eitaa logo
اَلْطَلْعَةُ الرَّشِيدَة
1.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
113 فایل
جهت رضایت حضرت و تعجیل در ظهورش هدیه به مادرش نرجس خاتون هرزمان کانال را باز کردید #صلوات با #و_عجل_فرجهم قرائت بفرمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ▪️به مناسبت سالروز درگذشت علاّمه امینی رحمت الله علیه (12 تیرماه)؛ ‍ ▪️از آن‌ها اصرار و از او انکار. دعوتش کرده بودند به ضیافت شام. شرط گذاشت که بحثی نباشد. آخر مهمانی، یک نفر بحث را آغاز کرد. علامه گفت: شرطمان؟! گفتند: فقط نفری یک حدیث! آن هم به نیّت تبرّک. همه، عالمان سنّی بودند و حافظان حدیث. یکی یکی حدیث خواندند. 👈 نوبت صاحب اَلغدیر بود. علامه امینی فرمود: «شرطی دارم: اقرار همه، بر درستی یا نادرستی حدیث». قبول کردند. گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله فرموده: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً به مرگ جاهلی مرده، هر که بمیرد و امام عصرش را نشناسد». همه درستی حدیث را اقرار کردند. گفت: «حالا شما و یک سوال! می‌شناخت؟ یا نمی‌شناخت؟! فاطمه‌ی زهرا، امام زمانش را؟! امام زمان فاطمه که بود؟!» سرها پایین، سایه‌ی سکوت، سنگین! نه جوابی داشتند و نه گریزگاهی! بگوییم امام زمانش را نمی‌شناخت؟! حاشا که سرور زنان عالم به مرگ جاهلی از دنیا برود! بگوییم امام زمانش ابوبکر بود؟! همه جا نوشته‌اند فاطمه سلام الله علیها غضبناک بر او از دنیا رفت! علمای نامی اهل سنت، عرق‌ریزان و خجالت‌زده، یکی یکی مجلس را ترک کردند. 📚 دوازده گفتار درباره دوازدهمین حجت خدا، ص31. https://chat.whatsapp.com/Ll7dHwDPc5dDRPrVvuLLVQ
‍ ▫️صدای کبوترها خانه را پر کرده بود. امام نشسته بود روی تخت، داخل حیاط. ناگهان لبخند آمد روی لب‌های امام. علّت را پرسیدند. امام کاظم علیه السلام فرمود: این دو کبوتر را می‌بینید؟ زن و شوهرند. شوهر دارد برای زنش آواز می‌خواند: «آرامشم! ❤️ عروس خانه‌ام! در این دنیا هیچکس را بیشتر از تو دوست ندارم، مگر امام زمانم؛ همین آقایی که روی تخت نشسته!» . 📚 برگرفته از بصائر الدرجات ج1 ص342 و ص346. . 👈 این حکایت اگرچه در مورد امام رضا علیه السلام مشهور شده، اما بررسی‌ها نشان می‌دهد در اصل مربوط به امام کاظم علیه السلام است. 🔘 اینکه انسان کسانی غیر از خودش را دوست داشته باشد خیلی زیباست. اما قانون خدا این است که نباید هیچ کس را بیشتر از نماینده او یعنی امام زمان علیه السلام دوست داشته باشیم. خیلی وقتها خدا ما را در این مورد امتحان میکند و ما را در یک دوراهی قرار میدهد که خواسته‌ی عزیزانمان با خواسته‌ی امام زمانمان مخالف است تا معلوم شود آیا حاضریم اماممان را بر معشوقمان ترجیح دهیم؟!
‍ ▫️به مناسبت روز (24 ذی الحجه) آرام و قرار نداشتند. پیامبر صلی الله علیه وآله برایشان نامه فرستاده بود. دعوتشان کرده بود مسلمان شوند. مسیحی بودند و اهل نجران. گفتند: اگر واقعا پیامبر خداست، باید اسمش در کتاب‌های آسمانی قبل آمده باشد. رفتند سراغ صحیفه‌ی حضرت آدم. بخشی از صحیفه، قصّه‌ی روزهای اوّل خلقت بود. همان‌جا که خدا همه‌ی فرزندان آدم را به او نشان داد. در میان همه آن‌ها، چهارده نور چشم آدم را خیره کرد.🌟 پرسید: خدایا این‌ها کیستند؟ شنید: "این‌ها بهترین فرزندان تو هستند: محمّد و اهلبیتش علیهم السلام" در میان آن چهارده نور، مردی بود که وجودش مثل ستاره‌ی صبح می‌درخشید. خدا به آدم فرمود: "روزی به دست این فرزندت بندگانم را نجات خواهم داد ✨ آن روز زمین را از عدالت و مهربانی لبریز خواهم کرد، همان‌طور که از ظلم و بی‌رحمی پر شده" 📚 برگرفته از اقبال الاعمال، جلد2 ص336.
