ألنکت الأدبیة والٱصولیة
♨️استفاده نکات بلاغی متوقف بر تحقیق حقیق نحوی ۲ 💠گفته شد تا از منظر نحو ثابت نگردد قاعده زبانی مستن
♨️استفاده نکات بلاغی متوقف بر تحقیق حقیق نحوی ۳
دانسته شد تا قاعده ای مستنبط از اصل زبان عربی نباشد استفاده بلاغی از کلام فصحاء با توجه به قواعد عربی ذوقی و سلیقه ای ناممکن است...
اما چه امری موجب شده است که نحات بزرگ و مکتب های نحوی به جای استدلال های سازگار با طبع و عقلایی سراغ ادله ای بروند که بعضا مبتدی هم این ادله را قبول نمی کند چه رسد به عالم آزاد اندیش...ادله ای که گاهی جفنگیات است نه دلیل...قیاس هایی که به هیچ وجه کاشفیت از واقع و حقیقت ندارند...
گاهی نحوی ها در علل النحو یک قاعده چهار یا پنج دلیل ذکر می کنند که تنها یک دلیل،دلیل اصلی است و مابقی ساختی!یعنی یکی اماره برای شناخت زبان باقی مثل اصل عملی و کار راه انداز...به گونه ای که جاحظ از خلیل بن احمد نقل کرده است:
لا یصل أحد من علم النحو الی ما یحتاج الیه حتّی یتعلّم ما لا یحتاج الیه...
اما چه چیزی موجب این امر شده است؟منشا غموض علم نحو نسبت به علل حقیقی قواعد چیست؟
برخی از موارد عبارتند از:
۱.آنها به این علم با چشم اعجاب و قداست نگاه می کردند و راضی نبودند نحو مثل یک علم ساده نمایان شود که با استحسان طبع و ارتکازات عقلایی و...به آن پی برده شود وآن را حکمتی متقن می دیدند با تعالیل دقیق!
ابن سراج در مقدمه اصول النحو خود فرموده است:
حکمت این علم را با توجه به اصولی که وضع کرده ام استخراج می کنی،و با توجه به این اصول فضل این لغت بر سایر لغات روشن می گردد،قطعا خداوند متعال این لغت را از حکمت پر کرده است و و فضل آن را به گونه ای قرار داده که از قابل دفع نباشد...
۲.تعمّد آنها این بوده است که این علم را غامض بیان کنند تا هرکسی با سهولت پی به آن نبرد حال یا به خاطر اغراض نیک مثل این نقل:
قال ابو حیان التوحیدی فی البصائروالذخائر:
قال الخلیل: من الابواب: ما لونشاء أن نشرحه حتّی یستوی فی علمه القوی و الضعیف لفعلنا و لکنا نحب أن یکون للعامل مزیة.
و هذا یدل علی غرض تعلیمی لهذه الصعوبة و الغموض و یمکن أن یکون تلک المزیة راجعة الی دواع أخر.
یا اغراض دیگر.
(از سایر اغراض فعلا چشم پوشی میگردد.)
این مباحث محتاج بحث و بررسی مفصلی است اجمالا به دو دلیل فقط اشاره شد.
بنابر این با هر قاعده نحوی ممکن نیست غرض بلاغی را استفاده کرد...
در ادامه در مورد استدلال های مرحوم نجم الائمه محقق رضی و وجه تمیز ان با سایر نحات مختصرا نوشته خواهد شد.
@Alnokat
💠 اشکال شهید صدر ره به مرجعیت قضیه ی قبح ظلم و حسن عدل برای هر گزاره ی عقل عملی
این ادعا که حکم عقل به قبح ظلم اساس همه ی احکام عقل عملی به قبح است و همه ی این گزاره هایی که یک فعلی موضوع آنهاست و (قبیحٌ) هم محمول آن گزاره هاست، تطبیق (الظلم قبیحً) هستند، سخن مشهوری است و در کلمات بزرگانی مانند مرحوم اصفهانی و دیگران متداول است.
