eitaa logo
محبان الزّهرا(س)
392 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
184 فایل
🕌قرارگاه‌فرهنگی خواهران مسجدامام‌محمدباقر"ع" پردیسان،قم‌المقدسه💚پایگاه‌بسیج‌معصومیه #امام‌خامنه‌ای‌مدظله‌العالی جواب کارفرهنگی باطل،کارفرهنگی #حق است.👌 آدمین ثامن👇 @Sahelmontazer313 📌کپی‌مطلب‌با‌ذکر‌آیدی‌+ #صلوات‌براےظهورمنجی‌عالم تبادل‌نداریم ❌
مشاهده در ایتا
دانلود
•°•📒💎💡•°• 👴پدري 👦فرزند خود را خواند 📖دفتر مشق او را كه بسيار تميز و مرتب بود نگاه كرد و گفت: فرزندم چرا در اين دفتر كلمات زشت و ناپسند ننوشتي و آن را كثيف نكردي؟ پسر با تعجب پاسخ داد:🤔 چون 👨‍🏫معلم هر روز آن را نگاه مي كند و نمره مي دهد. پدر گفت: دفتر زندگي خود را نيز پاك نگاه دار، چون معلمِ هستي هر لحظه آن را مي نگرد و به تو نمره مي دهد.💚 ألَم يَعلَم بأنَّ اللهَ يَري « آيا انسان نمي داند كه خدا او را مي بيند » سوره: علق آيه: ۱۴ •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•📒🕊💎•°• 💠قضاوت‌پیرقبیلہ ⏰در زمان های قدیم مرد جوانی در قبیله ای مرتکب اشتباهی شد .😔 به همین دلیل بزرگان قبیله 👳🏻‍♂ گرد هم آمدند تا در مورد اشتباه جوان تصمیم بگیرند🤔 در نهایت تصمیم گرفتند که در این مورد با پیر قبیله که تجربه بسیاری داشت مشورت کنند و هر چه که او بگوید عملی کنند.😳 👴🏻پیر قبیله از انجام این کار امتناع کرد🚫 . 👳🏻‍♂بزرگان قبیله دوباره فردی را به دنبال او فرستادند و پیام دادند که شما باید تصمیم نهایی را در مورد اشتباه این جوان بگیرید .🙏 👴🏻پیر قبیله کوزه ای سوراخ را پر از آب کرد سپس آن را از پشت خود آویخت و به سمت بزرگان قبیله حرکت کرد.🚶🏻‍♂ 👳🏻‍♂بزرگان قبیله بادیدن او پرسیدند : قصه این کوزه چیست؟🤔 👴🏻پیر قبیله پاسخ داد :⇩ گناهانم از پشت سرم به بیرون رخنه می کنند بی آنکه به چشم آیند😔 و امروز آمده ام که درباره گناه دیگری قضاوت کنم.😭 بزرگان قبیله با شنیدن این سخن چیزی بر زبان نیاوردند و گناه مرد جوان را بخشیدند.☺️ عیب‌مردم فاش‌کردن بدترین‌عیب‌هاست عیب‌گو اول‌کند بی‌پرده عیب خویش را☺️ 📚حکایت‌های معنوی •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•📒💎💡•°• 💠ڪمڪ‌های‌بیجابہ‌بچہ‌هاممنوع 🦋روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد.شخصی نشسته بود و ساعت های تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله را تماشا می کرد.🤓 آن گاه تقلای پروانه متوقف شد و به نظر می رسید که خسته شده، و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد.🚫 ⚡️آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد.✂️ پروانه به راحتی از پیله خارج شد، اما جثه اش ضعیف و بال هایش چروکیده بودند. آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد. او انتظار داشت پر پروانه گسترده و محکم شود و از جثه او محافظت کند. اما چنین نشد❗️ در واقع ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست با بال هایش پرواز کند.❌ 📌آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را، خدا برای پروانه قرار داده بود، تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله..... ✅ فرزندان ما باید در سختی ها قرار بگیرند باید در تلاش وتقلا برای انجام کارهایشان قرار بگیرند کمک ها و حمایت های زیادی و بی موقع آن ها رایک عمر از کار می اندازد.