🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_ابراهیم علیه السلام #قسمت_پانزدهم
🔹ابراهیم علیه السّلام در خرمن آتش «2»🔹
پیروان نمرود در هر جا به جمع آوری هیزم پرداختند و این عمل را موجب تقرب و خدمت به خدایان خود می دانستند. حتی اهمیت این عمل به جایی رسیده بود که آن را وسیله ای برای شفای از بیماری و برآورده شدن حوایج خود می دانستند و از همه نقاط، مردم برای شرکت در این مراسم دعوت شده بودند.
مردم روزهای پی درپی به جمع آوری هیزم پرداختند، تا اینکه هیزمی انبوه جمع آوری و کوهی از چوب فراهم شد، سپس زمین همواری را دیوار کشیدند و آتش را در میان این حصار، شعله ور ساختند. آتش روشن و زبانه های آن سوی آسمان روان شد و هنگامی که از شدت حرارت هیزم آن سرخ شد، ابراهیم را دست بسته در میان آتش افکندند. درحالی که هنوز کینه وی را به دل داشتند و از عذاب او شادمان بودند.
ابراهیم علیه السّلام در حالی در آتش شعله ور می افتاد که قلبش لبریز از ایمان بود، اعتمادش به خدا قوی و ارتباطش با او محکم بود و به نجات خویش یقین داشت و به همین دلیل وقایع جاری او را نلرزاند و متزلزل نساخت و از آتش، هراسی به دل راه نداد. بلکه با آغوش باز آن را استقبال کرد و با روحی مطمئن وارد آتش شد.
اکنون ابراهیم علیه السّلام در دل آتش است، او در میان دودها ناپدید می گردد، شعله های آتش او را در آغوش گرفته و فریاد و خروش مردم، را به صدای ابراهیم علیه السّلام نمی دهد، در چنین شرایطی آتش با ابراهیم چه می کند؟
آتش قید و بندهای ابراهیم را سوزاند و او را آزاد ساخت و خدای مهربان، غضب آتش را آرام و حرارت آن را مطبوع ساخت و ابراهیم را از شعله های سوزان آن نجات داد و آتش را بر ابراهیم سرد و سلامت نمود!
#ابراهیم_علیه_السّلام_در_خرمن_آتش
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_یوسف علیه السلام #قسمت_پانزدهم
🔹یوسف علیه السّلام در چاه«۱» 🔹
اکنون تاریکی چاه یوسف را دربرگرفته است. سکوت و وحشت مرگبار چاه، یوسف را دچار هراس کرده است. سختی جانکاهی متوجه این جوان معصوم شده تا او را آزمایش کند، زیرا خدا بندگان مخلص خود را با انواع مصائب آزمایش و با اقسام دردها و مشکلات امتحان می کند، تا قدرت تحمل ایشان در مقابل امور مهم و مسئولیت های خطیری که متوجه شان می گردد، بیشتر شود.
و به راستی که مصیبت یوسف آزمایشی جانکاه و طاقت فرسا بود و دشوارتر از این حادثه متصور نیست، به علاوه اگر چنین پیشامدی بر شخصی دنیا دیده و سرد و گرم چشیده وارد می شد کمتر احساس ناراحتی می کرد و تحمل آن تا این حد مشکل نبود، چون باتجربه و سوابق قبلی می دانست چه تدبیری اتخاذ کند و در این حال وضع خود را چگونه اداره نماید؟ ولی یوسف، نوجوانی است ناز پرورده و سرد و گرم دنیا نچشیده و هیچ تجربه ای در این شرایط دشوار ندارد.
#یوسف_علیه_السّلام_در_چاه
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_موسی علیه السلام #قسمت_پانزدهم
🔹عناد فرعون🔹
فرعون از پیروزی معجزه موسی علیه السّلام و تسلیم ساحران به وحشت افتاد و در این شریط حساس خود را بر سر یک دوراهی دید، یکی راه حق و گذشت از سلطنت و راه دوم راه باطل و ادامه ظلم و ستم و حفظ سلطنت. اما در این دوراهی، راه باطل یعنی حفظ سلطنت و عناد و مبارزه با موسی را برگزید و تصمیم به مبارزه جدی با موسی گرفت تا بلکه بتواند تاج و تخت و مال و منال خود را حفظ کند. مگر ممکن است چنین جباری معاند از عزت و شوکت و ثروت عریض خود چشم پوشی کند؟! او اسیر هوای نفس خویش است و ناگزیر باید از خود و از مقام و منزلتش دفاع کند و به هر قیمتی مخالفین خود را مغلوب سازد.