‍ ▪️پرسید: دیشب کجا بودی؟ عرض کرد: کسی خبر آورد از رویت هلال محرم، یکی از دوستان شما مجلس عزا گرفته بود، مهمان مجلس او شدم، برای گریه بر جدّ غریبتان حسین علیه السلام. امام دعایش کرد و فرمود: وقت بیرون آمدن، مقابل درب خانه کسی را ندیدی؟ گفت: دیدم، ولی نشناختمش. شب بود و هوا تاریک! امام صادق علیه السلام فرمود: من بودم آنکه دیدی و نشناختی! عرض کرد: پس چرا نیامدید، تا صدرنشین مجلس عزا باشید؟! فرمود: خواستم وارد شوم، ولی دیدم که رسول خدا، امیرالمومنین و حضرت زهرا علیهم السلام در صدر مجلس حاضرند و اشک می‌ریزند. 📚 برگرفته از احرام محرم، ص ۵۰ (به نقل از ثمرات الاعواد، ج۱، ص۱۱۶)
▪️حاجتش ازدواج بود. اما گره از کارش وا نمی‌شد. به سرش زد برود مسجد سهله. شبانه از کربلا راه افتاد. ✋ بین راه سیّدی نورانی دید. به اسم صدایش زد. فرمود: کجا می‌روی؟ گفت: سهله. سیّد همراهش شد. بین راه شروع کردند روضه خواندن، روضه شش‌ماهه کربلا. سیّد می‌خواند، او گریه می‌کرد. او می‌خواند، سیّد گریه می‌کرد. چند لحظه بعد رسیدند به مسجد سهله! 👈 فرمود: برو داخل مسجد، وقتی برگردی کربلا، حاجت‌روا می‌شوی. سیّد که رفت به خودش آمد: این سیّد مرا از کجا می‌شناخت؟ چطور یک‌شبه مرا از کربلا به سهله رساند؟ حاجتم را از کجا می‌دانست؟ فهمید صاحب مسجد سهله را دیده. صبح که شد برگشت کربلا. عصر همان روز به حاجتش رسید! 📚 شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام، ج۱ ص۲۶۸.
به مناسبت سالروز وفات جناب سلمان فارسی علیه الرحمة (هشتم صفر)؛ ▪️از خوشحالی اشکش بند نمی‌آمد. مژده‌هایی از پیامبر صلی الله علیه وآله می‌شنید که تا آن روز نشنیده بود: "هر پیامبری دوازده جانشین دارد؛ دوازدهمین جانشین من، مهدی علیه السلام است. تو او را خواهی دید! هم تو، هم کسانی که مثل تو باشند، هم کسانی که با معرفت کامل او را ولیّ خود بدانند." سلمان پرسید: یعنی من تا آن روز زنده‌ام؟؟ پیامبر صلی الله علیه وآله آیه‌های رجعت را خواند. گریه‌های سلمان بیشتر شد. پرسید: آن روز شما هم خواهید بود؟! فرمود: " آری. هم من، هم علی، هم فاطمه، هم یازده فرزندشان. هر کس از ما باشد، هر کس همراه ما باشد، هر کس در راه ما رنج دیده باشد، همه آن‌ها هم خواهند بود!..." 📚برگرفته از دلائل الامامة ص ۴۴۷ 📚مشابه در المقتضب الاثر ص۶
‍ ▪️سه روز بود که از دفن پیامبر صلی الله علیه وآله می گذشت. خطبه می خواند سلمان محمدی، با گلویی مالامال بغض و با لحنی از جنس افسوس. شنیدند که گفت: به خدای خودم سوگند، نعمتهای زمین و برکتهای آسمان شما را فرا می گرفت اگر پذیرفته بودید ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام را، گوش به فرمانتان می شدند مرغان هوا و ماهیان دریا. دیگر نه فقری می ماند و نه اختلافی، اما افسوس که خودتان نخواستید و خلافت را به دیگری سپردید پس دیگر در انتطار بلا باشید و از خوشبختی و آسایش ناامید... 📚الاحتجاج، جلد1، ص151 📚بحارالانوار، جلد29، ص78. ✋🏻خداحافظ خوشبختی تا روز ظهور! https://eitaa.com/joinchat/3675914354C1adcb936bf