😔 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•📒🥀💡•°• 💠روضہ‌های‌ڪہ‌قبول‌نشدن مرحوم سید علی اکبر کوثری روضه خوان امام خمینی (ره )میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از دربه‌مسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت اقای کوثری برای ماهم روضه میخونی❓ گفتم:دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم. میگه هر چه اصرار کرده توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم⁉️😔 چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست❓ میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند. سر خم کردم و وارد حسینیه ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم السلام علیک یاابا عبدالله... دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان... دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری❗️ رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت ،😢 با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم... 🥀شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم. ✨وجود نازنین حضرت زهرا، صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم به من فرمود؛ آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست.❌ گفتم چرا 😳 خانوم جان فرمود؛ نیتت خالص برای ما نبود.😔 برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی....😊 آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم❗️ گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده🤔😔 خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند اون چای من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی⁉️😳 میگه از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود. بنازم‌به‌بزم‌محبت‌ڪہ‌درآن گدایی‌وشاهی‌برابرنشیند... 📚منبع؛ برگرفته از خاطرات مرحوم کوثری •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•🥀🕊✨•°• 💠چرادرعزاداری‌شرکت‌نمی‌کنید؟ ◾️مرحوم آیت الله حق شناس تهرانی می‌فرمودند:یک روز بنده در دهه اول محرّم، در یکی از حُجره های مسجد جامع تهران نشسته بودم با یکی از رفقا قرار گذاشته بودیم که درسی را مباحثه کنیم و بعد هم در مراسم عزاداری شرکت کنیم. ◾️همین که مشغول مطالعه شدم، چُرتم گرفت، آبی به صورتم زدم اما باز خوابم گرفت. در همین حال دیدم که دیوار حجره شکافته شد و هفت خانم که در مقابل آن‌ها، بانوی محترمهِ رشیده‌ای بود، وارد شدند. ◾️تشخیص دادم که ایشان حضرت زینب کبری هستند. حضرت به بنده فرمودند: ◾️چرا در عزاداری شرکت نمی‌کنید؟عرض کردم:هم مباحثه می‌کنیم و هم در عزاداری شرکت می‌کنیم، فرمودند: ◾️در این دهه مباحثه را تعطیل کنید و فقط در عزاداری شرکت کنید! در این هنگام به طرفِ در حرکت کردند و قبل از این که به آن برسند، کلونِ در افتاد و در، باز شد. ◾️حجره من در طبقه دوم بود. در این حال دیدم کفِ مسجدِ چهل ستون بالا آمد و با کفِ حجره، هم سطح شد و آن‌ها رفتند و در مجلس عزاداری شرکت کردند. وقتی از خواب بیدار شدم دیدم دو تن از دوستان مشغول عزاداری هستند. ◾️در عزاداری اباعبدالله شرکت کنید! حسین است!عزیزِ خداست، داداش جون! مبادا نسبت به این مجالس کوتاهی کنید! •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•📒💎💡•°• 💠دعاےمادر روزی ازابوسعید ابوالخیرسوال ‌کردند🧐 این‌حُسن‌شهرت‌راازکجاآوردی🤔 ابوسعید گفت:🗣 شبی‌مادرازمن‌آب‌خواست،👵🏻 دقایقی‌طول‌کشیدتاآب‌آوردم⏳ وقتی‌به‌کنارش‌رفتم، خواب،مادررا ربوده بود،😴 دلم نیامد که‌بیدارش کنم،به کنارش نشستم تا پگاه...😲 مادرچشمان‌خویش رابازکرد و وقتی کاسه‌ی آب را در دستان من دید، پی به ماجرا برد و گفت: "فرزندم،امیدوارم که نامت عالم‌گیر شود"☺️ بدین سان ابوسعید ابوالخیرمرد خرد و آگاهی و عرفان،شهرت خویش را مرهون یک دعای مادر میداند ....