💠اما شهید صدر فرموده است: این سخن هیچ معنای محصّلی ندارد یعنی اصلا معنا ندارد؛ نه این که یک معنایی دارد و ما می خواهیم به آن اشکال کنیم، اصلا این سخن بی معناست که بگوییم الظلم قبیح مرجع همه ی این قضیه هاست.
💠برای روشن شدن این مطلب باید مفهوم ظلم را تحلیل کنیم:
ظلم به معنای تعدی به حق دیگری است به تعبیر دیگر سلب الحق را ظلم می گویند، ایشان می فرماید:
💠 حال که ظلم به این معناست بنابراین همیشه در مرتبه ی قبل از ظلم، باید ثبوت حقی را برای کسی فرض کنیم تا سلبش ظلم باشد؛ در حالی که ادراک حق، یکی از مدرکات عقل عملی است، عقل عملی ما درک می کند که این حق برای فلان شخص ثابت است،پس چه طور می تواند همه ی مدرکات عقل عملی برگردد به قبح ظلم با این که در خود معنای ظلم ثبوت یک حق فرض شده است، که این ثبوت حق را قبلا باید عقل ادراک بکند.
💠عدل هم همین طور است، عدل یعنی اعطاء کل ذی حق حقه، پس در مرتبه ی قبل از ادراک حسن عدل باید ابتدائا عقل ما حق کسی را درک بکند تا گفته شود که در صورت اعطاء آن حق به وی، عدل رخ داده است و در صورت سلب آن حق ظلم صورت گرفته است.
💠شهیدصدر ره فرموده است: کسی که نعمتی به انسان داده برای این که بفهمیم آیا ترک شکر وی، ظلم به او و قبیح است یا نه، باید ببینیم آیا حق شکر در مرتبه ی سابق برای این شخص ثابت هست یا نه، اگر حق شکر ثابت بود می گوییم ترک شکر سلب حق است و الا فلا؛ فلذا وقتی می گوییم منعم حق شکر دارد یعنی شکر منعم به قول خود آقای اصفهانی مما ینبغی ان یعمل است؛ پس حق بازگشت می کند به ادراک (ما ینبغی ان یعمل) و عدم حق شکر بازگشت می کند به عدم ادراک این چنین مطلبی؛ پس ادراک خود حق از احکام عقل عملی است و به قضایای حسن عدل یا قبح ظلم رجوع نمی کند.
پ ن: بحوث في علم الأصول، ج5، ص: 28
الظلم عبارة عن سلب ذي حق حقه فلا بدّ من تشخيص الحق الّذي هو من مدركات العقل العملي نفسه في المرتبة السابقة عليه.
🔰درس حلقه ثالثه استاد معتمدی دام عزه
@alnokat
دل شیدا یا بیان شیوا.pdf
191.1K
📝 یادداشتی پیرامون نامه اخیر دکتر مدرسی طباطبایی درباره نظریه علمای ابرار
ألنکت الأدبیة والٱصولیة
♨️استفاده نکات بلاغی متوقف بر تحقیق حقیق نحوی ۳ دانسته شد تا قاعده ای مستنبط از اصل زبان عربی نباش
♨️مرحوم رضی تا حدودی توانسته اند از دلیل طبع و قواعد عقلایی که کاشفیت از حقیقت زبان دارد، در امر زبان شناسی بهره ببرند و به نوع خود ساختار شکنی کنند...
💠مثلا در مبحث علم جنس و اسم جنس فرموده اند:
💠نحات خود را در فرق بین این دو، به تکلّف انداخته اند و سعی کرده اند بین این دو وجه های فرقی را بیان کنند و آنچه باعث شده سراغ این تکلفات روند، این بوده است که دیده اند عرب در اسامی که علم جنس هستند مانند اُسامه معامله معرفه در لفظ انها نموده اما در اسامی مثل اسدُ و رجل معامله نکره ...
💠می گویم:وقتی تانیث لفظی وجود دارد مثل غرفة، چه منعی وجود دارد که اسامی وجود داشته باشد،که فقط معرفه لفظی باشند، مثل علم جنس، لذا اصلا فرقی بین علم جنس و اسم جنس وجود ندارد پس نیازی به تکلف در فرق بین این دو و توجیهات خلاف طبع،نیست.