‍ ▪️مهمان خانه ی امام شده بود. امام خرما تعارفش کرد، گفت: از غصه نمی توانم چیزی بخورم؛ در راه دیدم ماموران حاکم زنی را می زدند؛ میخواستند زندانی اش کنند؛ کسی به دادش نمی رسید! امام پرسید: مگر چه کرده بود؟ بَشّار گفت: شنیدم از مردم که پایش لغزیده و زمین خورده. همان وقت دشمنان مادرتان زهرا را نفرین کرده. محاسن امام صادق علیه السلام خیس اشک، فرمود: برخیز! به مسجد سهله می رویم. باید برای نجاتش دعا کنیم. امام دو رکعت نماز خواند، دست به دعا برداشت، برای نجات کسی که از مصائب مادر یاد کرده بود. بعد دعا فرمود: آزادش کردند، برویم! خبر آوردند زن آزاد شده. حاکم شهر دویست درهم برای دلجویی به او بخشیده؛ زن اما قبول نکرده، با اینکه سخت محتاج بوده. بشار به دیدنش رفت. گفت: امام صادق سلامت رساند، این هفت دینار را هم هدیه فرستاده. زن مات و مبهوت پرسید: امام زمانم به من سلام فرستاد؟ مدهوش شد، وقتی جواب آری شنید. به هوش که آمد، باز همین سوال را پرسید. باز اما از هوش رفت، از شوق آن سلام. برای سومین بار هم مدهوش شد. بار آخر به بشار گفت: به امام زمانم بگو کنیز او هستم و محتاج دعایش. بشار، همان کرد که زن گفته بود. امام اشک ریخت و برایش دعا کرد. 📚بحارالانوار ج 47 ص378.
‍ 💐 به مناسبت ولادت ؛ ▫️رفت داخل اتاق، همان اتاقی که همیشه محل قرار او بود با جبرئیل. فرموده بود: کسی  بر من وارد نشود؛ لحظه‌ای بعد اما نوه‌اش وارد اتاق شد. او را روی زانوی خودش نشاند. بوسید و نوازشش کرد. از فرشته وحی شنید که: افرادی از امت تو او را شهید خواهند کرد. در دستان جبرئیل، مشتی از خاک کربلا بود. گفت: این، خاک قلتگاه اوست. اشک‌های پیامبر صلی الله علیه وآله جاری شد. جبرئیل گفت: غمگین نباش! خدا انتقام او را خواهد گرفت، به دست قیام‌کننده‌ای از خاندان شما. او نهمین فرزند است، از نسل حسین علیه‌السلام. غیبتی دارد طولانی. با اوست که خدا پیروز می‌کند، اسلام را و نابود می‌سازد کافران را. 📚کفایة الاثر، ص187.
🔸بی‌قرار و نگران، صورتش را مدام روی زمین می‌زد. هیچ کس نمی‌فهمید آهو دردش چیست. امام فرمود: مادر است؛ صیادی بچه‌اش را صید کرده، متوسل شده به من برای آزادی او. برویم خانه صیاد! در زدند. صیاد با دیدن امام تعجب کرد. فرمود: آهو بچه‌اش را می‌خواهد، حاضری آهو را به من ببخشی؟ گفت: جانم فدای شما! لحظه‌ای بعد بچه‌آهو کنار مادرش بود. آهوی مادر جلو آمد. می‌خندید و دم تکان می‌داد. امام سجاد علیه السلام فرمود: می‌دانید چه می‌گوید؟ دارد برای من دعا می‌کند: خدا حقی را که از شما ربودند به شما برگرداند و غایب‌تان را برساند. همانطور که بچه مرا به من برگرداندید... 📚 برگرفته از بصائر الدرجات ج‏1، ص 353 📚دلائل الامامة ج1 ص206 👈👈دعا برای فرج، یک اصل است. اصلی که حتی حیوانات آن را می‌شناسند!