😍 🌻 📚تذکره الاولیاء عطارنیشابوری •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•📒💎💡•°• 💠مسلمان‌میشوم در زمان پیش از انقلاب(حکومت‌شاه) مى‌خواستند در منطقه بهارستان تهران، اطراف ساختمان مجلس شوارى ملّى را بسازند🔨 و بايد ۳۵خانه خراب مى شد🏚 به اطلاع صاحبان خانه ها رساندند كه خانه‌شمارامترى فلان مقدارمى‌ خريم. هركس اعتراض دارد،بنويسد تا رسيدگى شود📝 هيچكس به جز مرحوم اعتراض نكرد.😳 اين جريان خيلى بر مسؤولين گران آمد، و گفتند: «فقط اينكه آخوند است، اعتراض كرده!»😒 بعد مرحوم راشد را دعوت كردند و آماده شدند براى اينكه به او حمله كنند و (خار) خفيفش نمايند😡 راشد آمد و بعد از سلام و احوالپرسى از او پرسيدند كه اعتراض شما چيست؟🤔 مرحوم راشد گفت: حقيقتش اين است كه اين خانه را من سالها قبل و به قيمت خيلى كم خريده ام و در اين مدت زمان طولانى مخروبه شده و به نظر من قيمتى كه شما پيشنهاد كرده ايد، زياد است!!😳 من راضى نيستم از بيت المال مردم قيمت بيشترى براى خانه ام بگيرم😔 بُهت و تعجّب همه را فرا گرفت 😱 و يكى از اعضاى كميسيون كه از اقليتهاى دينى بود، از جا برخاست و راشد را بوسيد و گفت:👇 «اگر اسلام اين است، من آماده‌ام براى مسلمان شدن...» ☺️🤝 📚جرعه‌ای از دریا ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•📒💎💡•°• 💠نیت‌برای‌خدایا‌غیرخدا🤔 👈می گویند: درزمان بهلول مسجدی می ساختند،🕌 بهلول سررسید و پرسید:⇩ چہ‌می‌کنید؟🤔 🍁گفتند: مسجد می سازیم.☺️ 🌱گفت: برای چه؟🤔 🍁پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا.😊 🌱بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند،😉 محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول»😎 و شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد.☺️ 🍁سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول».😳 ناراحت شدند؛😡 بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند😱 که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می کنی؟😡 🌱بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ایم؟🤔 فرضا مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ام،😎 خدا که اشتباه نمی کند ☺️ 👈پس معلوم شد که کار شما برای خدانبوده وفقط میخواهید که مردم بگویند شماها این مسجد را ساخته اید.🙄 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•📒💎🌱•°• 👴🏻روزی‌عبدالله بن مبارک (رضی الله عنه)از بیابانی میگذشت،🚶🏻‍♂ کودکی را دید که چوپانی میکند🐑🐄 دلش بحال او سوخت و با خود گفت: این کودک وقتی بزرگ شد خدا را چگونه میشناسد،😔 بهتر است کمی از خدا شناسی به او تعلیم دهم،☺️ پیش کودک رفت و گفت: خدا را میشناسی؟🤔 کودک گفت: بلہ😊 عبدالله گفت: چگونه؟🤔 کودک جواب داد:👇 این همه گوسفندان نیاز به نگهبانی دارند تا از شر گرگها در امان باشند ، چطور این همه مخلوقات بدون نگهبان باشند.🤔 عبدالله گفت: خدا کیفیت اش چطور است؟🤔 کودک گفت: بی چون وچرا.☺️ عبدالله گفت : این را از کجاآموختی؟🤔 گفت از گوسفندانم، وقتی به گوسفندانم نگاه میکنم نه گوسفندانم مثل من اند و نه من مثل گوسفندانم، پس دانستم نه ما مثل خداییم و نه خدا مثل ماست.☺️ عبدالله گفت: ای دانشمند اکنون مرا نصیحت کن،😭 کودک گفت: ای خواجه اگر علم را به خاطر رضای خدا آموختی طمع از خلق بردار و اگر بخاطر دنیا آموختی طمع از بهشت بردار..😔 🌟 ای پیری که عمر چندین ساله ات را ضایع کردی و در پی فزونی مال دنیا بودی،😏 آیا وقت آن نیامده که یکبارطالب رضای او شوی و درملک و ملکوت بیاندیشی؟🤔 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•🇮🇷💎💡•°• یہ‌سرباز‌عراقی‌نوجوان‌تازه اسیر‌شده‌اےایرانی‌‌رودید روڪرد‌به‌سمت‌‌‌اسیرنوجوان‌ایرانی وبا‌تمسخرگفت: خمینی‌سن‌سربازی‌روپایین‌اورده؟😏 نوجوان‌ایرانی‌گفت: خـــــیـر☺️ امام‌خمینی‌؛سن‌عاشقی‌راپایین‌آورده😎 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