💠نکته مهم اینکه مرحوم آخوند خراسانی آن اصولی محقق مدقق نیز، کلام رضی ره را پذیرفته اند و فرموده اند:فرقی بین علم جنس و اسم جنس وجود ندارد علم جنس نیز مانند تانیث لفظی فقط تعریفش در ناحیه لفظ است.
💠همچنین مرحوم رضی در باب افعال قلوب فرموده اند:
اینکه افعال قلوب گاهی چنین استعمال شده اند :ظننت انّ زیدا قائم
💠نحات به تکلف دچار شده اند که اگر ظنّ دو مفعولی است و انّ تاویل به مصدر می برد و در حکم مفرد است، پس تکلیف دو مفعول چه می شود؟
💠لذا نظریه سدّ مسدّ را #ساخته اند!
💠در حالی که افعال قلوب متعدی به یک مفعول هستند و آن عبارت است از مضمون جمله! و از آنجا که به دنبال مضمون جمله هستند هر دو مبتدا و خبر را نصب می دهند!زیرا این افعال تعلق به مضمون دارند نه یکی از طرفین.
💠 پس در مثل ظننت انّ زیدا قائم،نیازی به نظریه سدّ مسدّ نیست زیرا معنا:
ظننت قیامَ زید است که مضمون جمله می باشد و نیازی به توجیه ساختگی وجود ندارد.
و نظریات دیگری از جناب رضی ره که تا حدودی بند چهارچوب ساختگی و غیر منکشف از زبان نبوده اند....
والحمدلله
@alnokat
باسمه تبارک و تعالی (۳۱۱)
«نکته ای پیرامون منبری های غیر حوزوی»
«پیشنهاد گنجاندن دوره ای مختصر از آشنایی با فقه و اصول در آموزش و پرورش»
«مسأله ای به نام حجّیت و اعتبار اندیشه»
🔹این روزها به بهانه ی صحبتهای جنجالی شخصی از سخنرانان انقلابی و مذهبی کشورمان مباحثی در گرفته است. عدّه ای این صحبتها را بهانه ای برای هجمه ی انتقادی علیه سخنرانی مذهبی توسّط کت و شلواریهای غیر حوزوی نموده اند. بحث در این زمینه بسیار بوده و جهات زیادی هم دارد.
✋حسادت یا تعصبی هم لزوما در کار نیست و در همه ی شغلها هم هست. همین پزشکان یا مهندسان یا سیاسیون و مانند آنها اگر شخصی بدون تخصص آنها دخالتی در کارشان کند همین رویه را دارند.
⚪ولی نکته ای دیگر در اینجا وجود دارد که مسأله را مقداری متفاوت میکند. آن هم این است که متأسّفانه از آنجا که نهاد علمی دینی ما که همان حوزه ی علمیه است معمولا ارتباطی عالمانه با مردم و مؤمنین جز از طریق منبر و وعاظ ندارد زمینه برای بروز نوعی سوء برداشت برای مخاطبین آنها ایجاد میشود.
👈سنخ مباحث مطرح شده روی منبرها چندان نشانگر ابتناء آن بر تلاشهای علمی و بررسی های سنگین نیست. طوری است که نوع مردم و حتّی مؤمنین اصلا تصوّری از نوع فعالیت علمی و عمق فرآیند اجتهاد دینی ندارند. همه چیز را همین ظاهر صحبتهایی که در منبرها مطرح میشود میدانند.
👈همین باعث میشود که مخصوصا اگر به این عامل، ضعفِ علمی و بیانی مبلّغین و وعّاظ هم اضافه شود زمینه برای ظهور برخی انسانهای خوش بیان و صاحب ذوقی که تلاش حوزوی هم ندارند ولی میتوانند مخاطبین خود را با ارائه ی اطلاعاتی راضی کنند مهیا شود.
🔹واقعا هم شبهه از این جهت برای مخاطب سنگین است. خود ما هم وقتی پای صحبتهای برخی از این کت و شلواریهای خوش بیان و اهل مطالعه و تحقیق مینشینیم که در موضوعات دینی حرف میزنند گاهی بیشتر لذّت میبریم تا بسیاری از منبرها و حتی سخنرانی ائمه ی جمعه که تجربه کرده ایم.
✋حالا اینکه چطور میتوان عظمت اجتهاد و خطیر بودن سخن گفتن از دین را به دل مؤمنین و مستمعین نشاند تا به سادگی هر کسی جرأت و مقبولیت ابراز نظر در این زمینه را نداشته باشد حرف دیگری است.
✅مثلا شاید بتوان یکی از مواد درسی دانش آموزان را آشنایی با علوم حوزوی دانست. مانند کتب آشنایی با علوم انسانی شهید مطهّری! واقعیّتش بنده هنوز نمیدانم چرا در آموزش و پرورش ما خلاصه ای از اصول فقه و فقه و حدیث اسلامی و مختصری از تاریخ انبیاء و ائمه و اولیاء دینی گفته نمیشود؟!
✅نقش زیادی در آشنایی با این فضاها به شکل اجمالی دارد. همان استدلالی که باعث میشود همه زبان عربی را در مدارس بخوانند به طریق اولی میتواند اثبات کند که با یک دوره مختصر فقه، عقاید، تاریخ اسلام و یا حتّی علوم اسلامی هم آشنا شوند.
🔸«منجّزات مریض»🔸
بگذارید مثالی عرض کنم که همین الآن داشتم مباحثش را در درس خارج فقه مرور میکردم. در مباحث حَجر در فقه معمولا چند صنف از انسانها حکم ممنوعیّت از برخی تصرّفات را پیدا میکنند؛ اصنافی مانند صبی، مجنون، سفیه، مفلَّس و عبد. یکی از مواردی که از جمله مصادیق بحث حَجر و عدم امکان تصرّف تامّ در اموال دانسته شده مرض مُشرِف به مرگ است.
👈اینکه انسان در برخی بیماریهایی که از زندگی نا امید میشود نوعی جوگیری خاصی پیدا میکند و ممکن است تصرّفاتی در اموالش بکند که به ضرر ورثه تمام شود. مثلا همه ی اموالش را ببخشد یا وقف کند یا بدهی ها را ببخشد و... .
👈در اینجا بین فقهاء هنوز هم که هنوز است اختلاف است که آیا مریض میتواند مانند گذشته در مرض مشرف به مرگش تصرّفاتی بیش از ثلث مالش که میتواند به آن وصیت کند داشته باشد یا اینکه دیگر چنین اجازه ای نداشته و نسبت به بیش از ثلث مالش محجور است؟!
👈ثمرات زیادی هم دارد و مسأله ی کاملا زنده ای است. این همان بحثی است که در فقه به عنوان «منجِّزات مریض» مشهور شده است. مثلا صاحب ریاض در جایی فرموده که کتبی در این زمینه سابقا نوشته بود و اثبات کرده بود که مریض محجور است ولی در اواخر عمرشان معتقد شده بودند که مریض محجور نیست.
⚪خب همین یک مسأله را مثلا بگذارید مقداری برای دانش آموزان در مدارس، مردم، مؤمنین و این منبری های کت و شلواری باز کنیم تا مقداری عظمت وادی دانش و حرف زدن پیرامون روایات آنها را بگیرد! اینکه واقعا بفهمند باید با مبنا و ضابطه و با روشهای معتبر حرف بزنند تا کلامشان نوعی حجّیت و اعتبار لازم را نزد خداوند متعال و انسانهای آگاه داشته باشد.
👈پاسخ این مسأله بر اساس قواعد کلّی و برداشتی خاص از قاعده ی النّاس مسلّطون علی أموالهم و همچنین استصحاب به سمت حکم به عدم حجر سوق پیدا میکند. خود این توضیح طولانی میطلبد.
🔹ولی همانطور که مرحوم صاحب جواهر و دیگران آورده اند و روایاتش در وسائل الشیعه مرحوم شیخ حرّ عاملی گردآوری شده حدود ۲۵ روایت داریم که بر اساس آن باید قائل به حجر و عدم جواز تصرّف در بیش از ثلث مال شد که: «المریض محجور عن التصرف فی ماله الّا الثلث».
✋ولی دقیقا در همین مسأله ۱۱ روایت دیگر هم داریم دلالت بر عدم حجر و این امر دارد که: «الرجل أحقّ بماله مادام فیه الروح».
👈مشهور علمای شیعه در قدیم و برخی معاصرین مانند مرحوم امام راحل قائل به عدم حجر بودند و مشهور متأخّرین از علمای شیعه مانند صاحب جواهر قائل به حجر شده اند.
⛔خب این همه روایات متعارض با اسانید خوب را چه کنیم؟! جز این است که باید یکی یکی از ابعاد مختلف مسأله را بررسی کرد؟! آیا میشود یک روایتی در کتابی دید و سریع حکمی صادر نمود؟! آیا چنین مواجهه ای با روایات صحیح است؟!
👈حالا برخی مانند ابن ادریس که دشواری مسأله را دیده اند گویا سعی کرده اند آنها را کنار گذاشته و با قواعد کلی حکم مسأله را بدهند. برخی دیگر مانند صاحب مفتاح الکرامة به نوعی سعی کرده اند مسأله را با ارجاع به قواعد باب تقیّه تبیین کنند.
👈مثلا قول به حجر موافق قول عامّه است ولی قول به عدم حجر مخالف عامّه است. البته ظاهریّون همانطور که در مغنی ابن قدامة و برخی مصادر دیگر آمده مانند قدماء شیعه قائل به عدم حجر شده اند.
👈برخی نیز سعی کرده اند نوعی جمع تبرّعی کنند و بگویند یعنی مستحبّ است که در بیش از ثلث مال تصرّفی نکند!
👈حالا باز پرسش میشود که اصلا این مریضی که چنین حکمی دارد ملاکش چیست؟! آیا اعدامی ها و مانند آنها را هم میگیرد؟! آیا اگر برای اضرار به طلبکارها بخواهد این کار را انجام بدهد حکمش چیست؟! و... .
⛔اگر چنین است این برادران مؤمن کت و شلواری با این مسائل چه میکنند؟! اصلا میدانند که کار با روایات و ابراز نظر به این سادگی ها نیست؟! به نظر میرسد اگر مقداری از عظمت وادی اجتهاد و تلاشهای علمی میتوانستیم مخاطبین را آگاه کنیم کمتر دچار این آسیبها میشدیم.
🔸«مسأله ای به نام حجّیت و اعتبار»🔸
در اینجا ممکن است ادّعا شود که خب بسیاری از به ظاهر روحانیون نیز چندان سواد اینچنینی ندارند و با این حال سخنرانی مذهبی میکنند! در پاسخ باید گفت بله متأسّفانه و چاره چیست؟! ولی در هر حال میتوان به شکل معقولی بین شخصی که چنین درسهایی خوانده و شخصی که اصلا نخوانده و چنین حرفهایی میزند فرق گذاشت. مفسده اش به مراتب کمتر است.
👈بین کسی که اصلا پزشکی نخوانده و مطب زده با کسی که پزشکی خوانده ولی طبیب حاذقی نیست و مطب زده خیلی فرق هست. حتّی اگر تجربه های و اطلاعات آن شخص اوّل از جهاتی بیشتر باشد اگر نوعی نگاه اجتماعی به مسأله داشته باشیم متوجّه میشویم که نمیتوان پروانه ی مطب زدن را برای این افراد صادر نمود.
⚪باز ممکن است اشکال شود که در هر حال برخی علمای بزرگ قائل به یک حکم شده اند و دیگران قائل به حکمی دیگر! خب حالا این شخص کت و شلواری هم می آید و میگوید من هم طرفدار حجر هستم یا عدم حجر! آسمان که به زمین نمی آید!
👈پاسخش این است که آنهایی که بعد از اجتهاد روش مند کافی به یک نتیجه ای میرسند در واقع به حجّت و کلام معتبر رسیده اند ولی چنین شخصی هر چند در پاسخ مانند آنها در ظاهر یکسان باشد و بلکه حتّی اگر در واقع هم از قضا کلامش موافق حقیقت باشد ولی کلامش اعتباری ندارد. زیرا بر اساس روشهای معتبر بیان نشده است.