فرعون بر کفر و عناد خود اصرار ورزید و مردم مصر نیز از او پشتیبانی کردند و به او گفتند: آیا موسی و قوم او را رها کرده ای که در زمین اخلالگری کنند و تو و خدایانت را متروک سازند؟!»
در پی این سخنان فرعون به خودسری و سرکشی خود افزود و قدرت و قساوت او نیرویی تازه گرفت و گفت: من بزودی پسرانشان را می کشم و دخترانشان را زنده می گذارم. سپس انواع ظلم و ستم را متوجه بنی اسرائیل ساخت. پیروان موسی با گریه و زاری به موسی پناه بردند، تا آنان را از جور کافر ستمگر نجات دهد، آنها به موسی گفتند: قبل از اینکه به رسالت به میان ما بیایی ما در آزار و شکنجه بودیم و بعد از آمدنت هم هنوز در عذابیم.
موسی علیه السّلام آنان را دلداری و تسلیت داد، اضطرابشان را فرونشاند و به آنان نوید خیر و نجات داد و گفت: «از خدا کمک بخواهید و صبر کنید، زیرا زمین ملک خداست و به هریک از بندگان خود بخواهد می بخشد و رستگاری از پرهیزکاران است.»
موسی علیه السّلام پس از تسلیت و اندرز پیروان خود به دعوت خویش ادامه داد تا راه آزادی قوم خود را هموار سازد. او با قلبی استوار، ایمانی محکم و امید و اطمینان سرشار متوجه خدای خویش گشت و از او مدد خواست، در این حال فرعون و سران قوم که از موسی شکست خورده بودند، بطور سری تصمیم به قتل موسی گرفتند و این کار را کوتاهترین و مؤثرترین راه پایان این غائله دانستند تا بدین وسیله تاج و تخت زرین خود را حفظ و دین خود را بر کشور حاکم نگهدارند.
#عناد_فرعون
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_داوود_علیه_السلام #قسمت_پانزدهم
🔹توضیح چگونگی مرگ سلیمان«۳»🔹
سلطنت و حکومت سلیمان به مدت چهل سال در کمال قدرت و عظمت تداوم داشت تا در غروب یکی از روزها که سلیمان در قصر زیبا و باشکوه خود که از آبگینه صاف و شفاف بنا شده بود، در یکی از اطاق های فوقانی به تماشای اطراف و اکناف شهر مشغول بود و از تجلی عظمت و قدرت خداوند درس حکمت و پند عبرت می آموخت. در همان حال که سلیمان بر عصای خود تکیه زده بود ناگهان صدای ورود شخصی را احساس کرد و سلسله افکار او گسیخته شد، با نزدیک شدن صدا، به یکباره چهره جوانی ناشناس با هیمنه و هیبتی بی نظیر پدیدار گشت، سلیمان که از ورود بدون اجازه وی بیمناک شده بود پرسید، تو کیستی و چه حاجتی داری و چرا بدون اجازه وارد قصر شده ای؟
جوان پاسخ داد: من پیک مرگم و برای گرفتن جان تو آمده ام و برای این کار کلبه فقرا و کاخ پادشاهان برای من فرقی ندارد و به علاوه برای ورود به کسب اجازه نیازی ندارم، اینک تو باید فورا سلطنت و حکومت را به دیگران و جان خود را به من و تن خود را به خاک بسپاری و به فرمان خداوند جاوید و لایزال تن در دهی.
با شنیدن این سخنان، لرزه بر اندام سلیمان افتاد و از جوان فرصتی خواست تا در امور خود و سپاهیانش ترتیبی بدهد، اما درخواست او رد شد و پیک مرگ در همان حال که ایستاده بود جان وی را گرفت و سلیمان از سلطنتی با چنان شکوه و جلال که مدت چهل سال زحمت آن را کشیده بود دیده فروبست.
پس از وفات سلیمان، بدن او تا مدتی همچنان بر عصا تکیه داشت و پابرجا ایستاده بود و کسی بدون اجازه قدرت ورود به کاخ را نداشت. اما پس از مدتی، موریانه ها به عصای وی دست یافتند و آن را خوردند و چون تعادل سلیمان بهم خورد، جسدش به زمین افتاد و اطرافیانش دریافتند که مدتی از مرگ وی می گذرد.
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
◉●◉✿ا✿◉●•◦
✅ کانال قرآن کریم
https://eitaa.com/joinchat/3173646858Cc0fd46c326
🌿لینک ورود به کانال↑