"📒🥀💡" 💠روضہ‌های‌ڪہ‌قبول‌نشدن مرحوم سید علی اکبر کوثری روضه خوان امام خمینی (ره )میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از دربه‌مسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت اقای کوثری برای ماهم روضه میخونی❓ گفتم:دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم. میگه هر چه اصرار کرده توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم⁉️😔 چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست❓ میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند. سر خم کردم و وارد حسینیه ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم السلام علیک یاابا عبدالله... دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان... دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری❗️ رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت ،😢 با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم... 🥀شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم. ✨وجود نازنین حضرت زهرا، صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم به من فرمود؛ آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست.❌ گفتم چرا 😳 خانوم جان فرمود؛ نیتت خالص برای ما نبود.😔 برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی....😊 آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم❗️ گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده🤔😔 خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند اون چای من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی⁉️😳 میگه از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود. بنازم‌به‌بزم‌محبت‌ڪہ‌درآن گدایی‌وشاهی‌برابرنشیند... 📚منبع؛ برگرفته از خاطرات مرحوم کوثری •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
•°•🥀🕊✨•°• 💠چرادرعزاداری‌شرکت‌نمی‌کنید؟ ◾️مرحوم آیت الله حق شناس تهرانی می‌فرمودند:یک روز بنده در دهه اول محرّم، در یکی از حُجره های مسجد جامع تهران نشسته بودم با یکی از رفقا قرار گذاشته بودیم که درسی را مباحثه کنیم و بعد هم در مراسم عزاداری شرکت کنیم. ◾️همین که مشغول مطالعه شدم، چُرتم گرفت، آبی به صورتم زدم اما باز خوابم گرفت. در همین حال دیدم که دیوار حجره شکافته شد و هفت خانم که در مقابل آن‌ها، بانوی محترمهِ رشیده‌ای بود، وارد شدند. ◾️تشخیص دادم که ایشان حضرت زینب کبری هستند. حضرت به بنده فرمودند: ◾️چرا در عزاداری شرکت نمی‌کنید؟عرض کردم:هم مباحثه می‌کنیم و هم در عزاداری شرکت می‌کنیم، فرمودند: ◾️در این دهه مباحثه را تعطیل کنید و فقط در عزاداری شرکت کنید! در این هنگام به طرفِ در حرکت کردند و قبل از این که به آن برسند، کلونِ در افتاد و در، باز شد. ◾️حجره من در طبقه دوم بود. در این حال دیدم کفِ مسجدِ چهل ستون بالا آمد و با کفِ حجره، هم سطح شد و آن‌ها رفتند و در مجلس عزاداری شرکت کردند. وقتی از خواب بیدار شدم دیدم دو تن از دوستان مشغول عزاداری هستند. ◾️در عزاداری اباعبدالله شرکت کنید! حسین است!عزیزِ خداست، داداش جون! مبادا نسبت به این مجالس کوتاهی کنید! •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈• @alzahra14 •┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•