👈لذا اگر زمانی علمای بزرگ هم به نظری رسیدند که این شخص سابقا آن را ابراز کرده بود دلیل نمیشود که سخن سابق او صحیح بوده باشد! باید بین کلام معتبر و کلام صحیح فرق گذاشت.
👈مثلا کلام آنانی که اصرار داشتند که نباید برای کرونا واکسن زد ممکن بود که صحیح باشد ولی کلامی معتبر نبود. چون ظاهرا مبتنی بر روشهای عقل پسند چنین نظری ابراز نشده بود. لذا اگر زمانی واقعا ثابت شد که چنین واکسنهایی خیلی ضرر داشته به معنای آن نیست که آنها بتوانند شماتتی در این زمینه داشته باشند.
✋شانسی حرف زدن و یا با دلیل ناکافی ادّعا کردن و درست از آب در آمدن که اعتبار و حجیتی ندارد.
👈کلام اینها شبیه کلام آقازاده ی نوجوان برخی علما بود که در مجلسی که در آن علما جمع بودند چایی پخش میکرد! بحثی سنگین درگرفت و علمای بزرگ گفتند ما در اینجا تا کنونی روایتی ندیده ایم! این نوجوان هم صورتش را به آنها کرد و گفت من هم تا کنون روایتی در این زمینه ندیده ام😂
👈باید گفت ندیدن تو با ندیدن آنها شبیه مشترک لفظی است! اصلا قابل قیاس نیست! گاهی حرفهای اینهایی که در امور دینی بدون اجتهاد کافی حرف میزنند نیز به نوعی شبیه حرف این نوجوان غافل است.
🔹حالا البتّه بحث پیرامون حجّیت و اعتبار در مباحث دینی بسیار است. اینکه میتوان معیارهای آن را ارتقاء بخشید. اینکه حوزویّون ما هم نباید به خاطر انگاره ی داشتن حجّت و نبودن مطالبه گری مؤثّر از تحقیق و بررسی بیشتر و ارتقاء دادن به روشها و اصلاح مبانی دانش خود باز بمانند. این بحث دیگری است.
👈اینکه باید سطح اطلاعات و غنای منبر را افزود نیز فعلا محل کلاممان نبود. منکر خدمات این عزیزان مؤمن و متعهد هم نیستیم ولی اینها و مخاطبینشان باید بدانند در مسائل دینی ابراز نظر توسط آنان اعتباری ندارد.
🔻آری ما حوزویان موفق نبودیم تا عظمت فقه دینی و اهمیت پدیده ی حجیت و اعتبار اندیشه دینی را به جامعه ی ایمانی و مردممان برسانیم. مشکل بسیاری با روحانیت این است که احراز نکرده اند حوزویان و ملبّسان کاری تخصّصی و علمی میکنند. چقدر مناسب است که شمّه ای از علوم حوزوی در نظام آموزش و پرورش ما گنجانده میشد!🔺
✔چرا نباید دانش آموز و دانشجوی شیعه ی ما در زمان تشکیل حکومت دینی ذهنش کاملا آشنا با قرآن و حدیث و تاریخ انبیاء و اولیاء الهی و داستانهای آنان باشد؟! چرا نباید ذهنش آشنا با علوم حوزوی و علما و متفکرین بزرگی مانند شیخ انصاری باشد؟! چرا نباید آشنایی کلی با اصول، فقه، فلسفه و عرفان اسلامی برای دانش آموزانمان تدارک ببینیم؟! چرا آنها را از چنین میراث عظیمی که دارند محروم میکنیم؟!
ألنکت الأدبیة والٱصولیة
♨️استفاده نکات بلاغی متوقف بر تحقیق حقیق نحوی ۳ دانسته شد تا قاعده ای مستنبط از اصل زبان عربی نباش
♨️ثمره اصولی متوفف بر تحقیق حقیق نحوی
💠در باب مفهوم وصف و لقب گفته شده:
💠اگر وصف تکیه بر موصوف مذکور داشته باشد مثل:اکرم زیدا العالم
💠وصف است و ذیل بحث مفهوم وصف بررسی می شود.
