#مردان_بی_ادعا
گم کردهایم
راه آسمـــان را ؛
ببرید ما را هم با خود ...
#همراه_شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کی گفته مرده ؟
علم زمین خورده؟
مگه شهید میمیره...؟
#مداحی
#همراه_شهدا
هدایت شده از همراه شهدا🇮🇷
#طنز_جبهه
▫️ خودش تعریف می کرد:
برای عمل جراحی سرم را تراشیدند!
رفتم جلوی آینه و به آقایی که تیغ در دستش بود ، گفتم: ابرو و ریشم را هم بزن.🙂
آن آقا گفت: یعنی چی؟😐
گفتم: مال خودمه دیگه؛ بزن کاریت نباشه.🤨
ابرو و محاسنم را زدند و وقتی جلوی آینه رفتم، خودم را نشناختم. پیش خودم گفتم سیّد (پدرم) را سر کار بگذارم.😈
روی ویلچر نشستم و خودم را جلوی در ورودی بیمارستان رساندم تا سیّد بیاید.
بابا از در آمد داخل ؛
از کنارم رد شد اما مرا نشناخت.
گفتم: سیّد کجا میری؟😄✋🏻
_بندهزاده مجروح شده آمدم ببینمش.
_آقازادهتان کی باشن؟🤔
_آقا سیّدرضا دستواره.
_اِ، آقا رضا پسر شماست؟😅
عجب بچه شجاع و دلیری دارید شما.
تو فامیلتون به کی رفته؟ ویلچر منو هُل بده تا شما را ببرم تو اتاق آقا رضا.
و باهم راهی اتاق شدیم.🤭😝
گفتم:حاج آقا میدانی کجای آقا رضا تیر خورده؟🤔
_نه، اولین باره میروم او را ببینم.🙁
_نترس دستش کمی مجروح شده.
_خدا رو شکر.☺️
_حاج آقا دست راست رضا قطع شده اگه نمیترسی.😈
_خدایا راضیام به رضای خدا.😥
_حاج آقا دست چپش هم قطع شده.😈
_خدا رو شکر؛ خدایا این قربانی را قبول کن.😢
در آسانسور صحبت را به جایی رساندم که پای راست خودم را قطع کردم.😂
بابا تکانی خورد و کمی ناراحت شد.😓
تا بالای تخت که رسیدیم، آمد که مرا روی تخت بگذارد، طوری وانمود کردم که رضا دستواره را بدون دست و پا خواهد دید...😈
کمی ناراحت شد و اشکش درآمد.🥺😭
_حاج آقا خیلی باحالی؛ بچهات ۱۰ دقیقه پیش شهید شد او را بردند سردخانه.🤭
این بار دیگر لرزه به تن پدرم افتاد،
اشکش درآمد و رو به قبله ایستاد و گفت: خدایا این قربانی را از ما بپذیر.😭
با خنده گفتم: بابا، خیلی بیمعرفتی،
ما را کُشتی تمام شد، رفت؟!😳😂🤣
پدرم یک نگاهی کرد و تازه ما را شناخت. گفت: ای پدرسوخته اینجا هم دست از شیطنت برنمیداری؟!»🤦🏻♂😠😡
🗓 ۱۸ اسفند سالروز ولادت سردار شهید سیّد محمدرضا دستواره /جانشین لشکر27 محمدرسولالله(ص)/
❤️اللهم عجل لولیک الفرج
به حق حضرت زینب سلام الله علیها❤️
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada