eitaa logo
جِیْل‌الْتُرابْ | شعر
415 دنبال‌کننده
421 عکس
89 ویدیو
3 فایل
ا﷽ا «قَبِیلِه‌خَاکْ» مجنون ز بخت تیره ندارد شکایتی زیرِ سیاهِ خیمه لیلی نشسته است سفره‌ی‌شعر‌پهن‌است (: 🆔 ارتباط: @NEJAT_110
مشاهده در ایتا
دانلود
اعتباری نیست بر حال من و اعمال من پس اگر مُردم بیا فورا بگو «این مال من» @altorab
که آن اهلِ وفا شد بی‌وفا آهسته آهسته :( @altorab
چپ را به راست میبرد و راست را به چپ آیینه هم چو پاک ببینی منافق است.... @altorab
چون موجِ سرکشی که به ساحل رسیده‌است وقت قرار با تو، خمیده‌ست قامتم جانی کلافه دارم و آن‌هم فدای تو یوسف! مرا ببخش اگر کم‌‌بضاعتم @altorab
لَيْسَ الغَريبُ غَريبَ الشَّامِ واليَمَنِ إِنَّ الغَريبَ غَريبُ اللَّحدِ والكَفَنِ غريب و بيگانه آن نيست که در شام و يمن است، بلکه غريب واقعي آنست که در لحد و کفن قرار گرفته است. @altorab
به میز واژگون گیرم که جامی بند شد معنی به بخت واژگون چون بند گردد ساغر دلها؟ @altorab
‏فکر می‌کردم کلمه مغناطیس، واژه‌ای جدید باشه تا دیدم که شیخ اجل سعدی فرموده‌اند: " دل نماند بعد از این با کس که گر خود آهنست ساحر چشمت به مغناطیس زیبایی کشد" @altorab
من حـسادت می‌کنم حـتی به تـنها بـودنت من به فرد رو به رویی، لـحظه‌ی خندیدنت من به بارانی که با لذت نگاهش می‌کنی یا نسیمی که رها مـی‌چرخد اطراف تنت من حسادت می‌کنم حتی به دسـت گرم آن، شال خوشرنگی که می‌پیچد به دور گردنت وقـتـی انگـشتان تـو در گیـسـوانت مـی‌دود من به رد مانـده از اینجور سامان دادنت ... اینکه چیزی نیست ،گاهی دل حسادت کرده به عـطر پــــاشـیده از آغـوش تـو بـر پیـراهنــت هیچکس ای کاش در دنیا به تو حسی نداشت مــن حسـادت می‌کـنم حـتی به قـلب دشـمـنت کاش هرکس غیر من، ای کـاش حتـی آینه پلک‌هایـش روی هـم مـی‌رفت وقـت دیـدنت @altorab
به من که زخمی عشقم بتاز! حرفی نیست خوشا به روز جزا، روز بی حساب شدن... @altorab
عاشقی را وصل کردم به دروس حوزوی! صرف میدانی ولی منطق نمی فهمی هنوز @altorab
چشم ما فریاد می‌زد عشق را، امّا دریغ بر زبان هرگز نیاوردیم؛...مغروریم ما @altorab
(عطار، هیلاج نامه، در مناقب حضرت امام حسن و امام حسین علیهما السلام) چه گویم مدح میر دین حسن را دگربار آن حسین پاک تن را دو نور جوهر زهرا و حیدر بروز رزم هر یک صد غضنفر دو شمع از پرتو خورشید اسرار جهان ازنور ایشان شد پدیدار یکی در خاک و خون آغشته گشته یکی در زهر جانش کشته گشته نظام خطّه دنیا از ایشان نعیم جنت و نیران و رضوان چو ایشان کشته شو عطار کم گو که پرگوئی ز میدان کم برد گوی درین ره نه قدم در خون در آخر که گردد آن زمان آن یار ظاهر جهان هیچست و مانند رباطست فکنده در رباط اینجا بساط است جهان بر رهگذر هنگامه کرده است تو بگذر زانکه این هنگامه سرد است جهان بنگر که تا چون پنج و پنجست ز مرکز تا محیط اندوه و رنجست تماشاگاه دان عالم سراسر تماشائی بکن از وی تو بگذر گذر کن از تماشا گاه زنهار وگرنه در بلا مانی گرفتار ازین معدن که سر کردی تو بیرون بسی خوردی درین خاک ای پسر خون چو اصلت خون بود خونت بریزد کجا پشه ابا صرصر ستیزد بخواهد ریخت خون جملگی زار بخون در نه قدم مانند عطار موافق باش با اهل یقین تو چو ایشان باش در حق پیش بین تو موافق شد دلم با عاشقانش فدا گشتم برای عاشقانش درین ره صد هزاران سر چو گویست چه جای گفتگو و جستجویست ولی راز دگر افتاد ما را عجب ساز دگر افتاد ما را هر آنچ آید از آن دلدار خوبست که او پیوسته انوار القلوب است قلم راندست در هر چیز کور است حقیقت اوست بشنو این سخن راست همه آثار صنع اوست اینجا بر ما زشت و بد نیکوست اینجا قدم چون در نهی این بار در راه مشوی این بار از بود خود آگاه قدم چون در نهادی راز بینی یقین سر رشته خود باز بینی قدم در نه درین ره تا بیابی جمال یار و سوی او شتابی چرا درماندهٔ بگشاده این در اگر مرد رهی زین در تو بگذر چو دنیا رهگذار آن جهان است کناری گیر کاینجا هم چنانست کناری جوی از مردم که یارت ز ناگاهی بیاید در کنارت ترا زین کی خبر باشد وزین یار مگر وقتی که یار آید پدیدار اگر صبرت بود در آخرت دوست نماید روی خویش از ظاهرت دوست مترس از جان و سراینجایگه تو که بنماید ترا دیدار شه تو تو داری در دو عالم جوهر دوست نمیدانی نمیبینی که کل اوست چنان دان این سخن گر مرد راهی که تو اویی و او در تو چه خواهی ز تو تادوست راهی نیست بسیار حجاب تو و جود تست برادر تو هستی در وجود خویش دریاب مثال جوهری در عین غرقاب سخن با تست جمله گر بدانی همه اسرار و انوار معانی سخن در عشق و دل بسیار گفتم حقیقت کل ز دید یار گفتم سخن چون جمله جانانست اینجا که پیدا او و پنهانست اینجا سخن با اوست اینجا هرچه گویم که سرگردان عشق او چه گویم حقیقت ای دل اکنون پاک رو باش ابا جانان تو در گفت و شنو باش @altorab