‍ ‍ ‍ ▪️به مناسبت دهم فروردین، سالروز درگذشت آیت الله بروجردی مرجع فقید جهان تشیع؛ ناراحت و دلخور. با همان حال ناخوش، با همان تن بیمار، به سختی عصا را کوبید به در. می‌خواست توجه همه را جلب کند. سکوت، حکمفرما شد به جلسه. همه شنیدند که مرجع علی الاطلاق شیعیان جهان فرمود: «این چه جسارتی بود؟! اسم من فقیر و نام مبارک حجت خدا، دوتایی در کنار هم؟!» لحظه‌ای قبل، در میانه مجلس روضه، کسی گفته‌ بود: «صلواتی مرحمت کنید، برای سلامتی امام زمان، و شفای آیت الله بروجردی!» 📚به نقل از آیت الله علی صافی گلپایگانی.
‍ ▪️غرق تفکر؛ خط بر خاک می‌کشید، پدر خاک، با انگشت مبارکش. اصبغ بن نباته پرسید: چرا غرق فکرید؟ چرا خط بر زمین می‌کشید؟ آیا رغبتی به دنیا دارید؟ فرمود: علی و رغبت به دنیا؟!  هرگز! به خدا که لحظه‌ای چنین نبوده! در اندیشه مولودی هستم، که روزی خواهد آمد، یازدهمین فرزند از نسل من،  همان که لبریز  عدل و داد می‌کند، زمین خدا را، بعد از آنکه مالامال شده باشد، از ظلم و بیداد. او ولی غیبتی دارد و حیرتی. در روزگار غیبتش، عده‌ای گمراه می‌شوند و عده‌ای هدایت؛ با تعجب پرسید: آیا واقعاً چنین خواهد شد؟ شنید: آری! حتماً چنین خواهد شد... اما تو کجا و فهم این امر عظیم کجا! بهترین‌های امت‌اند و همنشین نیکان عترت، آنان که مومن بمانند به او، در عصر طولانی غیبتش! 📚کافی، ج1، ص 338.
‍ ▪️زمانه‌ای خواهد رسید که فرشته‌ها به اهل ایمان سلام کنند؛ زمانه‌ای خواهد آمد که از اهل ایمان برخی با فرشته‌ها به پرواز در آیند و بعضی با فرشته‌ها راه بروند؛ بعضیشان از فرشته‌ها سبقت بگیرند و بعضیشان میان صد هزار فرشته داوری کنند؛ چنین زمانه‌ای حتماً خواهد آمد!💐 کافیست که او از پرده‌ی غیبت بیرون بیاید و قیام کند. حضرت شمس الشموس این طور وعده داده‌اند. 📚 القطره، جلد۲، ص۷۸۷.
▪️تازه مسلمان بود، بی قرار زیارت حجّت خدا. از کابل، بار سفر بست تا امام زمانش را بیابد. شهر به شهر، می‌رفت و می‌گشت ابوسعید کابلی به دنبال نشانه‌ای از امام غایب. در مدینه، از بزرگی شنید که: «مولایت، در روستای صریاست». با پای شوق، تا صریا دوید. بالاخره آن همه جستجو و اصرار نتیجه داد؛ چشمش روشن شد به جمال حجّت الهی. امام، صدایش زد؛ با نامی که تنها خاندانش او را به آن می‌شناختند. رازهای زیادی از امامش شنید. وقت وداع، عرض کرد که خرجی‌اش تمام شده، با آنکه هنوز مبلغ اندکی در کیسه داشت. امام فرمود: خرجی‌ات تمام نشده، اما هرچه مانده از بین خواهد رفت، به سبب همین کلامت! از دست امام، خرج سفرش را گرفت و مرخص شد. خیلی زود، همان شد که امام فرموده بود. آنچه امام عنایت کرده بود سالم ماند؛ آنچه با خود داشت، همه از بین رفت. 📚کمال الدین، ج۲، ص۴۳۹.
