eitaa logo
شہیڋعݪي اݪـهاد؎اځمداݪځـسـيݩ🇱🇧
1.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.6هزار ویدیو
105 فایل
⸤ ﷽ ⸣ ‹شھادت‌پایان‌نیست،آغازاست‌› ‹ڪانال‌ #رسمۍ شهیدعلےالهادےحسین‌› ⸤♥🌱⸣ ●زیرنظرخـانواده‌شهید ●ولادت"¹⁵-¹²-¹³⁷⁷"-لبنان🇱🇧 ●شهادت"²⁷-³-¹³⁹⁵"-خلصةسوریه ارتباط با ما ↓ مجموعه های رسمی شهید ↓ @AlialHadiHussein کپی از مطالب کانال حلاله✅️
مشاهده در ایتا
دانلود
چگونه در خاک بمانند ؛ آنان که پرواز را آموخته‌اند؟! 🕊 🕊
او هیچ وقت پپسی، نمی خورد🌺 در طول مدتی که من با عباس در آمریکا هم اتاق بودم او همیشه روزانه دو وعده غذا می خورد، صبحانه و شام، هیچ وقت ندیدم که ظهرها ناهار بخورد. من فکر می کنم عباس از این عمل دو هدف را دنبال می کرد؛یکی خودسازی و تزکیه نفس و دیگری صرف جویی در مخارج و فرستادن پول برای دوستانش که بیشتر در جاهای دوردست کشور بودند. بعضی وقتا عباس همراه با شام نوشابه می خورد‌‌؛ اما نه نوشابه هایی مثل پپسی و... که در آن زمان موجود بود؛ بلکه او همیشه فانتای پرتقالی می خرید. چند بار به او گفتم که برای من پپسی بگیرد؛ ولی دوباره می دیدم که فانتا خریده است. یک بار به او اعتراض کردم که چرا پپسی نمی خری؟ مگرچه فرقی می کند و از نظر قیمت که با فانتا تفاوتی ندارد، آرام و متین گفت: حالا نمی شود شما فانتا بخورید؟ گفتم : خوب عباس جان آخر برای چه؟ سرانجام با اصرار من آهسته گفت: کارخانه پپسی متعلق با اسرائیلی هاست؛ به همین خاطر مراجع تقلید مصرف آن را تحریم کرده اند. به او خیره شدم و دانستم که او تا چه حد از شعور سیاسی بالایی برخوردار است و در دل به عمق نگرش او به مسائل، آفرین گفتم. 😍 راوی خلبان آزاده تیمسار اکبرصیادبورانی کـانـال‌رسمےشھیدعلے الهادے حسین🌿 ♡jahad🇱🇧↷ 『@alshahid_ali_alhadi
چيزی را كه من در ايشان نيافتم،‌ علاقه،‌ توجه و فريفتگی به ماديات و زرق و برق دنيــا بود؛ زندگی بسيار سـاده ای داشت. بارها به من می گفت كه هيچ وقت خمس بدهـكار نمی شود و اصلا مهلت نمی دهد خمسی به گردنش بيفتد و سرماه از حقوقش به اندازه مخارجش برمی دارد و بقـيـه را در راه خــدا می دهـد.» 
