eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
873 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
626 ویدیو
65 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌺🌺 ✍️✍️✍️ راوی : (ع) خط پدافندی داشت قرار شد موانع جلوی خط تقویت بشه و ما مجددا یک ردیف با توجه به بالا اومدن ارتفاع آب مقابل موانع کار بگذاریم... برای این کار نیاز به و داشتیم. سیم خاردار ها رو از توی جزیره گرفتیم اما نبشی مناسب نداشتند و قرار شد با وانت برگردند و از مقرمهندسی لشگر در تحویل بگیرند...فردا صبح آماده شدیم برای رفتن که حاجی به من گفت: . گفتم اونجایی که تو میخواهی بری...گفت: اینجا کی میمونه...گفتم اینجا نیازی نیست با هم میریم وبرمیگردیم.. من اصرار داشتم همراهشون برم عقب. .چون وضعیت خط خیلی قاراش میش بود.. احتمال پیشروی دشمن زیاد بود.. هرچی بهونه آوردم و چند تا هم چاشنیش کردم نشد که نشد. حاجی اومد حرکت کنه گفتم : بگذار حکایت رو برات بگم و بعد برو. گفت زود بگو عجله داریم. حکایت رو اینجوری تعریف کردم.. بنده خدایی بود رفت سیمان بگیره برای ساختن خونش. گفتند این سیمان رو به و میدن.. شما جزء کدومشون هستی.گفت هیچکدوم.. گفتند پس سیمان به شما نمیدیم اون بنده خدا چند روز بعد رفت جبهه و از بخت بدش توی عملیات اسیر شد و بعد از چند روز رادیوی عراق باهاش مصاحبه کرد. ازش پرسیدند حرفی برای گفتن نداری. اون بنده خدا گفت: فقط یه عرضی داشتم برای . اصغر آقا دیدی ما رو گرفتار کردی... دلت خنک شد... حالا اگه بابام اومد سیمان بهش بده.... من این حکایت رو برای واون هم خیلی خندید. ودر آخر بهش گفتم : مثل اون بنده خدا صدای مارو از رادیو عراق میشنوی: که .... البته حاجی رفت تجهیزات آورد و ما هم موانع رو تقویت کردیم و از ، کنار بیرون اومدیم... اما هفته بعدش با بمباران وسیع و آتشباری سنگین به حمله کرد و در روز 4 تیرماه 67 جزیره مجنون رو به تصرف درآورد. 🌺🌺 🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 @alvaresinchannel
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌺🌺 ✍️✍️✍️ راوی : (ع) خط پدافندی داشت قرار شد موانع جلوی خط تقویت بشه و ما مجددا یک ردیف با توجه به بالا اومدن ارتفاع آب مقابل موانع کار بگذاریم... برای این کار نیاز به و داشتیم. سیم خاردار ها رو از توی جزیره گرفتیم اما نبشی مناسب نداشتند و قرار شد با وانت برگردند و از مقرمهندسی لشگر در تحویل بگیرند...فردا صبح آماده شدیم برای رفتن که حاجی به من گفت: . گفتم اونجایی که تو میخواهی بری...گفت: اینجا کی میمونه...گفتم اینجا نیازی نیست با هم میریم وبرمیگردیم.. من اصرار داشتم همراهشون برم عقب. .چون وضعیت خط خیلی قاراش میش بود.. احتمال پیشروی دشمن زیاد بود.. هرچی بهونه آوردم و چند تا هم چاشنیش کردم نشد که نشد. حاجی اومد حرکت کنه گفتم : بگذار حکایت رو برات بگم و بعد برو. گفت زود بگو عجله داریم. حکایت رو اینجوری تعریف کردم.. بنده خدایی بود رفت سیمان بگیره برای ساختن خونش. گفتند این سیمان رو به و میدن.. شما جزء کدومشون هستی.گفت هیچکدوم.. گفتند پس سیمان به شما نمیدیم اون بنده خدا چند روز بعد رفت جبهه و از بخت بدش توی عملیات اسیر شد و بعد از چند روز رادیوی عراق باهاش مصاحبه کرد. ازش پرسیدند حرفی برای گفتن نداری. اون بنده خدا گفت: فقط یه عرضی داشتم برای . اصغر آقا دیدی ما رو گرفتار کردی... دلت خنک شد... حالا اگه بابام اومد سیمان بهش بده.... من این حکایت رو برای واون هم خیلی خندید. ودر آخر بهش گفتم : مثل اون بنده خدا صدای مارو از رادیو عراق میشنوی: که .... البته حاجی رفت تجهیزات آورد و ما هم موانع رو تقویت کردیم و از ، کنار بیرون اومدیم... اما هفته بعدش با بمباران وسیع و آتشباری سنگین به حمله کرد و در روز 4 تیرماه 67 جزیره مجنون رو به تصرف درآورد. 🌺🌺 🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 @alvaresinchannel