‍ ▪️پرسید: دیشب کجا بودی؟ عرض کرد: کسی خبر آورد از رویت هلال محرم. یکی از دوستان شما مجلس عزا گرفته بود. مهمان مجلس او شدم، برای گریه بر جدّ غریبتان حسین علیه‌السلام. امام دعایش کرد و فرمود: وقت بیرون آمدن، مقابل درب خانه کسی را ندیدی؟ گفت: دیدم، ولی نشناختمش. شب بود و هوا تاریک! امام صادق علیه‌السلام فرمود: من بودم آنکه دیدی و نشناختی! عرض کرد: پس چرا نیامدید تا صدرنشین مجلس عزا باشید؟! فرمود: خواستم وارد شوم، ولی دیدم که رسول خدا، امیرالمومنین و حضرت زهرا علیهم‌السلام، در صدر مجلس حاضرند و اشک می‌ریزند. 📚 برگرفته از احرام محرم، ص ۵۰ (به نقل از ثمرات الاعواد، ج۱، ص۱۱۶) 👈مجالس عزای سیدالشهداء، قدمگاه اهلبیت و مولا صاحب‌الزمان علیهم‌السلام است.
▪️پرسید: پدرجان! دنیا کِی از وجود ظالمان پاک خواهد شد؟ پدر برایش از آینده‌ها گفت؛ از ظلم‌های بنی‌امیه، از ستم‌های بنی‌عباس، از خون‌هایی که به ناحق ریخته خواهد شد... بعد فرمود: حسین من! فرزند بی‌نظیری از نسل تو قیام خواهد کرد. بر جن و انس چیره خواهد شد، و سرتاسر زمین را آباد خواهد ساخت. خوش به حال کسی که آن روزگار را ببیند! 📚برگرفته از غیبت نعمانی، ص۲۷۴. ـ✦ــ✦ــ✦ــ✦ــ✦ــ✦ــ✦ــ✦ــ✦ــ✦ــ 🔻حسین جان! خدا را به خودت قسم می‌دهیم برای حاجتی که حاجت خود توست: یا قدیم الاحسان، بحق الحسین علیه السلام، عجّل لولیّک الفرج 🤲
▪️آمده بود مسجد سهله برای عبادت. نزدیک اذان صبح، صدای مناجاتی شنید. دلش رفت. عجب صدای لطیفی! چه سوز و گدازی! صدا از سمت مقام امام زمان علیه السلام می‌آمد. انگار در و دیوار سهله با او دعا می‌خواندند. گوش‌هایش را تیز کرد. می‌خواست ببیند کدام دعاست. جمله‌ای شنید که زبانش بند آمد: " خدایا، شیعیان من را... " فهمید صاحب سهله دارد برای شیعیانش دعا می‌کند. خواست برود سمت مقام، اما نتوانست! پاهایش نا نداشت. صدای مناجات قطع شد. در پاهایش رمق احساس کرد. دوید سمت مقام امام زمان علیه السلام، اما کسی را ندید! 📚 العبقري الحسان، ج‏۲، ص۵۵۹. علیه‌السلام
▫️صدای ناله‌اش، جمعیت را به گریه انداخته بود. تا همین جمعه‌ی قبل، پیامبر برای خطبه خواندن به او تكیه می‌داد. حالا اما برای رسول خدا منبر ساخته بودند. ستون چوبی مسجد مدینه، طاقت دوری حجت خدا را نداشت. صدای ناله‌اش هر لحظه بیشتر می‌شد! پیامبر صلی الله علیه وآله از منبر جدید پایین آمد؛ سراغ تكیه‌گاه قدیمی‌اش رفت؛ در آغوشش گرفت؛ نوازشش کرد؛ ستون حنّانه آرام شد. پیامبر به منبر جدید برگشت. رو به مردم فرمود: حتی این چوب خشک هم دلش برای من پر می‌کشد؛ حتی این ستون هم از دوری پیامبرش غصه‌دار می‌شود؛ ولی انگار برای بعضی از شما، دوری و نزدیكی من فرقی ندارد! اگر این ستون را در آغوش نمی‌گرفتم، تا قیام قیامت ناله می‌كرد! 📚 بحارالأنوار، ج‏۱۷، ص ۳۲۶. 📚 تفسیرالعسکری علیه‌السلام، ص۱۸۸. ✋ دلتنگِ امام زمان شدن از نشانه‌های ایمان است... صلی الله علیه و آله
▫️پرسیده بود: نوزادها چرا بی دلیل، گاهی می‌خندند و بی درد، گاهی گریه می‌کنند؟! امام صادق عليه‌السلام به مفضّل فرمود: هیچ نوزادی نیست مگر اینکه امام زمان خودش را می‌بیند و با او نجوا می‌کند! گریه‌های نوزاد برای غیبت امام است و خنده‌هایش برای آمدن امام به سمت او. امّا زمانی که نوزاد زبان باز می‌کند، درِ این رحمت بر او بسته می‌شود و بر دلش مُهر فراموشی می‌خورد. 📚 بحارالانوار، ج۲۵، صفحه ۳۸۲.