💠اما اگر موصوف، مذکور نباشد،لقب بحساب می آید مثل اکرم عالما.
✅ثمره عملی در فرق بین این دو روشن است.
💠حال در اکرم العالم گفته شده است، اگر ال موصوله باشد، باید العالم ذیل بحث مفهوم وصف قرار گیرد؛ زیرا مثل این قضیه است:اکرم الذی یعلم...
💠اما واقعا چنین استظهاری صحیح است؟
یعنی در زبان و کلام عربی چیزی بنام ال موصوله داریم یا این از جمله نظریات و منسوجات نحات است؟
💠مثلا گفته شده است،اصل در عمل فعل است پس اگر اسم قرار باشد عمل کند باید شباهت به فعل پیدا کند(کلان نظریه شباهت!)
💠حال اسم فاعل شبیه به فعل مضارع است در وزن عروضی، پس عمل می کند با شرایطی مثل اینکه زمان حال یا استقبال باشد و تکیه بر مبتدا یا موصوف یا...داشته باشد.
💠اما نحات با مشکلی مواجه شدند، و آن این بود که:وقتی اسم فاعل ال بگیرد در عمل قوی تر می شود در حدی که بدون هیچ یک از شرایط عمل،بازهم عمل نصب را انجام می دهد!
💠با آنکه ال از مختصات اسم بود و باید عمل اسم فاعل را تضعیف می کرد ولی سرکنگبین صفرا فزود!
💠نحات برای فرار از این مشکل که با ساختار آنها در نظام کلان تاثیر شباهت، منافی است گفتند: ال در اسم فاعل موصول است و موجب تقویت شباهت اسم به فعل است، نه آن (ال)ی که حرف تعریف است و ازمختصات اسم!
💠بنابر این اگر این امر منشا پدید آمدن ال موصوله باشد دیگر در استظهارات اصولی نباید تاثیرگذار باشد؛زیرا نحات برای اینکه نظام و ساختاری که از زبان ساخته اند خراب نشود ال موصوله را ایجاد کردند و واقعا در زبان عربی چنین چیزی وجود نداشته است....
✍احمد مومیوند
@alnokat
باسمه تبارک و تعالی
«ضرورت توجّه به بلاغت در عالم رسانه»
«علم بلاغت یکی از ابزارهای مهم جهاد تبیین»
🔹در اخبار اعلام شد که با فرمان عفو عمومی رهبر معظّم انقلاب به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی «دهها هزار» نفر آزاد شدند! اصل معنا روشن است. ولی از این کلام مخاطب چه برداشتی دارد؟! چه نیازی به تأکید بر واژه ی «دهها هزار» وجود داشت؟!
🔸خیلی بد سلیقگی و عدم تخصّص در علم بلاغت است. شغل اصحاب رسانه اساسا پیوند عمیقی با فنّ بلاغت خورده! اینکه یک مضمون را چطور میتوان در قالبهای مختلف طوری بیان نمود که ورای انتقال اصل معنا در مراتبی از وضوح و خفا القائات معنایی دیگری هم داشته باشد.
🔹مخاطب با شنیدن این تعبیر بیش از آنکه به عظمت عفو رهبری منتقل شود به کثرت عدد زندانی ها و بحرانی بودن این وضعیت منتقل میشود! گویا فلّه ای زندانی شده بودند! چه ضرورتی بود از این زاویه روایت شود؟! مثلا میشد گفت:
🔻«رهبر معظّم انقلاب با تکیه بر رأفت اسلامی به رئیس قوّه قضائیه فرمان داد علی رغم اثبات جرم بسیاری از محکومین اغتشاشات اخیر از مجازات آنها صرف نظر شود! معظّم له همینطور با این فرمان کریمانه همچنین به سران این قوّه دستور دادند از ثبت جرایم کیفری در پرونده ی این محکومین نیز صرف نظر شود. در پی این فرمان مهم و بی سابقه موجی از شادمانی و ابراز ندامت در میان بسیاری از محکومین حوادث اخیر به وقوع پیوست و...»🔺
🔸یکی از شعبه های علم بلاغت که از دیرباز مورد تحقیق علما قرار گرفته علم بیان است. خطیب قزوینی در تلخیص قسمت بلاغت از کتاب مفتاح العلوم سکاکی در تعریف علم بیان میگوید: «علم یعرف به ایراد المعنی الواحد بطرق مختلفة فی وضوح الدلالة علیه»
🔹واقعا خودش مطلبی است. مخصوصا در عصر رسانه که فنّ بیان غوغا کرده است. مثلا برای یک معنای واحد نشستن میتوان گفت: بفرمایید، جلوس کنید، بشینید و بتمرگید! اینها فرق ندارد؟!
