eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
892 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
695 ویدیو
66 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹 دخترم دقیقا چهل روز قبل از شهادت حاج کاظم به دنیا آمد. از لحظه ای که محدثه به دنیا آمد کاظم بار سفر را بسته بود. این موضوع را بعداز شهادت کاظم فهمیدم. یادم می آید آن زمان هنوز موهای دخترم کامل در نیامده بود، وقتی به خانه مادرم می رفتیم، یک مغازه سر کوچه شان بود که گل سر می فروخت. وقتی جلوی آن مغازه می رسید آهی می کشید و می گفت: خدایا یعنی من می توانم بمانم تا آن روز که یک گل سر برای دخترم بخرم؟ اوایل بالای سر می ایستاد، بغض می کرد و شکر خدا را می گفت. ده روز قبل از رفتنش وقتی می خواست قربان صدقه محدثه برود، می گفت: انیس و مونس مادر. یک روز به کاظم گفتم: چرا می گویی انیس و مونس مادر. من بهش اعتراض می کردم می گفتم: مگر این بچه شما نیست؟ احساس نمی کنی که دختر شما هم هست؟ تا این را می گفتم، جواب می داد: دختر انیس و مونس مادر است، دوتای با هم دست به یکی می کنید و … سریع حواس مرا از موضوع پرت می کرد. از فارغ شدنم می گذشت که کاظم مرا خانه مادرم گذاشت و به جبهه رفت. من در دوران بارداری ضعف و فشار شدید داشتم. زمانی که می خواستم از بیمارستان مرخص شوم، دکتر به کاظم گفته بود که هرچه قدر خانم ها به خودشان رسیدگی کنند، ده برابر آنرا باید الان به همسرت رسیدگی کنید. چون همه جوره فشار روی همسرت بوده. باید خیلی حواست به او باشد. خود کاظم خیلی حساس بود. با حرفی که دکتر زده بود حساس تر هم شده بود. در این ده دوازده روز اگر شب هر چند بار که برای شیر دادن محدثه بیدار می شدم، او هم با من بیدار می شد و می نشست. به کاظم می گفتم: شما برای چه می نشینی؟ تو این همه کسری خواب داری، حالا که تهرا ن هستی بخواب. می گفت: مگر نمی گویی بچه برای ما دوتاست. می خواهم تنهایی حوصله ات سر نرود. تا تو نخوابی خوابم نمی بره. بیست و پنجم اسفند 63 به ما خبر را دادند و اول عید هم پیکر(باجناق شهید رستگار که با هم در عملیات بدر به شهادت رسیدند) به دستمان رسید. اما پیکر حاج کاظم ۱۳ سال طول کشید تا به خانه برسد 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹 ✅ دخترم دقیقا چهل روز قبل از شهادت حاج کاظم به دنیا آمد. از لحظه ای که محدثه به دنیا آمد کاظم بار سفر را بسته بود. این موضوع را بعداز شهادت کاظم فهمیدم. یادم می آید آن زمان هنوز موهای دخترم کامل در نیامده بود، وقتی به خانه مادرم می رفتیم، یک مغازه سر کوچه شان بود که گل سر می فروخت. وقتی جلوی آن مغازه می رسید آهی می کشید و می گفت: خدایا یعنی من می توانم بمانم تا آن روز که یک گل سر برای دخترم بخرم؟ اوایل بالای سر می ایستاد، بغض می کرد و شکر خدا را می گفت. ده روز قبل از رفتنش وقتی می خواست قربان صدقه محدثه برود، می گفت: انیس و مونس مادر. یک روز به کاظم گفتم: چرا می گویی انیس و مونس مادر. من بهش اعتراض می کردم می گفتم: مگر این بچه شما نیست؟ احساس نمی کنی که دختر شما هم هست؟ تا این را می گفتم، جواب می داد: دختر انیس و مونس مادر است، دوتای با هم دست به یکی می کنید و … سریع حواس مرا از موضوع پرت می کرد. از فارغ شدنم می گذشت که کاظم مرا خانه مادرم گذاشت و به جبهه رفت. من در دوران بارداری ضعف و فشار شدید داشتم. زمانی که می خواستم از بیمارستان مرخص شوم، دکتر به کاظم گفته بود که هرچه قدر خانم ها به خودشان رسیدگی کنند، ده برابر آنرا باید الان به همسرت رسیدگی کنید. چون همه جوره فشار روی همسرت بوده. باید خیلی حواست به او باشد. خود کاظم خیلی حساس بود. با حرفی که دکتر زده بود حساس تر هم شده بود. در این ده دوازده روز اگر شب هر چند بار که برای شیر دادن محدثه بیدار می شدم، او هم با من بیدار می شد و می نشست. به کاظم می گفتم: شما برای چه می نشینی؟ تو این همه کسری خواب داری، حالا که تهرا ن هستی بخواب. می گفت: مگر نمی گویی بچه برای ما دوتاست. می خواهم تنهایی حوصله ات سر نرود. تا تو نخوابی خوابم نمی بره. بیست و پنجم اسفند 63 به ما خبر را دادند و اول عید هم پیکر(باجناق شهید رستگار که با هم در عملیات بدر به شهادت رسیدند) به دستمان رسید. اما پیکر حاج کاظم ۱۳ سال طول کشید تا به خانه برسد 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