‍ ▫️از آفریقا آمده بود برای دیدن امامش؛ امام حال رفیقش را پرسید؛ گفت: حالش خوب است؛ سلامتان را رساند! شنید: خدا رحمتش کند! از دنیا رفت، دو روز بعد از اینکه تو راهی سفر شدی! مرد آفریقایی غرق حیرت شد؛ گفت: بخدا او سالم بود! امام فرمود: مگر هرکس می‌میرد بخاطر بیماری می‌میرد؟! مرد آفریقایی که رفت ابابصیر پرسید: این مرد که بود؟ امام باقر علیه‌السلام فرمود: او از دوستان ماست؛ خیال می‌کنید شما از چشم و گوش ما دور هستید؟! چه بد خیالی! " والله هیچ چیز از اعمال شما بر ما مخفی نیست! " ما را همیشه حاضر بدانید؛ و عادت کنید به کارهای خیر... 📚بحارالانوار، ج۴۶، ص۲۴۳.
‍ ▪️ شیعه شده بود، شیعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی امام هادی علیه السلام. دلیلش را پرسیدند. گفت: از اصفهان آمده بودم بغداد؛ همشهری‌ها می‌دانستند آدم زبان‌داری هستم؛ مرا فرستاده بودند پیش متوکل برای عرض شکایت. پشت دربار منتظر بودم. همان وقت متوکل دستور داد امام هادی علیه‌السلام را بیاورند. از یکی پرسیدم کسی که احضار شده کیست؟ گفت: امام شیعه‌هاست. به نظرم متوکل او را احضار کرده تا بکُشد! لحظه‌ای بعد آمد. با همان نگاه اول، محبّتش به دلم افتاد. در دلم شروع کردم به دعا کردن برایش. از خدا می‌خواستم شرّ متوکل را از سرش کوتاه کند. به من که رسید توقف کرد. نگاهش را دوخت به صورتم. همین قدر شنیدم که فرمود: خدا دعایت را مستجاب، عمرت را طولانی و مال و بچه‌هایت را زیاد کند. از هیبت نگاه و کلامش به لرزه افتادم و زمین خوردم. به هوش که آمدم، مردم قصه را پرسیدند. چیزی نگفتم. به اصفهان که برگشتم زندگیم از این رو به آن رو شد. حالا همه چیز دارم: ثروت، ده تا فرزند، هفتاد و چند سال عمر. همه‌ی این‌ها از برکت دعای امام زمانم است. 📚الخرائج ج‏۱ ص۳۹۲
‍ 🔸دلش مثل سیر و سرکه می‌جوشید؛ خلیفه احضارش کرده بود. صد درهم نذر امام شیعیان کرد. خانه امام را ولی بلد نبود. نمی‌خواست از کسی نشانی بپرسد. می‌ترسید خبرش به خلیفه برسد و اوضاع بدتر شود. بی‌هدف، در کوچه‌های شهر با اسبش پرسه می‌زد. ناگهان کنار یک خانه اسبش ایستاد. هر کاری کرد جلوتر نرفت. پرسید: اینجا خانه کیست؟ گفتند: خانه امام هادی علیه السلام. در دلش گفت: عجب معجزه‌ای! خادمی از خانه بیرون آمد. به اسم صدایش کرد. به خودش گفت: این معجزه دوم! خادم گفت: آن صد درهمی که در آستینت پنهان کرده‌ای بده. معجزه سوم را که دید، رفت داخل. امام هادی علیه السلام به او فرمود: 👈 «بعضی‌ها خیال می‌کنند دوست داشتنِ من، به درد امثال تو که مسیحی هستی نمی‌خورد. به خدا که دروغ می‌گویند! با خیال راحت برو پیش خلیفه، همانی می‌شود که می‌خواهی». رفت. همانی شد که امام فرموده بود. 📚 الخرائج، ج۱، ص۳۹۶. ـــــــــــــــــــــــــــــــ ✋ مهم نیست حاجتت بزرگ یاشد یا کوچک؛ مهم نیست که گنهکاری یا نه؛ حتی مهم نیست چه دینی داری! امّا مهم است که از راه خودش وارد شوی. راهش فقط امام زمان علیه السلام است. اگر حاجتی داری، او باید به درگاه خدا واسطه شود.