حالا بحث در زمینه علم بیان و اهمیت و ضرورت آن در فضای رسانه و جنگ رسانه ای فراوان است. این اخبار بی بی سی و شیاطین رسانه ای را که گاهی میبینم واقعا سلاح های قدرتمند بلاغی دارند! باید با ابزار بلاغت به نبرد آنها رفت.
🔸مثالهایی برای آنهایی که چندان با این وادی آشنایی ندارند ذکر میکنم تا اصلش تا اندازه ای به چشم بیاید:
✅در فضای مجازی تصویری دیدم که شخصی روی دیوار به جای آنکه بنوسید: «پارک ممنوع» یا با تهدید بیشتری بنویسد: «پارک مساوی پنچر شدن» نوشته بود: «اگه دو تا زاپاس داری پارک کن!»؛ اصلا تعبیرهای قبل این یک سوء تفاهمی بیش نبود!😂
👈این یعنی استفاده از ظرفیّت علم بلاغت برای انتقال پیام! تهدیدش خیلی بیشتر و اثر گذارتر است. یعنی آنقدر تحقّق تهدید را بدیهی فرض کرده و آن را مفروغ عنه دانسته که صرفا برای اینکه مزاحمتی برای صاحب ماشین پیش نیاید به او پیشنهاد شده با خودش زاپاس بیاورد! به قول امروزی ها آدم میگرخد!
👈چیزی شبیه این آیه ی شریفه است که معمولا مدّاح ها آخر روضه میخوانند که: «سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُون»؛ بدون اینکه جمله را به خاطر حالت انکاری مخاطب با تاکید و قسم مقرون کند آنقدر تحقّق و قرب وقوع تهدید را مفروغ عنه لحاظ کرده که مخاطب را نازل منزله ی غیر منکر نموده و بدون تأکید جمله بیان شده است. همین امر با لطائف دیگری باعث به وجود آمدن هاله ای از ترس و وحشت پیرامون این جمله شده است. این همان بلاغت است.
از بعضی از اساتید.
@alnokat
بسم الله الرحمن الرحیم
به یاری خدای متعال در سال تحصیلی ۱۴۰۱_۱۴۰۲ تدریس کتاب شریف مختصر المعانی علامه تفتازانی در باب فنون بلاغت آغاز شده و ادامه دارد.
اصوات این درس خدمت دوستان تقدیم می گردد.
مدرِّس: احمد مومیوند
@MOKHTASAR_ALMANI
هدایت شده از مختصر المعانی
#درسنامه_روش_سنتی
#علوم_ادب_عربی
علوم بلاغت «معانی، بیان و بدیع
🔻مقطع یادگیری «متوسّطه»
1⃣ شرح تلخیص المفتاح للخطیب القزوینی معروف به مختصر المعانی نوشتۀ مسعود تفتازانی
2⃣ الإیضاح شرح تلخیص المفتاح نوشتۀ خطیب قزوینی
3⃣ عروس الأفراح فی شرح تلخیص المفتاح نوشتۀ علی بن عبد الکافی سبکی
4⃣ أنوار البلاغة نوشتۀ محمّد هادی فرزند ملا محمّد صالح مازندرانی
5⃣ تهذیب البلاغة نوشتۀ آیت الله جعفر سبحانی دام ظله
🔻شروح و حواشی
🔹مختصر المعانی :
🔸الوشاح نوشتۀ محمد کرمی
🔸کرانه ها نوشتۀ استاد حسن عرفان « زید عزُّه »
🔸حاشیه محمد دسوقی
🔸شرح بامیانی
@MOKHTASAR_ALMANI