| کسی که به پدر و مادرش احترام بگذارد یعنی طوری با آنها رفتار کند که رضایت آنها را جلب نماید همیشه پیش خداوند عزیز بوده و در زندگی خوشبخت خواهد بود. | کـانـال‌رسمےشھیدعلے الهادے حسین🌿 ♡jahad🇱🇧↷ 『@alshahid_ali_alhadi
شہیڋعݪي اݪـهاد؎اځمداݪځـسـيݩ🇱🇧
#عاشقانه_شهدا🍃 عـازم حج بودم. شب خداحافظی بود. همہ همڪاران در خانہ ما نشستہ بودند. با عبــاس رفتیــ
اسماعیل نیروی هوایی، خلبانی ڪہ در روز عید قربان دنیا را برای خدایی شدن ذبح کرد، می‌گفت: مکه من این مرز بوم است. مکه من آب های گرم خلیج فارس و کشتی هایی است که باید سالم از آن عبور کنند. تا امنیت برقرار نباشد، من مشکل می‌توانم خودم را راضی کنم (به مکه و حج بروم) سرلشکر کـانـال‌رسمےشھیدعلے الهادے حسین🌿 ♡jahad🇱🇧↷ 『@alshahid_ali_alhadi
فرمانده پایگاه پای برهنه در میان عزاداران در یکی از روزهای ماه محرم همراه عباس و چند تن از خلبانان ماموریت حساس و مشکلی را انجام داده و به پایگاه برگشته بودیم. صدای جمعیت عزادار از دور به گوش می‌رسید عباس به من گفت بریم به طرف دسته عزادار... بر سرعت قدم هایمان افزودیم پرچم‌های دسته عزادار از دور پیدا بود. ناگهان دیدم عباس کنارم نیست. وقتی برگشتم اطراف و پشت سرم را نگاه کردم دیدم عباس به آرامی پوتین و جوراب را از پا در آورد و بندهایش را به همدیگر گره زد و آن را به گردن آویخت... سپس بی اعتنا از کنار من عبور کرد... با دیدن این صحنه بی اختیار به یاد حر بن یزید ریاحی هنگامی که به حضور امام شرفیاب می‌شود افتادم. چند لحظه بعد عباس میان انبوه عزاداران بود و با صدای زیبایش نوحه می‌خواند و جمعیت سینه زنان و زنجیر زنان به طرف مسجد می‌رفتند. من تا آن روز گاهی در ایام محرم دیده بودم که بعضی با پای برهنه عزاداری کنند ولی ندیده بودم که فرمانده کل پایگاهی با پای برهنه در میان سربازان و پرسنل عزاداری و نوحه خوانی کند... خاطره از امیر سرتیپ خلبان فضل الله جاویدن کـانـال‌رسمےشھیدعلے الهادے حسین🌿 ♡jahad🇱🇧↷ 『@alshahid_ali_alhadi
میگفت ملیحه ما یک دیدن داریم یک نگاه کردن من تو خیابون شاید ببینم ولی نگاه نمیکنم(: 💚
-مقام معظم رهبری : همانند شهید بابایی دل ها را به هم نزدیک کنید، درون را پاک کنید، عمل را خالص کنید، برای خدا کار کنید. آن وقت خدای متعال برکت خواهد داد. عباس بابایی یک انسان واقعاً مومن و پرهیزگار و صادق و صالح بود. 🌷| 🕊 💔| 📸 : کـانـال‌رسمےشھیدعلے الهادے حسین🌿 ♡jahad🇱🇧↷ 『@alshahid_ali_alhadi
آمده بودم که تــو را بشناسم خودم را یافتم من در تو،او را لحظه به لحظه دیده‌ام شاید خودت هم ندانی اما... من با تو، را پیدا کرده ام‌... تولدت مبارک❤️
در تهران همانقدر که مسولیت‌هایش بیشتر می‌شد، زمان کنار همدیگر بودنمان کمتر می‌شد. مدرسه‌ای که در آن درس می‌دادم، نزدیکی‌های حرم حضرت عبدالعظیم بود. فشار زیادی را تحمل می‌کردم. اول صبح باید بچه‌ها را آماده می‌کردم؛ حسین و محمد را می‌گذاشتم مهد کودک و آمادگی و سلمان هم مدرسه خودم بود. از خانه تا محل کار، باید بیست کیلومتر میرفتم، بیست کیلومتر می‌آمدم؛ با آن ترافیک سختی که آن مسیر داشت و ماشین‌های سنگین می‌رفتند و می‌آمدند. گفتم: «عباس تو را به خدا یک کاری کن با این همه مشکلات، حداقل راه من یک کم نزدیک تر شود.» گفت: «من اگر هم بتوانم - که نمی‌توانست - این کار را نمی‌کنم. آنهایی که پارتی ندارند پس چه کار کنند؟ ما هم مثل بقیه.» گفتم: «آنها حداقل زن و شوهر کنار همدیگر هستند!» گفت: «نه؛ نمی‌شود. ما هم باید مثل مردم این سختی‌ها را تحمل کنیم!» راوی: مرحومه حاجیه خانم حکمت همسر شهید