🔸طاقتش طاق شده بود. حرف مردم آزارش می‌داد. با گلایه رفت خانه امام. سفره دلش را باز کرد. گفت: مردم حرف‌هایی پشت سرم می‌زنند که مرا به هم می‌ریزد! امام صادق علیه السلام دلداریش داد. فرمود: مگر می‌شود همه مردم را راضی نگه داشت؟ مگر می‌شود جلوی زبانشان را گرفت؟! هرگز! حتی انبیا و امامان هم از شر زبان مردم در امان نبودند! . آیا مردم به یوسف علیه السلام نسبت زنا ندادند؟ نگفتند بلاهایی که سر ایوب علیه السلام آمده به خاطر گناهانش است؟ نگفتند رسول خدا شاعر و مجنون است؟ نگفتند امیرالمومنین علیه السلام دنبال دنیا و حکومت است؟ نگفتند خون مسلمانان را به ناحق می‌ریزد؟ مردم حتی در مورد خدا هم چیزهایی می‌گویند که لایق او نیست. آن وقت تو توقع داری این زبان‌ها در مورد تو حرف‌های ناخوشایند نگویند؟! 📚برگرفته از امالی صدوق ص۱۰۳ 👈توی این دوره و زمونه، اگر بخوای زیادی به حرف مردم بها بدی، نمیتونی یار خوبی برای امام زمانت باشی. قبول کنیم که نمیشه همه رو راضی نگه داشت فقط باید دنبال رضایت یه نفر باشیم اونم امام زمانه.
▪️سوالش را که پرسید امام جواد علیه السلام گریه‌اش گرفت. آن هم چه گریه‌ای! تعجب کرد. با خودش گفت: مگر چه پرسیدم؟ پرسیده بود: بعد از نوه‌ی شما (امام عسکری علیه السلام)، چه کسی قرار است امام شود؟ ✦✦✦ـ امام که آرام شد، فرمود: بعد از او امامت می‌رسد به پسرش، قائم منتظَر. پرسید: قائم؟! چرا به او قائم می‌گویند؟ فرمود: چون وقتی قیام می‌کند که یادش در بین مردم مرده است!... ✦✦✦ـ دوباره پرسید: چرا به او منتظر می‌گویند؟ فرمود: چون او غایب خواهد شد؛ غیبتش هم طولانی خواهد بود. فقط اهل اخلاص هستند که منتظرش خواهند ماند. اما آن‌ها که اهل تردیدند وجودش را منکر می‌شوند. آن‌ها هم که اهل انکار هستند یادش را مسخره می‌کنند... 📚 برگرفته از کمال الدین، ج ۲، ص ۳۷۸. https://t.me/talaatalrashidah https://eitaa.com/altalaatorrashidah
‍ ▪️آمده بود دیدن امامش. گفت: ما کنیزی در خانه داریم؛ مسلمان نیست اما، هروقت خطایی از او سر می‌زند، هروقت که می‌خواهم تنبیهش کنم، قسمم می‌دهد به جدّ شهید شما؛ میگوید: «شما را قسم به آن کسی‌ که هر وقت یادش می‌افتید گریه می‌کنید، به همان آقا قسم، مرا ببخشید!» از امام صادق علیه‌السلام شنید که فرمود: «رحمت خدا بر اهل این خانه باد!» دل امام زمانش شاد شده بود از اینکه اهل خانه با اشک و روضه، انس دارند. 📚بحارالانوار، ج۲۷، ص۱۰۳. 👈 دعای امام زمان علیه‌السلام بدرقه کسانی است که از محافل روضه، خصوصا روضه‌های خانگی غفلت نکنند.