حسيني از شهرهاي مشهد،قم،تهران،يزد،و.... در اين عزا خانه شركت مي كنند و علما، وعاظ و مداحين اهل بيت اداي وظيفه مي نمايند، و مجلسي كم نظيری است. بعضي هم در اين مجلس حاجت گرفته اند.
حتي يك جوان زرتشتي شفا گرفت، در حالي كه مادرش در اين خانه متوسل به قمر بني هاشم شده بود، و صدا مي زد. آقا دو دست قطع شده شما در اين منزل آمده بچه ام را شفا بده. زن مي گويد: وقتي به خانه رفتم، ديدم جوان فلجم نشسته. دست بر گردنش انداختم و گفتم چي شده؟ گفت مادر آقايي با دو دست قطع شده آمد و فرمود مادرت خانه ماشاالله نجار به ما متوسل شده است. حالا از جا بلند شو! و من هم نشستم و آقا كه سوار اسب بود در حالي كه دست نداشتند، تشريف بردند. و به بركت اين كرامت آنها به شرف اسلام مشرف شدند.
و باز چندين خانم كه 18 و 12 سال ازدواج كرده بودند و بچه دار نمي شدند، از اين شفا خانه نتيجه گرفتند و بچه دار شدند."
هر ساله مقداري گلاب از آستانه مقدسه ثامن الحجج علي بن موسي الرضا علیه السلام حواله اين مجلس مي شود كه عزاداران با شور و هيجان خاصي و با شيون و ضجه و ناله از اين گلاب استفاده مي كنند. اين گلاب به وسيله ي مرحوم حاج آقا حسين بزرگزادگان كه از خادمين حرم مطهر امام رضا علیه السلام بودند، حواله اين مجلس می شد كه هنوز هم هر ساله خادمين مطهر اين گلاب را مي آورند و آن مرد مخلص امر كردند 18 روز به تعداد سن مادر معصومين روضه خوانده شود و گلابدان مخصوص از آستانه مقدس آوردند كه خود آقاي حاج ماشاالله اي
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید #آیه_های_انتظار | شعرخوانی سیدحمیدرضا #برقعی در مسجد مقدس جمکران
🔺️به مناسبت نهم ربیعالاول سالروز آغاز امامت حضرت ولیعصر عجلالله تعالی فرجه
💠💠💠
@zedbanoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️ توی این روزهایی که همه درگیر چالشهای ضدّارزشی در #فضای_مجازی شدهاند، نوجوانهای شهر گلهدار در استان فارس، #چالش_قرآنی قرائت صحیح «بسم اللّٰه الرّحمٰن الرّحیم» رو راه انداختهاند...
✍🏻 عبدالستار
#سبک_زندگی #چالش
@zedbanoo
🔸️اعلام نتایج ثبت نام در طرح فرزندان غدیر (حمایت از درمان زوجهای نابارور)
🔸️ جهت آگاهی از اسامی منتخبین به نشانی زیر مراجعه نمایید.
https://nabarvari.khadije.com/f/1/inquiry
#فرزندان_غدیر
💠 @samtekhoda3
@zedbanoo